در مقدمه مصاحبه آمده است: «آنها بویژه رئیسشان هرازچندگاهی بنا به مناسبتهای مختلف بر سر سَماط و سفره فقرا و کارگران و مستضعفان مینشستند و سعی داشتند به جامعه چنین القاء کنند که ساده زیستند و قوت غالبشان همان قوت غالب فرودستان است؛ ادعایی که البته همانند سایر دعاویشان چندان مطابق با واقعیت نبود.»
وقتی هم که متن مصاحبه را میخوانیم، معلوم میشود رحیممشایی به «سرآشپز» میگفته «کدو تنبل بدون روغن در فر بپز». سرآشپز علاوه بر «کدو تنبل بدون روغن»، از «آبگوشت سنتی» هم «پردهبرداری» میکند: «احمدینژاد یا مشایی گفته بود یکشنبهها و چهارشنبهها برای ما آب گوشت سنتی درست کنید.» (مطمئن هم نیست که بالاخره احمدینژاد مرتکب چنین معصیتی شده یا رحیممشایی.)
علاوه بر «آبگوشت سنتی» و «کدو تنبل بدون روغن»، پای «سنگک دو رو خشخاش» هم به وسط باز میشود. (تا دیروز میگفتند «خاشخاشی» اما نمیدانم چرا در این مصاحبه به «خشخاش» تبدیل شده است.) در این ماجرا، یک نفر به نام «قاسم» هم دخالت دارد که برای «دایی» سفارش «سنگگ دو رو خشخاش» میداده است.
«کدو تنبل بدون روغن» و «آبگوشت سنتی» ملاک زندگی «اعیانی» و نشانه بیاعتنایی به «فقرا و مستضعفین» نیست؛ این را سرآشپز هم میفهمد. به همین دلیل میرود بر سر موضوعی بیربط با «پردهبرداری» از خورد و خوراک، بلکه بتواند اشک مخاطب را دربیاورد: « آقای احمدی نژاد کمتر به خانواده شهدا توجه میکرد؛ در این زمینه اینقدر که از آقایان خامنهای و هاشمی و خاتمی راضیام از احمدینژاد راضی نیستم.»
اینکه چطور یک «سرآشپز» (در کشور خودمان) میشود مرجع «رضایت» از امری که هیچ ربطی به او ندارد، قابل درک است. چرا باید یک «سرآشپز» سرش را از پاتیل بردارد و در امور دفتری بچپاند؟ در همین زمینه ماجرایی را در جایی خواندم که بیانش خالی از فایده نیست:
در زمانهای گذشته، یکی از روحانیون بزرگ زمان خودش (اسمش یادم نیست) متوجه میشود که مستخدم خانه (بخوانید سرآشپز) در حالی که کشک برای نهار میسابیده، خشکش زده و بر روی نقطهای از آسمان خیره شده است. وقتی آقا جویای چرایی قضیه میشود، نوکر میگوید: «حاج آقا! حضرت صاحبالامر را در آسمان دیدم.» حاج آقا هم که از حال و روز نوکر با اطلاع بوده، بلادرنگ میگوید: «تو کشکت را بساب!» (که بعدها به ضربالمثل تبدیل شد.)
به هر حال، مشکل احمدینژاد خوردن کدوتنبل، آبگوشت سنتی یا نان سنگک فلان مدل نبود. او اگر هر روز اعیانیترین غذاها را هم سفارش میداد، نهایتاً میتوانستیم بگوییم آدمی شکمو بوده است؛ نه اینکه سایت منبع مصاحبه ادعاهای «سرآشپز» را «پردهبرداری» (افشاگری) قلمداد کند و از حرفهای بیمایه او ذوق زده شود.حتی اگر فرض بر این بگیریم که احمدی نژاد در نهاد ریاست جمهور غذای عیانی هم میخورد، انتقادی به او وارد نیست. رییس جمهور یک کشور با آن حجم کار زیاد مجبور است تغذیه خوب و استراحت کافی داشته باشد. قطعا فردی که غذا و خواب کافی نداشته باشد نمیتواند در کار موفق باشد.
اینکه ادعاهای احمدینژاد و اطرافیانش واقعیت نداشت، حرفی نیست؛ اما نه در باب آنچه که در این مصاحبه آمده است. مشکل احمدینژاد در ادعای «پاکدستی» و «راستگویی» دولتش بود که خلاف آن اثبات شد. در هیچ دورهای به اندازه زمان احمدینژاد دروغ گفته نشد و برای افراد رده بالای دولتی پرونده منجر به محکومیت تشکیل نشده است. به نظر میرسد در هیچ دورهای از تاریح ایران، تا به این حد بیانضباطی مالی نداشتهایم.
