شعار سال: چند دهه است که اهالی غرب مازندران خواهان استان شدن این منطقه هستند . در این بین برخی افراد، غرب استانی ها را « جدایی طلب » خوانده و طوری از الفاظ « جدایی طلب » و « تجزیه طلب » و « جدایی خواه » استفاده می کنند که انگار خدای نکرده غرب استانی ها می خواهند از خاک مقدس کشور عزیزمان جدا شوند ! در حالی که در سال های پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی دوازده استان جدید در کشور تشکیل شده و مردم غرب مازندران هم تنها مانند مردم این دوازده استان و به دلایل مختلفی که شاید از دلایل تشکیل آن استان ها بیشتر و قویتر هم باشد خواهان استانی شدن هستند . حتی در سال ۱۳۶۲ استان شدن غرب مازندران در کمیسیون مربوطه مجلس به تصویب رسید اما در نهایت اجرا نشد . ظاهرا دلیل این امر این بوده که نهایتا در قانون جدید تقسیمات کشوری مصوب سال ۱۳۶۲ و آیین نامه اجرایی آن مصوب سال ۱۳۶۳ این مورد به تصویب نهایی نرسید . به هر حال با گذشت چندین سال ، محرومیت ها و تبعیض ها و به تبع آن دلایل غرب مازندرانی ها برای استان شدن روز به روز بیشتر می شود . به همین دلیل است که در چند سال اخیر این خواسته شدت بیشتری گرفته و سرانجام منجر به تشکیل فرمانداری ویژه در غرب مازندران شده است . ابتدا اعلام شد که « فرمانداری ویژه غرب مازندران » در تنکابن استقرار یافته و شهرستان های نوشهر و چالوس و عباس آباد و تنکابن و رامسر را در بر می گیرد و از این پس برخی امورات مردم غرب استان به جای مراجعه به مرکز استان از این طریق قابل حل است . اما پس از مدتی مشخص شد که این موارد تنها شعار و حرف بوده است . چندی بعد نیز « فرمانداری ویژه غرب مازندران » به « فرمانداری ویژه تنکابن » تنزل یافت و پس از آن هم روز به روز بی فایده بودن این فرمانداری ویژه برای حل مشکلات مردم بیش از پیش مشخص شد و همگان دریافتند که بود و نبود کلمه « ویژه » بین دو کلمه « فرمانداری » و « تنکابن » هیچ تفاوتی ندارد و فقط در حد یک اسم یا تابلو باقی مانده است . البته باز هم هر موقع که صحبت هایی در خصوص استان شدن غرب مازندران مطرح می شود برخی ها می گویند : « شما غرب استانی ها که فرمانداری ویژه دارید . به جای این حرف ها به فرمانداری ویژه و تفویض اختیارات به آن برسید » . اما چند روز بعد تمام این حرف ها و بحث تفویض اختیارات و … فراموش می شود و دوباره روز از نو ، روزی از نو ! به هر حال امروز دیگر برای اکثر مردم غرب مازندران ثابت شده است که فرمانداری ویژه نمی تواند نقشی در حل مشکلات شان ایفا کند .
برخی ها هم می گویند که « اگر وضع تان این طور است به دلیل این است که مسئولان و نمایندگان خودتان ناکارآمد هستند و شما ناتوانی خود در آوردن بودجه و امکانات و عدم پیشرفت و آبادی شهر و دیارتان را به گردن دیگران می اندازید » . در پاسخ باید گفت که در غرب مازندران آن دسته از مدیران و مسئولان که انتصابی هستند و حتی کارمندان برخی ادارات و مسئولین رده پایین تر یا خود از شرق استان هستند ( گویی که در غرب استان هیچ فرد لایق و شایسته ای برای بر عهده گرفتن این مسئولیت ها وجود ندارد ! در صورتی که به هیچ وجه این طور نیست) و یا اگر هم بومی غرب مازندران هستند به دلیل سلسله مراتب استانی و از ترس برکنار شدن نمی توانند اقدامی در این باره انجام دهند . بعد از مدت ها هم که برای اولین بار فردی از غرب مازندران استاندار مازندران شد برخی افراد از شرق استان به غرب استانیها می گویند : « بفرمایید ! این هم استاندار از منطقه خودتان . دیگر چه می خواهید ؟ » در حالی که همین استاندار با وجود این که اعلام کرده که مخالف استان شدن غرب مازندران است ، اگر بخواهد قدم کوچکی برای حل مشکلات غرب استان بردارد فریاد « وا اسفا » و « وا تبعیضا » برخی ها بلند می شود که « استاندار می خواهد به منطقه خودش بیشتر برسد و تبعیض قائل شود ! » در حالی که اگر هم چنین کاری برای غرب استانی ها انجام شود (که البته اصلا این چنین نبوده است ) هیچ کار اضافه ای نیست بلکه تنها احقاق ذره ای از حقوق ضایع شده مردم غرب استان است .
ضمنا درمورد مسئولان و نمایندگان انتخابی هم که مستقیما توسط مردم انتخاب می شوند مانند اعضای شوراها و نمایندگان مجلس و … وقتی که خواسته ها و مطالبات عمومی مردم غرب استان را بیان می کنند با هجمه حملات و انتقادات برخی شرق استانی ها مواجه می شوند . نمونه این امر احمدی نماینده منتخب مردم نوشهر و چالوس در مجلس شورای اسلامی است . یکی از وعده های انتخاباتی آقای احمدی که در رأی آوردن شان هم نقش داشت تلاش برای پیگیری استان شدن غرب مازندران بود اما وقتی که پس از انتخاب شدن این خواسته عمومی مردم غرب استان را مطرح کرد و سعی کرد وعده اش را عملی کند با هجمه انتقادات برخی شرق استانی ها مواجه شد . جالب اینجاست که هر وقت صحبت استان شدن غرب مازندران مطرح می شود برخی شرق استانی ها دم از اتحاد زده و می گویند : « این قدر شرق و غرب نکنید . ما همه مازندرانی هستیم . بیایید با هم متحد باشیم . » اما چند روز بعد تمام این حرف ها فراموش می شود و هیچ گام عملی در جهت حل مشکلات و خواسته های مردم غرب استان و تحقق همان اتحادی که دم از آن می زنند بر نمی دارند .البته دلایل مردم غرب مازندران برای درخواست استانی شدن به مواردی که ذکر شد خلاصه نمی شود بلکه دلایل متعدد دیگری در این باره وجود دارد که یکی از موارد مهم آن ، تمسخر و عدم توجه به فرهنگ و گویش متفاوت مردم غرب استان است که صدا و سیمای مازندران تنها یکی از نمونه های بارز این امر است .
دلیل مهم دیگر برای طرح خواسته استان شدن غرب مازندران مسئله بعد مسافت تا مرکز استان است . در واقع ساری تا زمانی مرکز مناسبی برای مازندران بود که گلستان از آن جدا نشده بود و ساری مرکزیت جغرافیایی هم داشت ؛ اما بعد از جدایی گلستان دیگر مرکزیت جغرافیایی ساری در استان مازندران از دست رفته است . در حالی که در استانهای دیگر ، مرکز استان که معمولا بزرگترین و پرجمعیت ترین شهر آن است تقریبا از نظر جغرافیایی هم مرکزیت دارد و یا حداقل مثل مازندران نیست که مرکز استان در منتها الیه شرقی آن است و شهرها و مناطق غربی استان تا این حد با آن فاصله دارند . برخی ها که غرب استانی ها را به اتهام واهی مظلوم نمایی متهم می کنند ، خودشان با عباراتی مثل « از مازندران چیزی باقی نمانده که می خواهید تقسیمش کنید ! » و با به کار بردن تعابیر عجیبی مانند « مازندران گوشت قربانی نیست ! » و یا « بر زخم مازندران نمک نپاشید ! » بر زخم غرب استانی ها نمک پاشیده و یا با این استدلال که « در استان های دیگر هم شهرها و مناطقی هستند که فاصله زیادی با مرکز استان دارند » با استان شدن غرب مازندران مخالفت می کنند . در پاسخ باید گفت که درست است که در استان های دیگر هم چنین شهرها و مناطقی وجود دارند اما شکل طولی استان مازندران و قرار گرفتن مرکز استان در منتها الیه شرقی آن چیزی است که فقط در مازندران وجود دارد و شما در کل استان های کشور هیچ استانی را پیدا نمی کنید که « نسبت » تفاوت فاصله شمالی ترین و جنوبی ترین شهر آن تا مرکز استان یا فاصله شرقی ترین و غربی ترین شهر آن تا مرکز استان این قدر زیاد و به اندازه نسبت این فاصله در استان مازندران باشد . اما در مازندران کافی است که فاصله شرقی ترین شهرهای آن یعنی گلوگاه و بهشهر تا ساری را با فاصله غربی ترین شهر آن یعنی رامسر تا ساری مقایسه کنید تا متوجه این تفاوت بسیار زیاد بشوید . البته در مورد مسئله بعد مسافت عده ای بحث فرمانداری ویژه و تفویض اختیارات را مطرح می کنند ( که البته پیش از این به این مورد پرداخته و گفتیم که بی اثر بودن فرمانداری ویژه در حل این مشکل برای مردم غرب مازندران ثابت شده است و فقط برای جلوگیری از خواسته استان شدن غرب مازندران بحث فرمانداری ویژه و تفویض اختیارات مطرح می شود اما در عمل هیچ اقدام عملی در این باره صورت نمی گیرد ) و عده ای دیگر هم می گویند که در عصر ارتباطات و اتوماسیون اداری و دولت الکترونیک و … بحث بعد مسافت بیهوده است ! البته اگر این افراد مدت کمی در غرب استان زندگی کرده و محرومیت ها و تبعیض ها و تفاوت ها را حس کنند و نیز برای کاری مجبور شوند که مسافت طولانی را تا مرکز استان در یک روز به صورت رفت و برگشت طی کرده و به نتیجه هم نرسیده و در این بین بعضا صدمات و آسیب های جبران ناپذیری را هم متحمل شوند ، دیگر هرگز از این نوع حرف ها نخواهند زد .
نکته جالب این که هر یک از اهالی غرب مازندران که سر و کارش به شرق استان می افتد علاوه بر بعد مسافت بسیار زیادی که او را شدیدا آزار می دهد ، تفاوت فرهنگی و گویشی بسیار زیاد و رفتارهای نامناسبی که با وی انجام می شود باعث می شود که خواسته استان شدن غرب مازندران در وجودش شدت بگیرد . در این باره باید به این نکته هم اشاره کرد که منطقی که اجازه رفتارهای نامناسب و تفاوت ها و تبعیض ها در حق غرب مازندرانی ها را می دهد همان منطقی است که می گوید « آمل بزرگ » و « بابل کبیر » و « کلانشهر ساری » و … به حق شان نرسیده اند و شما « شهرهای کوچک » و « کوتوله ها » و « رشتی ها » غرب استان که گویش و فرهنگ تان هم با ما فرق دارد بیشتر از حق تان هم گرفته اید ! همین تبعیض هاست که در کنار تمسخر و عدم توجه به فرهنگ و گویش متفاوت غرب استان و بعد مسافت بسیار زیاد تا مرکز استان و … داد غرب استانی ها را درآورده است . در واقع اگر امروز در کشور ما با مردم شهری مصاحبه کنید و بپرسید که « چه درخواستی از مسئولین دارید ؟ » بسیاری جواب خواهند داد « حل مشکل تورم و بیکاری و مسکن و … » اما در غرب مازندران در کنار این موارد ، « استان شدن غرب مازندران » جزء اولین مواردی است که بسیاری از مردم در جواب چنین سؤالی خواهند گفت ؛ چون پس از گذشت سال ها اکثریت مردم غرب مازندران به این نتیجه رسیده اند که کلید حل بیشتر مشکلات شان استان شدن غرب مازندران است .
جالب این که با وجود همه این موارد اما بازهم برخی ها حرف از هویت و نام مازندران می زنند و افتخارات تاریخ تبرستان و مازندران را به رخ می کشند و عده ای هم مصرّانه بر حفظ یکپارچگی استان تأکید می کنند . سؤال این است که غرب استانی ها چگونه باید به شما بگویند که افتخارات و تاریخ تان ارزانی خودتان ؛ ما را به حال خودمان بگذارید . در مورد حفظ یکپارچگی هم باید گفت که چند تکه شدن استان ها و تشکیل استان های جدید در کشور طی روال قانونی انجام پذیر است و اصلا چیز عجیبی نیست ؛ ضمن این که ما غرب استانی ها هم تا به حال از یکپارچگی مازندران خیری ندیدیم . در واقع مردم غرب مازندران اکثرشان پس از گذشت سال ها به این باور رسیده اند که استان شدن غرب مازندران کلید حل بیشتر مشکلات شان است و در مجموع کاملا به نفع این منطقه است ؛ اما سؤال اینجاست که استان شدن غرب مازندران چه زیانی به حال مردم عزیز شرق استان دارد که برخی افراد این چنین سرسختانه با آن مخالفت می کنند ؟ به عبارتی دیگر ، مردم غرب مازندران که موضوع اصلی این طرح هستند کاملا حق اظهار نظر درباره این طرح و جزئیات آن را دارند و مردم شهرستان های نور و محمود آباد و رودسر و املش هم که احتمال الحاق آنها به استان جدید در غرب مازندران وجود دارد کاملا حق دارند که در مورد این طرح و جزئیات آن اظهار نظر کنند ؛ اما سؤال اینجاست که استان شدن غرب مازندران چه زیانی به حال برخی افراد در مثلا ساری یا بابل یا سایر شهرها و مناطق شرق مازندران دارد و به حال آنها چه تفاوتی می کند که این چنین سرسختانه با آن مخالفت می کنند ؟ در حالی که استان شدن غرب مازندران کوچکترین ضرری به مردم عزیز شرق استان وارد نمی کند . در واقع مخالفت سرسختانه برخی افراد تنها این نظر را تقویت می کند که تاکنون بخش زیادی از بودجه و امکاناتی که حق غرب مازندران بوده به ناحق به شرق استان می رسیده و آنها نگرانند که این سهم از دست شان برود .
