شعار سال: امروز که شما دارید این گفتوگو را میخوانید، ما به انتهای جشنواره فخیم فیلم فجر رسیدهایم و تا بهحال تعدادی فیلم دیدهایم که بعضیهایشان فیلمهای خوب و خوشساختی هستند، بعضیهایشان متوسط بهنظر میرسند که برای یکبار دیدن قابل تحمل هستند و بعضیهایشان که معمولا وجه غالب جشنواره هر سال را تشکیل میدهند اصلا معلوم نیست برای چه ساخته شدهاند! یعنی نه میفروشند، نه جشنوارهای هستند، نه میتوان اسمشان را فیلم تجربی و آوانگارد گذاشت و پشت همین نام از فیلم دفاع کرد، و نه احتمالا میتوانند با مردم عادی ارتباط برقرار کنند. حالا اینکه این فیلمها با این مضمونهایشان، چطور در سینمای ما نفس میکشند و سالهاست ساخته میشوند سؤالی است که باید بهدنبال جوابی برای آن بگردیم. خب، حالا از چهکسی باید پرسید؟ دنیا، سینمای ما را بهعنوان صاحب یک نوع سینمای اجتماعی میشناسد و شاید یک جامعهشناس بهتر بتواند به چنین سؤالی پاسخ دهد. عماد افروغ، هم جامعهشناس است و هم اهالی سینما به واسطههای مختلف، او را خوب میشناسند. او سالها عضو شورای پروانه نمایش بوده و سال گذشته هم در میان اعضای هیأت انتخاب جشنواره فیلم فجر حضور داشته است. البته ریاست کمیسیون فرهنگی مجلس در دوره هفتم را هم باید به این فهرست اضافه کرد تا به گزینه جذابی برای مصاحبه درباره حال و روز این روزهای سینما رسید. با او، هم درباره جشنواره گپ زدهایم، هم درباره بحثهای مضمونی فیلمها و هم حرف و حدیثهای جشنواره سال قبل که هنوز هم ادامه دارد.
برخی مضامین یکدفعه در بسیاری از فیلمهای یک دوره از جشنواره دیده میشود؛ مثلا سال گذشته مضمون مرگ در بسیاری از فیلمها مثل «تابستان داغ»، «بدون تاریخ بدون امضا»، «آباجان» و... دیده شد یا مثلا موضوع خیانت در دورهای دیگر از جشنواره. این تکرار مضامین در فیلمها یک اتفاق است یا علت خاصی دارد؟
این سؤال یک پرسش فراسینمایی است، یعنی یک موضوع کاملا اجتماعی است. شاید از بین مجموعه فیلمهای داوطلب و منتخب جشنواره سال قبل چند فیلم هم بوده که بهنظرتان مضمون مرگ را پررنگ کرده است. چرا مرگ و جشنواره قبل را مثال زدم، چون خودم عضو هیأت انتخاب آن جشنواره بودم. فیلمهای زیادی بود و شاید، چند تای آن نیز مضمون مرگ مستقیم را داشت. ببینید! سوژهها اجتماعی بودند و میدانید که سینمای ایران به سینمای اجتماعی شهره است. حالا اینکه تا چه اندازه پردازش خوب و عمیقی دارد، بحثهای دیگری است. منتها میگویم که این فیلمها را اجتماعی ببینید. یعنی صرفاً یک بحث فلسفی در مورد مرگ یا پرداختن به این مقوله از زوایای غیرفلسفی نبوده است بلکه همه این موارد در وهله اول اجتماعی بوده که حالا در چند مورد منتج به مرگ شده است؛ این دیگر به دیدگاه فیلمنامه نویس، تهیهکننده و کارگردان برمیگردد. شاید آنها احساس کردند که اگر ما جنبه سلبی قضیه را پررنگتر کنیم، اثر بخشی بیشتری خواهد داشت؛یعنی امید را در لابه لای فیلم قرار دهیم و نه بهصورت یک پیام مستقیم و بهصورتی رفتارگرایانه و مرگ را مستقیم به تصویر بکشیم. شخصا این را بیشتر میپسندم، چون نزد بنده سلبیات، جایگاه بالاتر و والاتری از ایجابات دارد. همیشه هم گفتهام سهم امر مثبت و حاضر نسبت به امر منفی و غیاب مثل قطره در برابر یک دریای بیکران و بیانتهاست. اتفاقاً از این اتفاق خوشحال هم شدم.
