با این حال نیروهای آموزش دیده و آماده و رزمندگانی که در عرصه های مختلف تجارب نظامی کسب کرده بودند، گوش به فرمان امام (ره) برای رفتن به جبهه سر از پا نمی شناختند. به طوری که بعضی از آنها بدون سازمان و با هر وسیله ممکن خودشان را به خوزستان رساندند و بعضی هم منتظر بودند تا از طریق سپاه برای یک دفاع سازماندهی شده به جبهه بروند.
* کوکتل مولوتف
شب هفتم مهرماه از سپاه اصفهان تلفنگرامی به سپاه خمینیشهر رسید «با توجه به اوضاع وخیم خرمشهر، احتمال دارد ارتش متجاوز عراق وارد شهر بشود نیروهایی که اطلاعات و تجربه جنگ شهری دارند و میتوانند در ساختن سه راهی، کوکتل مولوتف و سلاحهای دست ساز و دفاع شهری مردم را آموزش دهند، سریعاً آماده و به اصفهان بفرستید تا به خرمشهر اعزام شوند.»
این خبر به اطلاع پاسداران رسید، با اینکه تعداد نیروها زیاد نبود اما همه داوطلب اعزام بودند. در این بین نیروهای مجرب که در جنگها و درگیریهای کردستان شرکت و تجاربی کسب کرده بودند و کسانی که آموزشهای جنگهای چریکی و پارتیزانی دیده بودند برای رفتن به خرمشهر انتخاب شدند.
* خودروی استیشن، وانت سیمرغ!
در همین زمان عبدالله ترابی یکی از خمینیشهری های ساکن در آبادان و عضو سپاه پاسداران پس از فرمان شهید بهشتی مبنی بر خروج زن ها و بچه ها از شهر جنگ زده آبادان، با یک خودرو استیشن به همراه خانواده خود به خمینی شهر آمده و پس از چند ساعتی استراحت دومرتبه مهیای سفر به آبادان می شود.
وی که شرایط قحطی و کمبود سلاح، مهمات و سختی های جنگ شهری در آبادان و خرمشهر را دیده بود پیش از عزیمت از آبادان، به مقر سپاه خمینی شهر مراجعه کرد تا شاید بتواند مقداری آذوقه برای همرزمانش در آبادان و خرمشهر با خود ببرد.
صبح روز بعد «مقداری نان خشک، پنیر و چند گونی نارنجک دستی (سه راهی) و مین ضد تانک دست ساز» تحویلش شد و همراه او تعدادی رزمنده با همان خودروی استیشن و یک دستگاه وانت سیمرغ عازم جبهه های جنوب شدند.
* استقرار در گمرک خرمشهر
محمدحسن عموشاهی یکی از رزمندگان آن دوران میگوید: «همه میخواستند به جبهه بروند، اما فقط مربیان آموزش سپاه و افراد باسابقه انتخاب شدند. من و شهید عبدالله رضایی -که جزو منتخبین نبودیم و از قافله بازماندیم- به همراه آقای ترابی به همراه گروه اعزامی حرکت کردیم و به خرمشهر رفتیم و مدت یک هفته ای تحت امر فرماندهان سپاه خرمشهر در گمرک مستقر بودیم و در برابر حملات سربازان عراقی از منطقه بندر دفاع میکردیم و در یکی از روزها که آتش دشمن روی این محور خیلی سنگین بود در اثر ترکش خمپاره از ناحیه پا به شدت مجروح شدم و برای مداوا ابتدا به مسجد جامع و سپس به بیمارستان منتقل شدم و بعد از چند روز از اهواز به اراک و از آنجا به بیمارستان جرجانی در اصفهان رفتم و تحت درمان قرار گرفتم.
* گروه هفت نفره
علیرضا کریمی میگوید: گروهی که برای اعزام انتخاب شده بودند عبارت بودند از احمدرضا ابراهیمی، مصطفی اشرفی، محسن کیانی، غلامرضا مؤذنی، محمد طاهری، غلامرضا نوروزی و محمد روح الهی که صبح روز هفتم مهرماه به مقصد خرمشهر به راه افتادند، غلامرضا مؤذنی به من مأموریت داد که بمانم و مقداری مواد منفجره دست ساز که برای ساختن سلاحهای ابتدایی مورد نیاز است تهیه کنم و به منطقه ببرم.