احمدینژاد از نظر فردی نیز هر روز به شکلی بود؛ روزی در لباس یک متعصب، روزی لیبرال، روزی مصلح و روزی هم معترض. همین ویژگی را میتوان در برخی از ما نیز مشاهده کرد که در گردنمان «صلیب» مسیحیان خودنمایی میکند، در جلو ماشین آرم «فَروَهَر» آویزان میکنیم و پشت ماشین هم مینویسیم «بیمه با ابوالفضل».
آنچه که احمدینژاد از رفتارهای متضاد از خود به نمایش گذاشت، جزیی از فرهنگ ماست و اغلب در موقعیتهای گوناگون از خود بروز میدهیم: احمدینژاد را به این دلیل پذیرفتیم که هاشمی رفسنجانی و برخی دیگر را ضربه فنی نمود و اصلاحطلبان را طرد کرد. از هاشمی رفسنجانی به این دلیل پس از ضربه فنی شدن استقبال کردیم که مورد حمایت اصلاخطلبان بود و در تیررس خشم و غضب احمدینژاد و دیگران. حسن روحانی را به این دلیل برگزیدیم که مورد حمایت اصلاحطلبان بود و خواستیم در دام مشابه احمدینژاد نیفتیم. احتمالاً اگر احمدینژاد دوباره نامزد و تأیید شود، به او پناه میبریم تا از دست حسن روحانی و اصلاحطلبان راحت شویم.
احمدینژاد محصول ما مردم ایران بود که «دستنیافتنیهای» تاریخی فراوان داریم و هرکسی بتواند احساسات ما را در هر زمینهای (دموکراسی، آزادی، مبارزه با فساد، حمایت از محرومین، و...) تحریک کند، اطرافش جمع میشویم. وقتی احمدینژاد در تلویزیون، هاشمی رفسنجانی (کسی که زور ما به او نمیرسید) را کوبید، همه به وجد و طرب آمدیم و بعدها نیز که عدهای دیگر را نشانه گرفت، به همان قوت در شبنشینیهایمان گفتیم: «آفرین، آفرین... بزن نابودشون کن.»
او منتخب ما بود و قهرمان ناکامیهای تاریخی ما؛ یعنی کسی در جامعهای ـ که نمیتوان بدون عواقب از افراد قدرتمند انتقاد کرد ـ ظهور میکند و حرفهایی را در مقابل میلیونها ایرانی و خارجی فریاد میزند که ما جرأت نداریم در باره آنها حرف بزنیم.
با این وضع، خاتمی، احمدینژاد و روحانی، (از نظر سیاسی و اجتماعی) هیچکدام نماینده یک قشر خاص نیستد، بلکه هرکدام نماینده یکی از حالات دورهای ما مردماند که انتخاب هرکدام ربطی به «شناخت و گزینش» ندارد، بلکه نوعی واکنش روانی در پاسخ به موج غالبی است که ایجاد میشود. احمدینژاد نماینده یکی از بدترین حالتهای چندگانه ما بود، اما وقتی وجود خودمان را در آینه عملکرد او دیدیم، کنار کشیدیم و تر و خشک را به هم بافتیم تا بگوییم که او از ما نیست. از حرفهای سرآشپز، چیزی حز این بیرون نمیآید.
به هر حال، مصاحبه سرآشپز از یک سو نشانه عوامزدگی است و از سوی دیگر افشاگر وضع سیاسی و کشورداری ماست که «سرآشپز» میشود معیار «رضایت» و «قاسم» مجهول نیز سفارش دهنده نان سنگک. این وضع بیانگر اداره یک «انبار» یا «بنک» است، نه نهاد ریاست جمهوری و یک کشور. «سرآشپز» که خودش را نخود هر آش میداند و «قاسم» که معلوم نیست چه کاره است و در نهادی حفاظت شده مانند ریاست جمهوری چه میکند، مهمترین نکته نهفته در مصاحبه سرآشپز است.
علاوه بر اینها، جمله جالبی در مصاحبه «سرآشپز» وجود دارد که حالات ما مردم و احمدینژاد را نشان میدهد: «یک بار در سوپ احمدینژاد پیاز سوخته بود؛ آن را به وزارت بهداری (وزارت بهداشت) برده و آنجا آزمایش کرده بودند و دیدند که آن پیاز صرفا سوخته است و هیچ مسئله دیگری ندارد.» زندگی در شک و تردید، وسواس و زیستن زیر سایه ناآرامیهای درونی، شامل اغلب ما میشود و سیاستمدار و عامی را هم نمیشناسد. تردیدها و وسواسهای ما فجابع زیادی را تا کنون رقم زده و زیست سیاسی احمدینژاد در زیر سایه وهم و گمان و غرور، مشکلاتی را به بار آورد که خارج از توصیف است.
با اندکی اضافات و تلخیص برگرفته از سایت خبری خلیج فارس، تاریخ انتشار: چهارشنبه 5 آبان 1395، کدخبر: 121665، www.pgnews.ir