
بعد از انقلاب ۱۳۵۷ بلافاصله فرهنگستان احیا نشد، چون بخشی از
فعالیتهای فرهنگی رضاشاه در راستای
کاهش نفوذ زبان عربی تلقی میشد در حالی که قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران به زبان عربی بهای فراوان داده اگرچه زبان رسمی همچنان فارسی اعلام شد. با این حال از سال ۱۳۶۸ و با نگاه دیگری باز فرهنگستان شکل گرفت و این بار برای مقابله با رواج واژگان فرنگی و این مرتبه شورای عالی انقلاب فرهنگی بود که تأسیس
فرهنگستان زبان و ادب فارسی را تصویب کرد و سه فرهنگستان دیگر هم اضافه شدند تا فرهنگستان تنها یادآور ادبیات نباشد، اما همچنان تا از فرهنگستان میگوییم ذهنها معطوف فرهنگستان ادب میشود.
در این دوره هم نگاه منفی وجود دارد. یکی به خاطر واژهسازی در مقابل کلمات و اصطلاحات رایج فرنگی و انگلیسی به جای حساسیت دربرابر واژگان عربی و دیگری شایعات و طنزهای مربوط به ساخت واژگانی، چون «کش لقمه» و «دراز آویز».
وجه سوم هم دورۀ طولانی ریاست
آقای حداد عادل است که برخی گمان میکنند همانگونه که در سیاست منتقد اویند با نهادهای زیر مجموعه نیز باید مخالف باشند حال آن که از جمله اعضای اولیه بوده هر چند ریاست او بی ارتباط با سیاست نبوده است.
انتخاب دکتر حسن حبیبی با دکتری غیر ادبیات به عنوان اولین رییس فرهنگستان بعد از انقلاب نیز موجب انتقاداتی شد، اما جایگاه او به عنوان معاون اول رییس جمهوری تضمین کنندۀ اجرای مصوبات بود و خود مرحوم حبیبی هم اهل شعر و ادب بود. انتخاب آقای حداد هم با همین توجیه صورت پذیرفت تا مصوبات قابلیت اجرا در نهادهای مخالف را داشته باشد. با این حال در قبال تلاش برای واژه سازی واکنشهای منفی هم در گرفته و گاه کار به ریشخند رسیده که روا نیست و کافی است به نامهای اعضای اولیه در همین فرهنگستان سال ۶۸ نگاهی بیندازیم:
احمد آرام، نصر الله پورجوادی، حسن حبیبی، غلامعلی حداد عادل، بهاءالدین خرمشاهی، محمد خوانساری، محمد تقی دانشپژوه، علی رواقی، سید جعفر شهیدی، حمید فرزام، فتحالله مجتبایی، مهدی محقق، سید محمد محیط طباطبایی، ابوالحسن نجفی، غلامحسین یوسفی، سیمین دانشور و طاهرۀ صفارزاده (البته سه تن: دکتر شهیدی، دکتر دانشور و دکتر یوسفی هیچ گاه شرکت نکردند).
جالب این که مباحث ایدیولوژیک به فرهنگستان بعد انقلاب هم راه یافت یا تعریف تازه گنجاندند تا تصور عربیستیزی پیش نیاید: چندان که هدف اصلی چنین ذکر شد: «حفظ قدرت و اصالت زبان فارسی به عنوان یکی از ارکان هویت ملی ایران و زبان دوم عالم اسلام و حامل معارف و فرهنگ اسلامی».
دربارۀ فرهنگستان یک نقد دیگر هم وارد میکنند و آن هم این است که اگر سانسور نباشد رمان نویسان و شاعران واژگان تازه را وارد زبان میکنند و کار زبان را باید به اهل زبان و خارج از ساختارهای رسمی و حکومتی سپرد. چنان که شاملو کلماتی، چون «سُمضربه» را ساخته است: «زمین به زیر سُمضربۀ اسبان میلرزید» و اوج کار او را در ترجمۀ «دن آرام» میبینیم با ساختن واژههای تازه. یا فرهنگستان در مقابل SMS پیامکوتاه را ساخت آن هم احتمالا با جلسه و نشست و برخاست و رایج نشد، ولی تا دکتر میرجلال الدین کزازی، بیرون از فرهنگستان و در ابتکاری شخصی «پیامک» را ساخت به کار رفت و اکنون کاملا جا افتاده است.
میتوانم این یادکرد را به همینجا ختم کنم، اما ترجیح میدهم در ادامه نوشتۀ خواندنی آقای «کورش جنتی» را بیاورم که کوشش سترگ او در پاسداشت
زبان پارسی همواره ستودنی است:
«بارها دیدهایم که برخی واژههای زبان پارسی و به ویژه شماری از نوواژهها را دستاویز خنده و سرگرمی قرار میدهند. بیگمان کسی که از
جایگاه و ارزش زبان پارسی و نقش برجستۀ آن در نگاهداشتِ فرهنگِ ایرانشهری و یکپارچگیِ سرزمینِیِ ایران آگاه باشد، روی خوشی به چنین شوخیهایی نشان نمیدهد. به دیگر سخن، حتی پذیرفتن ضعفها و کاستیهای راستینِ چیزی یا کسی که آدمی بهژرفی دلبستۀ آن است، آسان نیست، چه رسد به ریشخند کردن آن.
