پایگاه تحلیلی خبری شعار سال

سرویس ویژه نمایندگی لنز و عدسی های عینک ایتالیا در ایران با نام تجاری LTL فعال شد اینجا را ببینید  /  سرویس ویژه بانک پاسارگارد فعال شد / سرویس ویژه شورای انجمنهای علمی ایران را از اینجا ببینید       
کد خبر: ۹۰۳۱۲
تاریخ انتشار : ۱۳ آبان ۱۳۹۶ - ۰۷:۱۵
یک روز حاج میرزا عبدالعلی تهرانی(پدر مرحوم حاج آقا مجتبی تهرانی) از شاگردان شیخ عبدالکریم حائری یزدی بر سر قبر طیب می‌رود و همانجا گفته بود او کسی بود که طیب از مادر زاده شد و طیب از دنیا رفت.
شعارسال: حاج قاسم نظیفی متولد ۱۳۲۰ از تهران در سن ۲۱ سالگی اقدام به تاسیس انتشارات اسلامی در بازار بین‌الحرمین کرد. در طول این دوران با بزرگانی چون شهید مطهری، علامه جعفری و آیت‌الله مهدی الهی قمشه‌ای مرتبط بود و آثار و تألیفات این عزیزان و سایر بزرگان را تولید و منتشر کرد. این فعال قرآنی به علت فعالیت‌های سیاسی از جمله توزیع رساله امام خمینی بازداتش شد و جواز کسب وی در سال ۱۳۵۶ توسط ساواک باطل شد.

برخی از آثار منتشر شده توسط نظیفی عبارتند از: ترجمه المنجد، فرهنگ المعجم الوسیط، المعجم المفهرس الالفاظ القرآن الکریم، دعاهای قرآنی، فضیلت در زندگی با قرآن، نمونه بیانات در شان نزول آیات، تفسیر آسان، تفسیر محقق و ده‌ها عنوان کتاب دیگر در حوزه علوم قرآنی.

به پیشنهاد وی قرآن کریم با رسم الخط ایرانی توسط مرحوم مهدوی نگارش شد و تا کنون در قطع‌های مختلف و قریب به ۳۰ مدل چاپ و منتشر شده است.

حاج قاسم در کنار مقام معظم رهبری در نمایشگاه کتاب سال ۱۳۹۲

حاج قاسم در مورد ارتباطش با مقام معظم رهبری این گونه می‌گوید: بنده از سال ۴۵-۴۶ با حضرت آقا آشنا شده‌ام. ما وقتی به مشهد می‌رفتیم، حتماً برای نماز و منبر ایشان به مسجد امام حسن علیه‌السّلام می‌رفتیم. آن وقت‌هایی هم که ایشان در تهران سخنرانی داشتند -مثلاً در هیئت انصار- باز به مجالس ایشان می‌رفتیم. این آشنایی ما با حضور یک دوست مشترک بیشتر شد. رهبر انقلاب دوستی داشتند به نام حسن آقای تهرانی. حسن آقا از دوستان قدیمی آقا بود و هر وقت به مشهد می‌رفت، خدمت ایشان می‌رسید. آقا هم هر وقت به تهران تشریف می‌آوردند، با آقای تهرانی دیداری داشتند. خیلی با هم صمیمی بودند. من به واسطه‌ی آقای تهرانی با آقا آشناتر شدم. آقای تهرانی در دفتر «کانون انتشار» بود. در کانون انتشار سه چهار نفر از دوستان معمولاً دور هم جمع می‌شدند. ما هم بعضی مواقع خدمتشان می‌رسیدیم.

حال که ایام شهادت «طیب حاج رضایی» فرا رسیده است. پیرامون این موضوع با او به گفتگو نشسته‌ایم:

* پذیرایی ازعزاداران دردسته عزاداری امام حسین

طیب قبل از آغاز نهضت امام خمینی در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ به دلیل کارهای خیری که انجام می‌داد، شهره بود. علاوه بر این طیب در زمان عزاداری اباعبدالله الحسین(ع)، دستهجات بزرگ سینه زنی راه اندازی می‌کرد و مراسم روضه خوانی برپا می‌کرد. محل عزاداری هم در محله سوهان‌پز خانه و باغ فردوس که در مولوی قرار داشت صورت می‌گرفت. خیلی هم مجلل محله را طاق نصرت می‌زدند. علاقه و عشق خاصی هم به امام حسین(ع) داشت؛ به نظر من هم این عشق و علاقه بود که باعث نجات طیب شد.

این برگزاری دسته عزاداری آن زمانی که هم طیب به قول معروف گنده‌لاتی برای خودش بود راه انداخته بود. از میدان قیام (میدان شاه سابق) راه می‌افتاد و حضور جمعیت تا چهار سیروس ادامه داشت. این جمعیت به سمت گلوبندک می‌رفت و از آن طرف به سمت میدان قیام باز می‌گشت. اکثر دسته جات و هیئت‌ها هم با آقای طیب همکاری می‌کردند. این هم دلیل داشت، آقای طیب ظاهر و باطنش یکی بود. کامل بی‌آلایش و صاف و پاک با مردم برخورد می‌کردند.

آنقدر در اجرای برنامه روضه خوانی تاکید داشت که اگر فردی پس از اتمام برنامه به محل می‌رسید و ناهار هیئت تمام شده بود؛ آقای طیب به هر تعداد از

افراد پول نقد به میزان ده تومان، می‌داد که برای خود ناهار تهیه کنند.

* ماجرای بیست هزار تومان کمک به یک زن بی پناه

در حزب موتلفه اسلامی فردی به نام آقای اسماعیلی بود. کار اصلی او در قسمت تلفخانه حزب بود. منزل آقای طیب در محله سوهان‌پز خانه(محله‌ای بین میدان مولوی تا دروازه غار تهران) بود. آقای اسماعیلی در دوره طیب جزو نوچههای او به حساب می‌آمده است.

برای خود من تعریف می‌کرد که یک روز همراه طیب داشتیم از محله عبور می‌کردیم که دیدیم اسباب و اثاثیه یک خانم کنار کوچه ریخته شده است. آن روزها مردها؛ خانم‌ها را به نام «آبجی» صدا می‌کردند. طیب که آن خانم را در آن وضعیت می‌بیند، جلو می‌رود و می‌گوید آبجی مشکل چیه؟ چرا اسباب و اثاثیه‌ات گوشه کوچه ریخته شده؟ آن خانم گفت: پول اجاره ندارم؛ صاحبخانه وسایلم را به کوچه ریخته است. طیب به جلوی درب خانه صاحبخانه می‌رود و با او صحبت می‌کند. همانجا بیست هزار تومان (که در آن زمان پول زیادی به حساب می‌آمد و همه کس جرات گذشت از این مقدار پول را نداشت) را به صاحبخانه داد تا آن خانم به زندگی‌اش برگردد.

* نمی‌توانم جواب مادرش "زهرا” را بدهم

طیب در میدان تره بار تهران حجره داشت. زمانی که کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ انجام شد؛ طیب هم جزو مخالفین مصدق و از طرفداران بازگش شاه به ایران بود. البته این نکته را هم بگویم که طیب هیچ با شعبان جعفری (شعبان بی مخ) آبش توی یک جوی نرفت. اصلا شعبان را قبول نداشت. اما در ۲۸ مرداد به همراه هفت کچلون، حسین رمضون یخی و جزو مخالفین مصدق بود.

سلطان”موز”طیب

بعد از اینکه شاه به ایران بازگشت، مجوز واردات موز را به طیب اهدا کرد. اما بعد از این واقعه تا آغاز قیام ۱۵ خرداد ۴۲ حدود ده سال فاصله بود. در این مدت طیب کم کم تغییر کرد. یعنی مُتِنَبه و آگاه شده بود که مسیرش اشتباه است.

