داخل کوپه قطار نشستهایم. یک کوپه چهار نفره بسیار کوچک. زوج جوانی هم مسافران همین کوپه هستند. زوجی به همراه یک پسر بچه حدوداً پنج ساله. تقریبا از همان دقایق اولیه حرکت قطار، پسربچه بدون هیچ خجالت یا احساس غریبگی شروع میکند به بالا رفتن از نردبان کوچک کوپه قطار، سرک کشیدن به بیرون و باز و بسته کردن بیوقفه در، برداشتن وسایلی از ساک و چمدانشان و پرت کردن آن به این طرف و آن طرف. کمی بعد، بلند بلند فریاد کشیدن و گفتن کلمات زشت را هم شروع می کند. در همان وضعیت، گریه را هم چاشنی کارش میکند. پسربچه ظرف همان مدت کوتاه، نه تنها ما و حتی مسافران کوپههای بغلی را عاصی کرده که حتی صدای متصدی واگن را هم در آورده است، اما در اوج این قشقرق، نکته عجیب و حتی باورنکردنی، خونسردی پدر و مادر جوان پسربچه است که برای توقف این همه شیطنت و شلوغی او فقط هر یک ساعت یک بار، آن هم با تن صدایی که به سختی شنیده میشود و البته با لبخند کشدار و به قول خودشان محبت آمیز، فقط میگویند: «آقا بردیا ... ». تحمل و باورش سخت است که اصلا ما چطور قرار است این مسیر ۱۲ ساعته را با وجود چنین بچهای در یک کوپه نهایت ۴ متری تا صبح سر کنیم! به همین دلیل تذکرات گاه و بیگاه ما هم به این جمله دو کلمهای پدر و مادر جوان اضافه میشود. تذکراتی که به جای آنکه مرهمی بر اعصاب داغان ما شود، بهانه چشم غره و اخم و تخم پدر و مادر جوان میشود. یعنی تصور این پدر و مادر این است که ما به ازای تمام این اذیت و شیطنتها فقط باید بیسر و صدا و با لبخند رفتار این پسربچه لوس را تحمل کنیم؟ و ظاهرا دقیقا چنین است، چرا که آخر سر و در جواب تمام اعتراضهای ما با خونسردی و البته همان لبخند کشدار که از روی لبانشان محو نمیشود، میگویند: «دیگر زمانه عوض شده، نباید با بچهها بد صحبت کرد!.» بچه بلند بلند فحش میدهد.
* بیشترین محبت، بدترین تربیت؟!
بله زمانه عوض شده، آن هم نه یک ذره و دو ذره. بلکه آنقدر زیاد که حالا دیگر یکی از وسیلههای اساسی که برای خرید و چیدن سیسمونی نوزاد هنوز به دنیا نیامده درباره آن فکر میشود، بسته کامل کتابهای روانشناسی کودک است. اینکه از همان ماههای اول، پدر و مادر یکی از این چندین روش تربیتی روانشناسان بزرگ جهان را انتخاب و روی فرزند دلبندشان پیاده کنند واقعا کار مهمی است و ابداً نباید پشت گوش انداخته شود. همان روشهای معروفی که یادآوری میکنند دیگر خشونت و سختگیریهای بیجا جواب نمیدهد و باید دست محبت به سر فرزندان کشید. اما چه شده که ظاهراً این دست محبت، در برخی موارد، به بن بست رسیده یا دست کم میشود گفت به اهداف بلند بالای آقایان روانشناس و نظریهپرداز، نرسیده است. این بچهها بدون هیچ تنبیه و سختگیری و در اوج محبت و مهربانی و در آزادی مطلق، به محض اراده کردن هر چیزی به آن دسترسی پیدا میکنند اما خیلی از آنان، با همه این مداراها، نه – به غیر از رفتار - خیلی با نسلهای قبلتر فرق کردهاند و نه نشانهای از کودک نخبه و باهوش و چه و چه در آنان دیده میشود. این گروه از بچهها هم مثل بقیه بچهها هستند، فقط لوس بار آمدهاند و از مسئولیت، چیزی نمیدانند.
همه شواهد گویای این است که این روزها همه چیز بر وفق مراد بچههاست. از خانوادهها و اطرافیان گرفته تا جامعه و نظام آموزشی و... نه مثل روزگار ما در مدارس خبری از کتابها و دفترهای صد برگ و دویست برگ برای مقاطع ابتدایی است و نه مشقهای شبی که گاهی تا نیمههای شب هم طول میکشید و نه مدرسه رفتنهای بیوقفه زیر برف و باران و آفتاب، آن هم در تمام طول هفته. حالا اگر از تعطیلات پنجشنبه و روزهای برفی و آلودگی هوا و... چشمپوشی کنیم. همان پنج روز هفته هم که بچهها به مدرسه میروند، صرف ورق زدن کتابهای مثل آب خوردنشان میشود. بدون آنکه مشق شب و کار در خانه زیادی در کار باشد و از همه مهمتر بدون نمرههای وحشتناک که هنوز در ذهنمان شبیه اعداد تک رقمی با دو خط این طرف و آن طرفش مانده و امتحانات سه ثلثه نفسگیر. اما نکته اینجاست که بدون هیچ کدام از اینها هم چیزی عوض نشده است.
