شعار سال: آخرین شعلههای زندگانی پیامبر اعظم (ص) این گونه روایت شده است:
نامهای که نوشته نشد
آخرین روزهای زندگانی پیامبر از فصول بسیار حساس و دقیق تاریخ اسلام میباشد. اسلام و مسلمانان در آن روزها، ساعات دردناکی را میگذراندند. مخالفت علنی برخی از صحابه، و سرپیچی آنان از شرکت در سپاه اسامه، حاکی از یک سلسله فعالیتهای زیرزمینی و تصمیم جدی آنان بود، که پس از درگذشت پیامبر، حکومت و فرمانروائی و امور سیاسی اسلام را قبضه کنند، و جانشین رسمی پیامبر را که در روز «غدیر» تعیین گردیده بود، عقب بزنند.
پیامبر نیز از منویات آنان به طور اجمال آگاه داشت. از اینرو، برای خنثی کردن فعالیت آنان اصرار میورزید که تمام سران صحابه در سپاه اسامه شرکت کنند، و هر چه زودتر سرزمین مدینه را به قصد نبرد با رومیان ترک گویند. ولی بازیگران صحنه سیاست، برای اجراء نقشههای خود، به عللی از شرکت در سپاه اسامه اعتذار جسته و حتی سپاه را از حرکت بازداشتند، تا روزی که پیامبر اسلام درگذشت؛ و سرانجام پس از شانزده روز توقف و معطلی بر اثر انتشار وفات پیامبر، دومرتبه به مدینه بازگشتند. آنچه منظور پیامبر بود که در روز وفات وی، سرزمین مدینه از رجال سیاسی و مزاحم ـ که ممکن است برضد جانشین بلافصل وی دست به تحریکات بزنند ـ خالی باشد، جامه عمل نپوشید. آنان نه تنها مدینه را ترک نگفتند، بلکه کوشش کردند که جلو هر نوع فعالیت و کاری را که مربوط به تحکیم موقعیت امیرمؤمنان علی (علیه السلام)، وصی بلافصل وی باشد، بگیرند و به عناوین مختلفی پیامبر را از مذاکره و گفتگو پیرامون این موضوع منصرف سازند.
پیامبر از حرکات و فعالیتهای سرّی برخی دختران آنان ـ که از همسران خود وی به شمار میرفتند ـ آگاه گردید؛ و با تبی شدید، وارد مسجد شد و در کنار منبر ایستاد، با صدائی بلند، بطوری که صدای وی از بیرون مسجد شنیده میشد، رو به مردم کرد و گفت:
«أیها النّاس سعرت النار، و اقبلت الفتن کقطع اللیل المظلم و إنّی والله ما تمسکون علی بشیء، إنّی لم أحلّ إلاّ ما أحلّ القرآن و لم أحرم إلاّ ما حرّم القرآن».ای مردم! آتش (فتنه) برافروخته شده، و فتنه مانند پارههای شب تاریک، روی آورده، و شما هیچ نوع دستاویزی برضد من ندارید. من حلال نکردم مگر آنچه را که قرآن حلال نموده و تحریم ننمودم، مگر آنچه را که قرآن، آن را تحریم نموده است.
این جمله حاکی از نگرانی شدید پیامبر از آینده و سرنوشت اسلام پس از درگذشت وی بود. مقصود از آتشی که میفرماید «شعله ور شد» کدام آتش است؟! آیا جز آتش فتنه و افتراق و دودستگی است که در کمین مسلمانان قرار گرفته بود، و پس از درگذشت پیامبر شعله ور گردید و زبانه کشید و هنوز که هنوز است شعلههای آن خاموش نگشته و در حال اشتعال است؟!
قلم و دوات بیاورید تا نامهای بنویسم
پیامبر گرامی از فعالیت هائی که در خارج از خانه او برای قبضه کردن موضوع خلافت انجام میگرفت، آگاه بود. از اینرو، برای پیشگیری از انحراف مسأله خلافت از محور اصلی خود و جلوگیری از بروز اختلاف و دودستگی، تصمیم گرفت که موقعیت خلافت امیرمؤمنان، و اهل بیت خود را به طور کتبی تحکیم کرده، سندی زنده پیرامون موضوع خلافت به یادگار بگذارد.