البته برخی ها هم با این استدلال که « تشکیل استان جدید در غرب مازندران هزینه هایی به همراه دارد » مردم غرب مازندران را از این خواسته بر حذر می دارند ؛ اما در پاسخ به این افراد باید گفت که تشکیل استان جدید در غرب مازندران ممکن است در ابتدا هزینه های مالی داشته باشد اما پس از گذشت مدت بسیار کوتاهی آثار مثبت خود را برای این منطقه نشان خواهد داد . ضمنا بر خلاف نظر برخی افراد در شرق استان که ظاهرا خیلی دوست دارند که خودشان را به عنوان دایه دلسوزتر از مادر برای مردم غرب مازندران معرفی کنند ، تشکیل استان جدید در غرب مازندران حتی اگر استان جدید استانی کوچک و نه چندان قوی در سطح کشور باشد اما به هر حال وضعیت منطقه غرب مازندران را از وضعیت کنونی بسیار بهتر می کند . ضمنا بر خلاف نظر همین افراد که می گویند « از کجا معلوم که بعد از تشکیل استان جدید هم شهرهای مختلف آن استان اعتراض نکنند» باید گفت که اگر « محدوده » و « مرکز » استان جدید به طور منطقی تعیین شده و در تعیین مرکز استان به مرکزیت جغرافیایی آن شهر در آن محدوده توجه شود ، دیگر اعتراضی وجود نخواهد داشت و مردم غرب مازندران استان جدیدشان را خودشان می سازند .
تا اینجا به بررسی برخی دلایل مهمی پرداختیم که با توجه به آنها استان شدن غرب مازندران امری ضروری جلوه می کند . ( البته اگر باز هم به دنبال دلایل دیگری در این باره هستید می توانید به مقاله چهارده دلیل برای استان شدن غرب مازندران نوشته آقای سید کریم بنی هاشمیان دبیر ستاد پیگیری تأسیس استان جدید در غرب مازندران و سایر مقالاتی که توسط برخی دلسوزان منطقه در این باره نوشته شده مراجعه کنید ) . حال می خواهیم به بررسی برخی مواردی بپردازیم که برخی افراد با استناد به آنها می گویند که منطقه غرب مازندران توانایی تبدیل شدن به یک استان مستقل را ندارد . با هم به بررسی این موارد می پردازیم .
یکی از مواردی که شاید زیاد شنیده باشید این است که می گویند منطقه غرب مازندران جمعیت کافی برای استان شدن ندارد . با هم این موضوع را بررسی می کنیم . ( آمارهایی که در اینجا داده می شود برگرفته از نتایج سرشماری عمومی نفوس و مسکن سال ۱۳۹۰ مرکز آمار ایران است . )
برای استان شدن غرب مازندران چند طرح وجود دارد و « محدوده ها » و « مراکز » مختلفی برای آن مطرح می شود . یکی از این طرح ها طرحی به مرکزیت شهرستان چالوس البته با تجمیع ادارات کل در منطقه نمک آبرود است و محدوده از نور تا رامسر را در بر می گیرد . جمعیت این محدوده ۶۳۰۵۱۸ نفر است . البته در طرح دیگری که در این باره وجود دارد « نوشهر » مرکز استان احتمالی قرار گفته و محمود آباد به محدوده آن اضافه می شود که در این صورت جمعیت استان احتمالی به ۷۲۶۵۳۷ نفر می رسد . طرح دیگر احیای منطقه تاریخی « محال ثلاث » به مرکزیت تنکابن و اضافه شدن بخش هایی از شرق گیلان به غرب مازندران است . محدوده این طرح از نوشهر در غرب مازندران شروع شده و شهرستان رودسر در شرق گیلان را هم در بر می گیرد . جمعیت این محدوده ۶۶۵۶۰۳ نفر است . البته احتمال اضافه شدن شهرستان املش به آن هم زیاد است که در این صورت جمعیت استان احتمالی به ۷۰۹۸۶۴ نفر می رسد .
این در حالی است که در کشور ما استان هایی نظیر ایلام با ۵۵۷۵۹۹ نفر و سمنان با ۶۳۱۲۱۸ نفر و خراسان جنوبی با ۶۶۲۵۳۴ نفر و کهگیلویه و بویر احمد با ۶۵۸۶۲۹ نفر جمعیت وجود دارند که جمعیت آنها با جمعیت استان احتمالی در غرب مازندران برابر یا حتی از آن کمتر است . مورد دیگری که مطرح می شود این است که شهرستان های غرب مازندران جمعیت کافی برای مرکز استان شدن ندارند . با هم این مورد را بررسی می کنیم .
گفتیم که در طرح های مختلف برای استان احتمالی در غرب مازندران شهرستان های چالوس ، نوشهر ، و تنکابن مرکز قرار می گیرند . جمعیت شهرستان چالوس ۱۲۲۷۳۶ نفر و جمعیت شهرستان نوشهر ۱۲۸۶۴۷ نفر است . جمعیت شهرستان تنکابن هم بالای دویست هزار نفر بود که با جدا شدن عباس آباد از آن جمعیت شهرستان تنکابن به ۱۵۳۹۴۰ نفر رسید . این در حالی است که شهرستان سمنان با جمعیتی معادل ۱۸۲۲۶۰ نفر یکی از مراکز استان هاست که جمعیت آن با جمعیت شهرستان های یاد شده مخصوصا با جمعیت شهرستان تنکابن تفاوت چندانی ندارد .
مورد دیگری که مطرح می شود کمبود جمعیت شهری شهر مرکز استان است و می گویند که هیچ یک از شهرهای غرب مازندران جمعیت شهری کافی برای مرکز استان شدن ندارد . با هم این موضوع را بررسی می کنیم .
جمعیت شهری نوشهر ۴۶۱۸۴ نفر و جمعیت شهری چالوس ۶۲۷۹۲ نفر و جمعیت شهری تنکابن ۷۰۵۲۳ نفر و جمعیت شهری رامسر ۵۱۲۵۶ نفر است ( البته جمعیت کل شهرستان رامسر ۶۸۳۲۳ نفر بوده و زیاد نیست ) . این در حالی است که جمعیت شهری یاسوج که یکی از مراکز استان هاست تنها ۱۲۲۴۸۰ نفر است . بنابراین از نظر جمعیت شهری شاید جمعیت شهرهای غرب مازندران برای مرکز استان شدن مقداری کم باشد اما حتی این کمبود هم زیاد نیست .
مورد دیگری که مطرح می شود مسئله وسعت استان احتمالی است . در مورد وسعت هم اگر وسعت محدوده طرحهای استان احتمالی در غرب مازندران را با وسعت استانهایی نظیر بوشهر و ایلام و … مقایسه کنید متوجه خواهید شد که وسعت این منطقه به هیچ وجه برای استان شدن کم نیست . در مورد وسعت شهرستان مرکز استان هم با نگاه به نقشه به خوبی می توان دریافت که شهرستانهای نوشهر و چالوس و تنکابن کاملا از وسعت کافی برای مرکز استان شدن برخوردار هستند . اما در مورد وسعت منطقه شهری هریک از شهرهای غرب مازندران شاید تا حدودی این امر برای مرکز استان شدن کم باشد اما این کمبود هم زیاد نیست .
مورد دیگری که مطرح می شود مسئله عدم وجود زیرساخت های لازم برای استان شدن در غرب مازندران است . در پاسخ باید گفت که اولا منطقه غرب مازندران منطقه ای توریستی و بسیار گردشگر پذیر است و این مسئله پتانسیل خوبی را برای این منطقه به وجود آورده و می تواند عدم وجود برخی موارد دیگر را پوشش دهد . ثانیا استقرار فرمانداری ویژه در تنکابن و وجود برخی ادارات کل مانند شرکت پخش فرآورده های نفتی غرب مازندران در چالوس و شرکت توزیع نیروی برق غرب مازندران و اداره کل منابع طبیعی غرب مازندران و اداره کل بنادر و کشتیرانی استان مازندران در نوشهر و وجود راه ارتباطی به پایتخت در چالوس و فرودگاه رامسر و بندر و گمرک و فرودگاه نوشهر و سایر زیرساخت هایی که در غرب مازندران وجود دارد از جمله ظرفیت ها و زیرساخت های غرب مازندران برای استان شدن است . و ثالثا اگر از نظر کارخانجات و واحدهای صنعتی و تولیدی و مراکز آموزش عالی دولتی و سایر موارد هم کمبودی وجود دارد به دلیل همان تبعیض هایی است که تمام این امکانات را در شرق استان متمرکز ساخته و اتفاقا یکی از دلایل غرب استانی ها برای استان شدن است .
مورد دیگری که برخی ها مطرح می کنند کم بودن تعداد شهرستانهای غرب مازندران است . در پاسخ به این افراد باید گفت که در کشور ما استانهای زیادی وجود دارند که دارای شش یا پنج شهرستان یا حتی کمتر هستند ، ضمن این که در غرب مازندران هم برخی مناطق وجود دارند که کاملا شایستگی تبدیل به شهرستان را دارند ؛ مثل کلاردشت که شهرستان شدن آن خواسته همگانی مردم آن است و کاملا هم استحقاق و شایستگی تبدیل به شهرستان را دارد .
بنابر این با جمع بندی موارد ذکر شده به این نتیجه می رسیم که از نظر وسعت و جمعیت کل استان احتمالی یا وسعت و جمعیت کل شهرستان مرکز استان یا تعداد شهرستانها و وجود برخی زیرساختها و … غرب مازندران هیچ مشکلی برای استان شدن ندارد و تنها کمبودی که تا حدودی وجود دارد کمبود وسعت و جمعیت شهری شهر مرکز استان است که این کمبود هم اصلا مقدارش زیاد نیست و کاملا قابل چشم پوشی است . البته برخی با استناد به همین مورد می گویند که مناطق دیگری در کشور هستند که خواهان استان شدن هستند و این مشکل را هم ندارند و چنین نتیجه می گیرند که آن مناطق نسبت به غرب مازندران برای استان شدن در اولویت قرار دارند . در پاسخ باید گفت که دلایلی که استان شدن منطقه غرب مازندران را به یک امر ضروری تبدیل کرده است از سایر مناطق بیشتر و شدیدتر و قویتر است ( و به همین خاطر است که مردم غرب مازندران بیشتر از هر منطقه دیگری در کشور خواهان استان شدن هستند ) و بنابراین ، این دلایل غرب مازندران را برای استان شدن نسبت به سایر مناطق در اولویت قرار می دهد . ضمنا در کشور ما شهرهایی مثل یاسوج با جمعیت شهری نه چندان زیاد به عنوان مرکز استان وجود دارند و وقتی این مورد را در کنار دلایلی که استان شدن غرب مازندران را ضروری می سازد ( که تعدادی از این دلایل در این مقاله ذکر شد ) قرار می دهیم به این نتیجه می رسیم که وسعت و جمعیت شهری نه چندان زیاد شهر مرکز استان در استان احتمالی در غرب مازندران کاملا قابل چشم پوشی است . ضمن این که در این باره چند نکته مهم را هم نباید فراموش کرد :
۱ . منطقه غرب مازندران در نوار مرزی قرار دارد و در قوانین و مقررات ، تشکیل استان های جدید در مناطق مرزی از نظر وسعت و جمعیت و سایر موارد ، قواعدی آسانتر از مناطق دیگر دارد .
۲ . منطقه غرب مازندران منطقه ای توریستی و بسیار گردشگر پذیر است . برای نمونه بیش از چهار میلیون نفر تنها در ایام تعطیلات نوروزی از منطقه نمک آبرود که تنها یکی از مناطق گردشگری غرب استان است بازدید می کنند که از این نظر در کل کشور رتبه اول را دارد . تمام شهرهای غرب استان در روزهای زیادی از سال یعنی حداقل دو ماه یا سه ماه از سال پذیرای مسافران و میهمانان فراوانی هستند که باعث می شود جمعیت این شهرها چندین برابر شود . پس اگر بگوییم که حداقل دو یا سه ماه از سال جمعیت زیر یک میلیون نفری غرب مازندران چندین و چند برابر شده و به پنج یا شش میلیون نفر یا بیشتر می رسد سخن گزافی نگفته ایم . بنابراین ، این « جمعیت شناور » بسیار زیاد را هم باید به جمعیت اصلی این شهرها اضافه کرده و در مورد مرکز استان شدن لحاظ کرد . ضمن این که اگر این منطقه تبدیل به یک استان مستقل نشود نمی تواند از پس نیازهای این جمعیت فراوان برآید .