با این نگاه فیلمها متهم به سیاهنمایی نمیشوند؟
در تمام این فیلمها یک مضمون امیدی وجود داشت. منتها امید را غیرمستقیم و مرگ را مستقیم نمایش میداد. خودم بهعنوان یک بیننده وقتی این فیلمهایی که مثال زدید را دیدم، اصلاً احساس ناامیدی نکردم بلکه احساس امید و تلنگر کردم. احساس کردم که باید عدهای بهخودشان بیایند. در تابستان داغ، خانم پزشک باید بهخودش میآمد. در فیلم بدون تاریخ، بدون امضا نیز همینطور. البته شاید اگر نظرسنجی کنید به این نتیجه برسید که سایر کسانی که این فیلمها را دیدهاند، برداشت بنده را نداشته و برداشتی تلخ داشتهاند، نمیدانم. من باز هم سعی میکنم که نظری و فلسفی به پرسش شما پاسخ دهم. اصلا تلخ و شیرین چیست؟ اگر کسی نفهمد که مرگ و زندگی توأمان است، اصلا زندگی را نفهیمده است. اصلا مرگ پایان زندگی نیست. مرگ به یک معنا پایان و به یک معنا آغاز است. مرگ برای عدهای که توشهای ندارند شاید پایان باشد ولی برای آنها که توشه دارند تازه آغاز جاودانگی است. نمیخواهم وارد بحثهای دینی و کلامی این قضیه شوم ولی مرگ آنچنان هم بد نیست. نکته این است که بهنظر میرسد عوامل فیلم تشخیص دادهاند اگر روی سلبیات تأکید بیشتری کنند، حساسیت برانگیزتر و بازدارندهتر خواهد بود.
حالا گذشته از مرگ، موضوع خیانت هم داشتهایم. من روی خود مرگ اینقدر حساس نیستم بلکه بحثم روی چرایی این تکرارشوندگی است.
من میگویم روی اجتماعی بودنش تأکید داشته باشید. شما که میگویید به مرگ کاری ندارید. مهم نحوه انتقال پیام است؛ یعنی دوست دارد که پیامش را اینگونه منتقل کند. اما اصلاً بحث معنایی یا فلسفی از مرگ نیست بلکه بحث، بحث درد و انتقال یک درد اجتماعی است که خوب است. همانطور که خودتان میفرمایید روی همین تأکید داشته باشید که این انتقال مثبت است یا منفی. کاملا مثبت و روشنفکرانه است؛ یعنی معلوم میشود اهالی سینمای ما در این بخش و بخشهای دیگر توانستهاند رسالت اجتماعی خودشان را به نحوه احسن ایفا کنند. بیش از اینکه بخواهند شکل و خط دهند، بازتاب میدهند. اینها مسائلی است که به هر حال با آن درگیر هستیم. یک عده عادت دارند به اسم مثبتاندیشی هر امر منفیای را زیر سؤال ببرند. یک رویکرد، رویکرد توجیهی است، یک رویکرد هم رویکرد تغییری است. اگر کسی میخواهد به تغییر بیندیشد باید از سلبیات آغاز کند. باید از نفی آغاز کند که این نفی، نفی شود تا به یک امر مثبت تبدیل شود. اگر قرار شود که همهچیز سر جای خودش باشد که اصلا تغییری امکانپذیر نیست.
