ترجمۀ آثار فیلسوفان غربی ضرورتی انکارناپذیر است و راه را برای شناخت سیر تفکر فلسفی در غرب باز میکند. در کشور ما مدتهاست که مترجمان به این مهم پرداخته اند، اما به نظر میرسد در این زمینه آسیبهایی وجود دارد که برطرف کردن آنها زمینه را برای ترجمۀ بهتر متون فلسفی فراهم میآورد. در این باره با دکتر هدایت علوی تبار، عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی، به گفت و گو نشسته ایم.
شعار سال: ترجمۀ آثار فیلسوفان غربی ضرورتی انکارناپذیر است و راه را برای شناخت سیر تفکر فلسفی در غرب باز می کند. در کشور ما مدتهاست که مترجمان به این مهم پرداخته اند، اما به نظر می رسد در این زمینه آسیب هایی وجود دارد که برطرف کردن آنها زمینه را برای ترجمۀ بهتر متون فلسفی فراهم می آورد. در این باره با دکتر هدایت علوی تبار، عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی، به گفت و گو نشسته ایم.
در ابتدا بفرمایید با توجه به اینکه بخش اعظمی از کتابهای حوزۀ فلسفه را کتابهای ترجمه شده تشکیل میدهد، ارزیابی شما از کمیت و کیفیت ترجمۀ آثار فلسفی در ایران چگونه است؟
از لحاظ کمی دچار جزر و مد هستیم. برخی از فیلسوفان مانند نیچه تقریباً همۀ آثارشان به فارسی ترجمه شده است، اما در مقابل، برخی دیگر مانند اوگوست کنت حتی یک اثرشان هم ترجمه نشده است. این در حالی است که کنت پدر یکی از مکاتب مهم فلسفی یعنی پوزیتیویسم است. به نظر میرسد که برخی از فیلسوفان به دلایلی در جامعۀ ما مد شده اند و در نتیجه، ترجمۀ آثارشان در دستور کار مترجمان قرار گرفته است، اما برخی دیگر از مد به دور مانده و مورد اقبال واقع نشده اند.
از لحاظ کیفی میان ترجمهها اختلاف سطح زیادی میبینیم. باید دانست که ترجمه هم علم است هم فن و هم هنر. از این جهت که علم است میتوان آن را فراگرفت یا آموزش داد. از این حیث که فن است باید با ممارست در آن تبحر پیدا کرد. اما از این جهت که هنر است امری ذاتی است نه اکتسابی، مانند طبع شعر که فراگرفتنی نیست. به همین دلیل است که ترجمۀ ماشینی نمیتواند جایگزین ترجمۀ انسانی شود، زیرا دست کم فن و هنر را نمیتوان به ماشین آموزش داد. متأسفانه برخی از مترجمان ما یا علم این کار را فرانگرفته اند یا در این کار تبحر پیدا نکرده اند یا هنر آن را ندارند و یا از دو یا هر سۀ اینها بی بهره هستند. اگر بحث خود را به ترجمۀ متون فلسفی محدود کنیم به مشکل دیگری نیز برمی خوریم. برخی از کسانی که به ترجمۀ آثار فلسفی مشغولند تحصیلات یا سواد فلسفی کافی ندارند و فقط با اتکا به دانش زبانی خود وارد این عرصه شده اند و در مقابل، برخی که فلسفه میدانند از دانش زبانی کافی برخوردار نیستند.
در وضعیت کنونی باید سازوکاری اندیشیده شود تا فقط افراد صاحب صلاحیت دست به ترجمۀ متون فلسفی بزنند و هر فرد تازه واردی صرفاً به علت اینکه ناشر آشنایی سراغ دارد دست به قلم نشود. البته منظورم این نیست که ترجمه به امری دولتی تبدیل شود و وزارت ارشاد به افراد مجوز ترجمه بدهد، زیرا در این صورت ترجمه رنگ سیاست به خود میگیرد و هر جناحی که دولت و وزارتخانه را در اختیار داشته باشد برای همفکران خود مجوز صادر میکند و راه را بر مخالفان میبندد. فکر میکنم جامعۀ علمی باید در این زمینه چاره اندیشی کند. ناشران از یک سو و ناقدان از سوی دیگر میتوانند نقش مهمی داشته باشند.
