پایگاه تحلیلی خبری شعار سال

سرویس ویژه نمایندگی لنز و عدسی های عینک ایتالیا در ایران با نام تجاری LTL فعال شد اینجا را ببینید  /  سرویس ویژه بانک پاسارگارد فعال شد / سرویس ویژه شورای انجمنهای علمی ایران را از اینجا ببینید       
کد خبر: ۳۲۵۸۸۸
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار : ۱۶ بهمن ۱۳۹۹ - ۰۲:۳۶
الگوی رابطۀ ما با دیگران شبیه اعتیاد به سیگار است: ابتدا آرام‌مان می‌کند و پس از چند ساعت درد شروع می‌شود
شعار سال، سال هاست که از خود پرسیده ام: چرا زمانت را با دیگران سپری می‌کنی؟ اما هرگز تلاش جدی‌ای نکرده ام که به پاسخی برسم. همیشه فکر می‌کردم دارم سؤال بی معنایی از خودم می‌پرسم، اما به تازگی دنبال پاسخی افتاده‌ام، چون نمی‌توانم از کنار پرسشی که هزار بار از خودم پرسیده ام، بگذرم.

گمان می‌کنم اگر بدانم چرا بیرون می‌روم، ممکن است برای انجام‌دادنش کمتر به خودم بدگمان شوم و شاید کمتر خودم را به باد انتقاد بگیرم. ممکن است بتوانم یک مهمانی را برانداز کنم بی آن که به ذهنم خطور کند که: چه احمقانه -چرا آمدی؟ - باید در خانه می‌ماندی.

در کاوشم برای پیدا کردن پاسخی برای پرسشِ «چرا بیرون برویم؟» اولین کاری که کردم این بود که فهرستی تهیه کردم از تک تک دلایلی که ممکن بود مرا به فکر بیرون رفتن بیندازد. شد دوازده دلیل. سپس همین که شروع کردم به نوشتن متوجه شدم که خارج‌شدن از خانه چهار دلیل اصلی و مهم دارد و بقیۀ دلایل کم اهمیت‌تر در همین چهار دسته می‌گنجند:

۱. میل (برای رابطۀ جنسی، عشق ورزی، هم نشینی و کار‌هایی از این دست)،

۲. کنجکاوی جامعه شناختی/درک زیبایی شناختی،

۳. آزمودن خود،

۴. مواردی که یک نفر دیگر بخواهد وقتش را با ما بگذراند.

چند سال پیش، سیگار را ترک کردم و برای اینکه در این مسیر به خودم کمک کنم کتابی خواندم به نام راه آسان ترک سیگار۱، نوشتۀ آلن کار. فرض اصلی آلن کار در این کتاب دو جنبه دارد:

نخست اینکه بایستی بپذیرید سیگارکشیدن عادت نیست، بلکه نوعی اعتیاد به مواد مخدر است.

و دوم آن که تنها راه ترک سیگار این است که دیگر هرگز سیگار نکشید.

در ادامه توضیح می‌دهد که همۀ سیگاری‌ها مغزشان را با این باور شست وشو می‌دهند که سیگارکشیدن به‌شکلی به آن‌ها کمک می‌کند: مثلاً آرامشان می‌کند، بهشان تمرکز می‌دهد، باعث می‌شود حس بهتری از فلان اتفاق داشته باشند. درحالی که حقیقت این است که کل کاری که کشیدن سیگار می‌کند این است که هوس سیگار را موقتاً ارضا می‌کند و هم زمان بار دیگر بدنتان را با موادی که دوباره هوسش را خواهید کرد آشنا می‌کند.

