پایگاه تحلیلی خبری شعار سال

سرویس ویژه نمایندگی لنز و عدسی های عینک ایتالیا در ایران با نام تجاری LTL فعال شد اینجا را ببینید  /  سرویس ویژه بانک پاسارگارد فعال شد / سرویس ویژه شورای انجمنهای علمی ایران را از اینجا ببینید       
کد خبر: ۱۸۵۶۶۲
تاریخ انتشار : ۰۹ بهمن ۱۳۹۷ - ۱۲:۳۲
بحث مهریه و دادن و گرفتن آن همیشه از جمله موضوعات چالشی بوده است. حتی می توان به عنوان ابزاری برای تهدید دو طرف مطرح شود. مشکلی که برای حل آن نیاز به تدبیری اساسی است.

شعار سال: دو ساعت و نیم از تماس تلفنی وکیلم، آقای سلمانی، گذشته بود و من هنوز داشتم به این دو سالی فکر‌‌ می‌کردم که سراسر زجر بود. برگشته بودم به روز بعد از شب خواستگاری سهیل. صدای پدرم بلند‌تر از همیشه در گوشم زنگ‌‌ می‌زد. آنقدر بلند که گوش‌هایم را گرفتم و روی زمین نشستم.«25 سال اختلاف سنی‌؟! هیچ متوجه هستی‌ داری چه تصمیمی برای زندگی‌‌ات می‌گیری‌؟! فارغ از اختلاف سنی، به اختلاف طبقاتی موجود بینمان فکر کردی‌؟! دخترم این ازدواج سرانجامی ندارد. تو هنوز کم سن و سال هستی.

چرا باید قبول کنی بدون عروسی گرفتن تنها با یک مراسم ساده عقد راهی خانه بخت شوی‌؟!» شاید به‌دلیل همان سن کم بود که درک نمی‌کردم مگر اختلاف سنی ۲۵ سال چقدر‌‌ می‌توانست مسأله ساز باشد که پدرم این‌طور جدی مخالفت کند. مگر مراسم عروسی گرفتن نشانه خوشبختی بود. حتماً اشتباه‌‌ می‌کرد و من فقط اگر کمی مقاومت‌‌ می‌کردم، بعد از ازدواج با سهیل‌‌ می‌توانستم با خوشبخت شدنم به او ثابت کنم که اشتباه‌‌ می‌کند.

سر تکان دادم و پرت شدم به دو هفته بعد از ازدواجمان یعنی درست زمانی که تازه از ماه عسل برگشته بودیم. مادرم تماس گرفته و برای شام دعوتمان کرده بود. دروغ چرا ولی باید بگم با وجود تمام کدورت‌‌هایی که به‌خاطر نافرمانی من و در نهایت ازدواج با سهیل بینمان وجود داشت، از شدت دلتنگی نمی‌توانستم خواسته‌‌اش را رد کنم. با وجود این باید با سهیل تماس‌‌ می‌گرفتم تا از برنامه‌‌اش برای شب مطمئن بشوم.

با سهیل تماس گرفتم تا نظرش را جویا شوم اما خیلی خونسردانه با این حرف که من امشب بسیار کار دارم، نمی‌توانم به خانه بیایم و تو هم لزومی ندارد تنها به خانه مادرت بروی، قبول نکرده بود. گوشی به دست وسط اتاق خواب ایستاده بودم. مسأله خاصی نبود که بخواهم بزرگش کنم. باید درک‌‌ می‌کردم که او بسیار سرش شلوغ است و اصلاً عجیب نبود که بعضی شب‌‌‌ها نتواند به خانه بیاید. با مادرم تماس گرفتم، بی‌حالی خودم را بهانه قرار دادم و گفتم حتماً بعداً به دیدارشان‌‌ می‌رویم.