یکی از مشکلاتی که در ترجمۀ آثار فلسفی وجود دارد ترجمۀ برخی از اصطلاحات تخصصی این حوزه است که ممکن است در ترجمۀ انگلیسی به فارسی با مشکلاتی مواجه شود. به همین جهت است که مشاهده میشود یک واژه از سوی مترجمان متعدد به گونههای متفاوتی ترجمه میشود. نظر شما و البته راهکارتان در این باره چیست؟
در معادل سازی برای کلمههای خارجی معمولاً یا ریشۀ کلمهها مد نظر قرار میگیرد و یا کارکرد آنها. برای مثال ترجمۀ automobile به «خودرو» بر اساس ریشه شناسی و ترجمۀ fax به «دورنگار» بر مبنای کارکرد صورت گرفته است؛ بنابراین دانستن ریشۀ کلمهها، به ویژه اصطلاحات فلسفی، به مترجم در انتخاب معادل برای آنها کمک میکند و در صورتی که اصطلاح مذکور معادل مناسبی بر اساس کارکرد داشته باشد به خوانندۀ متن در فهم بهتر معنای آن مدد میرساند.
یکی از مشکلات موجود در زمینۀ معادل گزینی این است که مترجمان، همۀ کتابهایی را که ترجمه شده یا میشود در اختیار ندارند و در نتیجه، از معادلهای گوناگونی که وضع شده یا میشود آگاه نیستند. برای رفع این مشکل میتوان از ظرفیت فضای مجازی استفاده کرد. برای مثال میتوان سامانهای را راه اندازی کرد و از مترجمان خواست که معادلهای پیشنهادی خود را برای اصطلاحات تخصصی در آن بارگذاری کنند و یا مرکزی را تأسیس کرد تا معادلها را از کتابها و مقالهها استخراج و در این سامانه قرار دهد. در این صورت در زیر هر اصطلاح معادلهای گوناگون قرار میگیرد و مترجمان بعدی میتوانند از میان آنها دست به انتخاب بزنند. البته برخی اصطلاحات در فلسفههای گوناگون به معانی گوناگون به کار رفته اند، برای مثال معنای اصطلاح objective در فلسفۀ دکارت با معنای آن در فلسفۀ کانت تفاوت اساسی دارد. معادل این گونه اصطلاحات باید با توجه به فلسفۀ مورد نظر دسته بندی شود.
در مورد معادل مناسب برای اصطلاحات تخصصی برخی معتقدند باید مرکزی تأسیس شود و برای هر اصطلاح یک معادل را تعیین و اعلام کند. در این صورت دیگر شاهد معادلهای بسیار گوناگون برای یک اصطلاح نخواهیم بود و تشتت کنونی از میان خواهد رفت. به عقیدۀ من این کار نه ممکن است و نه درست. زیرا کسانی که میخواهند در این مرکز به کار معادل گزینی بپردازند بر اساس سلیقۀ خود این کار را انجام میدهند و معلوم نیست سلیقۀ آنان بر سلیقۀ دیگران ترجیح داشته باشد. اصولاً علم و دانش قلمرویی نیست که بتوان در آن فرمایشی عمل کرد. شیوۀ درست آن است که اجازه دهیم مترجمان مختلف معادلهای متفاوت خود را عرضه کنند و میدان برای رقابت میان معادلها فراهم شود. به مرور زمان معادلی که شایستگی بیشتری دارد معادلهای دیگر را کنار میزند و خود را تثبیت میکند. به عبارت دیگر، باید اجازه دهیم تا جامعۀ علمی کار گزینش معادل اصلح را انجام دهد.