در جریان قیام ۱۵ خرداد هم رژیم طاغوت به او پیشنهاد داد تا به مانند کودتای ۲۸ مرداد برای سرکوب مردم به خیابان‌ها بیاید. اما طیب در جواب گفته بود ما با روحانیت مخالفت نمی‌کنم. بعد هم وقتی از او خواستند که مقابل امام خمینی بایستد، آن حرف معروف را گفته بود که: نمی‌توانم جواب مادرش زهرا را بدهم.‌

*شکنجه در زندان شهربانی

اوضاع امنیتی در آن روزها بسیار سخت و خطرناک بود. مردم همگی وحشت داشتند که چه اتفاقی قرار است بیفتد. یک پاسبی در آن منطقه حضور داشت که به نام «حسین جوجو» مشهور بود. یک روز دو نفر از بازاری‌های تهران به نام اسدالله تجریشی و عباس عصار به همراه همین حسین جوجو برای دیدن طیب به زندان شهربانی رفته بودند. اینها تعریف می‌کردند؛

طیب آنقدر شکنجه شده بود که بی هوش بر روی زمین افتاده بود. اینها مقداری سیب برای طیب برده بودند. با شیشه نوشابه این سیب‌ها را له کرده بودند و آب سیب را با زحمت به گلوی طیب ریخته بودند. مقداری هم او را ماساژ داده بودند تا طیب به هوش آمده بود.

*علت اختلاف نصیری باطیب

نعمت الله نصیری نسبت به آقا طیب بغض و کینه داشت. ماجرای این کینه هم از این قرار بود که در میدان مولوی بیمارستانی بود که بعدا تبدیل به زایشگاه فرح پهلوی شد. شاه برای عوام فریبی، فرح را برای زایمان به آن بیمارستان برده بود. ولیعهد که به دنیا آمد، شاه برای دیدار همسر و پسرش به آن بیمارستان آمده بود.

طیب هم کل بیمارستان و اطراف آنجا را قرق کرده بود و آذین بندی کرده بودند. آقای طیب ظرف اسپند را به دست داشته و وقتی شاه می‌آید برا او اسپند و دود می‌کند و در نهایت ظرف اسپند را به نصیری می‌دهد و خود به همراه شاه وارد بیمارستان می‌شود. این کار طیب باعث شد که نصیری کینه او را به دل بگیرد. حتی در دادگاه نصیری خطاب به طیب گفته بود که بلای سر تو خواهم آورد که تا به حال بر سر کسی نیاورده‌اند.

* نصب عکس امام خمینی بر "علم”

شهید مهدی عراقی و همچنین شیخ باقر نهاوندی که البته او طرفدار مصدق بود، روی طیب خیلی اثرگذار بودند. آقای نهاوندی واعظ منبری‌های روضه طیب بود. علاوه بر اینها پس از کودتای ۲۸ مرداد طیب به دلیل همنشینی با مردم متوجه این موضوع شدند که مردم از رژیم نارضایتی دارند. اوضاع داخلی و روی کارآمدن شخصیت‌هایی که وابستگی آنها به آمریکایی‌ها و فرقه بهائیت دلیل مهم نارضایتی مردم بود.

یادم هست که روز سوم عاشورا که دسته سینه زنی از مسجد حاج ابوالفتح آغاز شد، اعتراضات و شعار دادن‌ها شروع شد. همان روز بود که حاج مهدی عراقی با طیب صحبت کرد و تصاویر امام خمینی را بر روی علم و پرچم‌های هیئت نصب نمودند.

به نظر من طیب به دنبال فرصتی بود که خطای خود در کودتای ۲۸ مرداد را جبران کند و در ۱۵ خرداد ۴۲ بهترین فرصت برای این کار بود. او باکار خود را در دادگاه مردم روسفید کرد.

نظر رفیق‌دوست درباره طیب

شما شناختی از مرحوم طیب داشتید؟

بله همکار بودیم، مرحوم طیب دو زندگی دارد: زندگی، تولد و جوانی و تا بعد از پیدایش امام و ملاقاتی که با شهید عراقی در محرم سال ۴۳ با مرحوم طیب اتفاق می‌افتد.

شهید عراقی تاثیر شگرفی بر روی طیب می‌گذارد و از وی خواهش می‌کند در محرم امسال عکس امام را درهیئت بزند و آن علمی که به خیابان می‌برد عکس امام را بر روی آن بگذارد. طیب این کار را انجام می‌دهد تا اینکه داستان ۱۵ خرداد اتفاق می‌افتد و دستگاه به شدت از این کار طیب عصبانی می‌شود و بدون اینکه وی کوچکترین حرکتی در ۱۵ خرداد داشته باشد.

بنده یکی از شوراننده‌های میدان برای ۱۵ خرداد بودم، از این رو بالای ماشین رفتم و گفتم مردم مرجع تقلیدمان را گرفتند و تا اینکه خواستم از میدان بیرون بیایم، طیب گفت نرو بیرون کشت و کشتار است. از آن موقع زندگی طیب عوض شد و از آن زمان به بعد

طیب را تحت بدترین شکنجه‌ها قرار دادند و به وی می‌گفتند که فقط اقرار کن از خمینی پول گرفته‌ای،

اما وی هیچ‌وقت نمی‌گفت از خمینی پول نگرفته‌ام و فقط می‌گفت من با امام حسین در نمی‌افتم، آنها وی را شکنجه می‌دادند، اما وی همچنان می‌گفت با امام حسین در نمی‌افتم. بالاخره در این حالت به درجه رفیع شهادت نائل شد،

به طوری که امام دستور دادند که همه طلبه‌های قم یک روز برایش روزه و همینطور برایش نماز بخوانند و حسابش را تسویه کردند. وی را می‌توان حر انقلاب دانست./ ۱۶ آذر ۱۳۹۴ الف-محسن رفیقدوست)

* مزد عزاداری طیب

مرحوم ۲ دوست به نام‌های «احمد مجید» و «حاج اکبر گیلگیلی» داشت. اینها افراد سرشناسی بودند. یک روز بین این دو بحثی در مورد شهادت آقای طیب شد. یکی از آنها در جواب فرد دیگر می‌گوید: امام حسین(ع) مزد عزاداری یک شب طیب را داد که آن هم شهادت بود. با شهادت طیب خیلی از مردم ناراحت شدند. چون او فردی لوطی مسلک، داش مشتی و آزاده بود.

* طیب مانند حُر شد

یکی از رفقا تعریف می‌کرد که یک روز داشتم از خیابان لاله‌زار عبور می‌کردم. کافه‌ای در آنجا وجود داشت به نام «کافه کرامت» که در حال حاضر به پارکینگ تبدیل شده است. آن کافه پاتوق مرحوم طیب بود.

این دوستان می‌گفت آن روز طیب جلوی کافه ایستاده بود و ما را موقع عبور از آنجا دید. با یکدیگر سلام و احپوالپرسی کردیم. طیب آنچنان دست مرا فشار داد که احساس کردم آهن به دست دارد. طیب به این آقا می‌گوید: به همراه من به کافه می‌آیی؟ این آقا می‌گوید: به شرطی می‌آیم که چیزی(منظور مشروبات الکی) جلوی من نخوری. طیب هم قبول می‌کند.

وقتی وارد کافه می‌شوند و پشت میز می‌نشینند؛ گارسون به مانند عادت همیشه میز جلوی آنها را کاملا می‌چیند. طیب به این آقا می‌گوید: فلانی دوست دارم که شما مرا نصیحت کنید. بعد از تعارف تیکه و پاره کردن؛ این آقا جریان حُر را برای طیب تعریف می‌کند. خب حُر از شجاعان و جنگجویان عرب بود. او اولین کسی بود که جلوی سپاه امام حسین را گرفت و دل اهل بیت را لرزاند. اما وقتی به امام حسین رسید و مظلومیت ایشان را دید متحول شد و به سپاه امام پیوست. حالا طیب که خودش اهل هیئت و روضه بود، جریان حُر را شنیده بود اما وقتی خدا بخواهد آدم را متحول کند این گونه کار می‌کند. طیب همانجا بطری مشروب را می‌شکند و می‌گوید: خدایا پاکم کن. از آن آقا می‌پرسد که من هم می‌توانم متحول شوم؟ از همانجا جریان تغییر او شروع می‌شود.

