شعار سال: ایران از حدود یکصد سال پیش و با پیوستن به مدار نظام جهانی در مسیر توسعهیافتگی قرار گرفت. شواهد اما حاکی از آن است که بهرغم سه تحول سرنوشتساز مشروطه، ملی شدن صنعت نفت و انقلاب اسلامی هنوز هم ما کشوری در حال توسعه بهشمار میرویم. پیشرفتهای زیادی در این مدت صورت گرفته ولی از آن جهش نهایی که بتواند ما را در جرگه کشورهای توسعه یافته قرار دهد هنوز هم خبری نیست. بهنظر میرسد با نزدیک شدن به موعد بسته شدن پنجره جمعیتی در سال ۱۴۲۵ کار بیش از پیش بر ما سخت تر و دوران انتقال طولانیتر شود. حال بر اساس این ملاحظات مایلم به این پرسش پاسخ دهم که چرا در وضعیت کنونی انتظار برای توسعهیافتگی کشور بیهوده میباشد؟!
هراس از آزاد شدن نیروهای اجتماعی:
توسعه پدیدهای فراتر از ساختن پل، سد و جاده است. اینها پیشرفت است نه توسعه! یعنی همان تصوری که یکصدسال است مهندسی را برتر از علوم انسانی نشانده و تکنوکراسی را جایگزین دموکراسی ساخته است. توسعه پیش از هر چیز بهمعنای آزادسازی تمامی نیروهای اجتماعی و مشارکت آنها در ساختن آینده جامعه است. شاید بتوان ترجمان این آرمان را در شعار ایران برای همه ایرانیان یافت. امری که منوط به آموزش و پرورش انسانهایی در تراز رقابت با قدرت های اقتصادی جهان است. اما آنچه در چهل سال گذشته بیش از همه به چشم آمده، عزمی جدی برای مهار جامعه و نیروهای توانمند آن بوده است. محدودسازی تاثیرگذاری نخبگان، کنترل دامنه فعالیت نهادهای مدنی، امنیتیسازی گفتمان فعالیتهای سیاسی- اجتماعی و زینتیسازی نقش نهادهای انتخابی از طریق موازیسازی مراکز قانونگذار از جمله این تلاشها میباشد!
هراس از افزایش توقعات اقتصادی:
تجربه رژیم شاه در بالا بردن انتظارات اقتصادی مردم پس از افزایش قیمت نفت(۱۳۵۲) و سپس ناکامی در برآوردن آنها پس از کاهش شدید قیمت آن(۱۳۵۵) که منجر به بیثباتی سیاسی و انقلاب ۵۷ شد درسهایی ذیقیمت برای آیندگان به همراه داشت. این که حکومتهایی که سطح توقعات اقتصادی را پایین نگه میدارند از ثبات بیشتری برخوردارند. امری که در تمامی چهل سال گذشته سرلوحه سیاستگذاران کشور قرار داشته، عبارت از تلاش برای تعویق مطالبات و پرهیز از دمیدن در کوره انتظارات بوده است. تنظیم آرزوهای مردم و پایین نگهداشتن فتیله امید اجتماعی. درست برخلاف توسعه که مستلزم افزایش امید، برابری و آزادی برای شکوفایی تمامی استعدادها و ظرفیتهاست. شاید بتوان تلاش برای رنگ باختن امیدهای سیاسی مردم از پس هر انتخابات را نیز در همین راستا ارزیابی کرد. این که قرار دادن مردم در برزخ میان بد و بدتر اگر چه با اقتضائات حکمرانی خوب ناسازگار است ولی در عوض میتواند مطمئنتر و پایدارتر باشد!
اصرار بر تداوم چالش با نظام جهانی:
در همه این سالها که دلسوزان و کارشناسان از ضرورت آشتی با جهان و ارتباط سازنده با آن سخن گفتهاند با این پرسش مواجه شده اند که آیا از ما می خواهید تسلیم امریکا شویم؟! پرواضح است که پاسخ منفی است. ولی واقعیت هم به سادگی نهفته در این پرسش و پاسخ نیست. امروزه نمیتوان نظام جهانی را صرفا در امریکای تضعیفشده کنونی خلاصه کرد. کشورهایی مانند چین، هند، روسیه، برزیل، ژاپن و اروپا جهانی چندقطبی را شکل دادهاند که در آن مطابق پیشبینی بلومبرگ از ردهبندی اقتصادهای جهانی تا سال ۲۰۳۰، چین و هند برتر از امریکا میایستند. اما مشکل اینجست که اکنون چالش با نظام جهانی به بخش جداییناپذیری از هویت کشور بدل شده است. تبدیل واقعیت به هویت، که نه تنها تجدیدنظر در مواضع پیشین را منتفی میسازد بلکه موجب تصلب یافتن هرچه بیشتر تصمیمها میشود!
فقدان چشمانداز روشن برای اجماع ملی: تجربه توسعه در همه اقتصادهای نوظهور نشان میدهد ضرورت توسعهیافتگی موجب شده در یک پیچ تاریخی نوعی اجماع ملی در بالاترین سطح سیاسی شکل گرفته و دولت به مثابه موتور محرکه توسعه ایفای نقش کند. اجماعی که بر بسیج تودهها پیرامون اولویت یافتن اقتصاد، مشارکتپذیری مردم و سیاست خارجی آشتیجویانه با جهان مبتنی بوده است. اما معالاسف شواهد نشان میدهد بیاعتمادی فزاینده سیاسی در کشور حتی امکان شکلگیری نوعی گفتوگوی ملی را هم منتفی ساخته است. مسائل متعدد اجتماعی حلنشده بر یکدیگر انباشت شده و بحرانهای مختلف را بازتولید میکنند. روشن است که با این حجم از معضلات درهم کلافشده نمیتوان به شکلگیری اجماعی ملی برای بهرهگیری از تجارب جهانی جهت ورود به فرایند توسعهیافتگی امید داشت. شرایطیکه در آن امر روزمره و زیستن برای بقا اولویت مییابد و فاصله با سایر کشورهای جهان بیش از پیش افزایش مییابد!
مهران صولتی
پایگاه تحلیلی- خبری شعار سال ،برگرفته از فضای مجازی