۳ . نکته دیگری که در این باره باید در نظر گرفته شود قابلیت های برخی شهرهای غرب مازندران برای مرکز استان شدن است که تا حدودی وسعت و جمعیت شهری نه چندان زیاد این شهرها را پوشش می دهد . برای مثال در مورد چالوس راه ارتباطی آن به پایتخت یا در مورد تنکابن علاوه بر جایگاه تاریخی آن به عنوان مرکز محال ثلاث ( که از رویان تا رودسر را در بر می گرفته ) و نیز استقرار فرمانداری ویژه در آن می توان به وجود شهرهای کوچک متعدد در اطراف آن اشاره کرد که به نوعی به عنوان شهرهای اقماری آن هستند . و یا در مورد نوشهر این قابلیت ها بسیار مشهودتر است که از آن جمله می توان به استقرار برخی ادارات کل غرب استان در آن و دارا بودن بندر و گمرک و فرودگاه و همچنین بافت شهری بسیار مناسب نوشهر اشاره کرد . ضمنا به دلیل نزدیکی فوق العاده زیاد نوشهر و چالوس بسیاری از قابلیتهای چالوس مثل راه ارتباطی زمینی به پایتخت و … می تواند برای نوشهر هم قابل استفاده باشد و بالعکس یعنی بسیاری از قابلیت های نوشهر مثل بندر و گمرک و فرودگاه و … می تواند برای چالوس هم قابل استفاده باشد . البته بافت شهری نوشهر بسیار مناسبتر از بافت شهری چالوس و حتی مناسبتر از بافت شهری تنکابن است .
البته در مورد تعیین مرکز استان احتمالی آن چیزی که مسلم است و همه آن را قبول دارند این است که مرکز استان جدید باید با توجه به محدوده آن و با توجه به مرکزیت جغرافیایی آن شهر در آن محدوده تعیین شود . مثلا در طرح از نور تا رامسر مرکزیت به شهرستان چالوس داده شد و یا در طرح از محمود آباد تا رامسر مرکزیت حتما باید به نوشهر داده شود . البته در میان طرحهای مختلفی که در این باره وجود دارد طرح از نوشهر تا رودسر ( و املش ) به مرکزیت تنکابن از سایر طرح ها بهتر و مناسب تر به نظر می رسد . به دلیل این که در این طرح نسبت به سایر طرح ها پیوستگی فرهنگی بیشتری بین مناطق مختلف استان احتمالی وجود دارد . ضمنا به دلیل این که مردم مناطق شرقی گیلان هم به دلایلی مشابه همان تبعضهایی که در مورد غرب مازندران وجود دارد از برخی محرومیت ها رنج برده و ناراضی هستند و به همین دلیل تعداد زیادی از آنها هم خواهان الحاق به استان جدید به مرکزیت تنکابن هستند ، استان شدن غرب مازندران و شرق گیلان به مرکزیت تنکابن می تواند مشکلات آنها را هم حل کند . ضمنا این مورد هم که برخیها می گویند تنکابن به دلیل نداشتن فرودگاه نمی تواند مرکز استان جدید باشد به هیچ وجه قابل پذیرش نیست چرا که مثلا در همین استان مازندران فعلی فاصله شهر ساری تا فرودگاه ( که البته بعد از جدایی میاندورود از ساری ، فرودگاه در محدود شهرستان میاندورود قرار گرفته ) حدود بیست کیلومتر است در حالی که فاصله تنکابن تا رامسر و فرودگاه آن تنها پنج کیلومتر بیشتر یعنی حدود ۲۵ کیلومتر است . ضمنا در مورد نام استان جدید هم « بهارستان » بهترین و زیباترین و مناسبترین نامی است که می توان برای آن در نظر گرفت .
اما اگر با وجود این همه دلیل برای استان شدن غرب مازندران و قابل چشم پوشی بودن مقدار بسیار کم کمبود جمعیت و وسعت شهری شهر مرکز استان باز هم در این مورد قانع نشده اید ما راه حل دیگری برای آن سراغ داریم : این که نوشهر و چالوس با هم ادغام و ترکیب شده و با هم به عنوان مرکز استان جدید در نظر گرفته شوند . دو شهر نوشهر و چالوس که هم اکنون نیز اکثر اداراتشان یکی است ، از نظر نزدیکی به هم در کل کشور تقریبا رکورد دار و بی نظیرند . در کل کشور هیچ دو شهری را نمی توان یافت که هر دو مرکز شهرستان بوده و مثل نوشهر و چالوس تا این حد به هم نزدیک باشند . فاصله زمانی میادین مرکزی این دو شهر حدودا ده دقیقه است که این هم به دلیل وجود ترافیک مخصوصا در حوزه شهر چالوس به دلیل بافت شهری نه چندان مناسب آن و نیز به این دلیل است که جاده اتصال دهنده این دو شهر هیچ شباهتی به جاده های بین شهری ندارد بلکه بیشتر شبیه جاده ها و خیابانهای داخل شهری است و نمی توان با سرعتی بیش از سرعت معمول در خیابانهای داخل شهری آن را طی کرد ؛ در غیر این صورت فاصله حدودا پنج شش کیلومتری میادین مرکزی این دو شهر در کمتر از پنج دقیقه طی می شود . البته این مسئله به هیچ وجه به دلیل کوچکی این شهرها نیست بلکه به دلیل نزدیکی فوق العاده زیاد این شهرها به هم است . با توجه به دلایلی که ذکر شد می توان نوشهر و چالوس را با هم ادغام و ترکیب کرد و با هم به عنوان مرکز استان جدید در نظر گرفت . برخی ادارات را هم میتوان در حد فاصل نوشهر و چالوس مستقر کرد ؛ همچنان که در حال حاضر هم برخی ادارات مشترک نوشهر و چالوس در این حد فاصل قرار دارند . ضمنا می توان نامی زیبا و مناسب را که حاصل کار کارشناسی دقیق باشد برای ادغام این دو شهر در نظر گرفت و یا این که اصلا برای ترکیب این دو شهر نامی در نظر گرفته نشود . ضمنا مطابق قوانین و مقررات هم ادغام و ترکیب نقاطی مانند نوشهر و چالوس که تا این حد به هم نزدیک هستند و از این نظر در کل کشور تقریبا بی نظیرند اصلا چیز عجیبی نیست . به هر حال آنچه مسلم است این است که با ادغام نوشهر و چالوس مشکل کمبود وسعت و جمعیت شهری شهر مرکز استان هم کاملا حل می شود و این امر علاوه بر دارا بودن زیرساختهایی نظیر برخی ادارات کل غرب استان و دارا بودن بندر و گمرک و فرودگاه و راههای ارتباطی هوایی و زمینی به پایتخت و … به ترکیب نوشهر و چالوس کاملا این قابلیت و شایستگی را می دهد که مرکز استان جدید از محمودآباد یا نور تا رامسر باشد .
می بینید که هر موردی که به عنوان مانع تشکیل استان جدید در غرب مازندران ذکر شود برای آن راه حلی وجود دارد . اما اگر باز هم عده ای از شرق استانی ها با تأسیس استان جدید در غرب مازندران مخالفت می کنند ما این راه حل های جایگزین را پیشنهاد می کنیم :
۱ . اگر خیلی نگران به اصطلاح هویت و نام و تاریخ و فرهنگ و یکپارچگی مازندران هستید و می خواهید هیچ شهری از مازندران جدا نشود ، مرکز استان را از ساری به آمل تغییر دهید . در این خصوص حتی مرکزیت بابل هم هیچ دردی را از مردم غرب استان دوا نمی کند و تنها مرکزیت آمل می تواند از نظر بعد مسافت و سایر مسائل تا حدودی مفید واقع شود .
۲ . راه حل دیگر این است که شهرستان های رامسر و تنکابن و عباس آباد به گیلان ملحق شوند . پیش از این هم این شهرستان ها جزء گیلان بودند و جدا کردن این شهرستان ها از گیلان و الحاق آنها به مازندران اقدامی کاملا اشتباه بود ؛ چرا که هم از نظر فاصله به مرکز استان گیلان یعنی رشت نسبت به ساری بسیار نزدیک ترند و هم این که مخصوصا در مورد رامسر و تنکابن ، گویش و فرهنگ شان هم به گویش و فرهنگ گیلانی بسیار نزدیکتر است . بنابراین باقی ماندن این شهرستانها در مازندران با هیچ منطقی سازگار نیست . در این صورت حداقل مناطق نوشهر و چالوس و کجور و کلاردشت و حتی نور و چمستان و محمود آباد که احتمال الحاق آنها به استان جدید احتمالی وجود دارد در مازندران باقی می مانند . ضمنا بعد از الحاق شهرستانهای رامسر و تنکابن و عباس آباد به گیلان برای حل مشکل شهرستانهای نوشهر و چالوس و سایر مناطقی که در مازندران باقی می مانند مرکزیت می تواند از ساری به بابل منتقل شود .
البته در مورد این راه حلها هم ذکر این نکات ضروری است :
۱ . تغییر مرکز استان ( به آمل ) تنها مشکل بعد مسافت را تا حدودی حل می کند اما مشکلات دیگر مانند تبعیضها در بودجه و امکانات و عدم توجه به تفاوت فرهنگی و گویشی و … به قوت خود باقی می ماند . البته ما تغییر مرکز استان به آمل را نشانه عزم شرق نشینان برای تغییر رویه تلقی می کنیم .
۲ . نکته دیگر این که الحاق رامسر و تنکابن و عباس آباد به گیلان ( که باعث باقی ماندن مناطق زیادی در مازندران می شود ) هزینه خاص و چندانی ندارد اما هزینه تغییر مرکز استان شاید کمتر از هزینه تشکیل استان جدید نباشد . اما به دلیل این که ثابت شود که برخلاف اتهام زنی برخی افراد ، غرب استانیها به هیچ وجه عقده ای و فقط به دنبال مرکز استان شدن و تشکیل استان جدید یا فقط به دنبال الحاق به گیلان نیستند این راه حل یعنی تغییر مرکز استان به آمل هم مطرح شد . ( البته بنده اگر جای برخی دوستان ساروی بودم از استان شدن غرب مازندران حمایت می کردم چون تحقق این امر باعث می شود که ساری از نظر جغرافیایی هم مرکزیت پیدا کرده و دیگر دلیلی برای سلب مرکزیت از ساری وجود نداشته باشد و تمام بحثهایی که در مورد تغییر مرکز استان مازندران مطرح می شود از بین برود . )
در این مقاله تا حداکثر توان سعی شد که برای تمام گفته ها دلیل ارائه شود . البته بنده معتقدم که استان شدن غرب مازندران باید توسط منتخبان مردم این منطقه در شوراها و مجلس و از طریق قانونی پیگیری شود . اما وقتی که دوستانی مانند آقایان رنجبر و صادقی لاریمی و سایرین چندین مطلب بر ضد خواسته به حق مردم غرب مازندران مبنی بر استان شدن این منطقه در رسانه های مجازی استان نوشتند مجبور به پاسخ گویی و نوشتن این مقاله شدم . ضمنا برخی افراد که به نحوی ناجوانمردانه و به دور از انصاف بر ضد این خواسته به حق مردم غرب مازندران قلم می زنند باید بدانند که خواسته یا ناخواسته آخرت خود را تباه می کنند و مردم غرب مازندران که بعضا حتی مجبورند که در یک روز مسافتی بالغ بر ۵۵۰ کیلومتر را به طور رفت و برگشت تا مرکز استان طی کرده و بعضا حتی صدمات و لطمات جبران ناپذیری را هم در این بین متحمل شوند آنها را نخواهند بخشید .
در پایان برای تمام مردم عزیز غرب و مرکز و شرق مازندران آرزوی موفقیت می کنم و در انتها هم روی سخنم با جناب آقای مهندس طاهایی استاندار شایسته و متعهد و متخصص و محترم مازندران است که اخیرا با استان شدن غرب مازندران مخالفت کردند :
جناب آقای مهندس طاهایی ! استاندار محترم ! شما از لزوم حفظ یکپارچگی مازندران سخن گفتید . سؤال این است : حفظ یکپارچگی مازندران به چه قیمتی ؟ به قیمت رنج و سختی مردم غرب استان ؟ وقتی که این « یکپارچگی » موجب آزار و اذیت مردم غرب استان می شود ، دیگر حفظ آن چه لزومی دارد ؟ اگر یکپارچه ماندن استانها امری مطلوب است پس چرا این همه استانهای مختلف در کشور وجود دارد ؟ اگر تجزیه و تقسیم استانها امری مذموم و ناپسند است پس چرا بعد از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی استانهای زیادی تجزیه و تقسیم شده و دوازده استان جدید در کشور تشکیل شده است ؟ و اصولا آیا این یکپارچه ماندن مازندران جز رنج و سختی برای مردم غرب استان چیز دیگری به همراه دارد ؟ ما از معاونت محترم شما یعنی جناب آقای ابراهیمی توقع نداشتیم که با استان شدن غرب مازندران مخالفت نکند اما از شما به عنوان فردی که خود اهل غرب مازندران و یکی از مدیران شایسته و توانمند هستید به هیچ وجه توقع نداشتیم که اگر با استان شدن غرب مازندران موافقت نمی کنید به این صراحت با آن مخالفت کنید . البته شاید حدود سه سال سکونت در ساری و شرق استان ، این خواسته عمومی و به حق مردم غرب مازندران و اهمیت تحقق آن را از یاد شما برده است . به هر حال با خواندن سخنان شما در این رابطه ، اولین چیزی که به ذهنم رسید این شعر معروف بود : ( ما ز یاران چشم یاری داشتیم / خود غلط بود آنچه می پنداشتیم ) .
