پایگاه تحلیلی خبری شعار سال

سرویس ویژه نمایندگی لنز و عدسی های عینک ایتالیا در ایران با نام تجاری LTL فعال شد اینجا را ببینید  /  سرویس ویژه بانک پاسارگارد فعال شد / سرویس ویژه شورای انجمنهای علمی ایران را از اینجا ببینید       
کد خبر: ۲۱۲۸۶۸
تاریخ انتشار : ۲۰ خرداد ۱۳۹۸ - ۱۱:۲۸
در چند هفته گذشته مواضع ظاهرا متفاوت و اعلام آمادگی و درخواست‌های مکرر ترامپ برای مذاکره برای بسیاری از کارشناسان و تحلیلگران ایران و دنیا باعث تعجب و حتی سرگشتگی شده و برای همه این سوال پیش آمده که براستی ترامپ بدنبال چیست و برنامه واقعی و کلان او چیست؟

شعار سال : در چند هفته گذشته مواضع ظاهرا متفاوت و اعلام آمادگی و درخواست‌های مکرر ترامپ برای مذاکره برای بسیاری از کارشناسان و تحلیلگران ایران و دنیا باعث تعجب و حتی سرگشتگی شده و برای همه این سوال پیش آمده که براستی ترامپ بدنبال چیست و برنامه واقعی و کلان او چیست؟ هر چند در نگاه اول و از بیرون چنین به نظر می‌رسید و برای برخی هنوز می‎رسد که ترامپ و تیم او یک جریان بی‌ریشه و بی‌پشتوانه سیاسی است که به صورت اتفاقی به ریاست‌جمهوری رسیده ولی باید گفت ترامپ نه تنها یک پدیده اتفاقی یا تصادفی در سیاست و اقتصاد امروز دنیا و امریکا نیست بلکه نتیجه کار فشرده تشکیلاتی و فکری بسیار گسترده و طولانی مدت بخش اصلی حاکمیت سیاست و ثروت و پول امریکا و شاخه‌های بسیار تناور و قدرتمند این حاکمیت در دنیا برای تضمین برتری این حاکمیت و برند آن (امریکا) در قرن بیست و یکم است که اهداف کلان خود را از طریق بازسازی و تقویت بنیان‌ها و ساختارهای اصلی سیستم سیاسی واقتصادی و اجتماعی امریکا و دنیا دنبال می‌کند و ترامپ چیزی نیست جز مدیر اجرایی و عملیاتی این حاکمیت که برای پیشبرد این پروژه عظیم از سوی این حاکمیت انتخاب شده است.

هر چند در یک یادداشت نمی توان به تمام جوانب و اهداف و زوایای این پروژه اشاره نمود اما از انجا که حتی در پس پرده بزرگترین پروژه ها و برنامه‌ها هم همیشه چند ذهن کلیدی و خط دهنده به عنوان معمار و راهبر اصلی وجود دارد که با مطالعه نظرات و ارمان‌های ان‌ها می توان به اصول کلی برنامه ان‌ها پی برد در مورد برنامه واقعی ترامپ هم ما با سه شخص کلیدی نه چندان شناخته شده ولی بسیار تاثیر گذار و محوری روبرو هستیم که مانند جعبه سیاه تصمیم گیری و هدایت ترامپ عمل می‌کنند و هر اقدام ترامپ گام به گام و دقیقا مطابق مشاوره و نظرات انها است و البته بر خلاف نظر غالب محافل رسانه‌ای شامل افرادی مانند جان بولتون یا پمپئو و حتی کوشنر و رودی جولیانی یا نیوت گینگریج نیست.