به این نکته نیز باید توجه داشت که معادل سازی برای همۀ اصطلاحات فلسفی ممکن نیست. برای مثال دازاین (Dasein) در فلسفۀ هایدگر در زبان فارسی به همین صورت آورده میشود، زیرا مترجمان معتقدند که این اصطلاح را نمیتوان به درستی ترجمه کرد. جالب اینجاست که برخی این موضوع را به کل فلسفۀ یک فیلسوف تعمیم داده و اظهار کرده اند که فلسفۀ فلان فیلسوف (برای مثال هگل) قابل ترجمه نیست! این سخن نادرست است. اگر فلسفۀ فیلسوفی به زبان اصلی قابل فهم است و ملتی که به آن زبان سخن میگوید میتواند آن را درک کند، ملتی با زبانی دیگر نیز باید بتواند آن فلسفه را در صورتی که به درستی ترجمه شده باشد بفهمد. کسانی که از غیرقابل ترجمه بودن فلسفه سخن میگویند یا درک و شعور ملتی را بیش از ملل دیگر در نظر گرفته اند و یا زبانی را بسیار برتر از سایر زبانها دانسته اند. از سوی دیگر، اگر فلسفۀ فیلسوفی را نمیتوان ترجمه کرد دربارۀ آن فیلسوف تألیف نیز نمیتوان کرد، زیرا در صورتی که از راه ترجمه، فلسفۀ او را نفهمیده ایم چگونه میتوانیم از راه تألیف این فلسفه را بیان کنیم؟!
چه عواملی باعث ترجمۀ یک اثر توسط مترجم میشود؟ نیازهای بازار و یا علایق مترجم؟
مترجمان حرفه ای، چون به ترجمه به عنوان منبع درآمد نگاه میکنند و فروش کتاب برایشان مهم است معمولاً به نیاز بازار توجه دارند. آنان ترجمۀ کتابی را در دست میگیرند که فروش داشته باشد نه اینکه روی دست ناشر بماند و در انبار خاک بخورد. فروش نرفتن کتاب نه تنها به ناشر بلکه به مترجم حرفهای زیان مالی میرساند؛ بنابراین طبیعی است که مترجمی که از راه ترجمه امرار معاش میکند به ترجمۀ کتابهایی تمایل داشته باشد که خواننده و در نتیجه، خریدار داشته باشند. اما کسانی که به ترجمه به عنوان یک حرفه نمینگرند و فقط با انگیزۀ علمی ترجمه میکنند علایق خود را در اولویت قرار میدهند. بی تردید آنان نیز مایلند کتابی که ترجمه میکنند پرخواننده و پرفروش باشد، اما نیاز بازار را بر علایق شخصی خود ترجیح نمیدهند.
