در برخی سایتها میخواندم که آنقدر فیلم «اشیا...» بد بوده که تصمیم گرفتند اکران آن را بعد از «شیار ۱۴۳» بگذارند. اتفاقاً این طور نیست. اگر کسی فیلمش بد باشد که آن را بعد از فیلم موفق نمایش نمیدهد. این فیلم فقط از این جهت مظلوم واقع شد که من فوری سراغ ساخت «شیار۱۴۳» رفتم و از اکران آن غافل شدیم. از یک جهت هم خوب است؛ به این علت که اکران فیلمی که درام کمتری دارد و تعلیق در جزئیات و لایههای زیرین داستان اتفاق میافتد و بیننده باید کمی در مورد آن تأمل کند بعد از «شیار ۱۴۳» اتفاق میافتد دلیلی وجود ندارد که ما حتماً بحران بزرگی در فیلم داشته باشیم. اتفاقاً به نظرم هنر فیلم «اشیا» این است که درام به آن معنا نداریم. من قصه را در لایههای زیرین داستان میبینم و در جزئیات و یک ماجرای پیش پا افتاده، که برای ذهن مخاطب یک اتفاق رقم میزند؛ مثل داستانهای ریموند کارور. داستانهای کارور هم به شکلی است که شما احساس میکنید هیچ چیز خاصی ندارد، اما در لایههای دیگر آن اتفاقات زیادی میافتد .
فیلم «اشیا از آنچه در آیینه میبینید به شما نزدیکترند» یک سال قبل از «شیار 143» ساخته شد اما یک سال دیرتر اکران شد. دلیل اصلیاش هم این بود که نرگس آبیار بعد از اتمام ساخت فیلم اشیا، بسرعت درگیر پروژه شیار 143 شد و به همین دلیل فرصت چندانی برای سر و سامان دادن به اکران فیلم اولش پیدا نکرد. نرگس آبیار فارغالتحصیل رشته ادبیات است و کار خود را با داستاننویسی در سال 76 آغاز کرد. نام او برای بسیاری از علاقهمندان کتابهای حوزه کودک و نوجوان آشناست. اما بتدریج به سینما علاقهمند شد و علی رغم اینکه هنوز هم زرق و برق و عمق دنیای ادبیات را دوست دارد، مخاطبان بیشتر سینما او را ترغیب کرد سراغ فیلمسازی برود. «اشیا» فیلمی درباره زنی سرخوش به نام لیلا و دلمشغولیها و روزمرگیهایش است. لیلا که در دنیای کودکانه خودش سیر میکند مشکلی برایش به وجود میآید که شاید به عقیده خیلیها کماهمیت و ناچیز است اما برای او بزرگ است و بتدریج تبدیل به بحران میشود. او در چالشی که با این مشکل پیدا میکند پی به چیزهای تازهای میبرد و از دنیای پیشینش فاصله میگیرد. «اشیاء...» فیلمی با دغدغههای محترم و انسانی است که بر اساس یکی از داستانهای نرگس آبیار ساخته شده است. گفتوگویم را با او در ادامه میخوانید:
* چه شد که بعد از تجاربی که در حوزه داستاننویسی و مستندسازی داشتید تصمیم گرفتید سراغ سینما بروید و در مجموع کدام یک از این سه حوزه را به دیگری ترجیح میدهید؟
سال ۸۲ بود که فیلم خیلی خوبی در سینما دیدم و آن را خیلی دوست داشتم. فکر کردم مدیوم سینما خیلی همهگیر تر است و مخاطب بیشتری هم نسبت به ادبیات دارد، هرچند ادبیات به نظرم ژرفنای خوبی دارد. آن زمان از سینما چیز زیادی نمیدانستم. با یک فیلم کوتاه کارم را شروع کردم. فیلمی که بر اساس یکی از داستانهای خودم بود و آن را خیلی غریزی ساختم. بعدها دنبال تکنیک رفتم و در این سالها آن را فرا گرفتم و 10 مستند کوتاه ساختم و بعد هم به شکل حرفهای وارد سینما شدم تا فیلم داستانی بلند بسازم.
*و تصمیم گرفتید «اشیا...» را بسازید.