تنها کاری که فرد سیگاری باید بکند ترک است، و نشُستن مغز خود با این باور که سیگار به‌نحوی کمکش می‌کند، بعد از آن تحمل رنج چند هفته ترک جسمی-احساسی که نویسنده به حسرت جسمی تشبیهش می‌کند که البته می‌شود تحملش کرد؛ و در آخر خداحافظی با سیگار؛ و نیز قالب ذهنی مثبت نیز ضروری است. وقتی شوروشوقی وارد زندگی‌تان می‌شود، این را نشانه‌ای بدانید از این که بدنتان دارد از بند سیگار رها می‌شود و وقتش رسیده آزادی‌تان را جشن بگیرید.

من هم از توصیۀ او پیروی کردم و جواب داد.

روزی، تک وتن‌ها در رستورانی مکزیکی نشسته بودم و از خود می‌پرسیدم که آیا می‌شود مردم را هم ترک کرد و آلن کارِ پیر و مهربان به ذهنم آمد. شاید این فکر به این دلیل به ذهنم خطور کرد که همین اواخر با کسی به هم زدم و زمان زیادی را در شهرم نگذرانده ام، منتها حس و حالی داشتم بسیار شبیه به حس و حال دو سال پیش که شروع کردم به ترک سیگار، درد فیزیکی‌ای که می‌آمد و می‌رفت، دردی تقریباً کشنده چیزی مثل شکاف یا خلأیی که باید پر بشود. اغلب به نظرم می‌رسد که تنها راه خلاص کردن خودم از این هوس تن دادن به بازگشت به اوست یا ارتباط با شخصی دیگر. به نظر می‌رسد تا زمانی که خودتان را از هر کسی که دوستش دارید نکنده اید، همچنان به دیگران اعتیاد فیزیکی دارید. حسرت رسیدن به فلان شخص تقریباً یکی است با حسرت خوردن برای سیگار. چه عجیب!

به هر حال، من که رواقی نیستم. واکنش من نسبت به روگردانی که گریختن به روابط بی هدف و شبه مسکن بوده مانعم شده است که با اعتمادبه نفس اعلام کنم که می‌توان از مردم دوری کرد و پس از تحمل چند هفته علائمِ ترکِ فیزیکی، می‌شود به ویژگی‌هایی رسید که آلن کار مدعی است غیرسیگاری‌ها دارند، یعنی: سلامت، انرژی، ثروت، آرامش ذهنی، اعتماد به نفس، شجاعت، عزت نفس، شادی و آزادی.

اما، در گذشته، روز‌هایی را در تنهایی به سر برده یا در خاطراتم از این ایام یاد کرده ام. این روز‌ها شادترین روز‌های زندگی‌ام بود. در این ایام واقعا به نظر می‌رسید که نسبت به ایامی که خودم را در محاصرۀ دیگران می‌دیدم شجاعت، اعتماد به نفس، عزت نفس، آزادی، انرژی و آرامش ذهنی به مراتب بیشتری داشتم؛ و اگر این گفته حقیقت دارد -و حافظۀ من دروغ نمی‌گوید- پس چرا بیرون بروم؟

آلن کار به سیگاری‌هایی که در فکر ترک کردن اند توصیه می‌کند که سه پرسش زیر را از خود بپرسند و فکر می‌کنم اگر در نظر داریم ببینیم درمان اعتیادمان به مردم ارزشمند است یا نه، می‌توانیم به آن‌ها توجه کنیم. همان طور که فرد سیگاری خواهان سیگارکشیدن است، ما هم طالب معاشرتیم:

۱. سیگار برایم چه کار می‌کند؟

۲. آیا من واقعاً از آن لذت می‌برم؟

۳. آیا واقعا لازم است که زندگی‌ام را به باد بدهم و پول هنگفتی خرج کنم تا این چیز‌ها را در دهانم بچپانم و خودم را خفه کنم؟