مسایل مالی که مترجم با آن درگیر است تا چه حد در ترجمۀ خوب یک اثر تأثیرگذار است؟
همان طور که گفتم کسانی که به ترجمۀ متون فلسفی میپردازند یا ترجمه را به عنوان یک حرفه و شغل انجام میدهند و دست کم بخشی از هزینۀ زندگی خود را از راه آن تأمین میکنند و یا حرفۀ مستقلی دارند و به ترجمه به عنوان منبع درآمد نگاه نمیکنند بلکه صرفاً از روی علاقه به آن میپردازند. مترجمان حرفهای متون فلسفی برای کسب درآمد با چند مشکل اساسی مواجه هستند. اولاً ترجمۀ متون فلسفی، به علت دشواری موضوع، مشکلتر و در نتیجه وقت گیرتر از ترجمۀ سایر متون است. به همین دلیل، مترجم متون فلسفی با سرعت کمتری ترجمه میکند و بازده کمّیِ پایین تری دارد. ثانیاً کتابهای فلسفی، به علت تخصصی بودن، خوانندگان محدودی دارند و در نتیجه از فروش زیادی برخوردار نیستند. بسیاری از کتابهای فلسفی با شمارگان پایین به چاپ میرسند و امیدی به تجدید چاپشان، دست کم در آیندۀ نزدیک، نیست. مترجم این کتابها نمیتواند امید داشته باشد که از طریق دریافت ده یا پانزده درصد از درآمد فروش کتاب زندگی خود را بچرخاند. کتاب فلسفی رمان نیست که بتواند گل کند و دهها هزار نسخه فروش رود؛ بنابراین ترجمۀ متون فلسفی شغل مناسبی نیست و به اصطلاح نمیتوان از راه آن نان خورد. اکثر کسانی که کوشیده اند تا از طریق ترجمه امرار معاش کنند در عمل مجبور شده اند کیفیت را فدای کمیت و دقت را فدای سرعت کنند. بیشتر مترجمانی که امروزه در کشور در زمرۀ مترجمان خوب آثار فلسفی قرار دارند منبع درآمد دیگری داشته و ترجمه را از روی علاقه انجام داده اند. به قول آقای کریم امامی «مترجم خوب در ایران کسی است که به صد هنر آراسته باشد و نیاز مادی هم نداشته باشد.»
در بازار آثار فلسفی به نظر میآید که هر مترجم ترجمۀ آثار فیلسوفی خاص را بر عهده میگیرد و بازار ترجمۀ آثار فلسفی چندان رقابتی نیست. این موضوع را یک حسن میدانید یا عیب؟
جهان در حال تخصصی شدن است و علوم آنقدر گسترش پیدا کرده اند که یک عالم نمیتواند در حوزههای گوناگون متخصص شود. در زمینۀ ترجمۀ متون فلسفی نیز نمیتوان از مترجم انتظار داشت که در زمینۀ فیلسوفان متعدد یا مکتبهای فلسفی متنوع دست به ترجمه بزند، زیرا یکی از شرایطی که مترجم باید داشته باشد احاطه به موضوعی است که در زمینۀ آن ترجمه میکند. برای مثال از مترجمی که در زمینۀ فلسفۀ دین ترجمه میکند نمیتوان انتظار داشت که در زمینۀ فلسفۀ سیاست و فلسفۀ هنر و فلسفۀ علم نیز ترجمه کند، زیرا احاطه به همۀ این حوزهها از توان یک انسان خارج است؛ بنابراین تخصصی شدن ترجمه در حوزۀ فلسفه حسن است و باید از مترجمان خواست تا فقط در حوزهای که در آن تخصص دارند کار کنند. این موضوع منافاتی با رقابتی شدن ترجمه ندارد، زیرا رقابت میتواند میان متخصصان در یک حوزه صورت گیرد.
بسیاری از کتابهای فلسفی به زبانهای آلمانی و فرانسوی نوشته شده اند. مشکل ترجمۀ این کتابها به زبان فارسی چیست و چگونه باید آن را برطرف کرد؟
در کشور ما ابتدا زبان فرانسوی رواج پیدا کرد و به همین دلیل بسیاری از کلماتی که ما امروزه در زندگی روزمره به کار میبریم مانند تلویزیون و رستوران و ... با تلفظ فرانسوی آنهاست. ترجمهها نیز ابتدا از زبان فرانسوی انجام میشد، اما به تدریج زبان انگلیسی جای زبان فرانسوی را گرفت و در مدارس و دانشگاهها نیز فقط زبان انگلیسی به عنوان زبان خارجی تدریس شد. از این رو کسانی که در این نظام آموزشی تربیت شده اند به زبانهایی مانند فرانسوی و آلمانی آشنایی و یا دست کم تسلط ندارند و نمیتوانند کتابهای نوشته شده به این دو زبان، از جمله کتابهای فلسفی، را از زبان اصلی ترجمه کنند. در نتیجه، امروزه اکثر قریب به اتفاق کتابهای فلسفی مستقیم یا غیرمستقیم از زبان انگلیسی ترجمه میشود. البته گاهی دیده میشود که مترجم، کتابی را که اصلش به زبان فرانسوی یا آلمانی است از روی ترجمۀ انگلیسی آن به فارسی ترجمه کرده است، اما چون میخواهد وانمود کند زبان فرانسوی یا آلمانی میداند ادعا میکند که کتاب را از روی متن اصلی ترجمه کرده است! بدون تردید اگر کتاب، ترجمۀ انگلیسی نداشت مترجم موفق نمیشد آن را به فارسی ترجمه کند.