از این جهت، روزی که سران صحابه برای عیادت آمده بودند، کمی سر به زیر افکند و مقداری فکر کرد؛ سپس رو به آنان نمود و فرمود کاغذ و دواتی برای من بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم! که پس از آن گمراه نشوید. در این لحظه، خلیفه دوم سکوت مجلس را شکست و گفت: بیماری بر پیامبر غلبه کرده، قرآن پیش شما است، کتاب آسمانی ما را کافی است.
نظر خلیفه مورد گفتگو قرار گرفت. گروهی با وی مخالفت کرده گفتند حتماً باید دستور پیامبر اجرا گردد. بروید قلم و کاغذی بیاورید تا آنچه مورد نظر او است، نوشته شود، و برخی جانب خلیفه را گرفتند و از آوردن قلم و دوات جلوگیری کردند. پیامبر، از اختلاف و سخنان جسارت آمیز آنان سخت ناراحت شد و گفت برخیزید و خانه را ترک کنید.
ابن عباس، پس از نقل این واقعه میگوید: بزرگترین مصیبت برای اسلام این بود که اختلاف و مجادله گروهی از صحابه، مانع از آن شد که پیامبر نامه مورد نظر خود را بنویسد
هدف از نامه چه بود؟!
ممکن است سؤال شود: نامهای که پیامبر میخواست بنویسد پیرامون چه موضوعی بوده است؟ پاسخ این سؤال روشن است، زیرا هدف پیامبر، چیزی جز تحکیم وصایت و خلافت امیرمؤمنان، و لزوم پیروی از اهل بیت خود نبود و این مطلب از ملاحظه حدیث «ثقلین»، که مورد اتفاق جامعه محدثان از اهل تسنن و شیعه است؛ به دست میآید. زیرا درباره نامهای که میخواست بنویسد، چنین فرمود: این نامه را برای آن مینویسم که پس از من گمراه نشوید و در حدیث «ثقلین»، عین همین جمله را آورده؛ و علت پیروی از کتاب و اهل بیت خود را این دانسته که پیروی از این دو «ثقل»، سبب میشود که هیچ گاه گمراه نشوید. اینک متن حدیث ثقلین:
«إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثِّقْلَیْنِ ما إنْ تَمَسَّکْتُم بِهِما لَن تَضِلّوا؛ کِتَابَ اللَّهِ وَعِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی». من در میان شما، دو چیز گرانبها میگذارم، تا از آن دو پیروی مینمایید هرگز گمراه نمیشوید. این دو چیز گرانبها عبارتند از: کتاب خدا (قرآن) و عترت و اهل بیت من.
آیا با ملاحظه الفاظ این دو حدیث و تشابهی که میان آنها حکمفرماست، نمیتوان حدس قطعی زد که هدف پیامبر از خواستن قلم و کاغذ، نوشتن مضمون حدیث ثقلین، و یا قدری هم بالاتر از آنچه حدیث ثقلین آن را میرساند؛ بوده است و آن همان، تحکیم ولایت و وصایت وصیّ بلافصل خود بود که در هیجدهم ذی الحجه، در نقطه افتراق حجاج عراقی و مصری و حجازی (غدیرخم) بطور شفاهی اعلام گردید.
آخرین وداع با یاران
پیامبر، در طول بیماری خود گاه بیگاهی به مسجد میآمد و با مردم نماز میگزارد و برخی از موضوعات را تذکر میداد.
در یکی از روزهای بیماری، در حالی که سرش را با پارچهای بسته بود و علی (علیه السلام) و فضل بن عباس زیر بغلش را گرفته بودند و پاهایش بر زمین کشیده میشد؛ وارد مسجد شد، و روی منبر قرار گرفت و شروع به سخن فرمود و گفت: مردم! وقت آن رسیده است که من از میان شما غائب گردم. اگر به کسی وعدهای داده ام آماده ام انجام دهم، و هرکس طلبی از من دارد بگوید تا بپردازم. در این موقع مردی برخاست و عرض کرد چندی قبل به من وعده دادید که اگر ازدواج کنم، مبلغی به من کمک کنید. پیامبر فوراً به فضل دستور داد، که مبلغ مورد نظر او را بپردازد و از منبر پائین آمد و به خانه رفت. سپس روز جمعه سه روز پیش از وفات خود، بار دیگر به مسجد آمد، و شروع به سخن نمود و در طی سخنان خود فرمود: هر کسی حقی بر گردن من دارد برخیزد و اظهار کند، زیرا قصاص در این جهان آسانتر از قصاص در روز رستاخیز است.