این افراد در واقع مانند خود ترامپ فقط تیم اجرا کننده نظرات این سه نفر هستند که به ترتیب عبارتند از راجر استون ( همراه سی ساله ترامپ و مدیر اصلی برنامه های او در مورد صحنه سیاست داخلی امریکا که از زمان نیکسون مشاور اصلی همه روسای جمهور و کاندیدا های جمهوریخواه بوده) و استفان میلر ( سیاست گزار اصلی ترامپ در امور اقتصادی و مهاجرتی و به خصوص خاورمیانه و اسراییل) و استیو بنون که استراتژیست ارشد ترامپ و در واقع نظریه پرداز او هست و نقش اصلی در سیاست خارجی ترامپ را در مواجهه با چالش‌های جهانی از چین و اروپا تا دیوار مکزیک، ونزوئلا، سوریه، کره شمالی و البته ایران دارد. محور اصلی فکری این سه نفر این است که امریکا دارای برگ‌های برنده بسیار قوی اقتصادی و سرمایه و تکنولوژی است که تاکنون هرگز به صورت موثر از انها استفاده نکرده و با استفاده از این برگها و ظرفیت‌ها می توان رقبای جهانی و منطقه ای را به عقب راند.


بنابراین اگر می‌خواهیم اقدامات و اهداف سیاست خارجی ترامپ در مورد چین و اروپا و روسیه و البته ایران را بشناسیم فقط کافیست نظرات استیو بنون را را مرور کنیم. هر چند ظاهرا استیو بنون به خاطر اختلافات داخلی در کاخ سفید مجبور به جدا شدن از تیم ترامپ شد و در ظاهر سمت اجرایی ندارد ولی در یکماه اخیر در اروپا وظیفه سازماندهی جریانات و احزاب ملی گرا و ضد جهانی شدن و اروپای متحد را در اروپا برای انتخابات پارلمان اروپا را به عهده داشت و اتفاقا این احزاب به پیروزی بزرگی هم دست یافتند. اگر مصاحبه های یکماه اخیر او در اروپا در مورد چین و اروپای متحد و روسیه و ایران و ونزوئلا را دنبال کنید متوجه می شوید که چرا ادعا می‌کنیم که ترامپ قدم به قدم نظرات او را اجرایی می‌کند. اما بنون کیست و نظرات او چیست؟ بر خلاف برخی که استیو بنون 67 ساله و افسر سابق نیروی دریایی و بعد سرمایه گذار اقتصادی در وال استریت و کارگردان و فیلمساز و حالا مجری رادیویی و استراتژیست و نظریه پرداز سیاسی و اقتصادی را یک فاشیست یا نژاد پرست و ضد یهودی و حتی ضد اسلام می‌دانند اما او خود را یک امریکایی بسیار ملی گرا و عملگرا و طرفدار طبقه متوسط امریکا می‌داند که اعتقاد دارد سیاست‌های چند دهه اخیر جهانی شدن باعث ضعیف شدن اقتصادی و اجتماعی طبقه متوسط امریکا شده است و بزرگترین رسالت خود را باز سازی قدرت این طبقه متوسط به منظور بازسازی قدرت اقتصادی و اجتماعی امریکا می داند.

به همین منظور او بزرگترین رقبا و دشمنان امریکا را نه روسیه یا اسلام یا ایران و کره شمالی و کوبا و ونزویلا بلکه بزرگترین رقبای امریکا در قرن بیست یکم را در مرحله اول چین و در مرحله دوم اروپا و در مرحله سوم وال استریت می‌داند چرا که اعتقاد دارد تنها چین و اروپا هستند که از چنان اقتصادی برخوردارند که می توانند جایگاه قدرت اقتصادی امریکا را با کمک از و طمع سردمداران وال استریت که تنها به فکر سود سرمایه گذاری خود در چین و اروپا و سیاست جهانی شدن هستند به چالش بکشند. از همین منظر هست که او اعتقاد دارد هر چند روسیه از نظر نظامی و اطلاعاتی قدرت بزرگی است ولی به خاطر ضعف مفرط اقتصادی هرگز نمی‌تواند تهدیدی اساسی و استراتژیک متوجه جایگاه امریکا و موفقیت آن کند و نه تنها روسیه را نباید خطر اصلی برای امریکا به شمار اورد بلکه می‌توان از روسیه برای تحت فشار قرار دادن چین و اروپای متحد استفاده کرد و توصیه می‌کند که ترامپ باید با روسیه و پوتین رابطه خوبی ایجاد کند. او اعتقاد دارد چون روسیه دارای مرز 7 هزار کیلومتری زمینی با چین و چند هزار کیلومتری با اروپای متحد است پوتین و هر رهبر سیاسی در بلند مدت یک امریکای قوی ولی دور از روسیه را که بتواند با چین موازنه ایجاد کند و اروپا را محدود کند را بر دنیایی که چین و اروپا در ان قدرت‌های برتر باشند ترجیح می دهد.