تلاش برای نخبهپروری در خانوادهها همچنان ادامه دارد، اما درست در چنین وضعیتی که انتظار میرفت بازده این همه آزادی و دوری از سختگیری و استفاده از متدهای مختلف برای افزایش هوش بچهها چیز دندانگیری باشد، نتیجه میشود اعلام این خبر که معاون آموزش ابتدایی وزارت آموزش و پرورش از وجود ۴۷ هزار مردودی در پایه اول ابتدایی در سال گذشته خبر میدهد. ۴۷ هزار مردودی در پایه اول ابتدایی آن هم در شرایطی که تمام ارزشیابیها بدون نمره و فقط و فقط به صورت توصیف عالی، خوب و متوسط است. باورش هم سخت است که در چنین وضعیت ایدهآلی با این رقم باور نکردنی مردودی آن هم در اولین پایه تحصیلی مواجه باشیم!
* تربیت صحیح انگیزه میخواهد
دکتر «فریبرز حمیدی» روانشناس و پژوهشگر با اشاره به اینکه تربیت قبل از هر چیزی در بستر فرهنگی شکل میگیرد، در گفتوگو با «ایران7» میگوید: «به نظر من بیش از هر چیزی ارزشها و نگرشها نقش مؤثری در تربیت رسمی و غیررسمی دارد. با وجود پیچیدگیهایی که تربیت دارد، با اصلاحات و تغییراتی در نگرشها، به آسانی میشود به جای افزودن به پیچیدگیها، راههای آسانتری را انتخاب کرد. به نظر من تقویت انگیزههای درونی بسیار مهم و با اهمیت است. اگر والدین و مدارس، تقویت انگیزههای درونی را با اهمیت بدانند و به آموزش روشها روی بیاورند، هم احتمال خطاهای تربیتی کاهش خواهد یافت و هم تربیت در مسیر بهتری پیش خواهد رفت. اما با این وجود، نه میتوان و نه میشود که مبنای همه دیدگاههای تربیتی جدید را در سه مؤلفه انگیزه، روش و جسارت ورزی جستوجو کرد. به عنوان مثال در پرورش خلاقیت، هر سه مؤلفه نقش اساسی دارند. اگر بخواهیم دانشآموزانی پژوهشگر تربیت کنیم، باز هم جایگاه و اهمیت انگیزههای درونی، روشهای تفکر و جسارت ورزی در این فرآیند قابل مشاهده است. البته در این بین معیارهای مهم و با اهمیت دیگری هم وجود دارد مثل مهارتهای زندگی، بهداشت روانی، تعادل جویی در خانواده و مسائل دیگر، هر کدام با یک یا دو و یا هر سه مؤلفه مورد نظر ارتباطی مستقیم دارند.»
این روانشناس در ادامه با اشاره به شیوههای رایج تربیتی میگوید: «شیوههای تربیتی عموما به شیوه فرزند پروری و شیوه مقتدرانه و استبدادی و شیوه سهلگیرانه تقسیم میشود. اما خود شیوههای فرزند پروری هم تشکیل شده از محبت و کنترل والدین. کنترل والدین به معنای بخشی از رفتارهای والدین در خدمت جامعهپذیری است یعنی همان فرایند انتقال ارزشهای اجتماعی از والدین به فرزندان. این شیوه تا اندازه زیادی به توانایی والدین در راهنماییهای مناسب، ثبات، توانایی تحمل رفتارهای نامطلوب و استفاده از مشوقها و تقویتها، بستگی دارد. محبت هم که شامل صمیمیت، علاقه، مهربانی و عاطفه والدین است، اصل جدایی ناپذیر از این موضوع یعنی فرزند پروری است.»
دکتر حمیدی خاطرنشان میکند: «متاسفانه گاهی به اشتباه این طور جا افتاده که هرچه در نحوه تربیت، محبت والدین کمتر باشد بهتر است در صورتی که با حذف مصادیق محبت در واقع ما با شیوههای سختگیرانه مواجه خواهیم بود که تاکنون حاصل چندان موفقیتآمیزی دربر نداشته است.»
او میگوید: «اکثر والدینی که از شیوه مقتدرانه استفاده میکنند، سعی دارند واقعیتها را به کودکان خود منتقل کنند و بیشتر تمایل دارند که دلیل کودکانشان را برای سرپیچی کردن از دستوراتشان بدانند. این والدین معمولا از رفتارهای نامطلوب نمیترسند و تاب مقاومت در برابر عصبانیت کودک را دارند. والدین مقتدر اکثرا به تلاشهای کودکان برای جلب حمایت و توجه پاسخ میدهند و از تقویتهای مثبت بیشتری استفاده میکنند. این والدین در بعد محبت نیز عملکرد خوبی دارند و در ابراز محبت و علاقه و مهربانی دریغ نمیورزند. آنان حقوق ویژه خود را به عنوان یک بزرگسال میشناسند و به علایق فردی و ویژگیهای خاص کودک خود نیز آگاهی دارند.»