بله، سعی کردم داستان سادهای را جلوی دوربین ببرم؛ داستانی که البته لایههای مختلف داشت و باید نوعی شخصیتپردازی درونی را طراحی و پرداخت میکردم. ساخت این فیلم از «شیار ۱۴۳» هم دشوارتر بود؛ به این دلیل که در آن فیلم درامی تراژیک داریم که پیشبرنده است و مخاطب را درگیر میکند. اما در «اشیا...» این را نداشتیم و تعلیقها خیلی جزئی اتفاق میافتند و میخواستیم شخصیتها را از پس این وقایع و جزئیات واکاوی کنیم. باورهای یک زن خانهدار را نشان دهیم، اینکه به کتاب خواندن علاقه دارد، با بچه داخل شکمش حرف میزند، قرار بوده آدم بزرگی بشود اما نشده و...
*در میان مشغلههای فیلمسازی، داستاننویسی را رها کردهاید؟
نه، فیلم «نفس» را که کار فیلمبرداری آن به پایان رسیده، بر اساس یکی از داستانهایم نوشتهام ولی آن رمان هنوز چاپ نشده است. تأکید تهیهکنندگان این بود که فعلاً آن را چاپ نکنم تا بتوانیم همزمان با اکران فیلم کتاب را هم منتشر کنیم. اما به هر حال خیلی فرصت پیگیری کارهای مربوط به کتابهایم را ندارم.
* فضای کار در سینما را در این یکی دو ساله چطور میبینید، تغییر ملموسی حس میکنید؟
خدا را شکر در این دوره همه چیز خوب پیش میرود. همین اضافه شدن بخش «هنر و تجربه» اتفاق خیلی خوبی است و باعث شده تعداد زیادی از فیلمهای سینمای مستقل نجات پیدا کنند و روی رف خانهها خاک نخورند. در واقع بعد از انقلاب، سینمای مستقل بوده که در دنیا حرفی برای گفتن داشته است. ما همواره به این سینما بالیدهایم اما فیلمهایش در عمل در اکران محدود شدهاند. تا پیش از هنر و تجربه از فیلمهای نازل در اکران حمایت میشد. بخش هنر و تجربه باعث شده این فیلمها دیده شوند و علاقهمندان به سینما بروند. آنچه فعلاً جایش در سینمای ایران خالی است فرهنگسازی برای دیدن چنین فیلمهایی است. حالا که این بخش ایجاد شده، فضای تبلیغات این فیلمها هم باید فراهم شود. باید جلسات نقد و بررسی در تلویزیون برگزار شود و مردم با آنها آشنا شوند. فضای فرهنگی کشور باید آماده شود تا مردم این فیلمها را بشناسند. اینها کمک میکنند تا شاید روزی فیلمهای هنر و تجربه به شکل گستردهتری در سینما اکران شوند و مشکل گیشه و اکران نداشته باشند.
* چه احساسی دارید از اینکه اولین فیلم سینمایی شما بعد از فیلم دوم تان اکران شده؟
در برخی سایتها میخواندم که آنقدر فیلم «اشیا...» بد بوده که تصمیم گرفتند اکران آن را بعد از «شیار ۱۴۳» بگذارند. اتفاقاً این طور نیست. اگر کسی فیلمش بد باشد که آن را بعد از فیلم موفق نمایش نمیدهد. این فیلم فقط از این جهت مظلوم واقع شد که من فوری سراغ ساخت «شیار۱۴۳» رفتم و از اکران آن غافل شدیم. از یک جهت هم خوب است؛ به این علت که اکران فیلمی که درام کمتری دارد و تعلیق در جزئیات و لایههای زیرین داستان اتفاق میافتد و بیننده باید کمی در مورد آن تأمل کند بعد از «شیار ۱۴۳» اتفاق میافتد.
* طبیعتاً هیچ فیلمسازی دلش نمیخواهد اثرش با مخاطب کمی مواجه شود. چرا در فیلم اولتان سراغ موضوعی رفتید که به نوعی حرکت بر بالای بلندی است، ریسک زیادی دارد و درامی کمرنگ و در نهایت مخاطب کمتر؟
بله، کار کمی سخت بود. به دلایلی ترجیح دادم این کار اولم باشد. به لحاظ هزینه، فیلم ارزانتری نسبت به شیار بود. فضاها را میشناختم و فکر میکردم برای اشیا خیلی آمادهترم تا برای ساخت شیار.