* مهمات معادن سنگ سده ای ها در جبهه
انتخاب من برای این مأموریت از این جهت بود که من مدتی در معادن سنگ کار کرده بودم و طرز کار با انواع دینامیتها، چاشنی های انفجاری و حمل و نقل مواد منفجره را میدانستم. همان روز به آقای دشتبانی مراجعه کردم و مهمات را تحویل گرفته، در یک کامیون بارگیری و به طرف خوزستان حرکت کردم روز نهم مهرماه به خرمشهر رسیدم و مواد منفجره و دیگر تجهیزات را به سپاه خرمشهر تحویل دادم و به همرزمانمان در گمرک خرمشهر ملحق شدم. چند روزی را در کنار مدافعان شهر در این محور حضور داشتم و سرانجام در یکی از درگیریها از ناحیه پا مجروح شدم و روانه بیمارستان شدم و سپس به اصفهان مراجعت نمودم.
* دیدار با شهید جهان آرا
گروه اعزامی با سرعت خودشان را به اهواز رسانده و از محور اهواز- خرمشهر به خرمشهر میرسانند. شب را در یکی از ساختمانهای کنار کارون سپری میکنند و روز بعد خودشان را به فرماندهی سپاه خرمشهر، شهید جهان آرا، معرفی مینمایند.
* اوضاع آشفته
در آن روزها عراقیها خرمشهر را از غرب و شمال تهدید میکردند. طرح دفاعی خاصی برای دفاع از شهر در دست نبود. فرماندهی واحدی وجود نداشت. جبهه مشخص و خطوط دفاعی معینی وجود نداشت. شهر سنگربندی شده و نیروها بطور نامنظم به دیدهبانی و نگهبانی مشغول بودند. دشمن در بیرون از شهر و پشت دروازه های شهر زمینگیر شده بود. از هر محوری که دشمن حمله میکرد و قصد نفوذ به شهر را داشت به محض حرکت دشمن خبر در سطح شهر پخش میشد و نیروهای مدافع شهر سیل آسا به آن محور میآمدند، تهاجم دشمن را دفع میکردند، دشمن را عقب میرانند و بعد برای استراحت به خانه ها و مقرها برمی گشتند.
* مقاومت
محمد طاهری وضعیت خطوط دفاعی در خرمشهر را اینگونه توصیف نموده است: «نیروهای نظامی تقریباً در محورهای مشخصی از شهر دفاع میکردند دفاع از محور بندر گمرک خرمشهر به سپاه واگذار شده بود گروه ما به همراه برادرانی از سپاه دزفول و سپاه خرمشهر در محوطه بندر مستقر شده بودیم. در این محور علاوه بر رزمندگان سپاهی و بسیجی، کمتر از یک گروهان از ژاندارمری و تعدادی هم از پرسنل گارد بندر که لباس شخصی و شلوار لی و پیراهن آستین کوتاه به تن داشتند حضور داشتند.
در اولین روز از استقرارمان ارتش عراق حمله سنگینی را برای تصرف بندر آغاز کرد که مدافعان با سلاحهای سبک و آر پی جی به مقابله با آنها پرداختند و دشمن را که تا ساختمان هماهنگی بندر پیشروی کرده بود عقب راندند.»
* صورت های دودی!
اصغر داورپناه میگوید: «عصر روز دوم که در بندر مستقر شده بودیم و حملات سنگین دشمن متجاوز دفع گردیده بود و نیروها خسته و کوفته بودند آنقدر از دود و خاکستر سیاه شده بودیم که همدیگر را نمی شناختیم. یک صحنه بسیار دیدنی و قیافه های مضحک پیدا کرده بودیم. بچههای گروه با هماهنگی فرماندهی اجازه گرفتیم و دسته جمعی به آبادان آمدیم و در منزل یکی از دوستان شهید غلامرضا مؤذنی به نام آقای ترابی شب را ماندیم، حمام کردیم، لباسهایمان را شستیم و به توصیه شهید مؤذنی غسل شهادت کردیم و وصیتنامه نوشتیم و فردا صبح دوباره به گمرک برگشتیم. در آن روز مجدداً عراقیها از سمت بندر وارد عمل شدند و با تحمل تلفات زیاد توانستند ساختمان هماهنگی بندر را اشغال کنند.»
* گربه ها به ما پناه آوردند!