۱. معاشرت برایم چه کار می‌کند؟
قبل‌تر هم اشاره کردم که ما جمع می‌شویم تا امیالمان را -میل به دوست داشتن و دوست داشته شدن، میل به رابطۀ جنسی، صحبت، همنشینی، خوشگذرانی و اموری از این قبیل را- ارضا کنیم. آلن کار هم ممکن است اخم کند و در جواب این حرف را بزند: «ما طوری از سیگارکشیدن سخن می‌گوییم که انگار آرامش و رضایت می‌دهد. اما مگر نه این است که ابتدا ناراضی بودید و سپس راضی شدید؟ اما، صادقانه، آیا کسی هست که مردم راضی‌اش کرده باشند؟

مثلاً چند هفته پیش شاعری مفهوم گرا که در نیویورک زندگی می‌کند به من اهانت کرد. به شهر ما آمده بود تا شعرهایش را بخواند. کارش را تحسین می‌کنم و برای همین رفتم، با علم به این که پایم را که از آپارتمانم بیرون بگذارم ممکن است آدمی بی لیاقت را تحسین کنم و پشیمان بشوم. از خودم پرسیدم «اگر
اگر در ادابازی خوب نیستید، ممکن است دلیلش این باشد که شما در مقام یک شخص کاملا خوب نیستید. این را شکنجه شدن با خوشی می‌نامد
آدم عوضی‌ای باشد چه؟»، در را بستم و در پاسخ گفتم «مهم نیست» و کلید را چرخاندم، چون کنجکاوی‌ام بر ترسم چربید.

شبش که به میکده رسیدم مردی کوتاه قامت و تقریباً چهل ساله دیدم که کت وشلواری پرزرق وبرق به تن داشت و طوری در اتاق راه می‌رفت که انگار از دماغ فیل افتاده است. با خودم گفتم «حتماً همان شاعر مفهوم گرا یمان است» و درست حدس زدم. اصراری برای آشناشدن نکردم، اما به هر حال دوستم باب آشنایی را باز کرد و مثل گذشته مرا «رمان نویس» خطاب کرد. به شاعر گفتم که چقدر فلان کتابش را تحسین می‌کنم و وقتی حرفم را زدم، بفهمی نفهمی نگاهی به سرتاپایم انداخت و گفت، «شما رمان نویسید؟ جداً؟ آخر چرا شما باید از کار من خوشتان بیاید؟»

[..]این همان توهینی بود که گفتم.

البته صحبت کردن با افراد دربارۀ توهین مثل آن است که برایشان رؤیایی را تعریف کنی؛ با هستۀ عاطفی خاصش نمی‌توان ارتباط برقرار کرد؛ مشتی نماد‌های بی ربط و بی معنا. اما شک نکنید که این شاعرِ مفهومی ناخنش را در قلبم فرو کرد، آن هم آگاهانه. پنج دقیقه بعد من هم ناگهان آن را احساس کردم، مثل سوزش معده. در نتیجه یک هفته و نیم بی خوابی کشیدم، در رختخواب غرولند می‌کردم و این مرد را دشمن خطاب کردم و در عالم خیال مشغول نوشتن مقاله‌ای بودم که زیرزیرکی به ریشۀ شاعران مفهوم گرا تیشه می‌زد. در این یک هفته و نیم هر شب بیرون می‌رفتم و این توهین را با تک تک دوستانم در میان می‌گذاشتم؛ ولی حتی این هم کافی نبود. لازم بود قار ه ام را هم عوض کنم تا این اهانت را از یاد ببرم و دوباره تعادلم را به دست بیاورم.

بنابراین، کاملاً دور از ذهن است که مدعی شویم مردم برای ما رضایت و آرامش می‌آورند. شاید گاهی این گونه باشد، اما اغلب اوقات این طور نیست.

۲. آیا واقعا از آن لذت می‌برم؟
آیا اصلاً کسی دوست دارد که در طول شش روز بیش از یک مهمانی برود؟ آیا رابطۀ جنسی به رضایت منجر می‌شود یا این که صرفاً ما را وادار می‌کند که حتی حین رابطۀ جنسی نیز رابطه‌های جنسی بیشتر، بهتر و متفاوت بخواهیم؟ همین قضیه در مورد گفتگو، همنشینی و هر چیز دیگری صدق می‌کند.