دقیقا به همان دلیلی که شوروی کمونیست و ضد کاپیتالسیت با انگلیس و امریکا سرمایه دار اتحاد استراتژیک علیه هیتلر (اروپا) بوجود اورد و بعدا همین همراهی علیه مائو (چین) بین انها شکل گرفت. (همین جا جالب است اشاره شود همین اعتقاد بنون و ترامپ به نزدیکی تاکتیکی به روسیه و منافع مشترک با روسیه باعث و منشا بسیاری از مباحث اعتراضی و تئوری های توطئه مربوط به همکاری تیم ترامپ با روسیه که از مدت‌ها پیش از ریاست جمهوری ترامپ شروع شده بود شد و در نهایت در یک معامله در راس حاکمیت امریکا ترامپ مجبور شد برای فرار از استیضاح و ادامه ریاست جمهوری افراد زیادی مانند راجر استون و مایکل فلین و تریلسون و البته خود بنون را ظاهرا از حلقه نزدیکان خود و کاخ سفید خارج کند و نکته حالب این است که از ان سه معمار کلیدی این پروژه استیو میلر که ستون اصلی مربوط به لابی اسراییل در پروژه قرن امریکا هست در لیست درخواستی دمکرات‌ها برای تصفیه از کاخ سفید و تیم ترامپ قرار نگرفت!) در مورد اسلام گرایی در خاورمیانه هم استیو بنون اعتقاد دارد که موج اسلامگرایی کور و خشن مانند داعش یا القاعده و... که در خاورمیانه در جریان است مانند همان مورد استفاده از روسیه در فشار بر اروپا از جبهه شرق می‌تواند ابزار قدرتمندی برای فشار به اروپای متحد از جبهه جنوبی و عقب راندن احزاب لیبرال با اهرم اسلام ستیزی و مهاجر ستیزی به نفع احزاب ملی گرا اروپا باشد که در نهایت باعث می‌شود که رهبران سیاسی اغلب لیبرال و مستقل تر اروپا مانند مرکل و ماکرون و... که طرفدار جهانی شدن یا پیمان اب و هوایی پاریس ( به معنی تضعیف سیطره اقتصادی امریکا و تضعیف شرکت‌های عظیم نفت و انرژی امریکا) هستند تضعیف شوند. کما اینکه او بر استفاده از اهرم مسلمانان اویغور و ترکستان چین هم برای فشار به چین بسیار تاکید دارد. او مانند داخل امریکا خط حمایت از طبقه متوسط و سفید پوست ملی گرا و راست اروپا را دنبال می‌کند پس عجیب هم نباید باشد که بنون مشوق و حامی اصلی (اگر نه ایجاد کننده) جریان جلیقه زردها در فرانسه هم هست.