غلامرضا نوروزی میگوید: «عراقیها معمولاً روزها حمله میکردند و شبها فقط به گلوله باران شهر اکتفا میکردند و ما هم روزها به مقابله با دشمن میرفتیم و شبها برای استراحت و تجدید قوا به مقرمان بازمی گشتیم. ستون پنجم دشمن هم خیلی فعال بود و به محض اینکه به مقرمان میرسیدیم اطراف محل استقرارمان را گلوله باران میکردند. آنقدر آتش دشمن وحشتناک بود که حیوانات اهلی وحشت زده به ما پناه میآوردند و هنگامی که از فرط خستگی میخوابیدیم کنار دستمان گربه ها آرام میگرفتند و اگر یک غلت میزدیم روی یک گربه قرار میگرفتیم… »
* موذنی زخمی شد
محمد طاهری میگوید: «به فکر افتادیم که نیاز به سلاح نیمه سنگین و تیربار کالیبر ۵۰ داریم. یکی از رزمندگان خرمشهری خبر داد که «یک کامیون حامل مهمات متعلق به ارتش ج.ا.ا در حال عبور مورد اصابت ترکش قرار گرفته و در خیابان به حال خود رها شده است…» با این خبر شهید غلامرضا موذنی به همراه شهید مصطفی اشرفی و شهید احمدرضا ابراهیمی رفتند که اسلحه و مهمات باقیمانده در کامیون را به جبهه بندر منتقل کنند بعد از چند ساعت شهید احمدرضا ابراهیمی تنها آمد و خبر داد که در حین جابجایی مهمات یک نارنجک منفجر شده و غلامرضا مؤذنی و مصطفی اشرفی مجروح شده اند.
* مجروحین در راه اصفهان
در خرمشهر و آبادان بیمارستانها پر بود از مجروحین و کادر پزشکی و امکانات و امنیت وجود نداشت. شهید احمدرضا ابراهیمی گفت: من مجروحین را به اصفهان میبرم و خودم با تعدادی از نیروهای جدید و تازه نفس برمی گردم. او دستورات لازم را به ما داد و گفت شما در ارتباط با سپاه خرمشهر باشید و من بزودی با تعدادی نیرو باز خواهم گشت و خداحافظی کرد و رفت.
* معلم خمینی شهری تنها آمد!
در این روز اتفاق جالب دیگری که روی داد اینکه محمد باقر رضایی یکی از معلمین خمینیشهری که به تنهایی برای دفاع به خرمشهر آمده بود با راهنمایی برادران سپاه خرمشهر به جمع ما پیوست.»
او در حالیکه یک اورکت نظامی پوشیده بود بدون اسلحه و بدون هماهنگی به صورت انفرادی به خرمشهر میآید. برادران سپاه خرمشهر به وی مشکوک شده از وضعیت او سئوال میکنند. وی در پاسخ میگوید که من از شهرستان خمینیشهر آمده ام و به دنبال نیروهای اعزامی از خمینیشهر میگردم و اسم و مشخصات شهیدان احمدرضا ابراهیمی و غلامرضا مؤذنی را میدهد. برادران سپاه خرمشهر او را در جبهه گمرگ به سایر دوستان معرفی مینماید.
* مقرمان مسجد جامع خرمشهر بود
محمدباقر رضایی روایت میکند: «ما به عنوان امدادرسان به رزمندگان و مدافعان شهر کمک میکردیم و مقر اصلی مان هم مسجد جامع خرمشهر بود. هر کاری از دستمان برمی آمد انجام میدادیم؛ رساندن مهمات، حمل مجروحان و شهدا، امدادگری و….
روز پانزدهم مهرماه که فشار دشمن در محور بندر سنگین شد من به همراه گروهی از مردم به طرف گمرک میرفتم. بچه های سپاه خرمشهر به من مشکوک شدند و مرا به مقر سپاه هدایت کردند که تو جاسوس عراقیها هستی. من خودم را معرفی کردم و وابستگی ام را به سپاه خمینیشهر توضیح دادم و آدرس رزمندگان سپاه را به آنها دادم. با اینحال مرا در اتاقی که پنجره اش رو به حیاط باز میشد بازداشت کردند. ساعتی گذشت و من از پنجره به حیاط نگاه میکردم که قامت رعنای شهید مؤذنی پیدا شد و در حالیکه لبخندی بر لب داشت خطاب به من میگفت: «ای جاسوس عراقی» و بعد از اینکه با آشنایی شهید مؤذنی وضعیت من مشخص شد به همراه ایشان به محور بندر خرمشهر رفتم و در کنار دوستان قرار گرفتم. یک تفنگ ژ-۳ هم به من دادند.»
* هفته سوم جنگ
روز ۲۲ مهرماه نیروهای دشمن با پیشروی در محور بندر سعی کردند به ساختمان اداره گمرگ دست یابند. محمد طاهری میگوید از صبح روز ۲۲/۷/۵۹ ارتش عراق یک حمله سنگینی را در محور گمرگ آغاز کرد. البته در محورهای دیگر هم عراقیها پیشروی کرده بودند اما در محوطه گمرک ما نیروهایمان کمتر بود. او میگوید: ما از زیر تراکتورها و ماشینهای موجود در گمرک سنگر گرفته بودیم و با سلاحهای سبک که در اختیار داشتیم عراقیها را هدف قرار میدادیم و سرعت پیشروی آنها را کند نموده بودیم. بطوریکه از صبح که حمله را آغاز کردند ساعت چهار بعدازطهر به انتهای گمرک رسیدند.