* نماز میت بر پیکر طیب

بعد از شهادت طیب، مراسم‌های ختم متعددی برای او در تهران برگزار کردند. حتی من شنیدم که حضرت امام هم سپرده بودند برای طیب مراسم فاتحه خوانی برگزار کرده بودند. اما جالب است بدانید که یک روز حاج میرزا عبدالعلی تهرانی(پدر مرحوم حاج آقا مجتبی تهرانی) از شاگردان شیخ عبدالکریم حائری یزدی بر سر قبر طیب می‌رود و همانجا گفته بود او کسی بود که طیب از مادر زاده شد و طیب از دنیا رفت.

یادم هست یک روز که در یکی از انتخابات‌ها، من پای صندوق نشسته بود. مرحوم طاهری خرم آبادی به همراه حاج آقا مرتضی تهرانی برای رای دادن به آنجا آمدند. همانجا من از حاج آقا مرتضی تهرانی جریان این صحبت را پرسیدم که آیا این حرف صحت دارد؟‌ ایشان فرمودند: پدر من بر جنازه طیب نماز میت خواند. وقتی این صحبت را شنیدم به صحت آن حرف پی بردم.

سخن امام خمینی درسرقبرطیب

زمانی که حضرت امام به ایران بازگشتند، ایشان برای زیارت حضرت عبدالعظیم(ع) به شهرری می‌روند. به هر صورت یکسری از افراد هم برای حفظ جان امام همراه ایشان می‌روند. وقتی که زیارت بازمی‌گردند یکی از محافظ‌ها به نام سید ابوالفضل کاظمی می‌گوید: من می‌خواهم برای فاتحه خوانی بر سر قبر طیب بروم. آن زمان حرم سیدالکریم به این وسعت نبود. خادمین حرم او را راهنمایی می‌کنند و بر سر قبر طیب می‌برندش. وقتی آنها فاتحه خوانی می‌کردند؛ حضرت امام رو می‌کنند به شهید مهدی عراقی و مطلبی را در گوش او می‌گویند.

بعد از این ماجرا سید ابوالفضل می‌گوید یک روز جریان حرف توگوشی امام به ایشان را از حاج مهدی پرسیدم. او گفت: امام خطاب به طیب فرمودند: تو که سعادتمندی شدی، دعا کن خمینی هم سعادتمند شود.

مبارزه با رژیم شاه در دوران استبداد و پیروزی نهضت امام خمینی(ره) شخصیتهای متعددی نقش داشتند. برخی افراد، شناخته شده و از تاثیرگذاری بالایی برخوردار بودند و برخی دیگر ممکن است کمتر شناخته شده باشند.طیب حاج رضایی یکی از شخصیتهای مبارز در عرصه نهضت امام ( ره) بود که کمتر در مورد نقش و جایگاه وی در نهضت سال ۱۳۴۲ صحبت شده است.

وی از جمله شخصیتهایی بود که زندگیش از دو فصل کاملا متفاوت تشکیل شده بود.نیمه نخست زندگی حاج رضایی را می‌توان در خدمت حکومت پهلوی دانست و نیمه دوم زندگی وی تاثیرپذیری از افکار انقلابی امام خمینی (ره) بود. در این نوشتار بر آنیم تا به بررسی زندگی و جایگاه فکری طیب حاج رضایی بپردازیم و بررسی کنیم که وی چه شخصیتی داشت و چگونه تحت تاثیر افکار امام خمینی (ره) قرار گرفت؟

از خالکوبی عکس رضاشاه تا تلاش برای ماندگاری حکومت محمدرضاشاه

طیب حاج‌رضایی در دوران جوانی همانطور که فراخور زمان بود، به سمت ورزشهای باستانی رفت و با حضور در زورخانه‌های جنوب شهر به ویژه زورخانه شعبان جعفری به چهر‌ه‌ای سرشناس در میان مردم و لوطیهای آن زمان تبدیل شد.۱

در واقع این اشخاص کسانی بودند که با پا گرفتن در زورخانه‌ها و همراه شدن با به اصطلاح گنده‌لاتها برای خود نوچه‌هایی جمع کردند و با ظاهر شدن در کوچه و گذر به دعوا و ضرب و شتم می‌پرداختند و از این طریق در دل مردم ایجاد وحشت می‌کردند.

طیب حاج‌رضایی نیز از این دسته آدمها جدا نبود و در گزارش شهربانی رضاشاه بیش از صد درگیری از وی ثبت شده است و به خاطر همین گزارشها بارها به زندان افتاد و حتی بنا به روایتهایی به دلیل قتل، ۵ سال به بندر عباس تبعید شد.۲ با این وجود وقتی به سوابق و فعالیتهای او نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که وی از همان ابتدا به اهل بیت(ع) ارادت خاصی داشته استو بنا به برخی روایتهادرگیر‌یها و به زندان افتادنهایش به خاطر درگیری با ماموران دولتی به‌دلیل مسائل مذهبی بوده است.

طیب حاج رضایی در خاطراتش می‌نویسد:”وقتی رضا شاه به قدرت رسید فهمیدم که این نامرد مهره خارجیهاست. وقتی شروع کرد چادر رو از سر زنها بگیره، خیلی از لوطیهای تهران با مامورها و دولت رضاخان درگیر شدند. من هم چند بار با اون نامرد درگیر شدم. سال ۱۳۱۶ بود که با مأمورهای دولتی و پاسبانها درگیر شدم. آن روز نتوانستم فرار کنم و به خاطر این درگیری دستگیر و به دو سال حبس محکوم شدم.” ۳

درگیری و ایجاد رعب و وحشت در میان مردم تا آنجا در زندگی وی برجسته بود که به وجه جدایی ناپذیر از شخصیت وی بدل شده بوده که حتی پس از آزاد شدن از زندان و زمانی که اعلام کرده بود از اقدامات گذشته در زمینه ایجاد درگیری و رعب و وحشت تبری جسته و به‌دنبال کسب و روزی حلال است، باز هم نتوانست آن را کنار بگذارد و این مسائل ادامه داشت.

با توجه به برخی گفته‌ها و روایتها، وی با جمع کردن نوچه در کنار دروازه میدان میوه و تره‌بار آن زمان، اقدام به زورگیری می‌کرد. به این معنا که دم دروازه میدان به همراه نوچه‌های خود می‌ایستاد و از هر کسی که میوه‌ای را وارد و یا خارج می‌کرد، باج می‌گرفت.۴در اواخر دهه ۲۰ و اوایل دهه ۳۰ طیب حاج‌رضایی با پولی که از این طریق جمع کرده بود توانست حجره‌ای در همان بازار میوه خریداری کند و از آن به بعد جزو نامیان میدان میوه شهر شد.

در مورد فعالیت سیاسی طیب حاج رضایی نیز حرف و حدیثهای فراوانی وجود دارد،بنا به برخی گفته‌ها وی شیفته خاندان پهلوی بوده و حتی عکس رضا شاه را بر بدن خود خالکوبی می‌کند اما خود طیب در این باره نظر دیگری دارد و می‌گوید:«اوایل دوران پهلوی بود. آن موقع من رضاخان را دوست داشتم. می‌گفتند آدم خوبیه، مقتدره، با خداست. به مردم کمک می‌کنه و من دیده بودم که رضاخان توی محرم میون‌دار دسته تکیه دولت بود. خلاصه خیلی از رضاخان خوشم اومد. برای همین روی بدنم تصویر سر رضاخان رو خالکوبی کردم.»۵

فارق از اینکه وی شیفته خاندان پهلوی بوده است یا خیر، در دوره محمدرضاشاه پهلوی و در دهه‌های ۲۰ و ۳۰ طیب به عنوان حامی شاه شناخته می‌شدو وقتی در سال ۳۱ و در زمان مصدق به همراه شعبان جعفری بازداشت می‌شود، در نامه‌ای اعلام می‌کند که به جرم طرفداری از شاه بازداشت شده است. اوج همکاری و طرفداری طیب با حکومت شاه در کودتای ۲۸ مرداد اتفاق می‌افتد. تا آنجا که بنا به اسناد موجود ساواک، نقش وی کمتر از نقش شعبان جعفری در کودتا نبود و به دلیل حضور و نقش آفرینی در رویدادهای ۲۸ مرداد مدال دریافت کرد و حتی بنا به برخی اسناد واردات انحصاری موز را به‌خاطر خدماتش به وی دادند.یکی دیگر از اقدامات طیب برای دربار شاه زمان تولد پسر اول محمدرضا شاه اتفاق افتاد. در آن زمان پسر شاه در بیمارستان چهارراه مولوی متولد شد و حاج‌رضایی هم همه محله را چراغانی کرد.