در مورد یهودیان امریکا و لابی پر قدرت آن‌ها در امریکا هم هر چند او طرفدار شدید طبقه سفید پوست متوسط امریکا و نگرانی‌های آن‌ها می‌باشد ولی توانسته رابطه کاری و عقیدتی خوبی با لابی قدرتمند اسراییل در اروپا و امریکا و استفان میلر دیگر نظریه پرداز کلیدی تیم ترامپ بوجود اورد. بنون کسی نیست که نداند بدون همراهی این لابی امکان به ثمر رساندن و موفقیت این پروژه وجود ندارد. به همین دلیل در واقع او به این لابی همان پیشنهاد شراکت استراتژیک ( از نوعی که قرن‌ها یهودیان با دربار انگلیس داشتند و دارند) را ارائه داده که با بازسازی و دوباره محور شدن اقتصاد و قدرت امریکا در قرن بیست و یکم ان‌ها هم به عنوان گروه‌هایی که در دنیای اقتصاد و پول و قدرت امریکا سهم بزرگی دارند به مراتب قویتر و پر نفوذ تر خواهند شد. در واقع یک رابطه برد- برد و تفاهم بین راست تندرو مسیحی سفید پوست با راست تندرو ارتدوکس یهودی. همانطور که می بینید این ایده های او فرسنگ‌ها فاصله با نظر کارشناسانی دارد که ساده انگارانه و از روی اخبار رسانه ای بنون-ترامپ را افرادی فاشیست و طرفدار برتری نژادی و ضد سامی و حتی ضد اسلام می‌انگارند و شاید خوانندگان محترم به حق این انتقاد را داشته باشند که چرا ما بصورت نسبتا طولانی به نظرات بنون در مورد سایر کشورها و قدرت‌ها پرداختیم.

ولی این فقط به این دلیل بود که بهتر بتوانیم نظرات او را که دقیقا همان نقشه راه ترامپ هم می‌باشد در مورد ایران و سایر چالش‌های منطقه‌ای و دولت‌ها و کشورهایی که دارای مواضع بسیار تند و تضاد منافع سیاسی و آرمانی با امریکا هستند مانند کره شمالی، ونزوئلا، کوبا، سوریه و...را توضیح دهیم و تفاوت کاری و اهداف تیم ترامپ و بولتون و پمپئو را با تیم بوش بهتر تبیین و درک کنیم. بنابر این از انجا که بنون قدرت اقتصادی چین و اروپای متحد را بزرگترین رقبا و چالش‌های پروژه قرن امریکا می‌داند انچه او مشخصا به ترامپ در مورد ایران و ونزوئلا و کره شمالی، سوریه توصیه می‌کند همان محدود کردن و فشار حداکثری اقتصادی به این چهار کشور است. به عنوان مثال او عمیقا اعتقاد دارد که بهترین سیاست در مورد ایران و ونزوئلا کاهش شدید درامد نفتی و مرتبط با نفت این دو کشور است و مهم نیست این سیاست چه اندازه طول بکشد چرا که هدف اصلی او در مورد این کشورها تغییر از نوعی که بوش یا حتی اوباما بدنبال ان بود نیست بلکه انچه برای او هدف و نقشه راه است این است که این کشورها به دلیل مشکلات اقتصادی شدیدا در داخل مرزهای خود محدود و قرنطینه شوند و تا زمانیکه در داخل مرزهای خود محدود هستند هرگز لزومی به مقابله سخت با آن‌ها یا اقدام عملی برای تحمیل سیاست‌های مشخص بر آن‌ها نیست و هر گونه تغییر در این کشورها به عهده زمان و مردم و دولت‌های خود این کشورهاست و نه امریکا و این در واقع بزرگترین تفاوت اصلی بنون با تیم نئو کانهای بوش است.

