شعارسال: خشایار اعتمادی خوانندهای است که برای انتشار اولین و دومین آلبوم رسمیاش با دو نام بزرگ در عرصه آهنگسازی موسیقی پاپ ایران همکاری کرد. همکاری با بابک بیات و تورج شعبانخانی در آن روزها خبر از تولد ستارهای جدید میداد که برای چند نسل میتواند خاطرهسازی کند. اعتمادی اما مدتی قبل در صفحه رسمیاش متنی منتشر کرد و در آن خبر داد که برای همیشه از عرصه موسیقی حرفهای خداحافظی میکند. گفتوگو با او همزمان شد با درگذشت زندهیاد تورج شعبانخانی که چند نسل از ایرانیان با صدا و آهنگهای او خاطره دارند. با خشایار اعتمادی در روزنامه همدلی گفتوگو کردهایم تا برایمان از دلایل خداحافظیاش از موسیقی و البته تجربه همکاری با تورج شعبانخانی بگوید.
مدتی قبل در صفحه اینستاگرام شما نوشتهای منتشر شد که خبر از خداحافظی شما با عرصه موسیقی میداد. آیا خداحافظی از عرصه موسیقی امر رایجی است؟خواننده، فوتبالیست نیست که بخواهد خداحافظی کند. این اقدام را انجام دادم تا شاید به کسانی که در بروز مشکلات برای فعالان عرصههای گوناگون هنری مسئولاند، تلنگر بخورند. امروز بسیاری از هنرمندانی که روزی برای تکتک این مردم خاطره آفریدهاند به کنار رفتهاند و دارند با بیماری و افسردگی کلنجار میروند، اما همین ستارههای روزهای نه چندان دور عالم هنر در ایران وقتی از دنیا رفتند، گروه زیادی از مردم در خیابان جمع میشوند تا جنازهشان را تا قبر بدرقه کنند.
امروز که تورج شعبانخانی از میان ما رفته دیگر پرداختن به او و یادآوری نامش هیچ سودی ندارد. ما باید شرمنده باشیم. راستش را بخواهید من اصلاً دوست ندارم وقتی از دنیا رفتم، حتی ده نفر هم زیر تابوتم را بگیرند، در شرایطی که وقتی زندهام بسیاری از کسانی که سالها برایشان خاطره ساختهام، مرا فراموش کردهاند.
بخشی از انتقادات شما در آن نوشته درباره اوضاعواحوال امروز موسیقی در ایران بود. از نگاه شما سطح آثار موسیقایی امروز با دو دهه قبل چه تفاوتی کرده است؟آیا آثاری که امروز دارد در عرصه موسیقی پخش میشود، همان کارهایی است که گاهی ما برای دریافت مجوزش دو سال باید پشت در دفتر موسیقی در وزارت ارشاد منتظر میماندیم؟ در آن دوران ما شعر شفیعی کدکنی یا اکبر آرمان را با ترسولرز برای گرفتن مجوز میبردیم و میترسیدیم که کار را رد کنند.
من شعری از حافظ با بیت «مرا میبینی و هر دم زیادت میکنی دردم/ تو را میبینم و میلم زیادت میشود هر دم» را برای دریافت مجوز به وزارت ارشاد بردم، اما این کار را رد کردند. شعر «ای همه گلهای از سرها کبود/ خندههاتان را که از لبها ربود/ مهر هرگز اینچنین غمگین نتافت/ باغ هرگز اینچنین تنها نبود» از فریدون مشیری را در ارشاد رد میکردند. آیا هیچکدام از ما در آن دوران فکر میکردیم شعرهایی که امروز در عرصه موسیقی روی آنها آهنگ گذاشته میشود و خوانندهها میخوانند، روزی وارد بازار موسیقی ایران بشود و مجوز بگیرد؟
با توجه به توضیحاتی که دادید، چقدر با گزاره مردهپرست بودنِ ایرانیان موافقید؟راستش به گمانم این خصلت در ذات مردم ما وجود دارد. چرا مردم از یاد بردند خاطراتی را که با صدای فریدون فروغی و فرهاد مهرداد داشتند؟ چرا کار باید بهجایی برسد که همسر زندهیاد فرهاد بگوید اصلاً نمیخواهم آثاری با صدای شوهرم را از صداوسیما پخش کنید؟ حتماً چون او در تنهایی، انزوا و دلشکستگیهای فرهاد را دیده است. در یادمان استاد محمد نوری من خوانندهای بودم که دو اثر از ایشان را خواندم. آیا میدانید برای راضی کردن همسر ایشان برای برگزاری آیین یادبود این هنرمند چقدر تلاش کردیم؟ من مطمئنم که همسر زندهیاد محمد نوری هم بیتوجهیها و بیمهریها به همسرش را در ذهن داشت و به همین خاطر، تمایلی برای برگزاری بزرگداشت بعد از رفتن او را نداشت. ما مدام به دنبال برگزاری بزرگداشت و نوشتن متن و یاد کردن بعد از مرگ ستارههای عرصههای مختلف هستیم. واقعاً در این ورطه برای مقبول افتادن یا باید دور بود یا در گور بود. قصه چیست که بلافاصله بعد از رفتن تورج شعبانخانی عزیز با من تماس میگیرند و میپرسند آیا آمادگی داری که در کنار چند خواننده دیگر آثار تورج شعبانخانی را بازخوانی کنی؟ چرا تا وقتی این هنرمند در کنار ما بود، قدرش را ندانستیم و او را حمایت نکردیم.