اعتقادات مذهبی زمینه‌ساز نجات از تاریکی، تیرباران در راه نهضت امام خمینی

دوره دوم زندگی طیب حاج رضایی با آنچه در قبل این نوشتار گفتیم، کاملا متفاوت است. بنا به گفته دوستان و نزدیکان تغییر در رویه رفتار او از اواسط دهه ۳۰ و به دلیل اعتقادات مذهبی و آشنایی با حاج مهدی عراقی اتفاق افتاد. در خاطرات رفیقدوست طیب مردی با روحیات مذهبی معرفی می‌شود و به این امر اشاره می‌کند که وی در ماههای محرم و صفر و و رمضان تمامی کارهای خلاف را کنار می‌گذاشت و با بستن تکیه در ماه محرم بزرگترین دسته عزاداری را در شهر راه می‌انداخت.۶

بر اساس اسناد ساواک، در کودتای ۲۸ مرداد، نقش وی کمتر از نقش شعبان جعفری نبود و به دلیل حضور و نقش آفرینی در این رویداد مدال دریافت کرد و حتی بنا به برخی اسناد واردات انحصاری موز را به‌خاطر خدماتش به وی دادند.

احترام به روحانیت هم در آن زمان در رفتار طیب دیده می‌شود. در گزارشهای ساواک هم به این مسئله اشاره شده است. به عنون مثال در آن زمان که آیت‌الله کاشانی تا حدودی محدود شده بود طیب به منزل ایشان رفت و آمد داشت و در گزارش ساواک هم آمده است که وی با نزدیکان آیت الله کاشانی رفاقت و دوستی نزدیک برقرار کرده است.۷

این دگرگونی رفتاری همراه شد با آشنایی با حاج مهدی عراقی در محرم ۱۳۴۲، در آن سال طرفداران امام خمینی نگران استفاده رژیم شاه از افرادی مانند طیب برای سرکوب جنبش بودند(مانند آنچه در کودتای ۲۸ مرداد اتفاق افتاد) اما برخلاف انتظار بنا به خاطرات و گفت‌وگوی طیب با مهدی عراقی، وی پیشنهاد ساواک در جریان حمله به مدرسه فیضیه قم را رد کرد و در موارد دیگری نیز حاضر به همکاری با رژیم شاه برای سرکوب نهضت امام نشده است.

پیام امام خمینی به طیب در مورد خصوصیات روحی و دینی او، طیب را آن چنان از لحاظ روحی و فکری منقلب کرد که در روز ۱۳ خرداد ۴۲ و در عزاداری محرم در شرایطی که امام در زندان بود، عکس امام خمینی در دسته‌ها و علمهای عزاداری طیب نصب شد. ۲ روز بعد هم یعنی در واقعه ۱۵ خرداد طیب نقشی اساسی ایفا کرد و با بستن بازار میوه، تظاهراتی در حمایت از امام(ره) به راه انداخت و برخلاف تصور رژیم که انتظار داشت تا طیب حداقل از برپایی تظاهرات در میدان جلوگیری کند، خود سردسته تظاهرکنندگان بر علیه رژیم شاه شد.

پس از ۱۵ خرداد و در اوج دستگیریها طیب حاج رضایی نیز دستگیر می‌شود و بنا به اعتراف اغلب دستگیرشدگان در بازار میوه همگی طیب را عامل اصلی شکل‌گیری تظاهرات دانستند. پس از این ماجرا وی ۵ ماه در زندان بود و هرچه رژیم تلاش کرد از راههای مختلف از جمله شکنجه وی را مجبور کنند که اعتراف نماید از امام(ره) پول گرفته است، زیر بار این موضوع نرفت و بنا به روایتی خود او گفته است:«من در زندگی خلافهای زیادی کرده‌ام ولی هرگز حاضر نیستم به خاطر چند صباحی بیشتر زیستن دامان مرجع تقلیدی را لکه‌دار سازم. من در ۲۸ مرداد پول گرفتم و کودتا راه انداختم، نه در ۱۵ خرداد.»۸

با توجه به محاکمه طیب حاج رضایی و عدم همکاری وی با رژیم شاه، به حکم دادگاه به جرم فعالیت مجرمانه و خیانتکارانه به منظور برهم‌زدن نظم و امنیت عمومی در روز ۱۵ خرداد ماه به اعدام محکوم شد و در ۱۱ آبان در میدان تیر حشمتیه به همراه اسماعیل رضایی تیرباران شد.

سخن پایانی این که دو روی سکه زندگی طیب حاج رضایی با تمام فراز و نشیبهایی که داشت به دلیل شخصیت و علاقه‌مندی به اسلام، پایان متفاوتی با هم مسلک او شعبان جعفری داشت. همین مسلک جوانمردی، شجاعت و ارادت داشتن به اهل بیت سبب شد تا کسی که زمانی برای ماندگاری رژیم شاه تلاش می‌کرد با تحولی درونی در پایان برای نهضت امام خمینی از جان خود بگذرد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱٫گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، طیب: زندگی نامه و خاطرات حر نهضت امام خمینی (ره) شهید طیب حاج رضایی، تهران،نشر امینان، ص ۲۲ ۴۵٫

۲٫محمود طلوعی «بازیگران عصر پهلوی از فروغی تا فردوست»، ج۱، تهران، انتشارات علم، ص۳۰-۵۲٫

۳٫http://www.farsnews.com/printable.php?nn=13920229001081

۴٫عباس خامه یار ، ویژه‌نامه «جوانمرد» ماهنامه یاران شاهد، بنیاد شهید و امور ایثارگران. شهریور ۹۰٫

۵٫گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، همان، ص ۴۶ ۵۳٫

۶٫سعید علامیان، برای تاریخ می‌گویم، خاطرات محسن رفیقدوست،جلد اول، تهران، سوره مهر، ۱۳۵۷ ۱۳۶۸، ص ۵۰-۵۷٫

۷٫شهید طیب حاج‌رضایی به روایت اسناد ساواک، تهران، م‍رک‍ز ب‍ررس‍ی‌ اس‍ن‍اد ت‍اری‍خ‍ی‌ وزارت‌ اطلاع‍ات‌، ۱۳۷۸، ص ۶٫

۸٫http://press.jamejamonline.ir/newspreview/1293607438287374006

منبع: مشرث بنقل ازموسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

***

طیب که تو یک سلول دیگه زندانی بود، بلند گفت: این حرفها رو برای ننه‌ات بزن! یک بار گفتم، باز هم می‌گم، من با بچه حضرت زهرا در نمی افتم. فردا شب، صدایی از سلول طیب آمد. فهمیدم دارن می برندشان برای اعدام. وقتی می‌رفتن، طیب زد به میله سلول من و گفت: محمد آقا! اگه یک روز خمینی رو دیدی، سلام منو بهش برسون و بگو خیلی‌ها شما رو دیدند و خریدند ، ما ندیده شما رو خریدیم.

۱۱ آبان ماه سال ۱۳۴۲، طیب حاج رضایی و حاج اسماعیل رضایی به جوخه اعدام رژیم پهلوی سپرده شدند. طیب حاج رضایی که روزگاری از بزن بهادرهای تهران بود، شب هنگام در معرض تیر سربازان قرار می گیرد تا به خاطر حمایت از امام خمینی (ع) که آن سالها آرام آرام نهضت انقلابی خویش را گسترده می نمود، تیرباران شود. اما چه می شود که چنین شخصیتی به گفته خودش، ندیده، خریدار امام (ره) می شود؟!