احتمالا شما به این کارکرد سینما اعتقاد دارید که مثل آیینه تمامنمای جامعه است درحالیکه شاید عدهای بگویند سینما باید کارکرد امیدبخشی داشته باشد یا کارکرد ایجاد نشاط و شادی در جامعه، اینطور نیست؟
من نگرش دیالکتیک به مسائل دارم، چرا باید بازنمایی و بازتاب دادن دردهای اجتماعی را مغایر با امید بدانیم؟ من این را نمیفهمم! یعنی اگر من دردها را نشان دهم، در واقع ناامیدی را اشاعه دادهام؟ البته به فیلمسازش هم بستگی دارد. آیا رویکرد آن فیلمسازی که میخواهد یک درد اجتماعی را بازتاب دهد ترمیمی هم بوده است یا خیر؟ معتقدم رویکرد بسیاری از فیلمها که متهم به سیاهنمایی شدهاند، ترمیمی بوده است؛ یعنی یک راهحل بدیل در کنار انتقال این دردها را نشان میدادهاند. برخی این راهحل بدیل را خیلی مستقیم و رفتارگرایانه و عریان در فیلمها نشان میدهند، اما برخی غیرمستقیم و مضمونی آن راه بدیل را نشان میدهند. اوج هنرنمایی این است که دربردارنده یک تلنگر غیرمستقیم مرتبط با مسئولیت اجتماعی یا اشارتی غیرمستقیم به یک آموزه اخلاقی و معنوی داشته باشد. مثلا تابستان داغ یک درد اجتماعی است که ما اعتباریات را بر طبیعیات ترجیح میدهیم. خب، طبیعیات یک پزشک زن و حقیقت وجودی یک پزشک زن چیست که تحت هر شرایطی با اوست؟ پزشکیاش نیست، همسری و مادری است که بخشی از طبیعت اوست. آیا رواست که تحت الشعاع شغل اجتماعی اعتباری او قرار بگیرد؟ بهنظرم پیام خیلی خوبی داشت. من از نظر جامعه شناسی دارم بیان میکنم. ما بسیاری از وظایف اولیه، بالذات و طبیعیمان را پیش پای یک سری اعتباریات ذبح کردهایم.
این بحث رویکرد ترمیمی در سینما که به آن اشاره کردید، خیلی خوب است. نگاه شما، این است که فیلمها پیام غیرمستقیم داشتهباشند. به یاد دارم در جایی گفته بودید داستانهای تولستوی نمونه خوبی است که بهعنوان یک الگو برای سینمای ما مطرح شود. شما میگویید فیلمهای ترمیمی در نهایت پیامی به مخاطب میدهند. پیام داشتن فیلمها خیلی مهم است؟ یعنی حتما باید پیام داشته باشند یا اینکه اگر یک فیلم، قصهای را خوب و جذاب تعریف کند هم میتواند فیلم خوبی باشد؟ حتما شنیدهاید برخی معتقدند که اصلا قرار نیست سینما پیام بدهد.
این بحث به این برمیگردد که پیام چیست؟ بهنظرم تفسیر بدی که از پیام صورت گرفته است باعث شده که بگویند اصلا مگر قرار است که فیلم، پیام داشته باشد؟ هیچ فیلمی عاری از وجه اجتماعی از یک طرف و عاری از پیام از طرف دیگرنیست. اولاً همه فیلمها اجتماعیاند؛ یعنی فیلمی نمیتواند اجتماعی نباشد و بهنحوی از انحا اجتماعی است؛ چون انسان، اجتماعی است. حتی تخیلات او نیز بهنحوی منشأ اجتماعی، ارتباطی و تعاملی دارد. نکته دوم بحث پیام است. ما چه فهم و تفسیری از پیام داریم که باعث شود بگوییم برخی از فیلمها میتوانند هیچ پیامی نداشته باشند؟ واقعاً نمیفهمم که یک کتاب، متن، گزارش خبری و جزوه هیچ بار پیامی نداشته باشد. هر فیلمی، در هر سطحی از سطوح، بالاخره پیامی دارد. مگر میشود نداشته باشد؟ یا مستقیم یا غیرمستقیم، یک مضمون و یک معنا دارد. مگر اینکه بگویید پیام و معنا ناسازگار با یکدیگرند. همه حرف من این است که قبل از اینکه پیامی تعریف و منتقل شود معنایی باید منتقل شود. حالا بحث بر سر این است که آیا آنچه در ذهن فیلمساز، تهیهکننده و کارگردان است، الزاما همان به مخاطب منتقل میشود؟ این بحث ناظر به مباحث تفسیری یا هرمنوتیک است. هرچند درکها متفاوت و نسبی است اما اینطور هم نیست که اولا همه برداشتها به یک میزان درست باشد و ثانیا این برداشتها بدون متن و مولف قابل توجیه و امکان پذیر باشد. بنده قائل به مرگ مولف و مرگ متن نیستم.