جناب آقای طاهایی ! استان شدن غرب مازندران به هیچ وجه خیانت نیست بلکه بزرگترین خدمت به مردم منطقه است . خدمتی که نماینده شایسته و منتخب مردم نوشهر و چالوس در مجلس شورای اسلامی یعنی جناب آقای احمدی با علم به این که تحقق آن خواست عمومی مردم منطقه و کلید حل اکثر مشکلات غرب مازندران است وعده تلاش برای پیگیری آن را به مردم این خطه داده و اکنون سعی در انجام آن دارد و حجت الاسلام راشدی و سایر ائمه محترم جمعه غرب مازندران و اعضای محترم شوراهای اسلامی مناطق مختلف غرب استان هم پیگیر آن هستند . شادمانی مردم بعد از آگاهی از صحبتها و پیگیریهای آقای احمدی در این باره در مجلس و … و ناراحتی شدید آنها از سخنان شما در مخالفت با این خواسته به حق مردم منطقه گواه این خواسته عمومی و همگانی است . ضمنا در غرب مازندران علاوه بر انتخابات شوراها حتی در انتخابات مجلس هم ثابت شده است که هم در حوزه انتخابیه نوشهر و چالوس و هم در حوزه انتخابیه عباس آباد و تنکابن و رامسر ، مردم به کسانی رأی می دهند که در زمینه پیگیری استان شدن غرب مازندران از بقیه فعالتر باشند . البته دلایل بسیار زیادی باعث شده است که مردم غرب مازندران به این نتیجه برسند و این خواسته تا این حد بین مردم فراگیر شود . تعدادی از این دلایل بارها توسط مردم و منتخبان و نمایندگانشان بیان شده است . البته من مطمئنم که شما هنگامی که در مخالفت با استان شدن غرب مازندران سخن گفتید برای همیشه با نمایندگی مجلس در غرب مازندران خداحافظی کردید ! ضمنا کافی است که نخستین سفر استانی ریاست محترم جمهوری و شعارها و اقدامات یکپارچه مردم غرب مازندران در طرح این خواسته را به یاد آورید تا متوجه این خواسته همگانی بشوید . در آن سفر پس از سالها بغض فروخورده مردم غرب مازندران ترکید و مردم این خواسته را با تمام وجود فریاد زدند .
جناب آقای طاهایی ! شما حتی فرمودید که باید جلوی این نوع تفکر و اقدامات گرفته شود ! سؤال این است که آیا این نوع تفکر و اقدامات بر خلاف قوانین نظام مقدس جمهوری اسلامی است که باید جلوی آن گرفته شود ؟ مگر خدای نکرده غرب استانیها خواهان جدایی از خاک مقدس ایران اسلامی هستند و یا برای طرح خواسته منطقی و قانونی خود دست به اقدامی غیر قانونی زدند که می فرمایید باید جلوی آن گرفته شود ؟ آیا یک خواسته عمومی و قانونی مردم از مسئولینشان ، آن هم خواسته ای که فقط از طریق منتخبان مردم در شوراها و مجلس پیگیری و هیچ اقدام غیر قانونی در این باره انجام نمی شود ، باید جلوی آن گرفته شود ؟ آیا این سخنان شما موجب ناراحتی مردم منطقه و خانواده های شهدای سرافراز غرب مازندران نشده است ؟ شما را به فرمایشات رهبر معظم انقلاب مبنی بر توجه به خواست مردم در نظام جمهوری اسلامی ارجاع می دهم . اکثریت قاطع و قریب به اتفاق مردم غرب مازندران که خواهان استان شدن این منطقه هستند ، ائمه محترم جمعه غرب مازندران هم که از طرف مقام معظم رهبری منصوب می شوند با این خواسته عمومی مردم موافق بوده و آن را به طور جدی پیگیری می کنند ؛ منتخبان مردم غرب مازندران در شوراها و مجلس هم که این خواسته را به طور جدی پیگیری می کنند ، چرا که می دانند کلید حل اکثر مشکلات غرب مازندران استان شدن این منطقه بوده و درخواست مردم از آنها هم پیگیری همین خواسته است و اگر این خواسته را پیگیری نکنند اکثریت قاطع و قریب به اتفاق همین مردم از آنها روی بر می گردانند . حال با این تفاسیر این سخن شما که فرمودید این کار خیانت بوده و باید جلوی آن گرفته شود چگونه توجیه پذیر است ؟ آیا تمام افرادی که ذکر شد یعنی اکثریت قریب به اتفاق مردم منطقه و همچنین ائمه جمعه و منتخبان مردم غرب مازندران در شوراها و مجلس از نظر شما به دلیل پیگیری این خواسته به حق و قانونی خیانت کارند ؟ آن هم خواسته ای که به هیچ وجه غیر منطقی نیست و به دلایل بسیاری به ضرورتی انکارناپذیر برای منطقه غرب مازندران تبدیل شده است . تعدادی از این دلایل در مقالات مختلفی که در این باره نوشته شده آمده است . در این باره می توان به مقالات و یادداشتهای آقای سید کریم بنی هاشمیان دبیر ستاد پیگیری تأسیس استان جدید در غرب مازندران و مقالاتی که توسط سایر دلسوزان این منطقه نوشته شده اشاره کرد . آیا خواسته ای که کاملا منطقی و کاملا توجیه پذیر و کاملا قانونی است و کاملا هم از طریق قانونی مطرح و پیگیری شده و هیچ اقدام غیر قانونی در این باره انجام نمی شود ، از نظر شما باید جلوی آن گرفته شود ؟ آیا جدایی گلستان از همین استان مازندران موجب پیشرفت گلستان نشد ؟ آیا بعد از جدایی گلستان آسیبی به پیشرفت مازندران و ضرری به مردم آن وارد شد ؟ آیا استانهای جدید دیگری هم که در کشور تشکیل شدند نسبت به قبل بسیار پیشرفت نکردند ؟
جناب آقای طاهایی ! برگزاری برخی جلسات و نشستها و دیدارهای مدیران در غرب استان هیچ دردی را دوا نمی کند . تمام راه حلهای دیگری هم که در این باره مطرح می شود از فرمانداری ویژه و تفویض اختیارات گرفته تا دولت الکترونیک و اتوماسیون اداری و عصر ارتباطات و هر راه حل دیگری که فکرش را بکنید ناکارآمدی و بی فایده بودن آنها ثابت شده است . چاره کار یکی از همان سه راهی است که پیش از این ذکر شد ؛ یعنی :
۱ . این که استان جدیدی در غرب مازندران تشکیل شود .
۲ . این که مرکز استان از ساری به آمل تغییر یابد ؛ چون حتی مرکزیت بابل هم هیچ دردی را از مردم غرب استان دوا نمی کند و فقط مرکزیت آمل می تواند از نظر بعد مسافت و سایر مسائل تا حدودی مفید واقع شود .
۳ . اما اگر استان جدیدی در غرب مازندران تشکیل نشود و تغییر مرکز استان به آمل هم امکان پذیر نباشد ، هیچ راهی جز الحاق شهرستانهای رامسر و تنکابن و عباس آباد به گیلان باقی نمی ماند . شهرستانهایی که از اول هم جزء گیلان بودند و الحاق آنها به مازندران اقدامی کاملا اشتباه بود . چرا که هم از نظر فاصله به مرکز استان گیلان یعنی رشت نسبت به ساری بسیار نزدیکترند و هم این که مخصوصا در مورد رامسر و تنکابن ، گویش و فرهنگشان هم به گویش و فرهنگ گیلانی بسیار نزدیکتر است ؛ بنابراین باقی ماندن این شهرستانها در مازندران با هیچ منطقی سازگار نیست .
جناب آقای طاهایی ! چاره کار یکی از سه راهی است که ذکر شد . راه چهارمی وجود ندارد . مطمئن باشید .
با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از پایگاه خبری تنکابن، تاریخ انتشار: ۲۲ مهر ۱۳۹۱، ۱۳۹۵، کد مطلب: ۵۵۱:www. tonekanews.ir / شسا مرجع استان شدن گیلان / سایر منابع.
باسلام به دنبال کنندگان موضوع استان جدید غرب مازندران
این مسأله از آرزوهای بزرگان منطقه طی نیم قرن گذشته بوده است.
باتوجه به این که برخی افراد ذی نفوذ در استانداری و مرکز کشور در این باره کوناهی،مسامحه و سهل انگاری نمودند.
اما این تجزیه استانی و تفکیک استان مازندران از غرب استان، ضرورت شرعی،ملی و غیر قابل انکار است.
بنده بارها در نوشته ها و سخنرانی ها و سرکلاس برای شاگردان دانشجو این مطلب را تذکّر دادم.
97/12/10سیدمحمد صالح موسوی جنتی
از محمود آباد تا رامسر بخشی از خاک تاریخی رویان طبرستان هست بنابراین می توانیم نام این استان را رویان یا مازندران غربی یا طبرستان بذاریم.
البته رویان کهن شامل رودسر و املش هم می شد که امروزه جز گیلانند.
باید راه آهن تهران شمال را از قائمشهر تا چالوس ادامه بدهیم که اینگونه چمستان و نور و نوشهر و چالوس صاحب خط راه آهن خواهند شد.
شبکه استانی باید در چالوس و نوشهر حضور داشته باشد و نامش را رویان بذاریم و از لهجه های محمود آبادی و کجوری و کلارستاقی و لنگایی و تنکابنی و رامسری استفاده کنیم.
البته از نظر لهجه از محمودآباد تا نشتارود مردم دارای یک زبان هستند و تفاوت چندانی ندارند چون تمام اهالی چالوس ، نوشهر ، نور ، کلاردشت ، چمستان ، عباس آباد ، نشتارود مازندرانی صحبت می کنند و لهجه تنکابن هم چیزی بین مازندرانی و گیلکی هست و تنها لهجه رامسر تفاوت چشمگیر با بقیه لهجه های غرب مازندران دارد.
زبان مردم محمود آباد طبری آملی هست.
زبان مردم نور ، چمستان ، رویان ، ایزدشهر ، نوشهر و شرق چالوس طبری کُجوری هست.
زبان مردم غرب چالوس و هچیرود و مرزن آباد و کلاردشت طبری کلارستاقی هست.
زبان مردم عباس آباد و نشتارود و سلمانشهر و کلار آباد طبری لنگایی هست.
زبان مردم تنکابن و خرم آباد تلفیقی از مازندرانی و گیلکی هست.
زبان رامسر و کتالم گیلکی هست ولی واژه های مازندرانی زیادی دارد که باعث می شود با گویش رودسر کمی متفاوت شود.
آقای امیر تنها شهری که خواهان الحاق به گیلان هست رامسر هست هیچ شهری علاقه ای به پیوستن به گیلان را ندارد چون مردم دیگر شهر ها خود را گیلانی نمی دانند و زبان و فرهنگ متفاوت با گیلان دارند. مردم عباس آباد و شرق تنکابن مثل نشتارود و ییلاقات سه هزار مازندرانی صحبت می کنند و مخالف جدی پیوستن به گیلان هستند و اهالی تنکابن هم فقط به فکر ایجاد استان هستند و تنها مهاجران گیلانی تنکابن که اکثرا اهل لنگرود و رودسر هستند خواهان الحاق به گیلانند.
همین الان خیلیا در خود شهر ما چالوس و حتی در نوشهر با استان شدن مخالفند و میگن مارندران باید یکپارچه بماند و یا مثلا آمل مرکز شود ولی بنده به شدت پیگیر استان شدن غرب مازندران به مرکزیت چالوس و نوشهر هستم.
منطقه رویان که شامل نور تا رودسر میشد درسته بخشی از طبرستان بود ولی معمولا دارای حاکمان متفاوت بود و مرکز آن در منطقه کجور قرار داشت و شهر ما چالوس هم دقیقا شرقش در منطقه کجور قرار دارد و غربش در منطقه کلارستاق قرار دارد بنابراین مناسب ترین شهر برای مرمز شدن هست شهر نوشهر هم به علت وجود بندر فعال و داشتن فرودگاه و داشتن فرهنگ نزدیک به شهر های نور و چالوس و عباس آباذ دومین شهر مهم برای مرکزیت هست.
زبان منطقه آمل تا تنکابن کاملا مازندرانی هست و از نظر ساختاری تنها زبان منطقه رامسر با زبان نواحی شرقی گیلان به ویژه چابکسر و رودسر شباهت دارد. البته زبان نواحی شرق گیلان مانند رودسر و چابکسر با زبان نواحی غربی گیلان همچون رشت و انزلی متفاوت هست مثلا رشتی ها به خروس سوک می گویند ولی رودسری ها تلا می گویند حتی نهاد های دو گویش نیز با هم تفاوت دارند.
جا دارد بنده مثالی برای تفاوت زبان مازندرانی و گیلکی در نواحی مختلف بزنم تا این موضوع برای همه روشن شود .
تفاوت در واژگان کلیدی
در زبان مازندرانی به پسر ریکا به دختر کیجا به بزرگ گت به بچه وچه می گویند و این واژگان از علی آباد کتول تا خود رامسر استفاده می شود ولی مردم گیلان به پسر ری به دختر لاکو به بزرگ پیلا و به بچه زاک می گویند.
تفاوت در افعال
مثلا اهالی رشت به فعل ( گفتم ) می گویند بوگوفتم و اهالی رامسر می گویند بوتم و اهالی تنکابن می گویند بگوتم و اهالی چالوس و عباس آباد می گویند بوتمه و اهالی نوشهر و نور و آمل می گویند باتمه و اهالی بابل و ساری می گویند بوتمه.
مثلا اهالی رشت به فعل ( کردم ) می گویند بوکودم و رامسری ها می گویند بوودم و تنکابنی ها می گویند هکردم اهالی چالوس و عباس آباد می گویند هاکُردمه اهالی نوشهر و نور و آمل می گویند هاکِردمه اهالی بابل می گویند هکردمه و ساروی ها می گویند هاکِردمه.
تفاوت در زمان فعل حال و گذشته مستمر
مثلا اهالی رشت به فعل ( دارم می روم ) شودرم می گویند و اهالی رامسر شادرم می گویند ولی از تنکابن به این سمت ساختار فعل برعکس می شود اهالی چالوس و عباس آباد و نوشهر و نور و آمل می گویند درمه شومه و اهالی بابل و ساری درمه شومبه می گویند.