در این موقع، سواده بن قیس برخاست و گفت: موقع بازگشت از نبرد «طائف»، در حالی که بر شتری سوار بودید، تازیانه خود را بلند کردید که بر مرکب خود بزنید اتفاقاً تازیانه بر شکم من اصابت کرد. من اکنون آماده گرفتن قصاصم.
درخواست پیامبر، یک تعارف اخلاقی نبود بلکه جداً مایل بود حتی یک چنین حقوقی را که هرگز مورد توجه مردم قرار نمیگیرد جبران نماید. پیامبر دستور داد، بروند همان تازیانه را از خانه بیاورند. سپس پیراهن خود را بالا زد تا «سواده» قصاص کند. یاران رسول خدا با دلی پرغم و دیدگانی اشک بار و گردنهائی کشیده و ناله هائی جانگداز منتظرند که جریان به کجا خاتمه میپذیرد. آیا «سواده» واقعاً از درِقصاص وارد میشود؟ ناگهان دیدند سواده بی اختیار شکم و سینه پیامبر را میبوسد. در این لحظه، پیامبر او را دعا کرده، گفت: خدایا! از «سواده» بگذر همان طور که او از پیامبر اسلام درگذشت.. اَلقِصاصُ فی دارِ الدُنیا اَحَبُّ اِلیَّ مِنَ القِصاصِ فی دارالاخرهِ.
آخرین شعلههای زندگی
اضطراب و دلهره سراسر «مدینه» را فراگرفته بود. یاران پیامبر با دیدگانی اشکبار، و دلهائی آکنده از اندوه دور خانه پیامبر گرد آمده بودند، تا از سرانجام بیماری پیامبر آگاه شوند. گزارشهائی که از داخل خانه به بیرون میرسید، از وخامت وضع مزاجی آن حضرت حکایت میکرد؛ و هر نوع امید به بهبودی را از بین میبرد و مطمئن میساخت که جز ساعاتی چند، از آخرین شعلههای نشاط زندگی پیامبر باقی نمانده است.
گروهی از یاران آن حضرت علاقمند بودند که از نزدیک رهبر عالیقدر خود را زیارت کنند، ولی وخامت وضع پیامبر اجازه نمیداد در اطاقی که وی در آن بستری گردیده بود؛ جز اهل بیت وی، کسی رفت و آمد کند.
دختر گرامی و یگانه یادگار پیامبر، فاطمه (علیه السلام)، در کنار بستر پدر نشسته بود، و بر چهره نورانی او نظاره میکرد. او مشاهده مینمود که عرق مرگ، بسان دانههای مروارید، از پیشانی و صورت پدرش سرازیر میگردد. زهرا (علیه السلام)، با قلبی فشرده و دیدگانی پر از اشک و گلوی گرفته، شعر زیر را که از سرودههای ابوطالب درباره پیامبر عالیقدر بود، زمزمه میکرد و میگفت:
وابیض یستسقی الغمام بوجهه * * * ثمال ایتامی عصمه للارامل:
چهره روشنی که به احترام آن، باران از ابر درخواست میشود، شخصیتی که پناهگاه یتیمان و نگهبان بیوه زنان است. در این هنگام، پیامبر دیدگان خود را گشود، و با صدای آهسته به دختر خود فرمود: این شعری است که ابوطالب درباره من سروده است؛ ولی شایسته است به جای آن، آیه زیر را تلاوت نمایید؛ «محمد پیامبر خدا است و پیش از او پیامبرانی آمده اند و رفته اند. آیا هرگاه او فوت کند و یا کشته شود، به آئین گذشتگان خود باز میگردید؟ هرکس به آئین گذشتگان خود بازگردد خدا را ضرر نمیرساند و خداوند سپاسگزاران را پاداش میدهد.»
پیامبر با دختر خود سخن میگوید:
تجربه نشان میدهد که عواطف در شخصیتهای بزرگ، بر اثر تراکم افکار و فعالیتهای زیاد، نسبت به فرزندان خود کم فروغ میگردد. زیرا اهداف بزرگ و افکار جهانی آنچنان آنان را به خود مشغول میسازد که دیگر عاطفه و علاقه به فرزندان، مجالی برای بروز و ظهور نمییابد؛ ولی شخصیتهای بزرگ معنوی و روحانی از این قاعده مستثنی هستند. آنان با داشتن بزرگترین اهداف و ایدههای جهانی و مشاغل روزافزون، روح وسیع و روان بزرگی دارند، که گرایش به یک قسمت، آنها را از قسمت دیگر باز نمیدارد.