ترجمه کردن کتابهای فلسفی از روی ترجمۀ انگلیسی آنها دو اشکال اساسی دارد: نخست اینکه همۀ کتابها به سرعت به زبان انگلیسی ترجمه نمیشوند و اگر بخواهیم منتظر بمانیم تا ترجمۀ انگلیسی آنها منتشر شود زمان را از دست میدهیم و اطلاعات فلسفی مان سریع به روز نمیشود. دوم اینکه ممکن است مترجم انگلیسی، برخی جملهها یا اصطلاحات را اشتباه ترجمه کرده باشد و در این صورت همان اشتباهها در ترجمۀ فارسی منعکس میشود. به همین دلیل است که یکی از ویژگیهای هر پژوهش ممتازی این است که مبتنی بر منابع دست اول باشد. به منظور اینکه از این اشکالها در امان بمانیم لازم است نظام آموزشی دست کم در دانشگاه به نحوی باشد که راه برای دانشجویان علاقهمند به فراگیری زبانهای غیرانگلیسی، به ویژه زبان فرانسوی و آلمانی، هموار باشد. در گروههای فلسفه درسهایی با عنوان زبان عمومی، زبان پایه، متون فلسفی به زبان خارجی و تفسیر متون فلسفی به زبان خارجی وجود دارد، اما تا آنجا که میدانم منظور از زبان خارجی در این دروس همواره زبان انگلیسی بوده است. جا دارد ترتیبی اتخاذ شود که در دروس مذکور به برخی از دانشجویان زبان فرانسوی یا آلمانی آموزش داده شود تا این افراد در آینده بتوانند کتابهای فلسفی فرانسوی و آلمانی را از متن اصلی ترجمه کنند.
یکی دیگر از مسایل ترجمۀ آثار فلسفی ترجمههای مشترک است، یعنی ترجمهای که بیش از یک مترجم دارد. نظر شما در این باره چیست؟
عوامل متعددی میتواند باعث شود تا کتابی بیش از یک مترجم داشته باشد. اولین عامل وجود نویسندگان متعدد است. کتابی چند نویسنده دارد و چند مترجم نیز بخشهای کتاب را میان خود تقسیم میکنند. عامل دوم حجم زیاد کتاب است. برخی از مترجمان حوصلۀ ترجمۀ کتابهای قطور را ندارند و ترجیح میدهند این کتابها را با مشارکت فرد یا افراد دیگری ترجمه کنند. عامل سوم، تنوع موضوعی کتاب است. برخی از کتابها در بخشهای مختلف خود به موضوعات گوناگون میپردازند و، چون یکی از شرایط مترجم آشنایی با موضوع است چند مترجم، بسته به تخصص خود، بخشهای مختلف کتاب را ترجمه میکنند. عامل چهارم یادگیری زبان از راه ترجمه است. یکی از دو مترجم کار اصلی ترجمه را انجام میدهد و فرد دوم میکوشد با کارآموزی زبانش را تقویت کند و کار ترجمه را یاد بگیرد. عامل پنجم این است که مترجم اصلی کتاب زبان فارسی اش خوب نیست. از این رو، فرد دوم در روان کردن نثر فارسی ترجمه به او میکند. عامل ششم به دخالت دادن عوامل احساسی و عاطفی در کار ترجمه مربوط میشود. در مواردی دیده میشود که مترجمان مشترک، زن و شوهر یا پدر/مادر و فرزند یا دو دوست هستند. در این موارد گاهی یکی از دو نفر کار اصلی ترجمه را انجام داده و نام فرد دوم به علت ارتباط عاطفی که با مترجم دارد روی جلد آمده است!