تفاوت در شناسه های اخر فعل
تمام افعال در زبان مازندرانی تا شرق تنکابن به حرف اضافه ختم می شود ولی از تنکابن به بعد شناسه اخر فعل حذف می شود. مثلا ما نوشهری میگیم هاکردمه ولی تنکابنی ها میگن هکردم. ما نوشهری ها میگیم بساتمه ولی تنکابنی ها میگن بساتم. ما نوشهری ها میگیم بیتمه ولی تنکابنی ها میگن بگیتمه.
در گویش علی اباد کتول تا نشتارود و در گویش رامسر تا رودسر معمولا حرف گ بعد از ب از فعل حذف می شود مثلا بگوتم میشود بوتم و بگوتمه می شود بوتمه و بگیتمه می شود بیتمه. ولی در گویش تنکابن حرف گ بعد از ب حذف نمی شود.
ضمنا در تمام ایران همه از وحدت مردم نوشهر و چالوس و نور خبر دارند و می دونند چند مردم این سه شهر و حتی عباس آباد چقدر با هم متحدند و همه از عشق این مردم به سرزمین مادری خودشون یعنی رویان طبرستان باخبرند ما اصلا با ایجاد استان جدید موافق نیستیم زیرا تجزیه استان کمکی به رشد نمی کند ما خواهان ایجاد سه منطقه ازاد در مازندران هستیم که یکی از آنها باید منطقه ازاد نوشهر باشد با ایجاد خط راه اهن قائمشهر به نوشهر یا چالوس بسیاری از مشکلات رفع خواهد شد مرکزیت استان چه ساری چه بابل چه آمل برای ما فرقی ندارد هر چند با مرکزیت آمل شرایط ممکن هست بهتر شود.
البته مشکلات در تمام استان ها هست مثلا بنده که در دوران دانشجویی رشت ساکن بودم مشکلات مردم گیلان به چشم دیدم اکثر مردم گیلان معتقدند اکثر بودجه استان صرف سه شهر رشت و لنگرود و لاهیجان می شود اهالی چابکسر و کلای چای و رودسر و املش معترضند که به شهرشان توجهی نمی شود اهالی انزلی نیز همین اعتراضات را دارند و اعتراضات در جنوب گیلان یعنی رودبار و منجیل و اوشان با توجه به بافت قومیتی متفاوت همچون ترک و لر و کرد و تات بسیار گسترده است و حتی قزوینی ها علاقمند به الحاق رودبار به استان خود هستند نصف جمعیت انزلی و هشتپر را ترک زبانان مهاجر اردبیلی و خلخالی تشکیل می دهند و ترک زبانان در آستارا اکثریت جمعیت را دارند بسیاری از تالش ها خواهان ایجاد استان جدید هستند و مهاجران ترک زبان تالش همچون مردم آستارا خواهان الحاق به اردبیل هستند بنابراین اهالی گیلان بهتر است به مشکلات استان توجه کنند و مسئله ما مازندرانی ها به خودمان مربوط هست و خودمان مشکلات خود را به امید خدا حل خواهیم کرد.
دشمن سازی کار درستی نیست توصیه بنده به آقای لاهوتی هست که به شهر های گیلان رسیدگی کنند و ما مازندرانی ها خودمان نمایندگان خود را داریم مطالبات خود را از طریق آنها تقاضا می کنیم.
مردم گیلان از قوم گیل هستند و مردم مازندران از قوم طبری هستند.
از نظر لهجه هم نواحی تنکابن و رامسر تفاوت لهجه دارند ولیکن لهجه رامسر بیشتر شبیه به گیلانست و تنکابن هر دو ویژگی گویش گیلان و مازندران را دارد شرق تنکابن طبری زبان هستند.
به اعتقاد بنده ایجاد استان جدید به صرفه نیست و الحاق رامسر به گیلان یا انتقال مرکزیت به امل راه چاره هست.
بنده خود گیل هستم و دوست ندارم بین گیل و طبری اختلافی ایجاد بشه برای همین انتقال مرکز بهتره.
کیاپاشا از چالوس کهن
رویان بزرگ از نور تا رودسر
بنده افتخار میکنم که نماینده ی چالوس اقای لاشکی هست زیرا در چند سال توانسته به چالوس خدمت کند و در دوره ایشان نوشهر بندر ویژه اقتصادی شده و دانشگاه پزشکی نیز فرار است در کمربندی چالوس و نوشهر ایجاد شود نماینده به اقای لاشکی می گویند که سخت با انتقال اب از مازندران به سمنان مخالفت کرده نه اونی که چون از عهده کار بر نمیاد دم از جدایی بزند البته من منظورم به اقای شریعت نژاد نیست زیرا ایشان کار های خوبی انجام دادند و بومی منطقه هستند بنده منظورم احزابی هست که در رامسر حضور گسترده دارند و از گیلان و امثال حسن پور لاهیجانی و لاهوتی لنگرودی خط می گیرند و هدفشون این هست که رامسر پیشرفت نکند تا به این بهانه ان را به گیلان الحاق کنند.
همین کارهای هم استانی های تنکابنی باعث شد مردم نور و نوشهر و شرق چالوس که اکثرا کجوری هستن و مردم عباس آباد و کلاردشت و مرزن آباد و غرب چالوس که اکثرا کلارستاقی هستند ، خیلیاشون به جرگه مخالفان طرح استان جدید پیوستن! اونم طبیعیه چون نمیخوان مثه گلستان بشه که وقتی اسمش میاد همه میگن ترکمن نشینه! در حالیکه اگه جمعیتی بخوان حساب کنن اگه مازندرانی های گلستان بیشتر از ترکمنا نباشه کمتر هم نیست! دوستان تنکابنی و رامسری میگن یا این سه شرط باید اجرایی بشه یا به پیوستن به سرزمین مادریمون!!! ( گیلان ) فکر میکنیم و دنبال اجرای این طرح میفتیم! خب برین!هر چند خودشون هم میدونن احتمال عملی شدن پیوستنشون به گیلان شاید 0% باشه!
اگه استان جدید تشکیل هم نشه بازم مردم حوزه نور و نوشهر و چالوس و کلاردشت و عباس آباد که انچنان ضرری نمیکنن چون بالاخره میتونن گلیمشون رو از آب بکشن بیرون! همین الانشم خیلی از مسئولان استانی و کشوری در حوزه های سلامت ، آب و فاضلاب ، آموزش و پرورش و ... از همین منطقه نور و نوشهر و چالوس هستن! استاندار تهران هم کجوری و اهل نوشهر هست! به هر حال دوستان تنکابنی مردم نور و نوشهر و چالوس و کلاردشت و عباس آباد رو دورو میدونن به قول خودشون! میگن از طرفی به ظاهر پیگیر استان شدن غرب مازندرانین از طرفی با هم زبونای سارویتون لابی میکنین و تمام ادارات غرب مازندرانو تو سه شهرستان نور و نوشهر و چالوس آوردین!!!
محمد زال زر هسمه از سینوا چالوس
تفاوت لهجه همه جا وجود دارنه ولی همه مازندرانی هسممی.
استاد مردم چالوس وقتی یتا اردک ویمنه گومنه وه بیلی هسه ولی نوشهره دله گومنه وه سیکا هسه یا مثلا مورچه ره چالوسه دله ملیجه گوممی ولی نوشهر دله مجیله گومنه.
با اینکه امه زوون اوشونه جه خیلی نزدیک هسه ولی یتا کم تفاوت های جزئی وجود دارنه.
همه به مازندرانی بودن خود افتخار می کنیم.
چی واسه چالوسه اهمیت نئنه.
چی واسه امه مردم مسئولین واسه اهمیت نارنه.
اما خایمی چالوس پیشرفت هاکونه نا اینکه روز به روز پسرفت هاکونه.
دانشگاه پزشکی چالوس چی بیه راه آهن قائمشهر به چالوس چی بیه.
یتا کم بررسی هاکونید چتی تومی شه شهر تهرونی جا نجات هادیم .
موقع تعطیلات که بونه تهرونیشون هجوم ایارنه امه شهر دله اما ترسمی شه وچیله ره بلیم بوارن خیابون بازی هاکونن.
در شممه رادیو دریا دله بئییمه همه تهرونیشون دکتنه خیابون دله اما امنیت جانی نارمی.
اقای محسنی بندپی لطفا رسیدگی هاکون تا اوشونه دسته جا خلاص بووئیم.
ببینید نه مازندران خاک می دهد و نه گیلان خاک می دهد.
این مسائل بیشتر جنبه ی ناسیونالیستی دارد که بیشتر بین لاهیجانی ها رواج دارد و فکر می کنند قراره فردا مستقل شوند پس بیایید قبل از استقلال سرزمین خود را توسعه دهیم که فردا قرار نباشه با مازندرانی ها بجنگیم.
ببینید دوستان نمی دونم تا حالا کتاب خوندید یا نه یا اینکه فقط از این کانال به اون کانال رفتید چندتا مطلب خوندید که منبعش مشخص نیست.
مازندرانی و گیلکی و دیلمی سه زبان جدا هستند و مازندرانی ادامه ی همان زبان طبری هست و قوم تپور از دوران هخامنشی که فرماندهشون فرادات بود در تاریخ حضور داشتند که آریان مورخ یونانی و پیرنیا بهش اشاره نموده اند و قلمرو آنها از گرگان(جرجان) تا سفیدرود بوده ولی الان هیچ مازنی ادعا نمیکنه سفیدرود را بدید با گرگان(جرجان) را بدید.
دکتر منوچهر ستوده در کتاب از استارا تا استراباد جلد یک و دکتر یوسفی نیا در کتاب لنگا و مینورسکی در کتاب دیلمان و رابینو در کتاب دارالمرز اشاره نمودند که گیلان در سال 1847 تا 1848 دچار بیماری طاعون می شود و چهار پنجم جمعیت گیلان کشته می شوند و پس از آن گروهی از مازندران و اذرباییجان و عراق عجم و ماورای قفقاز به گیلان کوچ می کنند و این استادان قوم گیل را پس از این واقعه یک قوم مختلط می دانند و در جای دیگر می گویند گیل ها سفید پوست و ضعیف هستند و شغلشان کشاورزی هست و شاهان صفوی انها را به واسطه کم استعداد بودن از ارتش اخراج کردند ولی می گویند دیلمیان سبزه هستند و قد کوتاه و چابک و نیرومند و به مازندرانی ها درشت هیکل و تنومند می گویند و این نشون میده سه قوم طبری و گیل و دیلم سه قوم متفاوت بودند مینورسکی و رابینو سکنه ی منطقه دیلمان را مهاجرانی از قزوین می داند و میگویند ایل رشوند که کردتبارند نیز در این دوره از الموت به رودبار رفتند و سپس ساکن رشت شدند و میرزاکوچک خان نیز اصالتا کرد رشوندی بود و رابینو در کتابش می نویسد مردم انزلی به سه زبان ترکی و گیلکی و فارسی سخن گویند و بزرگترین طوایف آن دو طایفه سرخی و انزانی باشند که سرخی از کومش امدند و انزانی ها از مازندران آمدند و سکنه ی طارش را مردمی از کجور مازندران می داند و جای دیگر می نویسد خاندان سمیعی از تبریز به رشت آمدند و خود دکتر سمیعی هم تایید کرد که اصالتا ترک هست و از نسل شیخ سمیعی میلانی هست در واقع قوم گیل پس از طاعون بزرگ بخاطر مهاجرت اقوام مختلف به قومی مختلط تبدیل شدند که منوچهرستوده در جلد یکم کتاب از استارا تا استراباد صفحات سی تا چهل بهش اشاره نموده است.
البته باید گفت واژه گیل و گیلک به معنای کشاورز و گالش و کرد به معنای چوپان است.
لطفا احساسی به موضوع نگاه نکنید و مطالعه کنید و واقع نگر باشید.
امروزه تا نشتارود یعنی شرق تنکابن مردم خود را مازندرانی می دانند و در تنکابن نیز خود را مازگیل میی نامند یعنی چیزی بین گیلک و مازندرانی و از طوایف تنکابن هم مشخص هست که بخشی کجوری و کلارستاقی اند و برخی بومی اند و برخی گیلانی اند و برخی مثل اوصانلو ها و خلخالی ها ترکند و برخی هم مانند خواجوند و عمارلو کرد هستند.
از رامسر به بعد نیز چون اکثرا اهل اشکورات گیلان هستند خود را گیلک می دانند و خودزکو نیز تا قبل از طاعون بزرگ مرز زبان مازندرانی را تا کلای چای می داند و پس مهاجرت اشکوری ها زبان رامسر به گیلکی شبیه تر شد ولی هنوز گویش رامسر با مازندرانی امیخته هست و این امیختگی تا شرق گیلان مشهود هست ولی گویش غرب گیلان با تالشی و ترکی امیخته شده است.
بنده امیر شریر هستم اکثر فعالان گیلان بنده را می شناسند بنده مدت ها در مازندران و گیلان تحقیق نمودم.
آن دسته از قوم تپور که کشاورز بودند گلک نام گرفتند و آن دسته که دامدار بودند کرد و گالش و کتول نام گرفتند گروهی از تپورها نیز به ارتفاعات گیلان رفتند دیلمی نام گرفتند.
ما اهالی شرق گیلان خود را به مازندران نزدیکتر می دانیم تا به غرب گیلان که از نظر زبان و قومیت و فرهنگ کاملا با ما متفاوتند.