علاقه پیامبر به یگانه فرزند خود، از عالیترین تجلی عواطف انسانی بود تا آنجا که پیامبر هیچگاه بدون وداع با دختر خود، مسافرت نمیکرد و هنگام مراجعت از سفر قبل از همه به دیدن او میشتافت. در برابر همسران خود، از وی احترام شایستهای به عمل میآورد، و به یاران خود میفرمود:
«فاطمه پاره تن من است. خشنودی وی خشنودی من، و خشم او خشم من است»
دیدارِ زهرا، او را به یاد پاکترین و عطوفترین زنان جهان، «خدیجه» میانداخت که در راه هدف مقدس شوهر، به سختیهای عجیبی تن داد و ثروت و مکنت خود را در آن راه بذل نمود.
در تمام روزهائی که پیامبر بستری بود، فاطمه (علیه السلام) در کنار بستر نشسته و لحظهای از او دور نمیشد. ناگاه پیامبر به دختر خود اشاره نمود که با او سخن بگوید. دختر پیامبر قدری خم شد و سر را نزدیک پیامبر آورد. آنگاه پیامبر با او به طور آهسته سخن گفت. کسانی که در کنار بستر پیامبر بودند، از حقیقت گفتگوی آنها آگاه نشدند. وقتی سخن پیامبر به پایان رسید، زهرا سخت گریست و سیلاب اشک از دیدگان او جاری گردید. ولی مقارن همین وضع، پیامبر بار دیگربه او اشاره نمود و آهسته با او سخن گفت. این بار زهرا با چهرهای باز و قیافهای خندان و لبان پرتبسم سر برداشت. وجود این دو حالت متضاد در وقت مقارن، حضار را به تعجب واداشت. آنان از دختر پیامبر خواستند که از حقیقت گفتار پیامبر آگاهشان سازد، و علت بروز این دو حالت مختلف را، برای آنان روشن سازد. زهرا فرمود: من راز رسول خدا را فاش نمیکنم.
پس از درگذشت پیامبر، زهرا (علیه السلام) روی اصرار «عائشه»، آنان را از حقیقت ماجرا آگاه ساخت و فرمود: پدرم در نخستین بار مرا از مرگ خود مطلع نمود و اظهار کرد که من از این بیماری بهبودی نمییابم. برای همین جهت به من، گریه و ناله دست داد، ولی بار دیگر به من گفت که تو نخستین کسی هستی که از اهل بیت من، به من ملحق میشوی. این خبر به من نشاط و سرور بخشید، فهمیدم که پس از اندکی به پدر ملحق میگردم.
در آخرین لحظههای زندگی، چشمان خود را باز کرد و گفت: برادرم را صدا بزنید تا بیاید در کنار بستر من بنشیند. همه فهمیدند که مقصودش علی است.
علی در کنار بستر وی نشست، ولی احساس کرد که پیامبر میخواهد از بستر برخیزد. علی پیامبر را از بستر بلند نمود و به سینه خود تکیه داد،
چیزی نگذشت که علائم احتضار، در وجود شریف او پدید آمد. شخصی از ابن عباس پرسید، پیامبر در آغوش چه کسی جان سپرد. ابن عباس گفت: پیامبر گرامی در حالی که سر او در آغوش علی بود، جان سپرد. همان شخص افزود که عایشه مدعی است که سر پیامبر بر سینه او بود که جان سپرد. ابن عباس گفته او را تکذیب کرد و گفت: پیامبر در آغوش علی (علیه السلام) جان داد؛ و علی و برادر من، «فضل» او را غسل دادند.
امیر مؤمنان، در یکی از خطبههای خود به این مطلب تصریح کرده میفرماید: «وَلَقَدْ قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ (صلّی الله علیه وآله) وَ إِنَّ رَأْسَهُ لَعَلَی صَدْرِی... وَلَقَدْ وُلِّیتُ غُسْلَهُ (صلّی الله علیه وآله) وَالْمَلاَئِکَهُ أَعْوَانِی...».