* در اشیا یک نوع سبک زندگی سنتی دیده میشود که به نظر میآید قصد برجسته کردن آن را داشتهاید. آیا این نوع زندگی ناشی از دغدغههای شما در جامعه امروزی است؟
نه، این اتفاق در راستای پیشبرد داستان است. دو پیرزن داریم و زنی که باردار است و یک بچه کوچک دارد و آنها به این زن کمک میکنند. اتفاقی که در اطراف ما زیاد میافتد. در واقع نگاهی واقعی به جامعه زنان ماست .
* اشیا فیلمی است که درام پیچیدهای ندارد و به فضاهای رئال نزدیک میشود. فیلم با محوریت لیلا به عنوان کاراکتر اصلی پیش میرود که درونیات و دغدغههایی دارد. اما به نظرم فیلم موفق نمیشود کنشها و اجزای رفتاری او را برای مخاطب عرضه کند؛ و به همین جهت در نهایت شخصیت همدلیبرانگیزی نیست.
تصمیم من بود که چنین اتفاقهایی بیفتد در غیر این صورت فیلم من نبود. لیلا در یک لحظه نمیتواند راستش را بگوید. اتفاقی که ممکن است برای خیلی از ما رخ دهد. در مورد همدلی با او هم باید بگویم این یک زن واقعی است و قرار نیست من او را خوب جلوه دهم. آدمی است با همه خصوصیات بد و خوب.
* منظورم این نیست که به زور خوب نشان دهید. مشکل همین است که چندان واقعی به نظر نمیرسد. لیلا میتوانست براحتی دچار مصائب بعدی نشود.
مسأله همین است که این آدم خیلی به عقلش رجوع نمیکند و هنوز خیلی کودک درونش زنده است. پسر همسایه که بادبادک هوا میکند انگار وجود لیلاست و به همین خاطر به او توجه میکند. پسری است که به جزئیات توجه میکند. گلهایش را تمیز میکند و برای آنها میرقصد. لیلا به کودکی و بیخیالی او غبطه میخورد. تعمد من این بوده که لیلا لج مخاطب را در بیاورد! لیلا مجموعهای از همه ویژگیهای رفتاری را دارد و جزئیات زیادی در مورد او در فیلم وجود دارد. به کتابهای دکتر توجه میکند. مثلاً در بازار مراقب کودکی گمشده است، اما از طرف دیگر بدون اجازه هم وارد خانه همسایه میشود. در واقع بعضی رفتارها مثل صحبت کردن با بچهاش او را جذاب میکند و برخی دیگر مثل رفتن به خانه همسایه و … لجآور است. خانم پاوهنژاد و تیرانداز که از سالن سینما بیرون آمدند گفتند ما تا آخر فیلم خیلی از دست این کاراکتر شما حرص خوردیم!
* فیلم از این جزئیات زیاد دارد، اما اینکه چقدر در خدمت بستر دراماتیک فیلم هستند بحث دیگری است. هر کسی ممکن است کودک درون زندهای داشته باشد، اما انتظار این نیست که این کودکی باعث شود تا یک کاراکتر از دایره عقل خارج شود.
من نمونههای واقعی زیادی سراغ دارم که خانمی مثلاً برای اینکه کار خیری کند، وارد خانه همسایهاش میشود. لیلا هم آدم سالمی است اما میخواهد هر طور شده بشقاب را برگرداند.
* اما دروغی که لیلا میگوید وجه منطقی ندارد و برای مخاطب روشن نیست چرا او اصرار بر گفتن چنین دروغی دارد تا مسئولیتپذیریاش زیر سؤال نرود. چراکه در نهایت گرفتار زنجیرهای از کارهای نادرست بعدی میشود.
بله اما در نهایت موفق میشود که خودش را اثبات کند و این برایش درسی میشود.
* در این راهی که به موفقیت ختم میشود خطاهایی که کرده برایش مهم نیست؟
او نمیداند که قرار است چه کارهای خطایی انجام دهد. مثلاً بچهاش را خانه مادرشوهرش میگذارد و میگوید به مطب دکتر میرود. اما به بازار میرود. تصورش این است که کارش در بازار خیلی طول نمیکشد و نمیداند که قرار است چنین بلاهایی سرش بیاید. منظورم این است که او یک زن ساهدل است و اتفاقاً در حالی که فضای ساکنی در خانه و زندگی روزمرهاش دارد، پایش را در فضای شلوغ بازار میگذارد که در حالت عادی هم من و شما براحتی نمیتوانیم در آن راه برویم. او نمیداند چه اتفاقاتی قرار است برایش بیفتد و همینطور پشت سر هم برایش اتفاقهای مختلف رقم میخورد. حواسش به خیلی چیزها هست، به کودک گمشده یا شوهرش که او را اتفاقی میبیند و بعد از آنکه با کسی دعوایش میشود و روی نیمکت مینشیند، برایش آب میخرد و به کسی میدهد تا به او برساند.