اساسا انچه که بنون و ترامپ و بولتون و منوچین و پمپئو را از تیم بوش و دیک چنی و رامسفلد و رایس متفاوت می‌کند اعتقاد راسخ انها به عدم دخالت ایدئولوژی و آرمان در تصمیم گیری‌های استراتژیک و در عوض تاکید بسیار زیاد ان‌ها بر عملگرایی است. از نظر تیم بنون-ترامپ بر خلاف تیم چنی-بوش امریکا هیچ رسالتی برای پیشبرد نیروی خیر یا حتی شر یا ملت سازی و دولت سازی و حتی رهبری مستقیم جهان از طریق سازمان های بین المللی و یا سازمان ملل ندارد. ان‌ها تفوق و قدرت اقتصادی را منبع و مادر همه قدرت‌ها می‌دانند بنابراین انچه انها وظیفه و هدف خود می‌دانند تضمین و تقویت اقتصاد امریکا و اطمینان از بهره جستن طبقه متوسط امریکا ار میوه‌های این قدرت اقتصادی که همان رفاه و رشد و بهبود معیشت مردم امریکاست می‌دانند چرا که قویا اعتقاد دارند در قرن بیست و یکم این اقتصاد است که عمق استراتژیک کشورها و قدرت‌ها را ترسیم می‌نماید و بدون اقتصاد قوی و دانش بنیان و رضایت اقتصادی مردم امکان داشتن یک ارتش و نیروی رزمی اماده و تاثیر گذاری بر دنیا برای تضمین قدرت و برتری طبقه الیت امریکا وجود ندارد.

به نوعی دیگر شاید بهتر باشد اینگونه توضیح دهیم که اصولا بنون که مانند ترامپ بعد از خدمت ارتش چندین سال در کار سرمایه گذاری و مدیریت فیلدها و شرکت‌های عظیم سرمایه‌گذاری بوده اداره کاخ سفید و امریکا و مکانیزم حاکم بر دنیا را مانند یک شرکت عظیم چند ملیتی با حداقل چند صد میلیون سهامدار مردمی می‌دانند که به عنوان مدیران عامل موفق شرکت‌ها خصوصی هیچ هدفی نباید داشته باشند جز سود دهی بالاتر برای تامین سهامداران عمده و خرد و تلاش برای شکست شرکت‌های رقیب عمده (چین و اروپای متحد) و خرید یا مرج یا از دور خارج کردن شرکت‌های کوچکتر که به نوعی می‌توانند جایگاه شرکت ان‌ها و سوددهی آن را در رقابت با رقبا اصلی تضعیف یا تقویت نمایند و البته باز مانند همان مدیران عامل این شرکت‌ها می‌دانند که سود بیشتر کمپانی آن‌ها به معنی حقوق و حق سهم و پاداش بیشتر در زندگی شخصی و سیاسی آن‌ها هم هست یعنی برد -برد. همین عملگرایی و نگاه اقتصاد محور این تیم است که می‌تواند مواضع به ظاهر متفاوت و متناقض و ابزار فشار ترامپ در مورد کره شمالی و سوریه و ونزوئلا یا ایران یا حتی چین و روسیه و اروپا را به بهترین شکل توضیح دهد و می‌بینیم یک روز ترامپ از مرد موشکی و نابود کردن کره شمالی سخن می‌گوید و روز دیگر با تکمیل کامل تحریم‌ها علیه همین کره شمالی و بدون کاهش کمترین تحریم از کیم به عنوان یک فرد بسیار باهوش و دوست داشتنی و کشوری که پتانسیل عظیم برای پیشرفت دارد نام می‌برد!

همین جا است که می‌توانیم نقشه راه ترامپ در مورد ایران و هدف عملی و واقعی او برای اعلام پی در پی امادگی برای مذاکره و دوری از جنگ را کاملا متوجه شویم. مانند یک مدیر عامل موفق شرکت تجاری انچه بنون-ترامپ می‌خواهند رسیدن به هدف انزوا سیاسی و اقتصادی ایران با کمترین هزینه و تبدیل چالش ایران به بن‌بستی مانند کره شمالی و ونزوئلا هست و بدون اینکه امتیازی دهند و هزینه و ریسک نظامی یا سیاسی بدهند این کشورها را در دور باطل و بی پایان مذاکرات صوری درگیر باقی نگه دارند تا عملا مثلا نفت ملت ایران یا ونزویلا همچنان به نفع شرکت‌های نفت شیل امریکا و دیگر شرکا تاکتیکی مانند روسیه و عربستان و عراق و.. در تحریم شدید باقی بماند و همزمان مهم‌ترین برگ برنده باقیمانده ایران یعنی فشار سیاسی ناشی از احتمال اقدام نظامی ایران برای بهم زدن این پلان مانند کره شمالی بسیار کند و بی اثر شود و با گذشت زمان این ایران و کره شمالی و ونزوئلا هستند که فشار بیشتر تحریمی و در نتیجه ضعیف شدن قدرت ملی خود را شاهد باشند بدون اینکه هیچ چشم اندازی برای تخفیف اساسی و معنادار تحریم‌ها وفشارها یا تغییر موازنه قوا و نیروهای منطقه ای به نفع فروش بیشتر اسلحه به طرف‌های درگیر وجود داشته باشد.