اکنون این پرسش مطرح میشود که اصولاً ترجمۀ مشترک کار درستی است یا خیر. کتابهایی که بیش از یک مترجم دارند به دو دسته تقسیم میشوند: در دستۀ اول مشخص است که کدام بخش را کدام مترجم ترجمه کرده است. برای مثال کتابی چهار بخش دارد و هر بخش را یک نفر ترجمه کرده و نام مترجم نیز در فهرست کتاب یا ابتدای بخشی که ترجمه کرده آمده است. در این صورت مسئول کیفیت ترجمۀ هر بخش مشخص است و کیفیت سایر بخشها به او ارتباطی ندارد. اشکال این نوع ترجمه این است که، چون مترجمها متفاوت هستند سطح کیفی ترجمۀ همۀ بخشها در یک حد نیست. کتابی که در این دسته قرار میگیرد از جنبههای گوناگون مانند کیفیت ترجمه، معادل گذاری و نثر فارسی دارای بخشهای نامتوازن است و این موضوع به کتاب لطمه میزند. در دستۀ دوم مشخص نیست کدام بخش را چه کسی ترجمه کرده است. کتابی ترجمه شده است و نام دو مترجم روی جلد آن دیده میشود. آیا باید فرض کنیم کل کتاب را هر دو با هم ترجمه کرده اند؟ این فرض معقول نیست، زیرا امکان ندارد هر دو در مورد معنای همۀ جملهها و معادل همۀ اصطلاحات به توافق رسیده باشند و اگر هم رسیده باشند چه کسی معنای جملهها را به فارسی به نگارش درآورده است؟ باید توجه داشت که نثر هر فرد مانند اثر انگشت او منحصر به فرد است و اگر برخی جملهها را یکی و برخی را دیگری نوشته باشد ترجمه از لحاظ نثر فارسی یکدست نخواهد بود؛ بنابراین کتابهایی که در دستۀ دوم قرار میگیرند نیز دچار اشکال اساسی هستند.
به طور کلی به نظر میرسد که پدیدۀ «ترجمۀ مشترک» مطلوب نیست و باید از آن پرهیز کرد. تنها استثنایی که میتوان برای این حکم قایل شد کتابی است که چند نویسنده دارد و مشخص است که هر بخش را چه کسی نوشته است و یا از تنوع موضوعی برخوردار است، به طوری که یک مترجم نمیتواند به خوبی از عهدۀ ترجمۀ همۀ بخشهای آن برآید. در این صورت چند مترجم به فراخور تخصص خود میتوانند بخشهای مختلف کتاب را ترجمه کنند و نام مترجم هر بخش باید در فهرست کتاب یا ابتدای بخش ذکر شود. از این استثنا که بگذریم، شیوۀ درست در ترجمه این است که کتاب یک مترجم، یک ویراستار محتوایی و یک ویراستار صوری داشته باشد. مترجم کتاب را ترجمه میکند، ویراستار محتوایی ترجمۀ درست جملههایی را که به نظرش اشتباه ترجمه شده در اختیار مترجم میگذارد و مترجم در صورت موافقت، جمله را با قلم خود تغییر میدهد و ویراستار صوری هم رسم الخط را یکدست میکند. البته ممکن است فرد یا افرادی به مترجم در فهم برخی جملهها یا در موارد دیگر کمک کرده باشند که مترجم میتواند در مقدمه از آنان تشکر کند.