پیامبر در حالی که سر او بر سینه من بود، قبض روح شد. من او را در حالی که فرشتگان مرا یاری و کمک میکردند، غسل دادم.
گروهی از محدثان نقل میکنند که آخرین جملهای که پیامبر در آخرین لحظات زندگی خود فرمود، جمله «لا، مع الرفیق الاعلی» بوده است. گویا فرشته وحی او را در موقع قبض روح، مخیّر ساخته است که بهبودی یابد و بار دیگر به این جهان بازگردد؛ و یا پیک الهی، روح او را قبض کند و به سرای دیگر بشتابد. وی با گفتن جمله مزبور، به پیک الهی رسانیده است که میخواهد به سرای دیگر بشتابد و با کسانی که در آیه زیر به آنها اشاره شده، بسر ببرد. آنان با کسانی هستند که خداوند بر آنها نعمت بخشیده؛ از پیامبران و صدیقان و شهیدان و صالحان، و اینها چه نیکو دوستان و رفیقانی هستند. پیامبر این جمله را فرمود و دیدگان و لبهای وی روی هم افتاد.
روز رحلت
روح مقدس و بزرگ آن سفیر الهی، نیمروزِ دوشنبه در ۲۸ ماه صفر، به آشیان خلد پرواز نمود. آنگاه پارچهای یمنی بر روی جسد مطهر آن حضرت افکندند و برای مدت کوتاهی درگوشه اتاق گذاردند. شیون زنان و گریه نزدیکان پیامبر، مردم بیرون را مطمئن ساخت، که پیامبر گرامی درگذشته است. چیزی نگذشت که خبر رحلت وی در سرتاسر شهر انتشار یافت.
خلیفه دوم، روی عللی، در بیرون خانه فریاد زد که پیامبر فوت نکرده و بسان موسی پیش خدای خود رفته است؛ و بیش از حد در این موضوع پافشاری مینمود و نزدیک بود که گروهی را با خود همرأی سازد. در این میان، یک نفر از یاران رسول خدا این آیه را بر او خواند: (أَفَإِیْن مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ...) محمد پیامبریست که پیش از او پیامبرانی آمده اند و رفته اند. آیا هرگا بمیرد و یا کشته شود، عقب گرد مینمایید؟ وی با شنیدن این آیه، دست از مدعای خود برداشت و آرام گرفت.
امیرمؤمنان جسد مطهّر پیامبر را غسل داد و کفن کرد، زیرا پیامبر فرموده بود که نزدیکترین فرد مرا غسل خواهد داد، و این شخص جز علی، کسی نبود. سپس چهره او را باز کرد، و در حالی که سیلاب اشک از دیدگان او جاری بود؛ این جملهها را گفت: پدر و مادرم فدای تو گردد، با فوت تو ریشه نبوت و وحی الهی و اخبار آسمانها ـ که هرگز با مرگ کسی بریده نمیشود ـ قطع گردید.
اگر نبود که ما را به شکیبائی در برابر ناگواریها دعوت فرموده اید، آنچنان در فراق تو اشک میریختم که سرچشمه اشک را میخشکانیدم، ولی حزن و اندوه ما در این راه پیوسته است و این اندازه در راه تو بسیار کم است، و جز این چاره نیست. پدر و مادرم فدای تو باد ما را در سرای دیگر بیاد آر و در خاطر خود نگاهدار.
نخستین کسی که بر پیامبر نماز گزارد، امیرمؤمنان بود. سپس یاران پیامبر، دسته دسته بر پیکر او نماز گزاردند و این مراسم تا ظهر روز سه شنبه ادامه داشت؛ و سپس تصمیم بر این شد که جسد مطهر پیامبر را در همان حجرهای که درگذشته بود، به خاک بسپارند. قبرِ آنحضرت، به وسیله ابوعبیده جراح و زید بن سهل آماده گردید و مراسم دفن به وسیله امیرمؤمنان به کمک فضل و عباس انجام گرفت.
سرانجام، آفتاب زندگی شخصیتی که با فداکاریهای خستگی ناپذیر خود، سرنوشت بشریت را دگرگون ساخت و صفحات نوین و درخشانی از تمدن به روی انسانها گشود، غروب نمود.
شعار سال با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از شفقنا، تاریخ خبر: ۲۵ مهر ۱۳۹۹، کد خبر: ۱۰۳۰۱۸۱، fa.shafaqna.com