در ادامه دو روایت درباره او را می خوانیم تا بیشتر با جزئیات این رویداد و حواشی زندگی وی آشنا شویم.

* روایت اول از خاطرات سید ابوالفضل کاظمی:

محمد آقا [محمد باقری معروف به محمد عروس] درباره آن روز [قیام خرداد ۱۳۴۲ در تهران] گفت:

«بعد از اینکه شهربانی و ساواک ریختن و ما رو کت بسته بردن به شهربانی، حاج اسماعیل رضایی، حاج حسین شمشاد، حسین کاردی، عباس کاردی، حاج آقا توسلی، حاج علی نوری، حاج علی حیدری و مرتضی طاری هم قاتی ما بودن و دستگیر شدن. همه آنها، بارفروشهای میدان بودن و به خاطر آقای خمینی ریختن تو خیابون و به نفع او شعار دادند؛ اما سردمدار همه اینها، طیب بود.

چند ساعت بعد از دستگیری ما، طیب حاج رضایی رو کت بسته آوردند و تو بند ما انداختن. وقتی ما رو به زندان باغشاه بردند، طیب هم همراهمون بود. من باهاش کاری نداشتم؛ چون همیشه دور و برش یک مشت چاقوکش بود. خودش هم از بزن بهادرها و لات‌های تهران بود و طرفدار شاه؛ جوری که وقتی فرح پهلوی بچه دار شد و پسر اولش ، رضا پهلوی را به دنیا آورد، طیب کوچه و محل را چراغونی کرد. رو همین حساب، تا طیب را دیدم، محلش نگذاشتم و پشتم را طرفش کردم. دستبند به دستش بود. سلام کرد و گفت: محمد آقا ! ما رفیق نامرد نیستیم.

جوابش را ندادم؛ اما می دونستم که ساواک از علاقه طیب به آقای خمینی سوء استفاده می کند. آنزمان، طیب با شعبان [ شعبان جعفری معروف به شعبان بی مخ ] سرشاخ شده بود . هر دو ، یکه بزن جنوب شهر بودند و حرفشان خریدار داشت. شعبان، ورزشکار بود و طرفدار شاه؛ طیب میدان‌دار و بارفروش و دست و دلباز و خیر و یتیم نواز. در حالی که همیشه شنیده بودیم او طرفدار و فدایی شاهه، یهو ورق برگشت و طیب شد بر ضد شاه. حالا تو دل طیب چه حال و احوال و انقلابی پیدا شده بود، خدا می‌دونه. سران مملکت جلسه گذاشتند که با طیب زد و بند کنند و وادارش کنند که بگه خمینی به من پول داده تا بارفروشها رو تیر کنم .

آن روز در دادگاه، طیب رو به سرهنگ نصیری گفت: حرفهای شما درست؛ اما ما تو قانون مشتی‌گری، با بچه های حضرت زهرا در نمی‌افتیم. من این سید رو نمی شناسم؛ اما با او در نمی افتم.

عاقبت دادگاه شاه به اسماعیل حاج رضایی، طیب حاج رضایی، من و حاج علی نوری حکم اعدام داد و به برادران کاردی و شمشاد و بقیه، ده تا پانزده سال زندان دادند.

بعد از اعلام حکم، ما را به بندهامون منتقل کردند. نصف شب، مأمور شهربانی آمد و زد به در زندان و گفت: محمد باقری! حاج علی نوری! اعلاحضرت با یک درجه تخفیف، عفو ملوکانه به شما داده.

اینها را گفتند تا طیب تو بزنه و از ترس اعدام، حرفش رو پس بگیره و بگه آقای خمینی منو تحریک کرد؛ اما طیب که تو یک سلول دیگه زندانی بود، بلند گفت: این حرفها رو برای ننه‌ات بزن! یک بار گفتم، باز هم می‌گم، من با بچه حضرت زهرا در نمی افتم.

فردا شب، صدایی از سلول طیب آمد. فهمیدم دارن می برندشان برای اعدام. وقتی می‌رفتن، طیب زد به میله سلول من و گفت: محمد آقا! اگه یک روز خمینی رو دیدی، سلام منو بهش برسون و بگو خیلی‌ها شما رو دیدند و خریدند ، ما ندیده شما رو خریدیم.

نیم ساعت بعد، صدای رگبار اومد و معلوم شد که تیربارونشون کردن. طیب، رسم مردانگی رو به جا آورد و عاقبت به خیر شد. هنوز هم حیرون کار طیب هستم.»

محمد آقا هر وقت این قصه را برایم می گفت، به پهنای صورت اشک می ریخت و می گفت: هر وقت یاد آن شب می افتم، قلبم می گیره. خیلی طیب رو اذیت کردن تا از شاه طلب بخشش کنه؛ اما خدا اگر بخواد کسی رو بخره، می خره. اسم طیب و حاج اسماعیل رضایی تا قیامت موندگاره.

بعد از پیروزی انقلاب، محمد آقا با جمعی از مردان انقلابی خدمت امام خمینی رسیدند و با ایشان عکس یادگاری انداختند. وقتی محمد آقا پیام طیب را به امام گفت، امام فرمود: طیب، حُر دیگری بود.

* روایت دوم از زبان امیر حاج رضایی (برادر زاده طیب حاج رضایی)

امیر حاج رضایی در گفتگو با اعتماد با بیان اینکه همیشه سعی کرده ام درباره طیب حاج رضایی صحبت نکنم و کنار این جریان باشم گفت: تعریف از طیب این شائبه را ایجاد می کند که به دنبال بهره برداری از آنچه بر او گذشته هستم و اظهارنظرهای منفی هم قطعاً مرا آزار می دهد.

وی در ادامه افزود : ابتدا باید این قشر را بشناسیم. زمان ما می گفتند «جاهل ها» که لفظ خوبی نبود. توی آن قشر آدم هایی بودند که ناجوانمرد بودند و آدم هایی هم بودند که جوانمرد بودند و از مال و ناموس مردم هم امانتداری می کردند. همه اینها را به یک چوب راندن، کار اشتباهی است. طیب در زمان جوانی که من به دنیا نیامده بودم یا سن خیلی کمی داشتم، آدم شری بود و زیاد دعوا می کرد اما وقتی به بندرعباس تبعید شد

طیب یک مقطعی به میدان انبار گندم آمد و صاحب حجره شد و روابط عمومی اش هم خیلی خوب بود و به او اجازه واردات موز را دادند.

حاج رضایی ادامه داد : در واقع طیب یک دوره جوانی داشت که شرور بود و نوخاسته بود و می خواست در آن عصر اسمی به هم بزند. در آن بخش، حبسی به حبس دیگر و کلی دعوا و ماجرا داشت. در بخش دوم که بخش نمونه زندگی اش بود، به رفاه در زندگی اش رسید و در آن دوره ساعت یک بعد از نیمه شب می رفت میدان، برایش بار می آوردند، ساعت ۹ صبح صبحانه می خورد و یک ساعت بعد خانه بود. این سیستم و ساعت کاری اش بود. بعد زمانی که ولیعهد به دنیا آمد، در پایین شهر چراغانی کرد و محله را آذین بندی کرد و با شاه سلام و علیک داشت.