در واقع یک ماجرای خیلی پیشپاافتاده، اتفاقات بعدی را برایش رقم میزند و او را بزرگ میکند. در انتهای فیلم وقتی بچه را میبینیم که در حال بادبادک بازی است، انگار زندگی خودش است. گویی اگر او موفق شود بادبادک را هوا کند، لیلا موفق شده است. لیلا درگیر بادبادک میشود و دوست دارد بالاتر برود. نهایتاً هم وقتی حتی بادی نمیآید، کودک که موفق به هوا کردن بادبادک میشود لیلا به گریه میافتد. گویی درون اوست که بزرگ شده و به موفقیت رسیده است.
* اینکه لیلا همسرش فرید را در بازار میبیند که مشغول عریضهنویسی است به گونهای رفع اتهام از شوهری که رفتارهای غیرمسئولانه زیادی دارد نیست؟
در مورد این مرد برداشت اشتباه وجود دارد و او این قدر بیمسئولیت نیست اما برج عاج نشین است. ما بر اساس دید لیلا او را بداخلاق و بیحوصله میبینیم. فردی است که زنش را کم میبیند و...
* به هر حال اشارههای زیادی در فیلم وجود دارد که مخاطب متوجه شود او فردی بیمسئولیت است.
این ظاهر قضیه است. همانطور که ما خیلی اوقات از روی ظاهر افراد قضاوت میکنیم اینجا هم بر اساس ظاهر دست به قضاوت میزنیم. البته دیالوگی در فیلم بود که حذف شده. لیلا میخواهد طلاهایش را بفروشد و مرد میگوید که من دست به طلاهای تو نمیزنم. بعد که ما مرد را در حال عریضه نویسی در کنار دادگاه میبینیم تمام تصوراتمان در مورد او به هم میریزد. او با این شرایط و ویژگی برج عاج نشینی و خودبزرگبینی که دارد عریضه مینویسد و حتی کتک هم میخورد اما در خانه اصلاً در موردش صحبت نمیکند.
* ممکن است این سکانس تا حدی کمک کند تا پیشداوری مخاطب کمرنگ شود، اما رفتارهای کلیای دارد، رفتارهایی کاملاً بیخیال و غیرمسئولانه است. مثل اینکه در رختخواب هم به زن باردارش میگوید که برایش آب بیاورد.
به هر حال شخصیتی خاکستری دارد. همسر لیلا خودخواهیهایی هم دارد اما در مجموع اینها شخصیتهای واقعی جامعه ما هستند. نه خوبند و نه بد. همان چیزی که همهمان هستیم. اتفاقاً نگاه من به آدمها در همه فیلمهایم به همین شکل است. حتی در «شیار ۱۴۳» هم کاراکتر زن فیلم را، مقدس و آنچنانی جلوه نمیدهم. او زنی است که گرفتار جنون شده است. ۱۵ سال است که رادیو به کمرش میبندد و عشقی که نسبت به پسرش دارد بر علاقه و عشقش به دختر و مادرش هم تأثیر گذاشته است. این نگاهی است که من به همه آدمها دارم و اگر بخواهیم فقط به آدمهای خوب بپردازیم، خیلی آرمانی خواهد بود. همه ما در درونمان بد و خوب داریم و چه بهتر که این بد و خوب را در فیلمهایمان هم نشان دهیم تا آدمها واقعیتر شوند.
* چرا بحرانی را در درام گنجاندهاید، شکسته شدن یک بشقاب و تلاش برای درست کردن آن است؟ منظورم این است که به نظرم این گره آنقدر پتانسیل ندارد که مخاطب یک فیلم سینمایی بلند را تا انتها با خود همراه کند.
دلیلی وجود ندارد که ما حتماً بحران بزرگی در فیلم داشته باشیم. اتفاقاً به نظرم هنر فیلم «اشیا» این است که درام به آن معنا نداریم. من قصه را در لایههای زیرین داستان میبینم و در جزئیات و یک ماجرای پیش پا افتاده، که برای ذهن مخاطب یک اتفاق رقم میزند؛ مثل داستانهای ریموند کارور داستانهای کارور هم به شکلی است که شما احساس میکنید هیچ چیز خاصی ندارد، اما در لایههای دیگر آن اتفاقات زیادی میافتد. در این فیلم هم یک بشقاب ماجراهایی برای یک زن ساده و شهرستانی که دچار روزمرگی است پیش میآورد و او را با فضاهای خارج از زندگیاش آشنا میکند و از رهگذر همه اینها او از دنیای کودکیاش خارج و بزرگ میشود.