با توجه به اینکه حوزۀ تخصصی شما فلسفۀ دین است ترجمههای موجود در این حوزه را چگونه ارزیابی میکنید؟
یکی از نتایج انقلاب اسلامی در کشور ما ورود دین به عرصۀ سیاست بود. پس از انقلاب، حکومت دینی تشکیل شد و طبیعی بود که بسیاری از متفکران به بحث دربارۀ نقش دین در جامعه و سیاست و به طور کلی به مباحث دینی از جمله فلسفۀ دین بپردازند. به تدریج رشتههای مرتبط با دین در حوزه و دانشگاه گسترش پیدا کرد و دانشگاه ها، دانشکدهها و گروههای آموزشی متعدد در زمینۀ دین پژوهی از جمله رشتۀ فلسفۀ دین تأسیس شد. با گسترش این مراکز شاهد رشد کمی آثار در زمینۀ فلسفۀ دین بوده ایم هرچند که کیفیت این آثار در یک سطح نیست و آثار خوب و بد در کنار هم تولید شده است.
نکتهای که باید به آن توجه داشت این است که، چون در کشور ما حکومت دینی برقرار است بیشتر آثار در زمینۀ فلسفۀ دین جهت گیری ایجابی دارند و میکوشند تا موضوعات دینی را اثبات کنند. این گرایش را در ترجمۀ آثار فلسفۀ دین غربی نیز میبینیم. نتیجهای که این رویکرد در پی دارد درک یکسویه و نادرست از بحثهای رایج در غرب در زمینۀ دین است. برخی از متفکران غربی مؤمن هستند و آثاری در اثبات خدا یا دین نوشته اند، اما برخی دیگر، مؤمن نیستند و در آثارشان به رد خدا یا دین پرداخته اند. غرب شناسیِ جامع و درست اقتضا میکند که هر دو جنبۀ ایجابی و سلبی را ببینیم و در کنار ترجمۀ آثار مؤمنان به ترجمۀ آثار ملحدان هم اقدام کنیم.
متأسفانه افراد کوته نظر تصور میکنند اگر مترجمی کتابی را که در رد خدا نوشته شده است ترجمه کند مروج افکار الحادی است. این افراد به مترجم برچسب الحاد میزنند و اگر بتوانند حقوق شهروندی او را محدود میکنند. این در حالی است که چنین مترجمی فقط در حال ارایۀ درکی همه جانبه و دقیق از رویکرد غربیها به دین است. گاهی دیده میشود که مترجم برای مصون ماندن از این برچسب در ترجمه دست میبرد و آن را به نحوی تغییر میدهد که حساسیت ایجاد نکند. برای مثال سارتر کتابی دارد به نام «اگزیستانسیالیسم نوعی اومانیسم است» که دکتر مصطفی رحیمی آن را در سال ۱۳۴۴ با عنوان «اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر» به فارسی ترجمه کرد. در این کتاب هر جا سارتر، که فیلسوف ملحدی است، از نبود خدا سخن گفته مترجم کلمۀ «خدا» را به «واجب الوجود» تغییر داده و برای مثال نوشته است: «واجب الوجودی نیست» و از خود نپرسیده است که مگر میشود واجب الوجود وجود نداشته باشد؟!