وی در پاسخ به اعتماد مبنی بر اینکه آدمی که تازه از تبعید برگشته، چطور یکدفعه به لایه های بالای جامعه می رسد؟ گفت : به لایه های بالا نرسیده. این حاصل یک اتفاق است که ولیعهد در بیمارستان مادر چهارراه مولوی به دنیا می آید. نمی دانم شاید می خواستند طبقه پایین جامعه را جذب کنند. طیب هم محله را چراغانی می کند و اتفاقی چند بار با شاه روبه رو می شود. این اتفاق که تکرار نمی شود؛ که طیب را بخواهند که به دربار برود یا جاهای دیگر. پس او به لایه های بالا نرسیده بود. گذشته از این مسائل، طیب حاج رضایی دیدگاه مذهبی داشت. اینجا یک تضاد بزرگ وجود دارد. در واقع این آدم پر از پارادوکس و تضاد است. تمام دهه اول محرم را تکیه داشت و شب های تاسوعا و عاشورا هم خرج می داد و به این کارها اعتقاد داشت. آن پیراهن مشکی که تنش می کرد، به خاطر اعتقادش بود یا در عاشورا پابرهنه راه می رفت یا فرض کنید ۳ روز آخر را آب نمی خورد و نذر داشت که در اوج عزاداری تشنه باشد. خب شهرت زیادی پیدا کرد. این شهرت حاصل این بود که خیلی سخاوتمند بود، خانواده های زیادی را تحت پوشش خودش قرار داده بود و در جامعه خودش که حالا یا می گویند جاهلان یا لوطی ها یا عیارها هرکسی هر اسمی می خواهد رویش بگذارد با معیارهای آنها، به طیب نمره بالا می دادند. مثلاً می گفتند بین اینها چه کسی از همه بهتر بوده؟ یکی می گفت ناصر فرهاد، چون دعوایی بوده و خوب داد می زده. یکی می گفت حسین رمضان یخی. بعد یکی آمد یک مانیفست داد که چرا طیب از همه اینها بهتر و بالاتر است و در این جماعت، قهرمان المپیک است،آمد گفت؛ طیب تنها کسی است که لقب ندارد؛ طیب حاج رضایی از همه بیشتر حبس رفته از همه بیشتر دعوا کرده از همه بیشتر سفره انداخته از همه بیشتر دست توی جیبش کرده از همه بیشتر پول میز حساب کرده. حالا این وسط خاطراتی هم تعریف می کردند؛ کافه یی در بهارستان بوده به نام فیض که جاهل ها آنجا می نشستند و آخر شب طیب میز همه را حساب می کرد. یک بار یک بنده خدایی می رود پول میزش را حساب کند. صاحب آنجا بهش می گوید؛ «اگر در دکان من را می خواهی ببندی، پول میزت را بده، آنوقت خودت هم زنده بیرون نمی روی» به هرحال از جهت مالی و اسم و رسم و شهرت هم شرایطش خوب بود و یک پایگاه در جنوب شهر میان مردم پیدا کرده بود؛ دوستش داشتند و اسمش را با احترام می آوردند. البته مخالفانی هم داشت تا اینکه رسید به ۱۵ خرداد و بخش پایانی زندگی اش.

حاج رضایی درباره منشاء این مخالفت ها اظهار داشت: یک چیزی می گفتند که من صحت آن را هنوز نمی دانم. می گفتند یک بار که در چهارراه مولوی این مراسم بوده، مشاجره یی بین عموی من و سپهبد نصیری ایجاد می شود. بعضی ها می گویند یکی از عوامل کشتن طیب، همین نصیری بوده که من هنوز مطمئن نیستم. به هرحال بعد از ماجرای ۱۵ خرداد دستگیر شد، ۶ ماه هم حبس شد و دو تا دادگاه تشکیل دادند؛ بدوی و تجدیدنظر و در هر دو حکم اعدام صادر شد. در دادگاه اول، ۷ نفر یا بیشتر به اعدام محکوم شدند و در دادگاه دوم ۲ نفر، عموی من و اسماعیل رضایی که هر وقت در دادگاه صدایش می زنند «حاج اسماعیل حاج رضایی»، اعتراض می کرد که من حاج رضایی نیستم و واقعاً هم نسبتی با عموی من نداشت. خیلی ها امیدوار بودند شاه با توجه به شناختی که از طیب دارد، حداقل یک درجه به او تخفیف بدهد و حکم اعدام تبدیل به حبس ابد شود اما

وی در رابطه با نگاه طیب به علما گفت : ببینید در دادگاه می گفتند شما دسته راه می انداختید و روی علم ها عکس آیت الله خمینی را می گذاشتید. طیب هم گفت؛ «من همیشه به مراجع تقلید اعتقاد داشتم و احترام می گذاشتم. قبلاً هم عکس آیت الله بروجردی را می گذاشتم و حالا هم عکس آیت الله خمینی را می گذارم و باز هم اگر باشم از عکس آنها استفاده می کنم.» این چیزهایی بود که من خودم در دادگاه شنیدم. به هرحال شنبه ۱۱ آبان، ساعت ۵ صبح این اتفاق افتاد و اعدام شد.

امیر حاج رضایی درباره اعدام طیب حاج رضایی نیز گفت : صحنه خیلی بدی بود. ما که در مراسم نبودیم اما آنها جسد را تحویل دادند. وقتی تحویل دادند و جسد را دیدم، بعد متوجه نشدم، چطور من را بلند کردند. چیزی حدود ۱۷، ۱۸ تا گلوله خورده بود و تمام رگ و پی اش زده بود بیرون. یعنی بدن تمامش شکافته شده بود و هنوز چشم هایش بسته بود. آن بنده خدا اسماعیل رضایی، افتاده بود و تیر خلاص را توی دهانش زده بودند اما عموی من با صورت خورده بود زمین و صورتش هم خون آلود بود که آن تیر را به شقیقه اش زدند و گفتند؛ تیر خلاص من خودم آن صحنه را دیدم تا جایی هم که یادم می آید، غسال مدام پنبه توی این سوراخ ها می کرد. یعنی همه جای بدن سوراخ سوراخ شده بود. یک شمایل شهید گونه یی داشت. به هر حال من را بیرون آوردند و نفهمیدم چه کسی من را بیرون برد.نشسته بودم و می دیدم که دارند طبق وصیتش در شاه عبدالعظیم کنار مادرش، خاکش می کنند.

خب این هم قسمت هایی از زندگی طیب که در حافظه من بود. شاید اگر پدرم بود، کامل درباره همه چیز اطلاعات داشتم و حرف می زدم. اینها پدرشان چند تا زن داشت. فقط پدر من و عموی من، تنی بودند و از یک مادر، اسم های شان هم «طیب» و «طاهر» بود.

حاج رضایی درباره سرنوشت حسین رمضان یخی گفت: حاج رضایی؛ اول انقلاب یک گوشه مرد. اینها یکی یکی در انزوا و بی خبری و تنگدستی کارشان تمام شد چون دوره شان تمام شده بود. دوره یی شده بود که وقتی یکی از اینها حرف می زد، بهش می گفتند؛ «گنده شما که طیب بود، آن بلا سرش آمد، شما حرف حساب تان چیه؟»

با کشتن طیب، عصر اینها به پایان رسید.

بارها به جرم چاقوکشی به زندان افتاده بود و یک بار هم به بندرعباس تبعید شده بود. در مراسم جشن تولد پسر محمدرضا پهلوی، «تمام چهار راه مولوی تا شوش را فرش پوش کرد و طاق نصرت بست». به دلیل اقداماتی که در ۲۸ مرداد به نفع تاج و تخت انجام داده بود، همواره مورد توجه محمدرضا پهلوی بود و حتی یک طپانچه از شاه هدیه گرفته بود. شهید طیب حاج رضایی را حر انقلاب لقب دادند. زیرا از لشکر یزید به زیر بیرق امام حسین پناه برد. او در دل عشق حسین را داشت. در اواخر سال ۱۳۴۱ و اوایل ۴۲، طیب دچار تحول درونی شد و بارها دوستان و آشنایان از دهانش شنیده بودند که گفته بود: «خدایا پاکم کن، خاکم کن» و سرانجام در ۱۱ آبان ۴۲ اینگونه شد.

«حاج اسماعیل رضایی» و «طیب حاج رضایی» در دادگاه بر خلاف آنچه غالبا تصور میکنند ، این دو برادر نیستند وفقط دوستی بیست ساله ای با هم داشتند. شباهت نام خانوادگی آنها (حاج رضایی و رضایی)‌موجب شده برخی به غلط آنها را برادر بدانند.

امام صادق (ع): الحر، حر علی جمیع احواله حر (آزاده) در همه حال حر(آزاده) است. هرگاه پتک ایام بر او ضربه‌ای فرود آرد، سر را سندان صبوری کند و اگر در سر هر ضربه‌ای انبوه مصائب نیز هجوم آرند، هرگزش نشکنند، هر چند به بندش کشند، به بیچارگیش کشانند و راحت از او رخت بندد و روزگار بر او سخت گیرد.