متاسفانه زمان پهلوی اول سال 1316 اشکورات از مازندران جدا شد اگر اشکورات جز مازندران باقی می ماند مثل رامسر پیشرفت میکرد
پرچم اشکورات جور هیسه
با هم استانی های تنکابنی و رامسری چند سخنی دارم که به زبان مازندرانی و گویش چالوسی این را خواهم گفت
اوشون چی هاکننه من ندومه اوشونه درد چی هسه هر دوره انه گوننه اما خایمی جدا بوویم خا بوارین جدا بووین روی اما نتونی حساب هاکنین اما با افتخار مازرونی هسمین و تا ابد ایجه درمین و هیچ گاه نخایمی جدا بووشیم شه گومنی خایننی جدا بووین خا بوارین کسی شمه جلو ره نیته ولی شمه یاد بووشه که بعد پشیمون ووننی و اون روز دیگه راه برگشت ندارننی من ذره ذره خاک مازرونه جا دفاع هاکمه و شه جونه مازرونه واسر دمه
نه عزیز . اسا همونا که جدا بوینه خاینه دواره مازرونه الحاق بوون
اما مازرونی هسمین و افتخار هاکمین که مازرونی هسمین
شه واسر بی خود تصمیم نیرین هر کاری هاکردنی اما چیزی نوتمی ولی دیگه سکوت هم حدی دارنه نوینه شما سو استفاده هاکنین
با افتخار مازرونیمه
در انگلیس هیچکس به خود ژرمنی نمی گوید و از دو طایفه انگل و ساکسون هستند که هردو اصالت ژرمنی دارند دقیقا در گیلان هم گیل و دیلم دوطایفه هستند که اصالت طبری دارند.
الان آلمان هم طایفه انگل دارد و هم طایفه ساکسون و فرانک دارد مازندران هم چنین هست مازندران هم طایفه دیلم دارد هم طایفه گیل و گیلک دارد هم طایفه گالش دارد هم طایفه مازندرانی دارد هم طایفه کتول دارد هم طایفه تات دارد هم طایفه کرد دارد هم طایفه مختاباد دارد چون همه ی این طوایف از قوم طبری هستند و خود را طبری میدانند همانطور که در آلمان طوایف انگل و ساکسون و فرانک خود را ژرمن میدانند ولی خارج از المان خود را فقط به نام طایفه خود میشناسند و دقیقا همین حالت در مازندران وجود دارد یعنی طوایف گیلک و گیل و گالش و دیلم و مازندرانی و کتول و تات و کرد و مختاباد در مازندران خود طبری میدانند چون زیر شاخه طبری هستند ولی خارج از مازندران خود را با نام طایفه خود میشناسند.
قومیت طبری مانند قومیت ژرمن هست که زیر شاخه های فراوانی دارد.
سرزمینن مازندران یا طبرستان نیز مانند آلمان هست که تمام طوایف در آن جمع شده اند.
مازندران و قوم طبری منشا تمام طوایف شمال هست.
فقط مازندرانی ها و کوهی ها از قوم طبری نیستند تات و کتول و گیل و گیلک وگالش و دیلم و کرد و مختاباد هم طبری هستند هم اسنادش موجود هست و هم در واقعیت چنین هست.
https://shoaresal.ir/fa/news/385879/%D8%B9%D9%84%D8%AA-%D9%86%D8%A7%D9%85%DA%AF%D8%B0%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%DA%AF%DB%8C%D9%84%D8%A7%D9%86-%D9%85%D8%A7%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D8%B2-%D9%85%D8%A7%D8%B1%D9%84%DB%8C%DA%A9-%D8%AA%D8%A7-%D8%B3%DB%8C%D9%84%DA%A9
کتاب تاریخ گیلان و دیلمستان اثر ظهیرالدین مرعشی که قتل عام دیلمیان توسط گیل ها به رهبری سادات کیایی اشاره کرده است
کتاب تاریخ رویان اثر اولیالله که به قتل عام دیلمیان توسط طبری ها به رهبری استنداران و اسپهبدان طبرستان مانند شاه غازی باوندی و ملک اردشیر اشاره کرده است
کتاب تاریخ طبرستان اثر ابن اسفندیار که به قتل عام دیلمیان توسط طبری ها به رهبری اسپهبدان طبرستان مانند شاه غازی باوندی و ملک اردشیر اشاره کرده است
کتاب تاریخ گیلان عباس کدیر که به قتل عام دیلمیان توسط گیل به رهبری سادات کیایی اشاره کرده است
کتاب تاریخ گیلان اثر افشین پرتو که به قتل عام دیلمیان اشاره کرده است
کتاب کرونولوژی تاریخ گیلان اثر قربان فاخته جوبنه ای که به قتل عام دیلمیان توسط گیل ها اشاره کرده است
کتاب دارالمرز گیلان نیز به اقوامی که بعد از قتل عام دیلمیان وارد سرزمین دیلمان شدند اشاره کرده است
امروز مردمی با پسوند دیلمی در روستاهای سیاهکل وجود دارند که خود را گالش یا ییلاقی می نامند طبق نظر مولف کتاب دارالمرز گیلان این گالش های سیاهکل که پسوند دیلمی دارند بازماندگان دیلمیان هستند ولیکن در همین نواحی اقوام مهاجر کرد و لر و ترک هم سکونت دارند و هم اینکه مهاجرانی از مناطق قزوین و گسکر و تالش به منطقه دیلمان مهاجرت کردند بنابراین دیلم همچون سرزمین سومر و سرزمین ایلام و سرزمین آشور یک منطقه تاریخی هست که دورانی وجود داشت .
سرزمین دیلم اصلی الان بین سه استان مازندران و گیلان و قزوین تقسیم شده یعنی تنکابن و رامسر در مازندران و رودسر و سیاهکل و رودبار در گیلان و الموت در قزوین بخشی از دیلم تاریخی بودند که الان بین سه استان تقسیم شدند و در دوران ساسانیان دژ هایی مانند دژ چالوس طبرستان و دژ کلار طبرستان و دژ قزوین را برای مقابله با دیلمیان ساخته بودند و حتی طبق نظر مولف حدودالعالم همیشه بین قریه های دیلم و گیلان جنگ بود و اینکه دلوم delum طبق نظر مورخین عصر ساسانی مانند سبئوس و موسی خورنی سرزمینی بین تپرستان taparistan و گلان gelan بود و در آن زمان دیلم را با نام دلوم می شناختند و خود لفظ دیلم در اصل نام قبیله ای عرب از تیره بنی ضبه هست در حالی که دیلمیان ایران دلوم نامیده می شدند مثلا الان ما مردمی عرب نژاد و عرب زبان به نام دیلم در خوزستان و عراق و شرق عربستان داریم که ارتباطی با دیلمیان ایران ندارند و حتی سرزمینی باستانی به نام دیلمون dilmun در شرق عربستان و بحرین وجود داشت که همسایه سومریان بودند پس دیلم عربستان را با دلوم های ایران نباید یکی کرد و حتی یاقوت حموی هم به دو دسته دیلم اشاره دارد و گروهی از دیلمیان را اعراب ایلامی و گروه دیگر را مادی می داند و اینکه برخی مورخین مانند سبئوس دیلمیان را مردمان سکایی تبار ساکن در ارتفاعات ماد می دانستند که نزدیکی سه سرزمین تپرستان و کادوش و گلان بودند و نکته دیگر اینکه که مورخین عصر اشکانی به دیلمیان الیمایی می گفتند و ما دو قوم با نام الیمایی داشتیم گروهی از الیمایی ها در جنوب سرزمین تپوری ها و کادوسی ها سکونت داشتند که بطلمیوس و پولیبیوس به آنها اشاره کردند و گروهی دیگر از الیمایی ها در شمال خوزستان سکونت داشتند که برخی الیمایی ها را بازماندگان قوم ایلام می دانستند که در همسایگی کوسایی ها که بازماندگان قوم کاسی در لرستان بودند سکونت داشتند و طبق نظر استرابون پارسیان و شاهان پارسی به الیمایی ها و کاسویی هایی که ساکن خوزستان بودند باج و خرج میدادند تا بتوانند با آسودگی به شهر شوش بروند.
پس ما باید این نکته را در نظر بگیریم که دلوم های ایران با دیلمیان عرب متفاوت بودند و احتمالا به دلیل شباهت نامی دلوم ها با دیلمیان عرب بعدها دلوم های ایران نیز دیلمی نامیده شدند و این باعث شد اکثر مورخان ایرانی مانند اصطخری و صابی و ابن رسته و زکریا قزوینی حتی دیلمیان ایران را نیز عرب بنی ضبه و بنی تمیم بنامند چرا که دیلمیانی با تبار عرب در سرزمین عربستان وجود داشتند که شباهت نامی با دیلمیان ایران داشتند.
به هر حال در حاضر حاضر پس از قتل عام دیلمیان مردمی با نام دیلم و سرزمینی به نام دیلم وجود نداشت ما در گذشته سرزمین هایی به نام طیلسان و ببر و رویان و رستمدار در شمال داشتیم که دیگر وجود ندارند مثلا طیلسان سرزمینی از سپیدرود تا رود کورا بود یا رویان و رستمدار سرزمینی از رود هزار آمل تا ملاط لنگرود بود یا ببر سرزمینی در غرب گیلان و شرق اردبیل بود.
از لحاظ زبانی هم مردم این نواحی زبان یکسانی ندارند . مثلا من زبان طبری نواحی مختلف را مقایسه می کنم(اصطلاح دارم انجام می دهم) :
کتول: دره کومب
گرگان: دره کومبه
کردکوی: دره کومبه
بهشهر: دره کامبه
ساری: دره کامبه
دودانگه ساری: دره کومبه
قائمشهر: دره کمبه
سوادکوه: دره کمبه
بابل: دره کمبه
بندپی بابل: دره کمه
آلاشت سوادکوه: دره کمه
آمل: دره کمه
نور: دره کمه
نوشهر: دره کمه
چالوس: دره کمه
کلاردشت: دره کمه
عباس آباد: دره کمه
ارود تنکابن: دره کمه
تنکابن: دره هکنم
رامسر: گوتدرم
لاهیجان: گودرم
رشت: کودندرم
فارسی تهرانی : دارم می کنم
فارسی هزارگی: کردن دارم
طبق این مثال ها زبان طبری غرب مازندران تا نشتارود و ارود در شرق تنکابن یکی هست و در تنکابن ساختار دستوری و گرامری تغییر می کند و دوباره در منطقه رامسر ساختار تغییر می کند الی آخر . مثلا زبان یک رامسری به یک رودسری و لنگرودی نزدیک تر هست تا به یک تنکابنی یا زبان یک عباس آبادی به زبان یک چالوسی و نوشهری و آملی و ساروی نزدیک تر هست تا به یک تنکابنی!
بنابراین حتی از لحاظ فرهنگی و زبانی هم مردمان این ناحیه شبیه هم نیستند و تفاوت های اساسی دارند و بنابراین نمی توان تحت نام گالش و تات استانی تشکیل داد چرا که گالش ها و تات های مازندران زبانی متفاوت از گالش ها و تات های گیلان دارند و اینکه فرض گالش ها و تات ها دیلمی هستند صحیح نیست چرا که در سرتاسر کوهستان مازندران مردم به نام تات و گالش وجود دارند که به زبان مازندرانی صحبت می کنند و از نظر قومی از قوم طبری و مازنی هستند.
اگر قرار باشد روزی استانی ایجاد شود قطعا نامش مازندران غربی خواهد بود و قطعا مرکز آن نوشهر و چالوس خواهد بود چرا که چالوس جز قدیمی ترین شهرهای طبرستان هست و جز مراکز علویه علویان طبرستان می باشد و کجور و کلار که دوتا از شهرهای طبرستان بودند که یکی در شرق چالوس و دیگری در غرب چالوس قرار داشت و هر دو از مراکز مهم طبرستان بودند بنابراین فقط سه شهر کجور و چالوس و کلاردشت از لحاظ تاریخی در جایگاهی هستند که بتوانند مرکز استان مازندران غربی باشند .
فراموش نکنیم استان گلستان از مازندران جدا شد چرا که ادعا می شد سرزمینی ترکمن نشین هست در حالی که فقط ۳۵ درصد سکنه گلستان ترکمن هستند و حدود ۳۰ در آن از قوم طبری یعنی مازنی و کتول و گالش هستند و بخش دیگر هم مهاجرین سیستانی و بلوچ و قزلباش و فارس و سمنانی هستند ولی سه شهرستان آن یعنی علی آباد کتول و کردکوی و بندرگز کامل طبری نشین هستند و نصف گرگان هم طبری نشین هستند و ما بقی گرگان هم فارس هستند و در حق طبری های گلستان اجحاف شده و استان گلستان را استانی ترکمن نشین جلوه می دهند پس دیگر نباید اجازه داد به هویت طبری های غرب مازندران خللی وارد شود و نامی غیر از مازندران و رویان و طبرستان استفاده شود در صورتی که از نام مازندران استفاده نشود هیچگاه نواحی طبری نشین عباس آباد و چالوس وکلاردشت و نوشهر و نور و محمود اباد جز استان جدید نمی شوند هرچند بسیاری از سکنه تنکابن و رامسر هم خود را طبری و مازندرانی می دانند و تنها تفاوت گویشی باعث شده برخی از آنها خود متفاوت از ما بدانند.
به هر حال ما استان مازندران غربی را با مرکزیت نوشهر و چالوس می خواهیم هرچند اتحاد بومیان و حفظ هویت بومی از همه چیز مهمتر است چرا که در صورت تقسیم استان اختلاف بین شمالی ها بیشتر خواهد شد و قدرت مانور شمالی در برابر غیرشمالی ها کمتر می شود و این ها را باید در نظر بگیریم برای همین بنده حتی با تشکیل استان تالش در غرب گیلان هم مخالف هستم چرا که استان تازه تاسیس تالش را به استان جدیدی برای ترک های مهاجر بدل می کند.
بنابراین اتحاد از همه چیز مهمتر است.