حالا بغضم شکسته بود و زیرگریه زده بودم که پنج ماه بعد از آن شب را به خاطر آوردم. پنج ماهی که حتی یکبار هم اجازه دیدار خانواده‌ام بهم داده نشده بود. پنج ماهی که فقط بعضی شب‌‌‌ها سهیل فرصت پیدا‌‌ می‌کرد تا سری به خانه بزند. نمی‌خواستم باور کنم که تنها چند ماه از ازدواج کردنمان گذشته بود و حرف‌های پدرم رگه‌‌هایی از واقعیت گرفته بود و به رویم نیشخند‌‌ می‌زد. زود بود برای جا‌زدن.

باید‌‌ می‌فهمیدم سهیلی که آنقدر عاشق بود چطور به فاصله دو هفته بعد از ازدواجمان از این‌رو به آن رو شده بود. باید باهاش صحبت‌‌ می‌کردم. اگر این‌طور پیش‌‌ می‌رفت تمام سرزنش‌‌‌ها را به جان خریده و ترکش‌‌ می‌کردم.

وقتی همه چیز مشکوک بود

هنوز اولین شبی که بعد از تصمیمم سهیل به خانه آمد را دقیق به خاطر داشتم. شبی که بعد از آن سهیل شد همان سهیلِ قبل. به دیدار خانواده‌ام رفتیم و آنقدر کور بودم که حتی متوجه نبودم همه چیز چقدر مشکوک باب میل من پیش‌‌ می‌رفت. شایدم کور نبودم، من ازدواج کرده بودم که زندگی کنم و باید برای حفظ زندگی‌ام از هیچ کاری دریغ نمی‌داشتم. چهار ماهی از آن شب گذشته بود که یک روز حدوداً ساعت دو بعد از ظهر زنگ خانه را زدند. با دیدن تصویر سهیل روی آیفون تعجب کردم. پیش نیامده بود این وقت روز به خانه بیاید. در را که باز کردم با چهره درهم و پریشانش رو به رو شدم. 10 دقیقه بود که نشسته بود روی مبل و هر چه‌‌ می‌پرسیدم بی‌پاسخ‌‌ می‌ماند. تا اینکه سر بلند کرد و گفت به ۴۰۰ میلیون تومان پول احتیاج دارد و ازم خواست تا خانه‌ای که پدرم به نامم زده بود را فروخته و پولش را به او قرض دهم و قبل از اینکه حرفی از دهانم دربیاید قول داد که تا حداکثر سه ماه دیگر بهم برگرداند. بدون اینکه حرفی بزنم برخاسته، به اتاق رفتم و در را بستم. به چند دقیقه نکشید که صدای بسته شدن در خانه را شنیدم.

تا شب همان‌طور در اتاق راه رفتم و فکر کردم. نمی‌دانستم به این چهار ماهی فکر کنم که سهیل تغییر کرده بود یا ماه‌های قبل از آن که مرا به فکر جدایی انداخته بود. از وقتی برای طلاق اقدام کرده بودم این هزارمین بار بود که آن روزها را مرور‌‌ می‌کردم و هر بار به این قسمت‌‌ می‌رسیدم همین قدر بهم‌‌ می‌ریختم. فکر کردن به اینکه تمام مدت بازی داده شده بودم، به سهیلی که بعد از گرفتن آن پول شده بود همان سهیل هفته‌ای یک بار آن هم برای چند ساعت، به پولی که هیچ وقت پس داده نشد، به روزی که متوجه شدم با کسی رابطه دارد، به سهیلی که گفته بود اگر نیمی از مهریه‌ام را نبخشم طلاقم نمی‌دهد، به خودم که آنقدر از بین رفته بودم و قبول کردم، عصبی‌ام می‌کرد. آقای سلمانی گفته بود‌‌ می‌توانم با توجه به افزایش نجومی قیمت سکه مازاد خانه‌ای که تنها دو دانگش به ارزش مهریه‌ام بود را نیز توقیف کنم. چرا همان لحظه قبول نکرده بودم؟ مهلت فکر کردن خواسته بودم برای چه؟!

سایت شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از سایت روزنامه ایران، تاریخ انتشار 8 بهمن 97، کد مطلب: 499109:www.iran-newspaper.com


اخبار مرتبط
خواندنیها و دانستنیها
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار
پربازدیدترین
پربحث ترین
پرطرفدارترین