از تاریکی تا نور

«طیب مانند جوانان دیگر این مرز و بوم، در دوران شاهنشاهی می‌زیست، و دوران شاهنشاهی یعنی تباهی و ظلمات و سیاهی و طبعا چشمان انسان‌ها در چنین شرایطی حقایق عالم را آنگونه که هست نمی‌بیند، وی نیز چنین بود، دعوا و نزاع، اخلاق ناهمگون با تعالیم اسلامی، مشخصه اصلی جوانان و مردم آن زمان بود.

و طیب نیز استثنایی بر کل نبود. او نیز بارها سابقه نزاع و درگیری دارد. و برای آن نیز به زندان رفته و یا تبعید شده است. او از کسانی است که در جریان ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ از فعالترین افراد برای اجرای کودتایی بود که سازمان سیا طراحی کرده بود و به وسیله‌ی ارتش و افرادی چون شعبان بی‌مخ و قلدران شاهدوست و اشخاصی دیگر و مرحوم طیب اجرا شد و این افراد توانستند دولت مصدق را سرنگون و تاج و تخت از دست رفته شاهی را به وی اهدا کنند.

شهید طیب حاج رضایی را حر انقلاب لقب دادند. زیرا از لشکر یزید به زیر بیرق امام حسین پناه برد. او از لاتها و بزن بهادرهای پهلوی بود، اما در دل عشق حسین را داشت.

در اواخر سال ۱۳۴۱ و اوایل ۴۲، طیب دچار تحول درونی شد و بارها دوستان و آشنایان از دهانش شنیده بودند که گفته بود: «خدایا پاکم کن، خاکم کن» اما قبل از این تحول روحی، بارها به جرم چاقوکشی به زندان افتاده بود و یک بار هم به بندرعباس تبعید شده بود. در مراسم جشن تولد پسر محمدرضا پهلوی، «تمام چهار راه مولوی تا شوش را فرش پوش کرد و طاق نصرت بست». به دلیل اقداماتی که در ۲۸ مرداد به نفع تاج و تخت انجام داده بود، همواره مورد توجه محمدرضا پهلوی بود و حتی یک طپانچه از شاه هدیه گرفته بود. اما ویژگی‌هایی داشت که در نهایت موجب عاقبت به خیری او شد. مهم‌ترین ویژگی مرحوم طیب، عشق و علاقه‌ی وی به سالار و سرور شهیدان حضرت ابا عبدالله الحسین بود. او از کسانی بود که محبت امام حسین (علیه‌السلام) موجب نجاتش شد و روحش را طیب و طاهر گردانید.

چرا شعبان جعفری در ذلت و غربت در آمریکا از دنیا می‌رود و طیب حاج رضایی، با افتخار شهادت رخت از این دنیا بر می‌بندد؟ اختلاف این دو در ادب و وفاداری به اهل بیت بود. اگر طیب، تهمت دریافت پول از امام خمینی را می‌پذیرفت، نه تنها سر خود را از دست نمی‌داد، بلکه نزد شاه اعتبار هم کسب می کرد. اما او فقط به یک دلیل این دروغ را نگفت: «من حاضر نیستم به پسر حسین (علیه‌السلام) تهمت بزنم».

ویژگی خاص مرحوم طیب که همه‌ی دوستانش بر آن متفق بودند، انسانیت و لوطی‌گری او بود. زمانی که او به شهادت رسید، خانواده‌های بسیاری که تحت سرپرستی او بودند، دچار مشکل شدند.

«دسته‌ی طیب بزرگترین دسته‌ی عزاداری در تهران بود». او علاوه بر عزاداری درماه محرم در هیأت خود از یک معلم برای آموزش احکام و زبان عربی استفاده می‌کرد. دسته‌ی سینه‌زنی طیب در شوش و خراسان حرکت می‌کرد و مرحوم طیب خود با گل‌مال کردن سر، و با پوشیدن لباس مشکی در میان مردم به راه می‌افتاد و اطعام می‌نمود.

طیب در این دوران اگرچه با روحانیت ارتباط چندانی نداشت اما به روحانیت احترام می‌گذاشت. به عنوان نمونه، ساواک در سال ۱۳۳۶ که آیت‌الله کاشانی در انزوا به سر می‌برد، از رفت و آمد طیب با ایشان گزارشی می‌دهد: «طیب حاج رضایی ۴ صندوق میوه به منزل آیت‌الله کاشانی برد». (گزارش ساواک در ۷/۱/۱۳۳۷) و یا «چندی است که طیب حاج رضایی تغییر لحن داده و با طرفداران آیت‌الله کاشانی طرح دوستی ریخته» (گزارش ساواک در ۸/۶/۱۳۳۷)

بنابراین رفتار و شخصیت مرحوم طیب به کلی با افراد لاتی مانند شعبان جعفری که برای جلب نظر شاه هر کاری می‌کردند، تفاوت داشت. او به اسلام علاقه داشت و جوانمردی و شجاعت را از سردار کربلا آموخته بود. اما در ضمن عرق ایرانی نیز داشت و به اشتباه ایران‌دوستی را با شاهدوستی همراه می‌دید. اقداماتی که طیب در جهت تقویت سلطنت می‌نمود، بر مبنای همین تصور بوده است.

تحول روحی طیب

شهید عراقی خاطره‌ی جالبی در مورد علت دگرگونی طیب دارد. این خاطره نشان می‌دهد که طیب به دلیل ارادت به امام خمینی و روحانیون اقدام به نصب عکس امام بر روی علم خود نمود. پیام امام خمینی که از طریق حاج مهدی عراقی به گوش طیب رسید، طیب را دچار چنان تحول روحی نمود که دست از جان شسته، برای دفاع از امام و اسلام به میدان آمد. شهید عراقی می‌گوید: «برای دیدن مرحوم طیب، رفتیم و گفتیم که ما منزل آقا (امام خمینی) بودیم. آنجا به مناسبتی صحبت شد و اسم طیب وسط آمد. بچه‌ها گفتند که این دسته‌ای که روز عاشورا ما می‌خواهیم راه بیندازیم، ممکن است این‌ها بیایند و نگذارند و به هم بزنند. آقا (امام خمینی) گفت: "نه، اینها علاقه‌مند به اسلام هستند و این‌ها هم اگر یک روزی یک کارهایی کرده‌اند، آن عرق دینیش بوده، روی به حساب توده‌ای‌ها و کمونیست‌ها و این‌ها آمده‌اند یک کارهایی کرده‌اند [اشاره‌ی امام خمینی به دخالت مرحوم طیب در کودتای ۲۸ مرداد است.

در حکومت دکتر مصدق توده‌ای‌ها به قدرت سیاسی بسیار نزدیک شدند و بیم آن می‌رفت که حکومت کمونیستی در ایران تشکیل شود. این موضوع علما و مردم را به دکتر مصدق بدبین ساخته بود] این‌ها کسانی هستند که نوکر امام حسین علیه السلام هستند، در عرض سال همه فکرشان این است که محرمی بشود، عاشورایی بشود به عشق امام حسین سینه بزنند، خرج بکنند، چه بکنند و از این حرف‌ها، خاطر جمع باشید.”

مرحوم طیب جواب داد اینها عید هم از ما می‌خواستند استفاده بکنند (جریان مدرسه‌ی فیضیه). شما خاطره جمع باشید که اینها تا حالا چندین بار سراغ ما آمده‌اند و ما جواب رد به آنها داده‌ایم، حالا هم همینجوره. همان جا دست کرد یک صد تومانی داد به اصغر ـ پسرش گفت می‌روی عکس حاج آقا را می‌خری می‌بری تو تکیه به علامت‌ها می‌زنی».

خرداد سال ۱۳۴۲ شمسی با محرم ۱۳۸۳ قمری مطابق شده بود. امام خمینی به دلیل اعتراض به کاپیتولاسیون درزندان بودند. در نوروز همان سال فاجعه فیضیه و کشتار طلاب اتفاق افتاده بود و فضای جامعه آماده‌ انفجار بود. طیب نیز مانند هر سال دسته عزاداری خود را در خیابان حرکت داد و خود پیشاپیش آن به سر و سینه‌ی خود می‌زد. اما ظاهر علم دسته با هر سال تفاوت داشت. بر روی علم، عکس‌های امام خمینی نصب شده بود.