برویم سراغ جشنواره فیلم فجر که شاید شما سال گذشته بیشتر درگیر آن بودید. این جشنواره بهنظرتان چه کارکردی در سینمای ایران دارد؟ فقط یک ویترین پرهیاهو برای یک سال سینمای ماست یا اینکه اثراتش فراتر از این حرفهاست؟
اولا جشنواره در دهه فجر است و مثل هر پدیده دیگری که به یک بایدها و نبایدها و ارزشهایی گرایش دارد و به مثابه یک موجود پرتشده در هستی نیست، خیلی خوشحالم که جشنواره فجر در دهه فجر اتفاق میافتد. من تصورم از دهه فجر تصور بزرگی است؛ یعنی دهه فجر انقلاب اسلامی را فقط در حادثه و در رویدادهای این دهه نمیبینم بلکه انقلاب اسلامی را یک گفتمان میبینم که لایههای فلسفی، عرفانی، هویتی و تاریخی تو در تویی دارد. بنابراین شخصا خوشحالم که به قول شما اگر شور و نشاط، فریاد یا اعتراضی هست در این دهه است. درضمن جشنواره فیلم فجر به هر حال محرکی برای فیلمسازان ماست که تلاش کنند اثری بدیع، نو، خلاقانه و تازه عرضه کنند که دیده شود. یک فشار زمانی هم وجود دارد که این فشار زمانی را بیشتر درک میکنم؛ مثلا کسی به من میگوید که فلان مقاله را بنویس. کمی پشت گوش میاندازم اما آنقدر که زنگ میزند دیگر عاصی میشوم و دست بهکار میشوم و مینویسم. اگر آن فشارها و تحریکات نبود، سر وقت و حوصله شاید این اتفاق نمیافتاد. در واقع باید محرکی باشد و جشنواره، حکم همین محرک را برای سینماگران دارد.
به اینکه برگزاری جشنواره در دهه فجر اتفاق خوبی هست، اشاره داشتید. در دهه اخیر اتفاقی رخ داد که بهنظر میرسد جریانهایی از سینمای ما مسیر خود را از جشنواره فیلم فجر جدا میکند. این ماجرای جشنواره فیلم عمار دقیقا گویای همین موضوع است؛البته جریانهای دیگر هم هستند. چرا این اتفاق افتاد؟
این چرا را باید از کسانی بپرسید که سابقه بیشتری دارند، حافظه تاریخی بهتری هم دارند و حضور مستقیم تری هم داشتهاند. مسلما از یک منظر بهخصوص، این دو تایی جشنواره عمار و جشنواره فجر از نظر من قابلقبول نیست، چون برخی مباحث و رویکردهایی که متصل با جشنواره عمار و جشنواره فجر و جدایی آنهاست را نمیفهمم. درواقع متوجه این دو تایی نمیشوم. میگویند سینمای انقلابی و سینمای اجتماعی. من اصلا این را نمیفهمم، برای اینکه انقلاب خودش یک پدیده اجتماعی و آمیخته با اهداف و آرمانهای اجتماعی است. فیلمی که بعد از انقلاب، دردها و مسائل اجتماعی را به تصویر میکشد عین سینمای انقلاب است، چون به شما میگوید که اهداف اجتماعی انقلاب تا چه حد موفق یا ناکام بوده است. پس این سینما، سینمای انقلابی است و از این روست که من این دوتایی سینمای انقلابی و سینمای اجتماعی را نمیفهمم؛ ضمن اینکه این دوتایی، اتفاقاتی را رقم میزند؛ جداییها را در جامعه ایجاد میکند که میتواند منافع، مصالح و کاسبکاریهایی را دامن بزند. کسی میگوید من سینماگر انقلابی هستم و بودجه میگیرد و تظاهر به انقلابی بودن میکند. یک عده هم میخواهند بگویند که ما اجتماعی هستیم و از جنس آنها نیستیم و طبعاً به شیوهای دیگر برای خود منزلت و اعتبار کسب میکنند. شکافی ایجاد میشود که اصولاً درست و موجه نیست. حالا ممکن است بگویند چه اشکالی دارد؟ شما یک جشنوارهاید و ما هم یک جشنواره، این بهمعنای یک تکثر است که البته وحدتمان هم محفوظ است. این نگاه را بیشتر میپسندم، چون مبتنی بر یک دوگانه صرف نیست و معرف یک وحدت در عین کثرت است. ما که نباید کسی را منع کنیم. میتواند جشنوارههای متعدد و مکمل یکدیگر برپا شود؛ جشنوارههای متکثری که بدون ضدیت با یکدیگر تعامل و حتی رقابت دارند و باعث رشد متقابل هم میشوند. یک جشنواره، بخشی را میبیند و جشنوارهای دیگر بخش دیگری که ممکن است بهدلیل محدود بودن انتخاب دیده نشود. اگر به اعتبار تکثر حین وحدت تعریف و دنبال شود خیلی هم مطلوب و خوب است.
پارسال خیلی حرف و حدیث شنیدید برای انتخاب فیلمها، باز هم حاضرید این تجربه را تکرار کنید؟
دست اندرکار جشنواره فجر بودن خیلی مسئولیت دارد. مثل یک دادگاه با محوریت عدالت است و خیلی باید مراقب بود. مراقب بود که حب و بغضها، اعمال سلیقههای شخصی و مستقیم و خودآگاه صورت نگیرد و کسی را آزرده خاطر نکند. متأسفانه دستگاههای ما اعم از فرهنگی و سیاسی و اقتصادی و...، همه حکم دستگاههای امنیتی را پیدا کردهاند. شفاف نیستند. ویترینی نیستند که افراد بتوانند از آن پشت همهچیز را بهصورت شفاف ببینند. این در مورد همه انتخابها صادق است. این خود یک درد بزرگ اجتماعی است. و ای کاش کسی بیاید و فیلمی درباره این موضوع بسازد؛ چون واقعاً این یک درد ریشهدار اجتماعی است. یا اطلاعات غلط و پاسخهای انحرافی میدهند یا سکوت میکنند. متأثر شدن از لابیها و مقاومت نکردن در برابر لابیها، همه اینها خطرناک است. اگر از من سؤال کنید که راهحل چیست؟ پاسخ و راهحل در شفافیت است. اگر یک کارگردان میپرسد که چرا فیلمش دیده نشده یا دیده و انتخاب نشده است باید دقیق به او پاسخ دهید. از او دعوت و با او گفتوگو کنید. چه اشکالی دارد؟
حتی میتوان این را عمومی کرد؛ چون ممکن است فقط سؤال کارگردان نباشد و عموم نسبت به انتخاب نشدن یک فیلم سؤال داشته باشند.
آفرین! اگر سینما یک مقوله اجتماعی است و بهنظرم اجتماعیترین مقوله هم هست، باید به مردم پاسخگو بود؛ درواقع در فرایندهایی که مربوط به انتخاب و داوری است، جوابگو باشیم. به یاد دارم در پروانه نمایش که بودم میگفتم اعضای پروانه نمایش باید بتوانند در مورد کلیت رأیها بدون نام بردن از رأی اشخاص بهصورت منفرد، صحبت کنند تا با برخی توالی نابجا و بعضاً فاسد روبهرو نشویم.