* اینها که شما میگویید هدف فیلم بوده است. من حرفی در مورد یک اتفاق یا یک موضوع ساده و پیشپا افتاده که میتواند فیلم یا داستان جذابی را ایجاد کند، ندارم. بحثم در مورد این فیلم است. همانطور که اشاره کردید ساخت چنین فیلمی که لایههای زیرین دارد و متکی بر روایت درونیات یک کاراکتر است به مراتب دشوارتر از خیلی از فیلمهای دیگر است. اما اینکه این مسأله ساده چقدر در فیلم اشیا موفق شده داستان را جذاب کند مسأله دیگری است. و مهمتر اینکه کنشهای رفتاری لیلا و روایتی که از او برای ما ارائه میشود آنچنان نیست که در انتها ما بتوانیم تحول او را بپذیریم.
پس شما فکر میکنید ماجرای بادبادک برای چه بوده است؟ و چرا آن پسر مبتلا به سندرم داون در این فیلم گنجانده شده است؟ اینها نشانههایی است که ما به این سمت برویم. چون نظرات متفاوتی با نظر شما درباره فیلم شنیدهام نمیتوانم با شما موافق باشم. یعنی فیلم توسط عدهای به همین شکل درک شده است. این مسأله خیلی به گذشته مخاطبان، دریافتهای آنها و سلایقشان بستگی دارد. اما جزئیاتی در فیلم وجود دارد که ممکن است برای عدهای خندهدار باشند اما در نهایت در فیلم معنا دارند. سربه هوابودن لیلا، توجهش به برخی مسائل جزئی، اینکه دائم در حال خوردن است و... از جمله اینهاست که خیلی به دقت سعی کردهایم در فیلم جا دهیم و یک روند را در مورد لیلا به پیش ببریم.
ما چیزی را از اول در فیلم تعریف کردیم و در پایان فیلم هم اشاراتی وجود دارد تا داستان به جایی که میخواهیم برسد. از جمله مضمون شعری که خوانده میشود (خوشحال و شاد و خندانم) و تضادی که با زندگی لیلا دارد، هواپیماهایی که در بکگراند بادبادکبازی در حال پرواز هستند، شوق پریدنی که در وجود زن وجود دارد و … همه اینها اشارههایی هستند که در پایان فیلم معنا پیدا میکنند. با این توضیحات اهمیت این بشقاب شکسته روشن میشود که چرا این قدر این بشقاب برای لیلا مهم است. و اینکه در نهایت موفق میشود کار را انجام دهد. شاید خیلی بعید باشد که لنگه یک بشقاب که در بازار هم نایاب است پیدا شود و سر جایش گذاشته شود. این موفقیت باعث میشود تا بار عذاب وجدان و ناراحتی از روی دوشش برداشته شود و با گریهاش این مسأله روشن میشود.
* تعدادی از جزئیاتی که به آنها اشاره کردید در فیلم بلاتکلیف و رها هستند. مثلاً علاقه او به کتاب خواندن چندان با شخصیتی که از او ارائه میشود تطابق ندارد.
به عنوان مثال در فیلم «به همین سادگی» این ویژگی را در کاراکتر زن میدیدیم. و این ویژگی خیلی از زنهاست. زنی که یک بچه دارد، باردار است و مجبور است به زندگی خانوادگی و خانهداریاش برسد اما در ضمن علایقی هم داشته که رها شدهاند. نمیخواهد صرفاً یک زن ساده باشد که گرفتار روزمرگی است.
* باز هم به نظرم تناقضهایی وجود دارد. شما به شوق پریدن او اینکه نمیخواهد گرفتار روزمرگی باشد اشاره میکنید، اما در مجموع شخصیت بسیار منفعلی است و تلاشی نمیکند که تغییری در وضع موجود ایجاد کند؛ انگار نسبت به وضعیتش رضایت دارد.