نه، دیگران ما را راضی نمی‌کنند بلکه مثل سیگار، به ما توهم زودگذرِ رضایت می‌دهند و هم زمان وابستگی‌مان را طولانی می‌سازند؛ و اگر به دیگران وابسته نباشیم چه می‌شود؟ راه آسان آلن دستاورد‌های روان شناختی زیر را برای ترک برمی شمارد:

۱. بازگشت اعتمادبه نفس و شجاعت؛

۲. رهایی از بردگی؛

۳. دیگر ناچار نیستی زندگی را در رنج از سایه‌های سیاه و مهیبی که در پس ذهنت داری و علم به این واقعیت به سر ببری که نصف مردم تحقیرت می‌کنند و از همه بدتر خودت هم خودت را تحقیر می‌کنی.

پس بیایید لحظه‌ای از مردم روبرگردانیم! نه به شیوه‌ای محکوم به شکست، یعنی هم روبرگردانیم و هم تصور کنیم که داریم خود را محروم می‌کنیم و تا ابد گرفتار شک باشیم که:

«این شوروشوق چقدر دوام دارد؟»

«آیا در آینده روی شادی را خواهم دید؟»

«آیا از غذا خوردن لذت خواهم برد؟»

«آیا روزی می‌رسد که بخواهم صبح از خواب بیدار شوم؟»

«چگونه در آینده بر استرسم فائق بیایم؟»

بلکه بیایید با خوشحالی و کمال میل از مردم رو برگردانیم و به اعتمادبه نفس، ثروت، شجاعت، انرژی، آرامش ذهنی و عزت نفس بچسبیم!

دوستی دارم که پروژۀ هنری خود را این قرار داده که شبانه‌هایی برگزار کند که در آن‌ها مردم خود را به شکل‌های مختلف سرگرم می‌کنند. او کلاس های ادابازی راه انداخته است، مردم شهر را به میکده‌ای دعوت کرده است تا بیایند و سرگرم بازی‌های صفحه‌ای شوند، یک اتاق آدم جمع کرده است که تورکس بازی کنند که نوعی اسباب بازی کودکانه است: رباتی که دستوراتی می‌دهد راجع به این که چطور تکه‌های بازی را خم کنید. او در روزنامه‌ای محلی خود را آدمی معرفی می‌کند که سرگرمی‌هایی آورده است که می‌توانند جای کنسرت، میخانه‌ها و مهمانی‌های خانگی را بگیرند: سرگرمی‌هایی که البته کهنه و نخ نمایند.

اما من آن قدر او را می‌شناسم که بدانم برای او این که فلان کس یا بهمان کس در زندگی‌اش به اندازۀ کافی خوش است چندان مهم نیست. به باور من کاری که دوستم می‌کند کاری شرورانه‌تر است.

نخست این که جزئیات اندکی هست که صحنه را رنگ و معنا می‌دهند:

۱. او نام این بازی‌های شبانه را گذاشته «اتاق ۱۰۱». این اتفاق در میخانه‌ای می‌افتد و مردم از ظرف چیز‌های پنیرمانندی برمی دارند و می‌خورند و روی میز‌های کوچک حرف چینی و پیکشنری بازی می‌کنند و دوستم هر بیست دقیقه یا بیشتر جلوی اتاق روی سکوی کوچکی می‌ایستد و زنگی را به صدا در می‌آورد و فقط آن‌هایی را که به نظر می‌رسد از ته دل از بازی‌شان لذت می‌برند مجبور می‌کند که بازی را قطع کنند و پراکنده شوند و بازی دیگری را شروع کنند. اعتقادم این است اگر او خوشی مردم را مدنظر داشت سرخوش ترین‌ها را وادار به ترک بازی نمی‌کرد.