شما که تجربه حضور در هیأت انتخاب را داشتهاید، در انتخاب فیلمهای جشنواره فیلم فجر لابی هم صورت میگیرد؟
لابی در انتخاب فیلم صورت میگیرد و چنانچه در برابر لابیها منفعل باشید، ظلم کردهاید. من که میگویم اگر شفاف باشیم و به مثابه ویترینی باشیم که همه بتوانند ببینند، خیلی دقیق میتوان آن لابیها را هم دید و لابی گرها را هم نشان داد. آن وقت دیگر کسی بهخودش اجازه نمیدهد لابی کند. اما لابی میکنند. بعضی تحتتأثیر قرار میگیرند و بعضی نمیگیرند. نکته بعدی در هیأت انتخاب فیلمها، معیارهاست که باید واحد باشد. شاخصها از ابتدا تا انتها باید واحد باشد. شاخصهایی که باعث میشود فیلمی وارد هیأت انتخاب شود و مورد داوری قرار بگیرد باید تعریف شده باشد. همه این معیارها هم باید شفاف باشد. چطور میشود یک فیلمی که دیده نشده، اجازه ورود برای داوری در هیأت انتخاب و مراحل بعد را پیدا نمیکند اما فیلمی که دیده شده، بحث شده، داوری شده و به هر حال در موردش تصمیم گرفته شده، دوباره میآید؟ این بحث مهمی است.
نکته جالب ماجرای جشنواره امسال هم اینجاست که شما 2فیلم را در هیأت انتخاب جشنواره سال قبل دیدهاید؛ «امپراتور جهنم» و «شعلهور». ماجرای این دو فیلم در سال گذشته دقیقا چه بود و چه چیزهایی باعث حذف آنها شد؟
متأسفانه اخیرا یکی از مسئولین گفته که اعضای هیأت انتخاب فقط راجع به بخش مسابقه سینمای ایران در جشنواره نظر میدهند و نه چشمانداز. همه جلسات هیأت داوران سال گذشته صورتجلسه دارد و همه اینها توسط هیأت انتخاب امضا شده است؛ یعنی اعضای هیأت انتخاب، هم بخش مسابقه را معلوم کردهاند و هم چشمانداز را. اینطور نیست که مثلا پارسال حدود کمابیش 30فیلم به مسابقه رفته و بقیه به انتخاب دبیر جشنواره در قسمت چشمانداز رفته باشد. به جدّ سؤال دارم که چرا بازرسی که وظیفهای تعریف شده در این موارد دارد و همیشه هم در جلسات پروانه نمایش حضور دارد، وارد نمیشود؟ چرا وقتی کسی مصاحبهای خلاف واقع میکند و باعث میشود یک عده در ابهام باقی بمانند، نباید پاسخ درستی به مردم داده شود؟
اما در مورد پرسش شما، هرچند در این مورد قبلاً اظهارنظر کردهام، اما بهطور خلاصه میتوانم بگویم که سال گذشته امپراتور جهنم وارد هیأت انتخاب شد. ناقص بود و اعضای هیأت انتخاب گفتند که این را نمیشود داوری کرد. با اصرار عدهای وارد داوری شدیم، بنده نقد مضمونی داشتم اما اعضای دیگر، بحث فنی داشتند. معتقد بودند قطع نظر از نقص فیلم، به لحاظ فنی طراز لازم را ندارد. هیأت انتخاب صورتجلسه کردند که به چشمانداز بیاید. وقتی به چشمانداز آمد با انصراف عوامل محترم فیلم، همراه با بیانیه مخالفت آمیز آنها روبهرو شد. امسال این فیلم مجدداً به جشنواره آمد. از صمیم قلب امیدوارم اشکالات مضمونی و فنی آن برطرف و کامل شده باشد و با استقبال هم روبهرو شود، اما همه حرف بنده این است که این فیلم سال گذشته داوری شده است. شعلهور هم اینطور بود ولی نه با این شدت. شعلهور بحث و بیانیهای نداشت. شعلهور هم ناقص بود. ما گفتیم که این فیلم هم در چشمانداز بیاید. بعد انصراف داد و جایگزین شد. به هر حال هر دو داوری شدهاند.