در حالی که توضیحات آقای محسن زال نژاد عموما به دوره اسلامی اشاره دارد و بحث سادات کیایی است. بین این دو مطلب ،حدود 1000 تا 1500 سال اختلاف زمانی وجود دارد و هر دو مطلب هم می تواند درست باشد.
نکته دیگری که توجه من را جلب کرد ( در توضثحات آقای زال نزاد) این بود که چرا همه موارد ذکر شده در منابع تاریخی مورد اشاره، قصد نابود کردن دیلمی ها را داشتند؟ مگر چه اختلاف تاریخی یا ضدیت منافعی وجود داشت؟
شاه طهماسب صفوی جهت تسخیر گیلان قدمهای اولیه را برداشت، ولی توفیق چندانی نیافت. به فرمان وی کردها روزکی به تنکابن کوچ داده شدند، تا حضور آنان پایگاهی جهت تهاجمات بعدی دربار صفوی به گیلان گردد. رابینو در سفرنامه اش که سالهای مشروطیت تدوین شده مدعی است، که از این کردها دیگر اثری در تنکابن نیست. نام فراموش شده برخی نقاط شرق و مرکز تنکابن نشان از حضور و اقامت کردهای روزکی در آن نقاط دارد.
شاه عباس پیش از آنکه دست به کوچ بزرگ کردهای آذربایجان به خراسان زند، تعدادی از خانوارهای کرد را مجدداً در تنکابن مستقر نمود، تا در این نقطه دو هدف سیاسی را تعقیب نماید. بدواً با اختلال در کار حکومت سادات کیایی مقدمات سقوط قطعی آنان را فراهم نماید، و هم اینکه در صورت حمله ارتش قزلباش به گیلان از طریق تنگه منجیل، جبهه شرق گیلان را وسـیله کردها مستـقر در تـنکابن زیر فـشار قرار دهـد. این کردها بودند، که به رهبری شرف الدین علی بدلیسی به هر دو منظور شاه بزرگ صفوی جامه عمل پوشانیدند.
در راستای این هدف، ایلات کرد در ناحیه رودبار زیتون و دره شاهرود و قزل اوزن و طارم تقویت گردید و کاکاوند و ایل رشوند و اکراد سپاه منصوری، که بخشی از آنان از دوره شاه اسماعیل و شاه طهماسب در آن نقاط سکونت نموده بودند، نگهبانان دره سفید رود و مدخل شمال و جنوب گیلان در آن نقطه گردیدند.
پس از فتح گیلان و مازندران و سقوط دولت رستمدار، ایلات کرد و لر که در کار تسخیر این دو استان و فرو نشانی شورشهای بعد از فتح، یارو یاور دولت صفوی بودند، به مناصب بالا و موقعیتهای شریف اجتماعی دست یافتند. چنان که در زمان شاه عباس اول، صوفی های املش که از اکراد تیره سپاه منصوری و سیاه پوش منطقه آمیختگی نژادی یافته بودند، دارای حکومت و اعتبار و عزت فراوان گردیدند.
نادر شاه جهت از بین بردن آثار نفوذ سلاطین صفوی به کوچاندن دسته های دیگر از طوایف کرد به این حدود دست زد. کریم خان زند به سبب داشتن اصالت لری ، کمتر به آواره ساختن و کوچاندن هم نژادان خود مبادرت نمود.
اما آقا محمد خان که همراه با ایل قاجار کینه تاریخی با ترکمن ها داشت، به کوچ دادن دسته های فراوان از ایلات مختلف به مازندران و چهار سوی تهران، پایتخت منتخب خود پرداخت. بنا بر این می توان چند هدف را در این اقدام خواجه تاجدار جستجو نمود. ابتدا ایالاتی که وسیله وی در کجور و نور و کلارستاق و نقاط دیگر مازندران اسکان داده شدند، گوش به فرمان دربار قاجار و حفظ پایتخت بودند، و از طرف دیگر هجوم ترکمنها را به منطقه قاجار نشین دشت گرگان و نواحی دور و نزدیک مازندران که جنبه عادت و سنت گرفته بود دفع می نمودند.
آخرین هدف مقهور ساختن طوایف بومی کلاردشت و کجور بود، که پس از نابودی حکومت رستمدار، غرور ناشی از داشتن حکومت یک هزار ساله را در این خطه نمی توانستند از خود دور سازند، و کم و بیش جهت دولتهای وقت ایران مسأله ساز می شدند. چه مدت زمان درازی از قیام کیا نعیم بیک میار مشهور به نعیم شاه نگذشته بود، که سودای احیای دولت منقرض شده رستمداریان را در سر داشت.
ایلاتی که وسیله آقا محمد خان به کجور و کلاردشت کوچانده شدند، مختلطی از کرد و لر، خاصه خواجوندها بودند، که بخشی از آنان را نادرشاه از گروس (بیجارکنونی) و اطراف کرمانشاهان به این نقاط کوچانده بود. دسته های اخیر وسیله خان قاجار از شعبات لر سردبند و سیلاخور اطراف بروجرد انتخاب شدند. خواجوندها متشکل از شعبه های سلطانی، قلیخانی کاکاوند، لک و دلفان می باشند، و در کلاردشت و کجور اقامت دارند.
دلفانها از طوایف نیرومند لر می باشند که در اصل محل سکونت آنان از مرز کرمانشاه تا سیمره و کشغان ادامه داشت، و از اتحادیه ایلات اولاد قباد، باواری، بیجاوند، چاری، ایتاوند، کاکاوند، کلاین خیرغلام، مومیانوند، نورعلی و پادروند تشکیل می شد. اراضی چاری میان مناطق تیلا کنار و دانیال و جیسای عباس آباد یادآورسکونت دلفانها در این نقطه می باشد.
طایفه خواجه وند در نور و کجور سکونت دارند، و مرکب اند از تیره های خواجه وند و شرفوند در کجور و خواجوی و خواجوی نوری در شهرستان نور است.
تیره های گلبادی: تیره های طایفه گلبادی مشتق از نام (گلباد پسر و ویسه پهلوان تورانی). عبارتند از:
1- اشکارگر، 2- خواجوی (خواجه وند)، 3- مسگر.
در زمان ناصرالدین شاه رئیس طایفه کرد گلبادی، رضاقلی خان بوده، که در سفر ناصر الدین شاه به مازندران با سواران کرد بحضور وی رسیده اند. این طایفه به امر کشاورزی و دامداری و مشاغل دیگر اشتغال دارند، و عموماً پیرو مذهب شیعه هستند، و در روستاهای امیر آباد و راغمرز زندگی می کنند.
طایفه شرفوند: از ایل خواجه وند است، که ششصد خانوارند، آنها در هزار سان باختر کجور مازندران سکونت دارند، این طایفه دو رئیس داشته، یکی خواجه خان از طایفه شرفوند، که افرادش همه کرد بوده، و یکصد سوار داشته با حقوق یکصد تومان، و دیگری عیسی خان رئیس طایفه با همان حقوق و تعداد سوار.
سلام
احیانا شوخی نمی کنی؟
الان مهاجران کرد ادعا میکنند نصف آذربایجان برای آنهاست و خواستار ایجاد استان جعلی کردستان شمالی در منطقه مهاباد و سولدوز (نقده) هستند و از طرف دیگر در دشمنی با ترک های آذربایجان هستند و تاریخ ترک ها را جعل میکنند و حتی منکر وجود قوم ترک میشوند و زبان ترکی را زبان مغولی مینامند! این مهاجران کرد بسیاریشون مهاجران عراقی هستند که زمان پهلوی دوم از عراق اخراج شدند و ساکن آذربایجان شدند و بخشیشون هم زمان زندیه و افشار ساکن آذربایجان شدند و حالا با ترک ها و حتی با فارس و لر و لک و عرب هم دشمنی میکنند و در توهم ایجاد کشور جعلی کردستان از شرق ترکیه تا خوزستان هستند!
اگر شما مازنی های عزیز نمیخواهید دچار این مشکلات شوید باید جلوی مهاجرین به ویژه کردهای تجزیه طلب را بگیرید تا هویت و قومیت و زبان و فرهنگ و تمامیت ارضیتون حفظ بشه و توسط آنها آسمیله نشوید!
اسرائیل غاصب هم اینگونه شکل گرفت ابتدا یهودیان به فلسطین مهاجرت کردند که آن زمان خاک حکومت عثمانی بود و وقتی عثمانی ها از انگلیسی ها شکست خوردند و فلسطین مستعمره انگلیس شد و یهودیان خواستار تشکیل دو کشور اسرائیل و فلسطین شدند و بعد با حقه بازی تمام خاک فلسطین را در سال ۱۹۶۷ تصاحب کردند و حالا ادعا میکنند که ما از ابتدا ساکن فلسطین بودیم و بخاطر حمله آشوریان و اعراب مجبور به مهاجرت شدیم و اینگونه مهاجرت هایی که در ۲۰۰ الی ۱۰۰ سال پیش صورت گرفته را توجیه میکنند در حالی که اکثر این اسرائیلی ها ربطی به یهودیان ندارند و دراصل اروپاییانی هستند که یهودی شدند و کمتر از ۱۰ درصد یهودیان اسرائیل یهودیان واقعی هست و اینکه یهودی اصیل کسی هست که ژن مادری اش یهودی باشد و در آیین یهودیت به ژن پدری کاری ندارند یعنی ۹۰ درصد یهودیان کنونی اصلا یهودی اصیل نیستند و خاک فلسطین را با مهاجرت تصاحب کردند و جتی طبق تاریخ یهودیان هم سرزمین اصلی یهودیان بابل یعنی جنوب عراق بود و از بابل به فلسطین یعنی کنعان مهاجرت کردند و این پانکردها هم دقیقا با این ادعا ها به دنبال تجزیه ایران و آذربایجان و تشکیل کشور جعلی کردستان هستند
کردستان عراق حامی اسرائیل و کمونیست ها و دشمنان ایران اسلامی هستند پس خطر مهاجرین را حدی بگیرید و غیرت خود را نشان دهید. با تشکر
سلام
حساسیت شما قابل تقدیر است ، اما خیلی مسئله را قومیت گرا کرده اید
مغول نوشته شده هم مرز گیلان و مازندران رودسر ذکر شده و آمده حدود گیلان از هوسم یعنی رودسر تا دولاب یعنی فومن هست و پس از آن هم سرزمین تالش هست باز هم عقب تر بریم مولف کتاب تاریخ گیلان و دیلمستان یعنی ظهیرالدین مرعشی هم مرز گیلان و مازندران را ملاط لنگرود ذکر کرده و ملاشیخعلی گیلانی هم مرز مازندران و گیلان را ملاط لنگرود ذکر کرده و هوسم یعنی رودسر را بخشی از مازندران ذکر کرده و ایشان حد مازندران را از دینار جاری یعنی جاجرم خراسان تا ملاط لنگرود که روستایی در شرق لنگرود هست دانسته و هوسمی مورخ دیگه در کتاب الابانه مرز مازندران را از داهستان تا سفیدرود دانسته و گیلان را از سفیدرود تا فومن دانسته و یا مثلا مولف کتاب طرائف المقال طبرستان را شامل دو سرزمین مازندران و گیلان دانسته و مورخ دیگر یعنی محمد طوسی جورخ قرن پنجم طبرستان را از داهستان و گرگان تا آران و قفقاز دانسته و کل شمال را طبرستان دانسته که این مرز ها مربوط به دوران حکونت شاه غازی و ملک اردشیر باوندی طبرستان هست که بر گیلان و دیلم و گرگان و سمنان و ری هم حکم میراندند ولی تا قبل از اینکه دیلمیان توسط سادات کیایی قتل عام شوند سرزمینی به نام دیلم در کوهستان سه هزار تنکابن تا کوهستان رودبار وجود داشت که امروز تات ها و گالش ها و کردها در آن سکونت دارند و این منطقه بین مازندران و گیلان قرار داشت که از قرن پنجم استقلال خود را از دست داد و به طبرستان پیوست البته گیلان در سده های اولیه تحت تسلط دیلمیان بود و سرزمین دیلم به دو بخش جلگه ای یعنی گیلان و بخش کوهستانی یعنی دیلم اصلی تقسیم میشد و حمزه اصفهانی مورخ قرن سوم سرزمین دیلم را بخشی از طبرستان معرفی میکند ولی اصولا طبق کتاب هایی که زمان ساسانیان توسط سبئوس و موسی خورنی نوشته شده سه سرزمین مازندران و گیلان و دیلم مجزا بودند و این سه سرزمین با نام های تپورستان و گیلان و دلوم شناخته میشدند و حتی در کتیبه های ساسانی هم پتشخوارگر مجزا از دیلم بود ولی مورخین اسلامی در سده های اولیه طبرستان و پتشخوارگر را یکی میدانستند و یا مانند ابن فقیه پتشخوارگر را بخشی از طبرستان میدانستند ولی مورخینی مانند ابن اسفندیار پتشخوارگر را شامل سرزمین های گرگان و داهستان و قومس و ری و طبرستان و گیلان و دیلم و آذربایجان میدانستند که این نواحی توسط موسی خورنی کپکوه نامیده میشد و خود کپکوه در دوران ساسانی به طبرستان و گیلان و دیلم و آذربایجان و آران و ارمنستان و گرجستان میشد ولی گرگان بخشی از آن نبود و گرگان جز خراسان محسوب میشد اصطخری و ابن رسته دو مورخ قرن سون هم کلا طبرستان و دیلم را جدا معرفی کرده اند و طبرستان را شامل شهرهای تمیشه و نامیه و ساری و مامطیر (بابل) و آمل و ناتل (نور) و رویان (کجور) و چالوس و کلار (کلاردشت) دانستند و نواحی غربی تر یعنی شهسوار و رامسر را جز دیلم دانستند و دیلم را به دو منطقه جلگه