دکتر حمیدی به شیوههای سهل گیرانه هم اشاره میکند: «اما در شیوه سهلگیرانه، والدین سهلگیر کنترل کمتری بر کودکان خود اعمال میکنند و خواستههای آنان چندان معقول نیست. معمولا در این خانوادهها مهرورزی و محبت در حد متوسطی قرار دارد و خانواده نسبتا آشفته است. فعالیت خانواده، نامنظم و اعمال مقررات، اهمال کارانه است. والدین کنترل کمی بر کودکانشان دارند، همینطور درخصوص انضباط کودک از نگرشهایی متعارض برخوردارند.»
* مقتدر باشیم یا سهلگیر؟
پیچیدگی این موضوع وقتی بیشتر میشود که هنوز هم بخوبی ندانیم که بالاخره بعد از گذشت این سالها کدام روش تربیتی مناسب است. روشهای سنتی قبلی که اگرچه دستاورد بهتری داشت اما بنا به دلایل روانشناسی رد شده یا روشهای نوین که هرچند هیچ کدام از خشونتهای قبلی را ندارد، اما فرزندان حاصل این نوع تربیتها هم چندان رفتار پسندیده و قابل قبولی ندارند.
دکتر «مینا طلعت نیا» روانشناس کودک و مدیر یک کلینیک رفتار درمانی کودک است. او درباره انتخاب شیوه تربیتی صحیح، به گونهای که نه والدینسالاری مطلق حاکم باشد و نه کودکسالاری مطلق، در گفتوگو با «ایران7» میگوید: «خب تقریبا امروزه اثبات شده که هیچ روش تربیتی به طور مطلق نمیتواند در رسیدن به نتیجه مطلوب موثر باشد، یعنی بهترین روش تربیتی، ترکیبی از روشهای فرزندپروری مقتدرانه و سهلگیرانه است. به معنی دیگر مشکل اساسی که امروز در رفتار کودکان زیاد دیده میشود و بهنوعی بعضی از رفتارها و پرخاشگریهای آنان غیر قابل کنترل است، به این دلیل است که پدر و مادر نتوانستند در لحظات حساس تصمیمگیریهای صحیح داشته باشند و بهترین روش ممکن را انتخاب کنند. چه بسا موارد زیادی بوده که در واکنش به یک رفتار غلط، مثلا نوعی بهانهگیری بیدلیل و صرفا از روی عادت، به جای آنکه والدین اعمال قدرت کنند و با قاطعیت از کودک بخواهند علت این رفتار غیر منطقی را توضیح بدهد، با ملایمت زیاد، با تندخویی کودک کنار میآیند و حتی اعلام میکنند که حاضرند هر چه که کودک میخواهد برایش تهیه کنند در حالی که در چنین وضعیتی نه تنها باید رفتارهای ملایم کنترل شود که حتی جدیت و قاطعیت بیشتری در برخورد با کودک اعمال شود. یا مثلا برعکس زمانی که کودک بر حسب کنجکاوی یا حس شیطنت مرتکب یک خطای غیر ارادی و حتی خارج از کنترل میشود، والدین به جای آنکه با خونسردی و حوصله درباره دلایل این کار نادرست توضیح دهند و از کودک بخواهند که با کنترل رفتارش از بروز مجدد حوادثی مشابه جلوگیری کند، برخوردی خشن و جدی با کودک دارند.»
او همچنین یادآور میشود: «به نظر من این رفتارهای ضد و نقیض یا بهتر است بگوییم نداشتن آگاهی کافی از اینکه چه رفتاری در چه مواقعی باید اعمال شود، بزرگترین خطای تربیتی است. ما مراجعین زیادی را میبینیم که مدعی هستند با وجود رفتارهای دوستانه و ملایمی که با کودکانشان داشتهاند، اما فرزندانی پرخاشگر و بهانهگیر و غیر قابل کنترل دارند، خب این برعکس شدن نتیجه، نشان میدهد که نه ملایمت محض و نه خشونت و سختگیری محض، نمیتواند منجر به تربیت صحیح فرزندان شود. یعنی دقیقا همان تلفیق روشهای تربیتی سهل انگار و مقتدرانه.»
دکتر طلعتنیا تاکید میکند: «به نظر من بیهویتی و نداشتن انگیزه و اعتماد به نفس، یکی از مشکلات اساسی است که گریبانگیر فرزندان نسل جدید خواهد شد که با این شیوه تربیتی فعلی هیچ گریزی از آن وجود ندارد. در بین عموم مردم، این باور جا افتاده است که نباید به بچهها سخت گرفت در حالی که این به معنای سخت گرفتن نیست. یک تربیت اصولی، مجموعهای از ملایمتها و سختگیریهاست با این تفاوت که هر کدام در جای خود و به فراخور موقعیت باید به کار برده شود.»
با اندكي اضافه و تلخيص برگرفته از روزنامه ايران، سال بيست و يكم، ضميمه ايران7 ، شماره 6011، يكشنبه 4 شهريور 1394، صفحه10