در جمع بندی نهایی می توان گفت برنامه ترامپ برای ایران که همان محدود کردن و قرار دادن ایران در شرایط بن بست سیاسی و اقتصادی به مانند کره شمالی و ونزوئلا بدون درگیری نظامی یا دادن هزینه سنگین است تا 80 درصد تکمیل شده. سیستم بانکی و نفت ایران به صورت نسبتا کامل بدون اینکه قیمت جهانی نفت افزایش یابد و یا کشورهای دنیا به خصوص چین و روسیه و اروپا با آن مخالفت عملی انجام دهند تکمیل شده و تنها بیست درصد کار باقی مانده که ان هم شکستن سد مذاکره صوری با ایران مانند کره شمالی برای کند کردن اهرم نظامی ایران یا خارج شدن ایران از برجام و کاهش ریسک‌های مرتبط است. کره شمالی در حال مذاکره و تحریم است و ونزوئلا هم در حال مذاکره در نروژ و تحریم است. همه اقدامات و موضع گیری‌ها ظاهرا ضد و نقیض ترامپ و جریان عظیم رسانه ای ان برای فرستادن میانجیگرهای بین المللی حتی در حد نخست وزیر ژاپن فقط برای تکمیل این بیست درصد است. زمانی که این بیست درصد یعنی اغاز مذاکره صوری هم تکمیل شود از نظر ترامپ و بنون موفقیت و دکترین آن‌ها در مورد ایران هم کاملا تثبیت و تکمیل شده و انچه برای ایران و ملت ایران باقی می‌ماند مدت طولانی انزوا اقتصادی و سیاسی و خارج شدن ایران از تاثیر گذاری در دنیا و حتی منطقه خود به مانند کره شمالی و ونزوئلا و سوریه و باقی ماندن در یک حالت بلاتکلیفی و رکود تحریمی-فرسایشی بلند مدت است که متاسفانه و در تصویر نهایی از همه بیشتر ملت‌های ایران و کره شمالی و ونزوئلا و سوریه بیشترین خسارت را خواهند دید. با توجه به همین نقشه راه است که در اینجا می‌توانیم به پیش‌بینی و سناریو های احتمالی از برنامه ها و رویکردهای چند ماه اینده ترامپ در مورد ایران و سیر حوادث و واکنش های احتمالی دولت ایران و اثرات این سیاست که همان فشار حداکثری با اهرم جدید مذاکرات صوری هم هست بپردازیم:

