آقای شهردار! به سراغ عمارت «سردارجلیل» برو. لختی در آن بیاسآی، چشمهایت را ببند و در دل تاریخ، به صدای همهمهی زندگی در کوچهی بهرام اتر خوب گوش کن! به صدای «محمودنفتی»، وقتی با پاچههای بالازده، در دیگِ مسی میرقصد، صدای «علیباباخان»؛ وقتی بر سرِ مبادلهی کالابهکالا با پیرمردی از کیاسر چانه میزند، صدای گیتارِچوبی مرد پنبهزن، که برای تشکهای مردم شهر، خوابی آهنگین میبیند. به صدای انسان گوش کن که مدتهاست در این شهر به گوش نمیرسد. تو مسئول بازگرداندن این صدایی!
شعار سال: بالاخره بعد از ۲ ماه بلاتکلیفی و گمانهزنی، تکلیف شهرداری ساری روشن شد و «مرادی عباسآبادی» بعنوان سرپرست دومین شهرداری بزرگ شمال کشور به طبقهی هفتمِ عمارت پُرحرف و حدیث خیابان آزادی رفت، تا شهرداری مرکز استان را از بند حواشی سال جاری آزاد کند.
کمتر کسی در شهر، آقای مرادی را میشناسد و به قول اسلاویژیژک، گمنامی؛ تیغِ دولبه است. هم فرصتی است برای آغازی بکر و هم تهدیدی است برای جلب مشارکت. اینکه سرپرست جدید شهرداری، از گمنامیاش چگونه بهره خواهد برد، به تواناییهای خودش بستگی دارد. اما آنچه بر همگان روشن و مبرهن است اینکه؛ قبول مسئولیتِ شهرداری ساری در وضعیت پیچیدهی امروز؛ قبولِ دشوارترین مسئولیتِ ممکن در مازندران است.
پس آرشِکمانگیری میخواهد، که اولا؛ عزم و ارادهی کافی، ثانیا؛ انگیزه و قوت صعود از کوه و ثالثا؛ جانمایهی کشیدن کمان را داشته باشد، تا مرزهای فساد و فضیلت را روشن کند.
ساری؛ این کهنشهرِ گرفتار در منجلابِ فساد و تباهی، این خالیشده از خاطرات خوشِ خیابانهایش، این معماری باستانی بر شانههای البرز، که دستهای خروشانِ تجن، گیسوانش را در باد شانه میکند، چُنان درختی تناور در بحبوبهی خشکسالی، ریشههایش را چنگ میزند.
ما چه کردیم با این زیبایخفته؟ با هویت و حرمت و هیجانش چه کردیم، که گرفتار چنین عذاب و عقوبتی شدیم؟ این تنها، قلبِ ساری نیست که به شماره افتاده است، این صدای پریشان که از گلوی نوآمبار و سیزدهپیچ برمیخیزد، این تن ِلرزان چنارِ خسرویه، شبهای اندوهگینِ راهبند، منارههای مایوس مسجدجامع، تنهایی خانهی رمدانی و کلبادی و صادقیان و شریفزاده و سردارجلیل، سفالهای سراسیمهی کاروانسرای بهراماُتر، ردیفِ سربهگریبانفُروبردهی چنارهای طالقانی و امیرمازندرانی، غصهی سنگفرشهای مدرسه نوابعلیه و از همه دردناکتر؛ تنهایی پرهیاهوی برجِ ساعت، جملگی بر درد مشترک «ساری» گواهاند!
بسیاری، بزرگترین انتظارشان از سرپرست شهرداری این است که دامن به مفسده نیالاید! من، اما همچنان، سلامتِ کاری و اخلاقی را پیشفرض میدانم، نه انتظار! آنچنان که تجربهی رجبی نشان داد، آنکه بیش از همه از پاکدستی حرف میزند، لاجرم پاکیزه نیست. پس بهتر است آقای مرادی، بدون توجه به میزان ماندگاریاش، بیش از آنکه بنالد و از بدهی و فساد، سخن بگوید، پای در راه عمل هموار کند و آستین همت را بالا بزند.
توصیهی من به آقای مرادی این است که اول سری به بنیاد «ساریشناسی» بزند و در اسناد شهر تفرجی کند، تا ببیند ماموریت ادارهی چه شهری را به عهده گرفته است. او باید بداند که چه مردان و زنان نکوبخت و نیکآئینی از این خاک، ریشه برکشیدند. باید داراب و شهیدی و سینایی و تبریزی و نوری و داور و تدین و فربهی و پیشنمازی و رحمانی و صدوقی و دنیوی و... را بشناسد، تا اگر وسوسهای به سراغاش آمد یا درد روزمرهگی در جانش خانه کرد، از این نامها قوت بگیرد و دوباره برخیزد.
آقای شهردار! به سراغ عمارت «سردارجلیل» برو. لختی در آن بیاسآی، چشمهایت را ببند و در دل تاریخ، به صدای همهمهی زندگی در کوچهی بهراماتر خوب گوش کن! به صدای «محمودنفتی»، وقتی با پاچههای بالازده، در دیگِ مسی میرقصد، صدای «علیباباخان»؛ وقتی بر سرِ مبادلهی کالابهکالا با پیرمردی از کیاسر چانه میزند، صدای گیتارِچوبی مرد پنبهزن، که برای تشکهای مردم شهر، خوابی آهنگین میبیند. به صدای انسان گوش کن که مدتهاست در این شهر به گوش نمیرسد. تو مسئول بازگرداندن این صدایی!
حضرت آقای مرادی! به سراغِ محلات انتهایی بلوارکشاورز، کوی اصحاب و برخی از محلات شمالی کمربندی، کوچههای فرعی بلوارامام رضا (ع) و سراسیمهگی «پشتآرامگاه» و «ترکمحله» برو و نمایش عریانِ فقر و تنهایی را از نزدیک به تماشا بنشین، تا بدانی چشمودست چه کسانی به تصمیمات شماست! تا بدانی بخش عمدهی کارگران شرکتی شهرداری در همین محلات زندگی میکنند. همانها که میان سُمّ ِاسبانِ سیاسیون له شدند، بیآنکه سهمی از غنائم داشته باشند.
مردم ساری امروز بیش از هر زمان دیگری به همراه نیاز دارند. فاصلهی مردم با نهاد شورا و شهرداری آنقدر زیاد شده است که جز با ترمیم آن، هرگز نمیتوان امیدی به توسعه دوبارهی این شهر داشت. من اگر جای شما بودم، یکی از نمازهای یومیهام را در مسجد جامع میخواندم. هفتهای یکبار در یکی از قهوهخانههای بازار، با بُنشن و گوشت در پیالهی دیزی در میافتادم. گاهی بهجای خودروی شهرداری، با تاکسی به سر کار آمدم، هرزگاهی با اهل و عیال برای خرید مایحتاج به بازار روز، رجایی، نرگسیه، ترکمن، راهبند و... میرفتم و در همهی این اوقات با مردم همکلام میشدم و بیواسطه نظرشان را دربارهی شهر میپرسیدم.
از آنها میپرسیدم: اگر شما بودید برای بازگرداندن اعتماد چه میکردید؟
شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از پایگاه خبری عبارت، تاریخ انتشار ۲۰ دی ۱۳۹۹، کد خبر: ۵۷۸۵۳، www.ebaarat.ir.