۲. آگهی تبلیغاتی این شبانه‌ها پسری را نشان می‌دهد که تنهایی با دو موش بازی می‌کند. بنابراین، اگر واقعاً از نزدیک نگاه کنید متوجه می‌شوید که روی پنجره دو میلۀ کوچک وجود دارد.

۳. او نام «اتاق ۱۰۱» را از کتاب ۱۹۸۴اورول گرفته است و به اتاقی اشاره دارد که در آن مردم را شکنجه می‌کنند و شعار سِرّی او برای این بازی‌های شبانه این است: «شما را با خوشی شکنجه می‌کنیم». شعاری که می‌تواند شعار همۀ مهمانی‌ها باشد؛ و سرانجام:

۴. نام کلاس ادابازی‌اش را نگذاشت «چگونه ادابازی کنیم» یا «چگونه با ادابازی خوش بگذرانیم» بلکه گذاشت «چگونه در ادابازی خوب باشیم»؛ و در سخن آغازینش دربارۀ این بازی چیز زیادی دربارۀ این که از فلان دست چه زمان باید استفاده کرد نیامده بلکه اغلب منظورش از «مهارت‌های ادابازی» و خوب بودن در ادابازی سخنگو و شنوندۀ خوبی بودن است، یعنی مهارت‌های زندگی که تخیل و همدلی و فهم می‌طلبند و همگی‌شان از مهارت‌های ظاهری ادابازی حقیقی ترند.

بنابراین، مخاطبان یا دانش آموزانش تنها یک چیز را می‌توانند مسلم فرض کنند. چون اصطلاحات معادل «خوب بودن» به وضوح در ابتدای کلاس بیان می‌شوند، اگر کسی بگوید در ادابازی خوب نیستید، ناچارید نتیجه بگیرید که دلیل این خوب نبودن آن نیست که حرکات دست را نمی‌دانید یا بازیگر
شاید ما بیرون می‌رویم تا به هدفمان نرسیم، زیرا می‌خواهیم یاد بگیریم چگونه می‌توان در انس با مردم خوب باشیم
خوبی نیستید، بلکه دلیلش این است که نمی‌توانید بشنوید یا همدل نیستید یا (چنان که در ابتدای کلاس می‌گوید) «مهارت‌های فکری‌تحلیلی، مهارت‌های حرکتی‌بیانی، مهارت‌های خلاقانه و مهارت‌های میان فردی عاطفیِ» کافی ندارید.

به عبارت دیگر، درس سرّی کلاس ادابازی این است: اگر در ادابازی خوب نیستید، ممکن است دلیلش این باشد که به‌عنوان یک شخص کاملاً خوب نیستید. این را شکنجه شدن با خوشی می‌نامد.

بله، به این نتیجه رسیده ام که آنچه دوستم تلاش می‌کرد انجام دهد سازمان دادن وقایعی است که اثرات معاشرت معمول و مرسوم را ثبت و ضبط کند، برجسته سازد و بازتولید کند، که به واقع ربطی به خوشی یا یادگیری طرز خوب بودن در خوش گذرانی ندارد، بلکه به وضوح راجع است به یادگرفتن طرز خوب بودن در مقام یک شخص و نیز به نتیجۀ منطقی ناگوار این امر یعنی پی بردن به فاصله‌ای که شما از خوب بودن در مقام یک شخص دارید.

چرا بیرون برویم؟ اگر آنچه بیش از هر چیز دیگری می‌خواهیم نیل به اعتمادبه نفس، سلامت، انرژی و آرامش ذهن است باید در خانه بمانیم. می‌توانیم مانند بودای کوچک باشیم، مراقبه کنیم و تلویزیون ببینیم و از خودمان لذت ببریم؛ و می‌توانیم خود را سخنرانانی باهوش، مهربان و ماهر و شنوندگانی زبده و بامحبت تصور کنیم و هیچ راهی وجود ندارد که این را به صورتی دیگر ثابت کنیم.