در زمانی که بردن نام امام، مجازات سختی در پی داشت، مشخص است که بالا بردن تمثال ایشان در بین جمعیت، چه عواقبی در پی دارد. اما طیب به این موضوع توجه نداشت و خود را آماده‌ی فداکاری کرده بود. مرحوم حاج رضا حدادعادل در این رابطه می‌گوید: «دسته‌ی طیب، شب عاشورا ـ۱۲ خرداد-، طبق معمول همه ساله از تکیه بیرون آمد. طیب در جلوی علامت تکیه در حرکت بود و سینه‌زن‌ها پشت سرش آرام آرام حرکت می‌کردند. آن شب بر خلاف سال‌های قبل، عکس‌های امام به سینه‌ی علامت نصب بود. اتومبیل دربار کنار خیابان ایستاد. رسول پرویزی معاون علم پیاده شد و سریعاً جلوی طیب آمد و پس از سلام گفت طیب خان این کاری که کرده‌ای کار درستی نیست. آن عکس‌ها را بردار.

طیب گفت من عکس‌ها را بر نمی‌دارم.

پرویزی گفت طیب خان بدجوری می‌شود.

طیب با متانت و وقاری که مخصوص خودش بود، خیلی صریح گفت بشود.

پرویزی به اتومبیل که علم داخل آن بود، برگشت. علم مجدداً پیغام دیگری به پرویزی داد. او دوباره پیاده شد و با طیب صحبت کرد و گفت عکس‌های امام را بردارد.

همه‌ی اینها در حالی اتفاق افتاد که سینه‌زن‌ها پشت سر علامت جلو می‌آمدند و جمع می‌شدند. طیب مقاومت می‌کرد.

پرویزی گفت: طیب خان دارم به تو می‌گویم بد می‌شودها.

طیب گفت می‌خواهم بد شود، عکس‌ها را بر نمی‌دارم.

پرویزی با عصبانیت رفت و سوار اتومبیل شد. اتومبیل با یک چرخش سریع از راهی که آمده بود، برگشت. دسته با علامتی که عکس‌های حضرت امام به آن نصب بود حرکت کرد».

رژیم از طیب به علل دیگری هم کینه به دل داشت. یکی از این موارد مربوط به دو ماه و نیم قبل بود. طیب برای همکاری در ضرب و شتم طلاب مدرسه‌ی فیضیه فراخوانده شده بود، اما قبول نکرد. به گفته‌ی یک فرد مطلع، دستگاه، «ایجاد آشوب و حمله به طلاب در فیضیه را، نخست از طیب خواسته بود و چون طیب زیر بار این ننگ نرفت، انجام این جنایت به دار و دسته‌ی شعبان بی‌مخ واگذار شد. فرد مزبور مدعی بود که آن روز در مدرسه‌ی فیضیه، نوچه‌های شعبان، لابه لای مأموران رژیم شناخته شده بودند.»

طیب علی رغم کارهای خلافی که می‌کرد، در عمق وجودش به روحانیت احترام می‌گذاشت. او به خود اجازه نمی‌داد روحانیون و طلاب را مورد بی‌احترامی و آزار قرار دهد.

طیب در ۱۵خرداد

در روز ۱۵ خرداد، طیب با تعطیل کردن میدان بارفروش‌ها، موجب شد که تظاهرات با شور بیشتری صورت گیرد و تأثیر بیشتری داشته باشد. به گفته‌ی شهید عراقی، رژیم «از طیب توقع داشت که حداقل مثلاً جلوی این تظاهرات را در داخل میدان بگیرد. ولی خوب طیب این کار را نمی‌کند. وقتی او را می‌گیرند و می‌برند. از او می‌خواهند یک فرم را امضا کند و آزاد شود. تقریباً مسئله این بوده که یک پولی آقای خمینی به من داده که بیایم همچنین حادثه‌‌ای را خلق بکنم و من هم آمده‌ام مثلاً یک ۲۵ زار (ریال) داده‌ام و مردم این کارها را کرده‌اند. وقتی می‌گذارند و می‌گویند این حرف را بزن، قبول نمی‌کند. نصیری تهدیدش می‌کند و این هم به نصیری فحش می‌دهد!».

سید تقی درچه‌ای می‌گوید: «او را شکنجه کردند و گفتند بگو از خمینی پول گرفته‌ام و این غایله را راه انداخته‌ام. گفته بود من عمر خودم را کرده‌ام. بنابراین حاضر نیستم در پایان عمر خود به کسی که جانشین ولی عصر (عج) است و مرجع تقلید هم هست تهمت بزنم.

من به امام حسین علیه‌السلام و دستگاه او خیانت نمی‌کنم یکی از دوستان به نام آقای ملکی که از اهالی شهرری و پدر دو شهید است همزمان با مرحوم طیب زندانی بود و می‌گفت زندانی‌ها را به صف کرده بودند و به مرحوم طیب دست‌بند قپونی زده بودند. به این ترتیب که یک دست از عقب و یک دست هم از روی شانه می‌اید و دو تا مچ را از پشت سر با چیزی به هم می‌بندند و مثل ساعت کوک می‌کنند و دو دست تحت فشار قرار می‌گیرد و استخوان سینه بیرون می‌زند. او می‌گفت عرق از بدن مرحوم طیب می‌ریخت و او را از جلوی ما عبور می‌دادند تا ما عبرت بگیریم. مرحوم طیب تمام این سختی‌ها را به جان خرید ولی حاضر نشد بگوید از امام خمینی پول گرفته.»

شهادت طیب

طیب به دلیل طرفداری از امام خمینی به زندان افتاده بود. به همین دلیل مورد توجه محافل مذهبی و روحانیون قرار گرفته بود. حتی امام خمینی نیز به مرحوم طیب توجه داشت است. شهید عراقی در خاطرات خود می‌گوید: «روز قبل از اینکه می‌خواستند حکم اعدام را درباره طیب صادر بکنند،

آقای خمینی از زندان عشرت‌آباد به خانه‌ی روغنی منتقل و در آنجا تحت نظر بود. دور و برش ساواکی و از این چیزها بودند خانواده‌ی طیب حاج رضایی و حاج اسماعیل رضایی با ترفندی خود را به منزل امام می‌رسانند. یک بچه کوچک، حاج اسماعیل داشت و یک بچه کوچک طیب.

آقا این دو بچه را بلند می‌کند روی دو تا پایش می‌نشاند و یک دستی روی سر و روی این‌ها می‌کشد و دعایشان می‌کند. بعد می‌گوید که من تا حالا از این‌ها چیزی نخواسته‌ام اما برای دفاع از جان این دو نفر می‌فرستم، عقبشان بیایند. می‌خواهم از آنها که این‌ها را نکشند.

خوب اینها خوشحال می‌شوند و از خانه آمدند بیرون. اینها از این ور می‌آیند بیرون. به فاصله یک ربع و بیست دقیقه‌ای، آقا می‌گوید به پاکروان بگویید بیاید،‌ من کارش دارم. (پاکروان رئیس ساواک وقت بود.)

پاکروان (که علت احضار خود را می دانست)، آن روز خودش را نشان نمی‌دهد، هر چی آقا داد و بی‌داد می‌کند و این حرف‌ها می‌گویند ما فرستادیم، نبوده. خوب فردا صبح هم طیب را اعدام کردند. صبح اول وقت که طیب تیرباران می‌شود، برای ساعت ۵/۷ الی ۸ هم پاکروان می‌آید پهلوی آقا. آقا(باعصبانیت) می‌گوید پاشو برو.»

سایت شعارسال، با اندکی اضافات و تلخیص برگرفته از سایت خبری تحلیلی پیراسته، تاریخ انتشار: 20آبان1395، کدخبر: 7936 : www.pirastefar.ir


اخبار مرتبط
خواندنیها و دانستنیها
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار
پربازدیدترین
پربحث ترین