شعار سال: فوق لیسانس روزنامه نگاری دارد، یک سالی هست از یک کشور اروپایی آمده اما این روزها بیکار است. مددکاری اجتماعی خوانده اما این روزها توی خانه نشسته، به امید پیدا کردن یک شغل مناسب. دکترای باستانشناسی دارد اما جزاینکه صبحها باشگاه بدنسازی برود کار دیگری ندارد. هردو فارغالتحصیل پژوهشگری اجتماعی اند، گاهی اگر بخت یارشان باشد، طرح و پروژهای از نهادی دولتی یا غیردولتی میگیرند، اما اغلب اوقات بیکارند. میگویند آدمهای دیگری جایشان نشستهاند. آدمهایی که بهجای آن ها کار دارند.
بهرام جامعه شناسی خوانده میگوید خسته شده از اینکه به هر جمعی میرود، همه از مهاجرت حرف میزنند اینکه در کدام کشور میتوانند شرایط بهتری داشته باشند. آهی میکشد سرش را به پشتی صندلیاش تکیه میدهد: «یک مدت کلاس زبان میرفتم همه میخواستند مهاجرت کنند یک نفر ازمهاجرت به کانادا میگفت و دیگری آلمان. یکی به دوستش نصیحت میکرد که اگر توانمندیاش را در یک رشته عملی ثابت کند میتواند اقامت کانادا را بگیرد. همهاش نصیحت برای اینکه اقامت کدام کشور بهتر است، اوایل کلافه میشدم. میگفتم چرا مرغ همسایه غاز است چرا همه میخواهند از اینجا بروند. همین دورو برخودم شروع کردم به تحقیق و پرس و جو فهمیدم خیلی از این آنهایی که به فکر مهاجرتاند آدمهای تحصیلکرده اما بیکارند.» بهرام از من میخواهد با آن ها گفتوگو کنم. توانمندهای بیکاری که ناگزیر از مهاجرتند.
هدیه 33 ساله است. فوق لیسانس روزنامه نگاریاش را گرفته و یک سالی است از یک کشور اروپایی به ایران آمده: «راستش را بخواهی تقریباً نخستین سؤالی که همه از من میپرسند این است چرا برگشتی؟ وقتی برایشان توضیح میدهم ترجیح میدادم در کشور خودم زندگی و کار کنم یک جوری نگاهم میکنند که انگار حرف نامربوطی زده ام.اوایل حرفهایشان ناامیدم نمیکرد، میگفتم حتماً با تحصیلات و تخصصی که دارم کارمناسبی پیدا میکنم. اما الان یک سال گذشته و کاری پیدا نکردهام اگر هم کاری بوده آنقدر درآمدش کم بوده که زندگیام نچرخیده. دنبال این هستم دوباره از ایران بروم اما به همه میگویم از سر ناچاری مهاجرت را انتخاب کرده ام.»
سمیه 40 ساله دکترای باستان شناسی دارد. میگوید با اینکه همه تلاشش را کرده که شغل مناسبی پیدا کند، هرگز موفق نشده:«همین چند روز پیش درخواستم برای سفر به یک کشور اروپایی رد شد. از آقای مسئول پرسیدم چرا تقاضایم را رد کردی، گفت چون شغل درست و حسابی نداری و وقتی بروی دیگر برنمیگردی. او گفت ایرانیها بالاترین آمار بازنگشتن به کشور خودشان را دارند. راستش را بخواهی خیلی دردم آمد من البته اصلاً قصد ماندن در آن کشور را نداشتم اما از این حرفش خیلی ناراحت شدم چرا من با این تحصیلات نتوانستهام یک شغل مناسب پیدا کنم. تو به من حق نمیدهی اگر مثل خیلیهای دیگر به فکر مهاجرت بیفتم؟»
حمیده وعباس زوج پژوهشگر چند ماهی است به یکی از شهرهای کوچک شمال ایران مهاجرت کرده اند:«ما راضی بودیم به همان کارهای گاه گداری دست کم دو تا پژوهش در سال اما آن هم برای مدتی طولانی قطع شد. دیگر توی تهران نمیتوانستیم اجاره خانه بدهیم. جمع کردیم و آمدیم اینجا. آنقدر آینده نامشخص و مبهم است که نمیدانیم چه باید بکنیم همه میگویند به جای مهاجرت به اینجا بهتر بود به مهاجرت از ایران فکر میکردیم اما ما فکر میکنیم هنوزهم امیدی هست برای زندگی بهترمان. با خودمان فکر میکنیم اگر همه از ایران بروند پس چه کسی ایران را میسازد.»
حمید مظفری، جامعه شناس میگوید: «وقتی آدمها در جای درست خود قرار نمیگیرند اصل شایسته سالاری زیر سؤال میرود. اگر هر کس در جای خودش باشد، همه چیز درست پیش میرود. وقتی آدمها روزنامه نگاری، پزشکی یا هر رشته دیگری را با کلی امید و آرزو میخوانند اما بعد از آن تا مدتها بیکار میمانند این موضوع جز سرخوردگی و ناامیدی برایشان آورده دیگری ندارد. در این شرایط طبیعی است که آن ها دست به کار مهاجرت شوند آن وقت است که نمیتوانی از این آدمهای توانمند بیکارناراحت شوی اینکه چرا کشور را ترک میکنند و به فکر کشور خودشان نیستند. این روند موجب از دست رفتن سرمایه و انرژی آدمها و جامعه میشود و باید جدیاش گرفت.»
خیلیها این روزها از بیکاری گلایه دارند، آن هایی که متخصص و کاردانند. به سالهایی فکر میکنم که آن ها در دانشگاههای کشور گذراندهاند؛ به سالهایی که برایشان هزینه شده که توانمند شوند به آن همه وقت و تلاشی که برای حرفهای شدن گذاشته اند؟ برای ساختن خودشان، جامعه شان. اما ازدست دادن این همه توانمندی برای کشورچه هزینهای دارد؟
سایت شعار سال، با تلخیص و اضافات برگرفته از سایت روزنامه ایران، تاریخ انتشار 21 خرداد 97، کد مطلب: 470002، www.iran-newspaper.com