و، اما داستان آخر: شش ماه اول سال ۲۰۰۵ را تنها در مونترآل زندگی کردم. رفتم، چون از پا در آمده بودم، و مونترآل را انتخاب کردم، چون آنجا دوستی نداشتم. چند هفتۀ اول، کل چیزی که تجربه کردم درد‌های شدید ناشی از روگردانی از هر کسی بود که دوستش داشتم. آنجا در کنج آپارتمان دوست داشتنی و ارزانم عزلت گزیدم: نه مزاحمی، نه ایمیلی. خود را با کتاب محصور کردم. آن طرف خیابان خواربارفروشی بود و دو بلوک آن طرف‌تر کوهی واقع شده بود و هروقت می‌خواستم می‌توانستم از آن بالا روم. اعتمادبه نفس، شادی، آرامش فردی غیرسیگاری، همۀ این‌ها مال من بود؛ و سپس... آن را خراب کردم. با شخصی ملاقات کردم و سپس با شخصی دیگر و پیش از آن که متوجه شوم آشوب زندگی دوباره مانند سیل بازگشت و همراهش خودناباوری و اضطراب و ترس.

اما شاید اعتمادبه نفس، شجاعت، انرژی و آرامش را برای همین گذاشته اند، برای این که از آن‌ها در جهان استفاده شود. شاید یک کار بیشتر نتوانی با آن‌ها انجام دهی و آن خرج کردنشان است.

همیشه آگاهم که هرگاه پا به جهان بیرون می‌گذارم یا هرگاه درگیر رابطه‌ای می‌شوم، رأی و نظرم راجع به این که چه کسی هستم کاملاً با واقعیتِ کسی که در عمل هستم تضاد پیدا می‌کند؛ و من به بیرون رفتن ادامه می‌دهم، گرچه همیشه آنچه هستم کم است. همیشه به خود ثابت کرده ام که هرگاه تنها نیستم سخاوت، جذابیت، باملاحظگی، بی باکی، شوروحرارت، هوش یا شجاعتِ زمانی که تنها هستم را ندارم؛ و همیشه در معرض توهین یا بی اعتنایی یا ناامیدی‌ام؛ و بااین‌حال، شاید این به جهتی بهتر باشد. هر یک از ما ممکن است از روگردانی از دیگران درد بکشد و صفا و آرامش فرد غیرسیگاری را به دست آورد. می‌توانیم در قلعه‌های کوچمان نیمه خدایی باشیم، اما شاید هیچ یک از ما در باطن واقعا این را نخواهیم. شاید تنها راه درمان اعتمادبه نفس تحقیر باشد. شاید ما بیرون می‌رویم تا به هدف نرسیم، زیرا می‌خواهیم یاد بگیریم چگونه می‌توان در انس با مردم خوب باشیم و از این گذشته، چون می‌خواهیم یکی از جنس آن‌ها باشیم؛ بنابراین به پرسش پایانی آلن کار از ترک کنندۀ احتمالی برمی گردیم: «آیا واقعا لازم است که زندگی‌ام را به باد بدهم و پول هنگفتی خرج کنم تا این چیز‌ها را در دهانم بچپانم و خودم را خفه کنم؟»

بله، آقای کار، لازم است.

شعار سال، با اندکی تلخبص و اضافات برگرفته از سایت ترجمان، تاریخ انتشار: ۱۳ بهمن ۹۹، کد خبر: ۱۰۰۳۴، www.tarjomaan.com..
اخبار مرتبط
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۳:۰۳ - ۱۳۹۹/۱۱/۱۶
0
0
خیلی از این مقاله های ترجمه شده لذت می برم تجربه های زیادی رو نصیب ما میکنه از قول یک فردی که تجربه های زیسته متفاوتی با ما داره
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار
پربازدیدترین
پربحث ترین