بله، اتفاقاً این از سرخوشی اوست. به همین خاطر است که حرص مخاطب را درمیآورد. فرید همسر لیلا به او میگوید اگر قانع نبودی زندگی من این نبود. او یک زن شهرستانی قانع است که به تهران آمده و آدمهای جدیدی را میبیند و اصلاً اینها برایش جالب است و جذابیتهای تازهای را حس میکند. راجع به بیماریاش خیلی حساس نیست و در مقایسه با شوهرش با همه چیز آسانتر برخورد میکند و تفاوت و تعارضش با او در همین است. دروغی هم که میگوید بر اساس همین سادهانگاری است و این جزو شخصیتپردازی اوست.
* با همه این تفاسیر ریتم خیلی از بخشهای فیلم کند است و اساساً داستان خیلی دیر آغاز میشود.
چند نفر دیگر هم همین نکته را به من گفتهاند. ببینید شما میگویید داستان فیلم آنجاست که بشقاب میشکند، اما من میگویم نه. مثلاً فیلم «یک حبه قند» و یا «به همین سادگی» مگر چقدر داستان دارند؟ نمونههای خارجی زیادی هم وجود دارد. «اشیا» فیلم فضا و جزئیات است. قصه تعریف خودش را دارد. از نظر من قصه، وقایع عجیب و غریب و تعلیقهای آنچنانی نیست. بستگی به مخاطب دارد. مخاطب «اشیا...» میتواند این جزئیات را درک کند و با آن همذاتپنداری کند. چنانکه من فیلم «یه حبه قند» و «امروز» آقای میرکریمی را خیلی دوست داشتم، اما خیلیها هم دوست نداشتند.
به شخصه این نوع فیلمها را خیلی دوست دارم، چرا که فکر میکنم شخصیتپردازی عمیقی در آنها شکل میگیرد و ما میتوانیم روابط را درک کنیم.
* من هم موافقم که سینما لزوماً به فیلمهایی گفته نمیشود که قصه به معنای متداول داشته باشند تا بتوانند مخاطب را جذب کنند. دغدغهای هم که شما در فیلم «اشیاء...» دارید شریف و قابل احترام است.
درست است که «یه حبه قند» داستان چندانی ندارد، اما المانهایی دارد که این قضیه را جبران میکند و ریتم فیلم خوب است.
بستگی به این دارد که مخاطب، چه نوع سینمایی را دنبال میکند. شاید جیمز باند برای من هیچ جذابیتی نداشته باشد و حوصله نگاه کردنش را هم نداشته باشم ولی خیلی از اطرافیان من عاشق آن هستند.
* منظورم معیارهای کلی است که یک فیلم را جذاب میکند. راستش را بگویم دوست داشتم فیلم «اشیا» جذابتر میبود و میتوانست مخاطب عام را هم درگیر کند.
اینکه ایدهآل است. ولی من وقتی که فیلمنامه را مینوشتم خیلی به مخاطب عام فکر نمیکردم. یک اکران برای خانمهای خانهدار داشتیم و همه آنها اتفاقات پیشپا افتادهای را تجربه کرده بودند که برایشان دردسر ایجاد کرده بود. مثلاً یکی حلقهاش را گم کرده بود و با داستان فیلم ارتباط برقرار کرده بود. من فیلم «اشیا» را در واقع بر اساس یک ماجرای واقعی که برای یکی از نزدیکانم پیش آمده بود ساختم. همه ما در زندگیمان اتفاقاتی را تجربه کردهایم که خیلی کوچک بودهاند اما ما آنها را بزرگ کردیم و آنقدر بزرگ شدهاند که اصلاً تصورش را نمیکردیم و آن اتفاق ما را ساخته. مسألهای که بعد از دیدن این فیلم برای مخاطبان رخ میداد و به من میگفتند این بود که برای ما هم اتفاقات مشابهی رخ داده، اینکه به چه دردسرهایی افتادهاند تا بتوانند آن ماجرا را جبران کنند.
* در نهایت هم به نظرم بازی همسر لیلا تناسبی با سایر بازیها ندارد و با توجه به اینکه تعداد سکانسهایی که در مقابل هم بازی میکنند اندک نیست، این عدم تناسب کاملاً ملموس است.
ممکن است. نمیگویم همه بازیها عالی هستند. اما در مجموع به نظرم خیلی از بازیها در فیلم خوب از کار درآمده است.
با اندكي اضافه و تلخيص برگرفته از روزنامه ايران، سال بيست و يكم، شماره 6007، شنبه 31 مرداد 1394 ، صفحه 7