یعنی گیلان و کوهستان یعنی دیلم اصلی (دیلم خاصه) تقسیم کردند ولی سرزمین دیلم از پنجم رو به انزوا رفت و ابتدا توسط باوندیان طبرستان و حاکمان رستمدار یعنی نوشهر و چالوس فتح شد و بعدها نیز دیلم زیر سلطه سادات کیایی ملاطی رفت و در ادامه سرزمین دیلم بین سه استان مازندران و گیلان و قزوین تقسیم شد یعنی منطقه تنکابن و رامسر و رودسر و املش و سیاهکل و رودبار و الموت بخشی از دیلم بودند که الان در سه استان قرار دارند و در کتاب دارالمرز گیلان گفته شده اکثر دیلمیان در جنگ با سادات کیایی کشته شدند ک بسیاری به سمت طارم زنجان رفتند و بازماندگان دیلم امروزه در جند روستای سیاهکل ساکنند و در همین کتاب آمده خانات گیلان مهاجرانی از گسکر و اشکورات و قزوین و تالش به منطقه دیلمان آوردند و در دوران های بعد نیز مهاجران کرد و ترک هم وارد خاک دیلم شدند بنابراین مرز فعلی گیلان و مازندران حدود دویست ساله که رودخانه سرخانی هست هرچند در دوران پهلوی اول از سال ۱۳۱۳ تا سال ۱۳۱۶ منطقه رودسر و املش و رانکوه به مازندران الحاق شد و سپس از سال ۱۳۱۶ تا منطقه تنکابن به استان اول الحاق شد و در سال ۱۳۲۳ منطقه تنکابن از استان اول به استان دوم الحاق شد و در نهایت در دهه سی پس از جدایی استان های مرکزی و قزوین از استان اول این استان که شامل گیلان و زنجان میشد گیلان نام گرفت و بعدها زنجان از گیلان جدا شد و استان دوم پس از جدایی تهران و قم استان دوم این استان مازندران نام گرفت و مازندران شامل کاشان و سمنان و گرگان (گلستان) میشد که بعدها کاشان به اصفهان پیوست و سمنان و گلستان هم از مازندران جدا شدند و مازندران به مرز های دوران قاجار برگشت که از حدود مازندران جر کلباد یعنی گلوگاه شروع میشد و رودخانه سرخانی که مرز بین رامسر و چابکسر هست شامل میشد کهن ترین سند سرزمین های شمالی مربوط به کتزیاس مورخ دوره هخامنشی هست که سرزمین های شمالی را در دوران لشکرکشی آشوریان به ایران شامل سه سرزمین هیرکانی و تپوری و کادوسی میداند و آریان و کنت کورس دو مورخ یوناتی در نقل جنگ های یونانیان و هخامنشیان سرزمین هاش شمالی را شامل هیرکانی و تپوری و ماردی (آماردی) و کادوسی میداند و میگوید سرزمین ماردی به سرزمین تپوری الحاق شد و تحت حاکمیت فرادات فرمانده تپوری ها در آمد و استرابون یه چهار قوم تپوری و ماردی و کادوسی و کرتی سخن میگوید و سرزمین های شمالی را بخشی از ماد معرفی میکند که در کتیبه های آشوری هم شمال ایران بخشی از سرزمین مادهای دوردست دانسته شده و از آن با نام های تپوش آری و پتوش آری یاد شده که احتمالا همان پتشخوارگر هست و استرابون پتشواری را نام کوه های البرز میدانست که در سرزمین های راگا (ری) و تپوری (مازندران) و خاراکس (گرمسار) در نزدیکی آن بودند که پولیبیوس کوه های جنوبی دریای هیرکانی یعنی کوه های البرز را کوه های تپوری مینامد و به مردمان الیمایی (دیلمی) در نزدیکی کادوسیان (تالش ها) اشاره میکند و استرابون جغرافیدان دوره اشکانی اقوام خطه البرز را شامل دربیک ها و داهه ها و هیرکانی ها و تپوری ها و آماردها و کادوسی ها و الیمایی میداند که این نواحی امروزه در سه استان گلستان و مازندران و گیلان خلاصه شدند که البته نام استان گیلان در دوران قاجار و اوایل دوره پهلوی استان گیلان و طوالش بود که نام طوالش که به معنی سرزمین تالش ها بود از نام استان گیلان برداشته شد و مرکز طبرستان در ابتدا آمل بود و بعدها ساری مرکز طبرستان شد هرچند طبرستان در دوره هایی مرکزش به شهرهایی مثل گرگان و رویان (کجور) و کلار (کلاردشت) هم انتقال یافت و مرکز گیلان ابتدا فومن بود و بعدها در دوران طولانی مدت شهر لاهیجان مرکز گیلان بود و پس از فتح لاهیجان به دست شاه عباس صفوی به مرور زمان شهر رشت مرکز گیلان شد و مرکز دیلم شهر شهرستان واقع در رودبار و همچین شهر طارم واقع در زنجان بود
چشم عباس آقا
آدرس کوچه رو بفرمائید ، استانداری رو توی همون کوچه تاسیس کنیم
مازندرانی ها و طبری های گرامی به گوش باشید این پانفارس ها برای سلطه بیشتر بر اقوام و تضعیف اقوام شروع به تفرقه افکنی و تجزیه استان ها میکنند مثلا آمدند بین اردبیل و تبریز تفرقه ایجاد کردند و میگفتند تبریزی ها حق اردبیلی ها و خلخالی ها و مغانی ها را میخورند بعد گفتند ترکی اردبیل با ترکی تبریر فرق داره و تبریزی ها لهجه اردبیلی ها را مسخره میکنند بعد اردبیل را از آذربایجان شرقی جدا کردند و تازه نام آذربایجان را از آن زدودند تا هویت آذربایجانی اردبیلی ها فراموش شود و ادعا کردند اصا اردبیل جز آذربایجان نبود و حتی الان راجب زنجان هم میگن شما تورک آذربایجانی نیستید و اصلا زنجان آذربایجان نیست و اینگونه بین تورکان تفرقه انداختند و مهاجران کورد عراقی را از عراق به آذربایجان غربی کوچ دادند و طوری شده که این کورد های مهاجر میگن اصلا ما چیزی به اسم آذربایجان نداریم و اینجا استان ارومیه هست و همه اش خاک کوردهاست حالا خوبه کوردهای این مناطق اکثرا مهاجران عراقی هستد که از سلیمانیه و اربیل وارد ایران شدند.
حالا دارند همین بلا را سر مازندرانی ها می آورند و بین شهرهای مازندران تفرقه میندازند و میگن شما که لهجتون فرق داره مازندرانی شما با مازندرانی فلان شهر یکم فرق داره پس بهتره جدا شوید یا مثلا میگن ساری حق بابل را میخوره یا شهسوار حق نوشهر و چالوس را میخوره یا چالوس حق کلاردشت را میخوره یا آمل حق نور را میخوره تا بین مردم و شهرها تفرقه بندازند و بعد میگن اصلا شما جز مازندران نبودید شما خودتون یک ولایت جدا بودید اصلا مازندران اصلی نمیدونم کلاردشت بود شرقی ها برن جدا شن یا مازندران اصلی سوادکوه بود غربی ها جدا شدن یا اصلا ساری و بهشهر جز مازندران نبود باید جز گلستان بشه مازندران اصلی از بابل و آمل تا چالوس و کلاردشت هست بقیه باید جدا بشن و اینجوری تاریخ سازی میکنند تا بیشتر بین مردم تفرقه بندازند و تا قدرت تهرانی ها و پانفارس ها را بیشتر کنند و بومی های مازندران را تبدیل به سرایدار تهرانی ها و پانفارس ها کنند.
در استان های دیگه هم همینه ها مثلا میان بین اردبیل و خلخال تفرقه بندازند میگن خلخال تورک نیستند و خلخال تات هستند در حالی که ۹۸ درصد خلخال تورکتد و فقط چند روستای خلخال تات هستند ولی هدفشون اینه تفرقه بندازند دیگه.
مثلا قدیم کوردها را به کلاردشت و کجور میاوردند تا جلوی قدرت مازندرانی ها را بگیرند و بین کردهای مهاجر و مازندرانی ها در زمان قاجار برای تثبیت قدرت در منطقه نوشهر و چالوس و کلاردشت بارها جنگ رخ داد که در نهایت مازندرانی ها بر خان های مهاجر کورد پیروز شدند حالا ادعا میکنند چون در کجور و کلاردشت و شهسوار کورد داریم پس اینا استان کوردستان شن هدفشون هم اینه بین مازنی ها تفرقه بندازند یا مثلا بصورت سیستمانیک زمان پهلوی مهاجرانی را به استان ها میفرستاند تا بافت قومی تغییر پیدا کند و ادعا کنند قومیت این منطقه چیز دیگریست تا بین مردم تفرقه ایجاد بشه مثلا سیستانی ها و بلوچ ها را به گنبد فرستادند تا قدرت تورکمن ها و قزلباش ها را کاهش دهند و حتی سیستانی ها را به شهرهای مازنی نشین گلستان میفرستادند تا بین سکنه تفرقه ایجاد بشه.
حالا همین پانفارس ها به خودشون میرسه میگن نه ما همه فارسیم تفاوت لهجه باعث نمیشه جدا باشیم یک شهرستان هرمزگان را میخواستند به استان فارس بدن مردم هرمزگان همه ریختن تو خیابون و اعتراض کردند. بعد این پانفارس ها میگن حتی تورک ها هم فارس هستند و زمان مغولان تورک شدند حالا ما قبل حمله مغول سه حکومت تورک تبار غزنوی و سلجوقی و خوارزمشاهی داشتیم چگونه پس مغولان ما را تورک کردند مغولان که خودشان قوم جداگانه بودند و با تود تورکان جنگ داشتند.
درسته خاندان پهلوی مازنی بودند ولی به شدت تحت تاثیر افکار پانفارسیسم و پان آریاییسم بودند و همه را فارس میدانستند و حتی تورک ها و اعراب را فارس تلقی میکردند و بقیه زبان ها مثل مازنی و کوردی و لوری و بلوچی را لهجه ای از زبان فارسی میدانستند.
زمان پیشه وری مردم آذربایجان به زبان تورکی در آذربایجان تحصیل میکردند و محمدرضاشاه به آذربایجان حمله کرد و تمام کتاب های درسی تورکی را سوزاند و دستور داد همه به زبان فارسی تحصیل کنند و پیشه وری هم مجبور شد به باکو عقب نشینی کند.
حالا هم با نشر افکار پانفارسیسم و کوروش پرستی و باستان گرایی میخواهند هویت قومی و زبانی و حتی سرزمین اجدادی ما را از ما بگیرند.
قدیم همه به زبان خودشان صحبت میکردند اصلا نیازی به فارسی نبود در خلخال و اردبیل و سرعین تورکی صحبت میکردند و در چالوس و کلاردشت و متلقو مازندرانی صحبت میکرندند ولی امروز با زور جبر با اجباری شدن زبان فارسی دارند همه را فارسی زبان میکنند.
حالا که دیدند قوم تورک از بیدار شده کاری کردند بقیه اقوام غیر فارس ایران مثل کورد و لور و بلوچ و مازنی و تالش را دشمن قوم تورک کنند در حالی که این پانفارس ها بیشترین صدمه را دارند به اقوام غیر فارس وارد میکنند.
الان مردم قزوین فارس زبان شدند و مردم زنجان دارند کم کم فارس زبان میشن وقتی زبان بمیرد هویت قومی و سرزمینی هم میمیرد. بعد پانفارس ها ناراحتند چرا انگلیسی ها به هند حمله کردند اگه حمله نمیکردند زبان هندی ها فارسی بود آنقدر نادان هستند که نمیدانند فارسی فقط یک دوره زبان دربار هند بود و بعد زبان دربار هندوستان زبان اردو شد و بعد از انقراض گورکانیان حکومتی هندو به نام مارت ها سرکار آمد و امپراطوری مارت ها زبان رسمی دربارشان هندی بود و اینها بودند که با انگلیسی نبرد کردند ولی میان تاریخ را وارونه میکنند تازه زبان دربار ربطی به زبان مردم ندارد زبان مردم اصفهان فارسی بود ولی درباری صفوی اصفهان ترک زبان بودند زبان درباری هیچ تاثیری روی زبان مردم نخواهد داشت.
من از مازندرانی ها میخواهم متحد باشند و اسیر دسیسه پانفارس ها و تهرانی ها نشوند بزرگترین دشمن هویت و زبان و سرزمین شما پانفارس ها هستند که سعی دارند غیر مستقیم بینتون تفرقه بندازند و استان و هویت و زبان شما را نابود کنند کاری که سعی کردند در آذربایجان کنند وقصد دارند در بلوچستان و خوزستان و کوردستان و لورستان هم انجام دهند.
در آخر بگویم ما تورک ها دوستدار مردم مازندران و طبرستان هستیم و معتقدیم اگر حکومت شیعه علوی طبرستان نبود شاید حکومتی شیعه مثل صفویه از اردبیل ظهور نمیکرد.
تقصیر خود ما مازندرانیاست بویژه اون هایی که زمین فروختن. البته دولتمردان بی تقصیر نیستند تمام ثروت کشور خرج تهران میشه به هیچ استانی رسیدگی نمیشه کار ایجاد نکردن. صنعتی نشد مردم غرب مازندران هم از نداری به فروختن زمین رو آوردن
در هر صورت خود مازندرانی ها باید دست بکار بشن کل استان رو تهرانیاگرفتن. فقط دارن ویرانگری میکنن و اشغال میریزن