از دیگر سو ما در زمانهای میزیییم که هیچ چیز و هیچ کس _ درست یا نادرست _ از تیغ پَرژَن (نقد) و ریشخند در امان نیست و در چنین روزگاری نمیتوان، چون دلدارِ حافظ، سختگیر و نازکطبع بود:
من چه گویم که تو را نازکیِ طبعِ لطیف
تا به حدّی است که آهسته دعا نتوان کرد
چنانکه گفته شد برخوردِ شیطنتآمیز و از سرِ ریشخند با چیزها و کَسان به بخشی جداییناپذیر از زندگی همروزگار ترادیسیده (تبدیل شده) است و انسانها باید بیاموزند که نسبت به دستانداخته شدن و دستاویزِ شوخی شدنِ آنچه دوست میدارند، روادارتر و آسانگیرتر باشند.
با این همه، هنگامی که با انگیزۀ خنداندن و سرگرمکردن مردم، حقیقتی کژنمایی و سپس تکرار میشود، رفتهرفته سویههای سرگرمکنندۀ آن فراموش میشود و دیسۀ (شکل) تحریفشده، به فرنام (عنوان) واقعیت، در ذهن تودۀ مردم مینشیند. این آن چیزی است که نباید در برابرش سکوت کرد.
بسیار شنیدهایم که واژههایی همچون «درازآویز زینتی»، «خودروی بزرگ جمعی» و … را به فرهنگستان بستهاند و سپس با این کژنمایی و تحریف مردم را خنداندهاند. تا اینجای کار مشکلی نیست و میتوان روادار بود. مشکل از جایی آغاز میشود که گویا شماری باور کردهاند که این واژهها ساختۀ فرهنگستان است و با بهانه کردن این واژهها به فرهنگستان و فرهنگستانیان تاختهاند!
همچنین بارها پیش آمده است که کسانی بدون داشتن دانش و آگاهیِ نیازین (لازم) به نوواژههایی خرده گرفتهاند که از دیدگاه زبانشناختی و دانش واژهگزینی پدافندپذیر (قابل دفاع) و درستاند. برای نمونه به فرهنگستان تاختهاند که چرا به جای «آسانسور»، «بالابر» را پیشنهاد کرده است؟ و استدلالشان هم این است که مگر «آسانسور» ایواز (فقط) چیزی یا کسی را بالا میبرد؟ ذهن چنین کسانی بهسادگی با پَرمانه (مفهوم) «مَجاز» بیگانه است. یعنی این نکته ساده را نمیدانند که زبان نمیتواند بازتابدهندۀ همۀ واقعیت باشد و انسانها در بسیاری فِتادها (موارد) بخشی از واقعیت را میگویند، ولی منظورشان همۀ واقعیت و گاه همۀ واقعیت را میگویند و منظورشان بخشی از واقعیت است. به نمونههای زیر بنگرید:
جگرکی: آیا در جگرگی ایواز (فقط) جگر میفروشند؟ اگر زبان قرار بود همۀ واقعیت را بازنمایی کند باید «خوشگوشت»، «جوجه»، «کوبیده»، «بال»، «پیاز»، «سبزی خوردن»، «نمک» و… هم در واژۀ «جگرکی» میگنجاندیم.
فرودگاه: آیا فرودگاه ایواز جای فرود آمدن است؟ جای بلند شدن هواپیما نیست؟ جایی نیست که برج مراقبت و … دارد؟
میزگرد: آیا همۀ میزهایی که برای نشستن و گفتگو به کار میروند، گِرد هستند؟
یا به وارونۀ این نمونهها، اگر در آشپزی گوشۀ سمت چپ انگشت اشارهمان بسوزد، میگوییم: «گوشۀ سمت چپ انگشت اشارهام سوخت»؟ یا به آسانی میگوییم «دستم سوخت»؛ و کل را جایگزین جزء میکنیم.
واقعیت این است که پَرژنیدنِ (نقد) فرهنگستان با چنین سخنانی بیش از آنکه مایۀ بیاعتباری فرهنگستان بشود، نشاندهندۀ بیمایگی و کمخردی گوینده است. بیگمان بر فرهنگستان زبان و ادب فارسی پرژنها (نقدها)ی بسیاری رواست. یکی هم اینکه چرا کنشگرانه و بهنگام از نوواژههایش پدافند (دفاع) نمیکند و آنگونه که شایسته است پاسخ چنین کسانی را نمیدهد.»
شعارسال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از سایت تحلیلی خبری عصر ایران، تاریخ انتشار ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰، کدخبر: ۷۸۵۰۵۳، www.asriran.com