تورج عزیز امروز از میان ما رفته است و من از این بابت واقعاً متاسفم، اما بر اساس همان آهنگی که سال هشتادوهشت حق خواندنش را به شکل مکتوب به من داد: «هنوزم چشمای تو یه آسمون پر ستارس/ هنوزم دیدن تو برام مثل عمر دوبارس/ هنوزم وقتی میخندی دلم از دور میلرزه/ هنوزم با تو نشستن به همه دنیا میارزه/ اما افسوس تو رو خواستن دیگه دیره/ اما افسوس با نخواستن دلم آروم نمیگیره.»
من اهل دروغ و شو بازی کردن نیستم و بهعمد هر کس از هر رسانه و خبرگزاری با من تماس گرفت، گفتم که با موسیقی خداحافظی کردهام. چون میخواستم راهی برای بازگشت پیش پای خودم باقی نگذارم. من از این عاقبتها میترسم. میدانم که عمر دست خداست، اما دوست ندارم وقتی زنده هستم کنار گذاشته شوم و بعد از مرگم سیل جمعیت بیاید و زیر تابوتم را بگیرد.
از نگاه شما چرا تورج شعبانخانی در این سالها فعالیت زیادی نداشت؟در ابتدا باید بگویم که در این سالها هر بار تورج را میدیدم، میگفت خیلی دوستت دارم. تورج آدم مظلوم و معصومی بود. به گمان من او و خیلیهای دیگر گناهی نداشتند که قبل از انقلاب به دنیا آمدند و باید در آن شرایط کار هنریشان را آغاز میکردند. به هر شکل هر انقلابی میتواند تغییرات زیادی را در عرصههای مختلف ایجاد کند، اما تورج شعبانخانیها گناهی جز عشق و احساسشان به میهن و تلاش برای ساخت آثاری خاطرهانگیز نبود.
امروز اوضاع و احوال برای همه کسانی که استخوان خُرد کردههای عرصه فرهنگ و هنر هستند، بهسختی پیش میرود، اما روزی نام وزارت ارشاد، فرهنگ و هنر بود. این دو بدون هم معنا ندارد، اما آیا واقعاً در جامعه امروز ما و از سوی مسئولان و مدیران فرهنگی در وزارت ارشاد و صداوسیما و بقیه نهادهای متولی فرهنگ و هنر توجهی به دو رکن تمدنساز میشود؟میان متنی که شما در صفحه اینستاگرامتان منتشر کردید و سخنان زندهیاد تورج شعبانخانی اشتراک زیادی را میشود سراغ گرفت...
در این سالها افسردگی و غم را از شنیدن صدای تورج میشد، فهمید. من هم در این روزها همین احساس را دارم. امروز فکر میکنم از کودکی تا میانسالیام راه را اشتباه آمدم. در خانواده ما هیچکس در حوزه هنر کار نمیکرد. عشق به موسیقی اما مرا به این ورطه کشاند.
خوب به یاد دارم که در یک شعر باید عبارت «روی زرد» را میخواندم. برای مطمئن شدن از تلفظ درست این دو واژه در کنار هم به چند نفر از شاعران و ترانهسراهای شناختهشده زنگ زدم تا بفهمم باید «روی» را با ساکن بخوانم یا با کسره. امروز اما کارهایی دارد در جامعه شنیده میشود که واقعاً سطح کلام و موسیقیاش در قیاس با دوران جوانی من بهشدت نزول کرده است. به گمان من گاهی آهنگسازانی که کارهایی ازایندست را میسازند، در حقیقت میخواهند ثابت کنند مردم نمیفهمند. جالب این است که مردم برای آثار این آدمها دادوفریاد و جیغ و هورا میکشند.
اما چند تن از همدورهایهای شما هنوز هم مشغول کارند و لااقل سالی یک یا دو شب کنسرت برگزار میکنند. شما چرا سعی نکردید در همین حد به حضورتان در عرصه موسیقی ادامه بدهید؟این سوال را امروز خیلیها از من میپرسند. چهرههای آن زمان از نگاه من باید هر شب روی صحنه باشند. اما متاسفانه عرصه برای کسانی فراهم شده که مخاطبی با سلیقهای بسیار تنزل یافته دارد انتخابشان میکند. مگر موسیقی برای من چه دارد که بخواهم هرروز یک دردسر تازه را تحمل کنم. راستش را بخواهید بعد از این همه سال فعالیت دیگر از اینهمه دردسر خسته شدهام. روزگاری برای اینکه صدای موسیقی پاپ خوب را به گوش مردم در ایران برسانم جنگیدم و تلاشهای شبانهروزی من و تعدادی دیگر از همکارانم درنهایت باعث شد تا صداوسیما این موسیقی را به رسمیت بشناسد.
امروز اما صداوسیما مدام دارد کارهایی را پخش میکند که از نظر هنری واقعاً جایگاه قابل دفاعی ندارند. متاسفانه در این ایام، برخی از تهیهکنندگان در تلویزیون به خوانندهها میگویند اگر تهیهکنندگی برنامههایتان را به ما بدهید، شما را در فلان برنامه پربیننده میبریم و تیتراژ فلان سریال پرمخاطب را به شما میسپاریم.