مشکل دیگر این است که امکان دارد به کتاب الحادی یا کتابی که بخشهایی از آن به مطالب الحادی میپردازد مجوز چاپ داده نشود و وقت و انرژی مترجم به هدر رود. گاهی دیده میشود که مترجم برای اینکه دچار این مشکل نشود خودش تیغ سانسور را به دست میگیرد و بخشهایی از کتاب را که ممکن است دردسرساز شود حذف میکند! نمونهای را ذکر میکنم. در سال ۱۳۷۶ چند فصل از کتاب «بحث در مابعدالطبیعه» نوشتۀ ژان وال با ترجمۀ دکتر یحیی مهدوی را مطالعه کردم و به اشکالهایی برخوردم، از جمله اینکه در پانوشت صفحۀ ۸۰۹ آمده است: «در اصل اشاره به افکار نیچه و اشکال و تضاد آنها شده است که به لحاظ تعبیرهای مختلفی که از آن افکار کرده اند، از ترجمۀ یک صفحه از اصل چشم پوشیدیم.» یکی از اشکالهای من این بود که ترجمه نکردن این صفحه خلاف امانتداری است. در اسفند آن سال اشکالها را از طریق آقای دکتر پورجوادی برای دکتر مهدوی فرستادم و ایشان در پایانِ پاسخ مکتوب خود ضمن پذیرش غالب آنها در مورد اشکال رعایت نکردن امانتداری چنین نوشتند: «کتاب بحث در مابعدالطبیعه در سالهای اول انقلاب چاپ شده است. اگر از ترجمۀ صفحه هائی خودداری شده محض رعایت مقتضیات زمان و مکان بوده. صفحه ترجمه نشده مربوط به عقاید نیچه و در بحث راجع به خدا مطالبی مسأله انگیز است که چاپ آنها در آن موقع شاید مانع انتشار کتاب میشد. بهرحال باعث خرسندی است که کسی باین دقت آن کتاب مرا خوانده است.»
این دو عامل، یعنی ترس از برچسب الحاد و نگرانی از مجوز ندادن به کتاب باعث شده است تا برخی از مترجمان جانب احتیاط را رعایت کنند و، به اصطلاح، سری را که درد نمیکند دستمال نبندند و عطای ترجمۀ برخی از متون را به لقایش ببخشند.
گروهی از مترجمان نیز بر اساس اعتقادات دینی خود ترجمۀ برخی از متون را از دستور کار خویش خارج میکنند و این کار را خدمت به دین میدانند. به یاد دارم در دوران دانشجویی روزی از آقای دکتر جهانگیری که کتاب «اخلاق» اسپینوزا را ترجمه کرده بودند پرسیدم چرا کتاب دیگر اسپینوزا به نام «رسالۀ الهی- سیاسی» را ترجمه نمیکنند. ایشان با توجه به عرق دینی خود پاسخ دادند اسپینوزا در این کتاب شبهاتی را در مورد دین عنوان کرده است که صلاح نیست در جامعۀ دینی ما مطرح شود. من گفتم میتوان این شبهات را مطرح کرد و پاسخ داد. ایشان گفتند: «چرا سنگی را در چاه بیندازیم و سپس بخواهیم با هزار زحمت آن را بیرون بیاوریم؟» به عبارت دیگر، شبهه را فقط زمانی که مطرح شده است باید پاسخ داد و اگر مطرح نشده بهتر است آن را مسکوت و مخفی باقی گذاشت.
باید توجه داشت که ما امروزه در عصر ارتباطات زندگی میکنیم و انواع وسایل ارتباطی، از واقعی گرفته تا مجازی، در اختیار همه قرار دارد و هر کس می تواند به سادگی هر مطلبی را منتشر کند. آن دوره گذشته است که کتاب هایی را «کتب ضاله» می نامیدند و با قرار دادن آنها در فهرست کتب ممنوعه از انتشارشان جلوگیری می کردند و خیالشان راحت بود که مطالب بیان شده در این کتابها به گوش مردم نمی رسد. در عصر حاضر صحبت از مخفی نگه داشتن شبهه جایی ندارد و کسانی که میخواهند به دین خدمت کنند باید شبهات را مطرح کنند و پاسخ دهند. خودداری مترجمان از ترجمۀ برخی از متون، چه انگیزۀ آنان احتیاط باشد چه اعتقاد، باعث درک یک بعدی و نادرست از فلسفۀ غربی میشود و در نتیجه، ما شناختی کاریکاتوری از فلسفه در غرب خواهیم داشت.
شعار سال، با اندکی تلخیص واضافات برگرفته از صدانت، تاریخ انتشار: ۳۰ مرداد ۱۴۰۰، ۳danet.ir