یکی از سناریو هایی که به نظر می‌رسد هدف و در واقع امید کشورهای اروپایی و چین و روسیه و ژاپن است و در این روزها شاهد آن هستیم و به نظر می‌رسد که تایید مشروط ترامپ را هم توانسته باشند جلب کنند متقاعد کردن ایران برای برگشت به پای میز مذاکره به شکل برجام و حتی در چارچوب آن است به این صورت که ترامپ قبول کند به چارچوب مذاکراتی برجام یا چیزی شبیه آن و با حضور پنج کشور دیگر و البته اضافه شدن یکی دو کشور دیگر مانند ژاپن باز گردد و در قبال عقب نشینی ترامپ از موضع خارج شدن از برجام ایران هم موافقت کند دستور مذاکرات جدید و باز نویسی توافق اتمی برجام بسیار گسترده تر از قبل باشد و همانطور که ترامپ بارها خواستار آن شده طیف وسیعی از خواسته‌ها نه تنها امریکا بلکه متاسفانه کشورهای به ظاهر همکار و دوستی مانند فرانسه و انگلیس و المان و چین و روسیه و حتی ژاپن در آن گنجانده شود. تمام هدف سفر نخست وزیر ژاپن و وزیر خارجه المان و تمام بالا رفتن فعالیت‌های دیپلماتیک اروپا و چین و روسیه در همین جهت است و به دنبال متقاعد کردن ایران برای این فرمول مذاکرات هستند و دلیل همراهی ترامپ هم همان کاهش احتمال خروج ایران از برجام یا احتمال اقدام نظامی ایران برای بر هم زدن تحریم شدید خرید نفت ایران است.

در ظاهر به نظر خواهد رسید ترامپ از موضع خود مبنی بر خروج از برجام عدول کرده و این می‌تواند به برخی سیاستمداران ایرانی این امتیاز را بدهد که بفرمایند که ترامپ "در برابر عظمت ملت ایران سر فرود آورد"و یا "شرط ما را برای بر گشت به ادبیات درست و شایسته تامین نمود" ولی در حقیقت دقیقا همان خواسته ابتدایی ترامپ مبنی بر بازنویسی برجام برای او حاصل می‌شود. در این سناریو اصولا نه تنها امریکا هرگز تحریم‌های سنگین و شدید بانکی و نفتی خود را متوقف و یا لغو نخواهد نمود بلکه کاهش این تحریم‌ها یا دادن مشوق‌ها را مانند کره شمالی منوط به پیشرفت سریع و نقد در براورد کردن شرایط جامعه جهانی (در صورت عملی شدن این سناریو) خواهد نمود. در واقع یک ورژن جدیدتر از مذاکرات به غایت فاجعه بار برجام و از آنجا که مانند همان مذاکرات عمان و ژنو وضع اقتصادی ایران اجازه نخواهد داد که برای طولانی مدت وارد این مذاکرات بسیار فرسایشی شود باز این کشورها اقدام به دادن معافیت‌های محدود برای ادامه امکان مذاکره و این بلاتکلیفی خواهند نمود. ( امتیازاتی از جنس امکان فروش محدود نفت ایران یا دادن ویزا و حساب ویژه برای پرداخت شهریه های دانشجویان ایرانی در اروپا و امریکا و البته دادن بخشی از پول نفت ایران به خود ایران بابت خرید غذا و دارو و .. از کانال بسیار موثر اینستکس!) در مجموع باید گفت این سناریو بدترین سناریو ممکن برای ملت ایران هست. وارد شدن به این وادی همان و سال‌ها کشور و ملت ایران در مشکلات اقتصادی و سیاسی باقی ماندن و از رفتن نمایندگان دیپلماتیک ایران از توکیو و پکن و مسکو تا شهرهای اروپایی و امریکایی به دنبال جلسات مذاکرات و ناز و کرشمه‌های مقامات امریکا و اروپا و حتی چین و روسیه همان و از ‌آن فاجعه‌بارتر پایان این مذاکرات به صورتی که همه طرف‌ها موافق باشند یعنی امتیازات و تعهدات بسیار سنگین و تاریخی مانند سیمان اراک که به نام ملت و کشور ایران برای چند ده سال و شاید همیشه ثبت خواهد شد و در نهایت هم سود و تغییر مثبت اساسی به کشور و ملت ایران نخواهد رسید.

شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از وبسایت الف، تاریخ 20 خرداد 98، کد مطلب:3980320025 : www.alef.ir

اخبار مرتبط
خواندنیها-دانستنیها
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار
پربازدیدترین
پربحث ترین
پرطرفدارترین