* گمرک سقوط کرد
طاهری ادامه می دهد: حدود چهار بعدازظهر فشار آوردند و معدود نیروهای باقیمانده ما را عقب راندند و گمرک را اشغال کردند. ما روی ساختمان و خانه های بیرون از گمرک مستقر شده بودیم که روی گمرک دید داشته باشیم. یک گروه از عراقیها آمدند روی سقف ساختمان گمرک که ما با آر پی جی زدیم وسطشان که چهار پنج نفر از آنها کشته شدند.
* عراقیها تسلیم شدند اما…
آقای اصغر داورپناه روی پشت بام بلند شده بود بالا و پایین میپرید و الله اکبر میگـفـت. او بـه شـدت بـه وجــد آمده بود و فـریـاد میزد بیـایید که کشته شدند بیایید تسلیمی ها [= اسرا] را بیاورید… در همان حین تعدادی از عراقیها از ترس دستها را به نشانه تسلیم بالا برده بودند اما کسی نبود که برود و آنها را به عنوان اسیر تحویل بگیرد.
* مردم ریختند روی پشت بام!
یک جمعیتی از مردم روی پشت بامها آمده بودند. گویا میخواهند هلال آخر ماه را تماشا کنند. مردم هنوز نمی دانستند جنگ یعنی چه؟! اصغر آقا از این صحنه جان سالم بدر نبرد و در حالیکه بالا و پایین میپرید مورد اصابت ترکش خمپاره شصت قرار گرفت و از ناحیه صورت و گردن به شدت مجروح شد و به بیمارستان منتقل گردید.
* بعضیها غیب شدند!
شهید محسن کیانی هم مجروح شد و به بیمارستان منتقل گردید. بعضی از دوستان هم غیبت صغری سراغشان آمد و یکدفعه غیب شدند! اما از سراسر کشور نیروهایی برای دفاع از خرمشهر آمده بودند و بچههای خرمشهر هم بودند که همه در کنار هم به دفاع مشغول بودند.
یکی از نیروهایی که ترک بود در نزدیکی گمرک تفنگ را به دست گرفت و شروع کرد به تیراندازی به طرف عراقیها. او میگفت در مقابل دشمن نه مینشینم و نه دراز میکشم و نه کوتاه میآیم، او ایستاد و تیراندازی کرد آنقدر تیراندازی کرد تا مورد اصابت تیر مستقیم قرار گرفت و به شهادت رسید.
* ۳۲ امین روز جنگ
طرح هجوم نهایی به خونین شهر از بامداد ۲/۸/۵۹ به اجرا در میآید. دشمن در همه محورها با پشتیبانی آتش سنگین توپخانه ها و بمباران ممتد هواپیماها شروع به پیشروی کرد و تلفات سنگینی بر نیروهای مدافع شهر وارد گردید. فشار تجاوزگران و انبوه شهدا و مجروحان و نرسیدن نیروی کمکی و مهمات، توان مدافعان را که با تمام وجود مقاومت میکردند کاهش میداد و اندک اندک آنها را به عقب میراند. دشمن ساختمان فرمانداری خرمشهر را اشغال کرد و با استقرار در ضلع شمالی پل، نیروهای مدافع را که در سمت شمال غربی پل تا مسجد جامع حضور داشتند به محاصره درآورد.
* خرمشهر در آستانه سقوط
عراقیها با استقرار در ساختمان فرمانداری و دیگر ساختمانهای مجاور هر جنبنده ای روی پل را زیر آتش خمپاره و تیربار میگرفتند و از تردد قایق هم در رودخانه کارون جلوگیری میکردند. نیروهای مدافع از سمت بندر به سمت مسجد جامع عقب نشینی کردند و عراقیها کم کم به مسجد جامع نزدیک میشدند. درگیری ادامه داشت تا اینکه با فرا رسیدن شب دستور عقب نشینی و ترک شهر به مدافعان ابلاغ شد که این امر برای اغلب رزمندگان باقیمانده در شهر پذیرفتنی نبود.
در همین حال، آخرین نفر از گروه هفت نفره اعزامی از خمینی شهر – که برای دفاع از کشور و انقلاب در هفتمین روز از آغاز جنگ از خمینی شهر راهی خرمشهر شده بودند- بعد از مجروحیت از میدان نبرد خارج و برای مداوا به زادگاهش بازگشت تا پس از التیام زخمها و تجدید قوا دوباره به صحنه مبارزه با متجاوزان به کشور و انقلاب بازگردد.
با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از پایگاه خبری تحلیلی قلمکده، تاریخ انتشار: 4 خرداد 1395، کدخبر: 25772، www.ghalamkade.ir