شعار سال:تورم چهل درصدی چه بلایی سر شهروندان میآورد؟ با زندگی مردم چه میکند؟ تورم چهل درصد چیزی جز شبیخون به زندگی مردم است؟ چیزی جز شکستن شیشههای زندگی مردم و تخریب اموال مردم است؟ البته اگر باور کنیم تورم واقعاً و در عمل چهل درصد باشد! اما تورم فقط یکی از سنگهای آسیاب است، سنگ دیگر رشد اقتصادی منفی است... سنگهایی که میچرخند و زندگی و عمر و تلاش مردم را خرد میکنند. هزینۀ سیر کردن شکم خانوادهای سهنفره ماهانه چقدر است؟ (فقط سیر کردن شکم!) آمار و ارقامی که این روزها اعلام میشود، سرگیجهآور است. ریشۀ مشکل کجاست؟
مشکل در رویکرد ما به «اقتصاد» است، مشکل رابطۀ نامناسبی است که میان سیاست و اقتصاد وجود دارد. سیاست، اقتصاد را مانند اسبی به گاری خود بسته است و دائم بر آن شلاق میزند. در دنیای مدرن رابطۀ «سیاست» و «اقتصاد» همواره این طور بوده است که «سیاست» پادوی «اقتصاد» است؛ یعنی دنیای سیاست دنیای کارپردازی برای موفقیت اقتصاد است. اقتصاد ارباب سیاست است؛ اقتصاد ایزد است و سیاست معبد آن است و سیاستمداران موبدان آن.
اما در دنیای ما این رابطه کاملاً وارونه است. سیاست مقاصد خود را پیش میبرد بدون آنکه به عواقب اقتصادی آن کاری داشته باشد. واقعاً تا کی میتوان اقتصاد را بیمحابا زیر شلاق گرفت؟ تا کی میتوان اقتصاد را برای اهداف سیاسی دوشید و دوشید؟ تا کی میتوان اقتصاد را چِلاند تا سیاست فربه شود؟ سیاست و سیاستمداران اگر به فکر آیندۀ خود هم هستند باید رویکردشان را به اقتصاد عوض کنند.
سیاست در کشور ما اقتصاد را افسار زده است و دائم از آن سواری میگیرد. سیاست تا این اقتصاد زبانبسته توان دارد بر پشت آن چهارنعل میتازد و حیوان که از نفس افتاد شلاقبارانش میکند تا افتان و خیزان همچنان پیش رود. سیاست به هر منزلگاهی میرسد، افسار اقتصاد را بر زمین میکوبد و اقتصاد در دایرهای به شعاع یک افسار جا دارد بچرد یا علوفۀ مانده و خشک اصطبل را نوشخوار کند... این است که امروز دندههای این مادیان فرتوت بیرون زده است و ساقهایش دیگر توان ندارد.
در دنیایی که سیاستمداران در کشورها و اقتصادهای پویا برای چند صدم درصد رشد اقتصادیِ بیشتر گریبان چاک میکنند، شبانهروز تلاش میکنند و هزار طرح و نقشه میریزند، ما رشد اقتصادیمان به محاق میرود، منفی میشود و ککمان هم نمیگزد! مسئله غرب و غربگرایی نیست! این مسئله را روزی روزگاری شرق ایدئولوژیزده هم فهمید. اولویت دادن به اقتصاد همان چیزی بود که یک روز چین کمونیست هم بیسروصدا پذیرفت. کشورِ مائو به همۀ آن اصول اقتصادی خود که به خاطرش دهها میلیون کشته روی دست ملت چین گذاشته بود، پشت کرد و کوشید به بازیگری فعال در اقتصاد جهان بدل شود و در این میان از ذوقزدگی غرب هم در قبال این تغییر رویکرد نهایت استفاده را برد. نتیجه چه شد؟ نتیجه موفقیتی خیرهکننده بود! چین در ۱۹۸۰ حدود ۱۸ میلیارد دلار صادرات خارجی داشت، این میزان در سال ۲۰۱۳ به ۲.۲۱۰ میلیارد دلار رسید؛ یعنی صادرات چین در عرض سه دهه ۱۲۲ برابر شد! در مورد رشد اقتصادی هم وضع چین خیرهکننده بوده است. در ده سال اخیر، رشد اقتصادی چین زیر ۶ درصد نبوده است، حتی سال ۲۰۱۰ رشدی ۱۲ درصدی را تجربه کرد... رشدی که برای ایران به رؤیایی محال تبدیل شده است...
تا کی قرار است به نحیف و فرتوت شدن اقتصاد بیاعتنا باشیم؟ همۀ امیدمان این است که شاید امروز بپذیریم از کار افتادن اقتصاد تا یک جایی فقط به ضرر مردم است، از حد که بگذرد به ضرر گاری سیاست هم میشود. شبی تاریک و بارانی در راه است که گاری در طوفان در گلولای گیر میکند و گاریچی هر چه به مادیان فرتوت شلاق میزند از جایش تکان نمیخورد، زانو میزند و همانجا زیر تازیانۀ باران جان میدهد... اصلاً به فرض ، مرگ مادیان اهمیتی نداشته باشد، اما دستکم شاید سرنوشت این گاری برای برخی هنوز مهم باشد. به خاطر گاری سیاست هم که شده باید شلاق را زمین بگذاریم، افسار اقتصاد را باز کنیم و بگذاریم این جانور زبانبسته نفسی تازه کند.
پایگاه تحلیلی -خبری شعار سال، برگرفته از فضای مجازی