تحزب همواره در جهت قوام حکومتهای دموکراتیک مؤثر بوده است. در ایران ما از زمان استبداد کبیر تاکنون، حکومتها به احزاب و تشکلهای اصیل و مردمی به دید یک مزاحم نگاه میکرده اند. برخورد قهرآمیز و انحلال احزاب در پیشاانقلاب، و ایجاد احزاب و تشکلهای فرمایشی و محدود کردن فضای تشکیلاتی سیاسی به آنها در پساانقلاب مؤید این نکته است.
شعار سال: امروزه، مردم بخصوص جوانان هرچه جلوتر میروند بیشتر به پوشالی بودن احزاب پی میبرند؛ و در نتیجه در فضای کنشگری سیاسی دچار سرخوردگی و ناامیدی میشوند. اما این مسئله از زاویه اقوام و هویتهای حاشیهای و کمتر برخوردار، چالش برانگیزتر است و دارای پیامدهای خطرناکتری است. پیامدهایی همچون روی آوردن به "ناسیونالیسم قومی" که بنابر شواهد موجود انتظار میرود در سالهای پیش رو بیش از گذشته کشورمان را درگیر خود کند؛ و در صورت برداشت تاریخی از این مفهوم، میتواند منجر به حرکتهای بحران زا در چهارگوشهی ایران شود.
اما چه عواملی میتواند حرکت هویتهای حاشیهای را به سمت ناسیونالیسم قومی سرعت ببخشد؟ و سیستم سیاسی ایران چه نقشی در کنترل موثر آن و یا بالعکس در تشدید آن ایفا میکند؟
به نظر میرسد علاوه بر تمامیت خواهی سیاسی انحصارطلبان که منجر به سرکوب احزاب و تشکلهای مدنی تحول خواه سراسر کشور شده است، برخی تصمیمات ایدئولوژیک نظام سیاسی که نه تنها در چارچوب منافع ملی نیست بلکه در تعارض با امنیت، آزادی، توسعه و رفاه کشور بوده میتواند موجبات نیل جریان نخبگی اقوام حاشیه نشین را به سمت ناسیونالیسم قومی فراهم کند.
علاوه بر این، تبعیضهای اقتصادی و اجتماعی که منجر به توسعه ناهماهنگ در اقصی نقاط کشور میشود در این پدیده از اهمیت بالاتری برخوردار است.
چندین دهه است که بیشتر اقوام حاشیه نشین از مرکزگرایی بخصوص تمرکز بودجه و عدم تقسیم عادلانه ثروت رنج میبرند؛ که ملموسترین مثال آن بلوچستان است. نگاه عادلانه _و نه مساوی_ به توسعه استانها امری منطقی و ضروری ست. چنانچه تبعیض اقتصادی وجود داشته باشد طبیعی ست که گعدههای قومی و منطقهای تشکیل شود و در ساختارهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی ظهور و بروز پیدا کند. کما اینکه تاکنون رگههایی از ناسیونالیسم قومی در برخی ساختارهای حاکمیتی نظیر دولت و مجلس نیز پدیدار شده است. هرچند این محافل قومی در این بستر به ناچار برپا خواهند شد، اما تبعات منفی پس از آن در لایههای پنهان جامعه خواهد ماند و در فرصت مناسب در لایههای سطحی جامعه بروز خواهد کرد.
به عنوان مثال فراکسیون زاگرس نشینان در مجلس شورای اسلامی در پاسخ به بهره وریهای غیرقابل قبول از استانهای لرنشین مثل ابرپروژههای انتقال آب و... متولد شد. این همگرایی نوعی نگاه آینده نگرانه به مناطق مختلف زاگرس تلقی میشود و در جای خود قابل پذیرش است؛ لکن دیدگاه عامهی زاگرس نشین نسبت به آن ممکن است تاریخی و واپس گرایانه باشد که در صورت رسوب این نوع تفکر در اذهان این توده، دیگر نخبگان نخواهند توانست به آسانی آن را مهار کنند؛ بنابراین در کنار تلاش برای رفع محرومیتها و بی عدالتیهای موجود، روشنفکران جامعه وظیفه دارند از عقبگرد فرهنگی و اجتماعی جلوگیری کنند.
از جهتی ارادههایی نیز برای فدرالیته کردن کشور در اقشار گوناگون جامعه وجود دارد که باتوجه به مخالفت نظام سیاسی حاکم، جبرا راه فدرالیسم نیز از ناسیونالیسم قومی خواهد گذشت و به ناچار فدرالیستها مجبور به تقویت این گزاره خواهند شد.
متاسفانه دولتهای ما در بعد اقتصادی و سیاسی عملکردی ناعادلانه از خود نشان داده اند. علاوه بر اینها ناسیونالیسم قومی میتواند با ابزار فرهنگی نیز بر طبل خود بکوبد. هرچند فرهنگ اقوام بسته به نوع نگاه ما، میتواند در خدمت هر کدام از هویتهای ملی یا قومی قرار بگیرد.
به هر روی آنچه در این باب مهمتر به نظر میآید نوع مواجهه دولت ملی با پدیدهی ناسیونالیسم قومی میباشد. اینکه آیا حاکمیت برای انسجام و پایداری هویت ملی تن به اصلاح ساختار یا نگرشهای سیاسی و توسعه هماهنگ و عادلانه میدهد یا خیر؟
قاسم جنتی پور
کنشگر اجتماعی /مؤسس مجمع اسلامی دانشجویان آزاداندیش
برگرفته از فضای مجازی