شما مدتها عضو شورای پروانه نمایش بودهاید. این معضل سینمای ایران که پروانه ساخت میدهیم و بعد پروانه نمایش نمیدهیم تا به حال ضرر و زیانهای زیادی مخصوصا به بدنه سینمای ایران وارد کرده است. اتفاقی که برای فیلم «رستاخیز» یا «خانه پدری» افتاده از همین جنس است و مثالها هم بسیار. راهکار چیست؟
باید دقتهایی در ارائه پروانه ساخت اعمال شود که بعد از ساخت، عوامل فیلم متضرر نشوند. بعضی وقتها نیز شاهد تفاوتهایی بین تولید فیلم با پروانه ساخت بودهام. در یکی از این موارد در خواست کردم تا فیلمنامه را بیاورند و با مشاهده آن متوجه برخی تغییرات شدم. با دعوت از کارگردان محترم دلیل آن را جویا شدم و با ایشان به گفتوگو پرداختم. به هرحال در این مورد به خصوص، توافق حاصل شد و پروانه صادر و فیلم اکران شد. بر این اساس، برخی موارد ناظر به همین ناسازگاریهاست که طبعاً به تولیدکنندگان برمیگردد. در واقع باید به اعضای محترم پروانه نمایش حق دهید، چون پروانه ساخت منطبق با تولید نهایی نیست. اما اگر فیلمی دقیقاً براساس پروانه ساخت تولید شود و به شورای پروانه نمایش بیاید و در این میان هیچ تفاوت و تغییری نیز مشاهده نشود، نمیفهمم چرا نباید پروانه نمایش بگیرد؟ و اگر گرفت چرا اکران نشود؟
البته داشتهایم فیلمهایی که پروانه نمایش هم داشتهاند اما اکران نشدهاند.
بله، متأسفانه. بعضی وقتها فیلمنامه و پروانه ساخت و پروانه نمایش هم مشکلی ندارد، ولی اکران نمیشود که دیگر عجیب است! باید جلوی این عجایب را گرفت. بعضی وقتها رگههایی از این اتفاقات عجیب در خود بخش رسمی سینما هم هست.
شما فیلم «کاناپه» را در شورای نمایش دیدهاید. نظرتان درباره مشکلات این فیلم چیست؟ فکر میکنید استفاده از تمهید کلاهگیس چقدر برای واقعگرایی در فیلمها میتواند کمک کند؟
کاناپه را فقط در هیأت انتخاب جشنواره دیدیم. فیلمی است که به لحاظ مضمونی کاملاً مطلوب و مورد پسند شخص بنده است. بارها هم گفتهام که یک مسئله اجتماعی خوب و مبتلابهای را مطرح کرده است. تنها موردش استفاده از کلاه گیس در محیط خانواده است که ربطی به نگرش مضمونی بنده و نگاههای فنی دوستان ندارد. این دیگر در تخصص ما نیست و بحثی دینی است و ما در این مورد صاحبنظر نیستیم.
ما در سریال حضرت یوسف(ع) شاهد استفاده از کلاهگیس بودهایم. این چه تفاوتی با آن دارد؟
این نظر شخصیام است و باید کارشناسان نظر بدهند؛ اما معمولاً در سریالهای تلویزیونی آنها که بیحجاب نشان داده میشوند یا مربوط به قبل از انقلابند یا چهرههای مثبت نیستند و یا مربوط به ساکنان خارج از کشورند. اما مورد کاناپه، مربوط به بعد از انقلاب است و چهره هم منفی نیست و مثبت است. در عین حال که تاکنون هم همین رویه، متعارف بوده است. به هر حال این یک بحث فقهی است و در صلاحیت و تخصص بنده نیست که جواب دهم. من فقط میتوانم بگویم که کاناپه فیلم خوبی است.
سایت شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته ازروزنامه همشهری ، تاریخ انتشار 21بهمن 96، کدمطلب:6706، www.newspaper.hamshahri.org
ا.ح75