پایگاه تحلیلی خبری شعار سال

سرویس ویژه نمایندگی لنز و عدسی های عینک ایتالیا در ایران با نام تجاری LTL فعال شد اینجا را ببینید  /  سرویس ویژه بانک پاسارگارد فعال شد / سرویس ویژه شورای انجمنهای علمی ایران را از اینجا ببینید       
کد خبر: ۴۵۹۸۵
تاریخ انتشار : ۲۴ دی ۱۳۹۵ - ۲۱:۵۹
«جغرافیای اموات» سومین مجموعه داستان محسن فرجی است که مهرماه امسال از سوی نشر آموت منتشر شد و در کمتر از دو ماه به چاپ دوم رسید.

شعار سال: نویسنده در این اثر جدال خاطرات و فراموشی را دستمایه‌ای برای نوشتن قرار داده، ضمن اینکه نیم نگاهی به مسائل و دغدغه‌های امروز جامعه دارد. محسن فرجی متولد 1351 تهران، فارغ التحصیل روانشناسی بالینی از دانشگاه تهران است و نخستین مجموعه داستان خود را تحت عنوان «یازده دعای بی استجابت» توسط نشر ماریه در سال 79 به بازار عرضه کرد و «چوب خط» نام دومین مجموعه وی توسط نشر قطره در سال 85 منتشر شد. به‌ مناسبت تجدید چاپ «جغرافیای اموات» با محسن فرجی از استعدادهای نسل امروز نویسندگان به‌گفت‌وگو نشسته‌ایم.

*آقای فرجی داستان‏های کتاب شما فضایی تلخ دارند، اما به نظر می‏رسد که خوانندگان کمابیش از آنها استقبال کرده ‏اند و این تلخی مانعی برای خوانده شدن داستان‏ها نشده است. چطور این اتفاق افتاده؟
اگر این اتفاق افتاده باشد، شاید به این دلیل بوده که تلاش کرده ‏ام فضای تیره و تاریک داستان‏ها را با روایتی سرخوشانه و بازیگوشانه به مخاطب ارائه کنم. در واقع خیلی مراقب بودم داستان‏های کتاب با زنجموره و ناله روایت نشوند که برای رسیدن به این فضا هم چشم‏ اندازم سه نویسنده بودند: کورت ونه گات، ریچارد براتیگان و دونالد بارتالمی. به داستان‏های این نویسندگان نگاه کنید؛ اوج فاجعه را در کمال خونسردی بیان می‏کنند؛ به قول دوست مشترک من و شما، زنده‏ یاد شهرام شیدایی، «خندیدن در خانه‏ای که می‏سوخت». انگار مفهوم و روح رندی که متعلق به ادبیات و عرفان کهن ماست، با یک فاصله زمانی و مکانی خیلی عجیب و بعید در این نویسندگان حلول کرده است که این طور می‏توانند با رندانگی به دنیا نگاه کنند و هر چیز را به ریشخند بگیرند؛ موضوعی که ادبیات ما هم خیلی به آن احتیاج دارد، اما تا به حال سایه سنگین نویسنده‏ای به نام صادق هدایت، کمتر اجازه داده است به این سرخوشی در روایت برسیم. به نظرم دیگر زمان آن رسیده است که از زیر سایه هدایت بیرون بیاییم و داستان‏هایی روشن و سبکبال بنویسیم که مخاطب را دلزده نکند. البته منظورم این نیست که سفیدنمایی دروغین داشته باشیم و واقعیت‏ها را نادیده بگیریم. اتفاقاً واقعیات تاریخی ما خیلی خوشایند و شیرین نیستند و منظور من، سرخوشی و سبک بالی در روایت همین تلخی‏ها و ناکامی‏ هاست. البته در ادبیات عامه ‏پسند ما این سرخوشی وجود دارد که ربطی به موضوع بحث ما ندارد.
*با توجه به اینکه کتاب شما هم خیلی زود به چاپ دوم رسید، می‏توان گفت به ادبیات عامه‏پسند نزدیک شده‏اید؟ مخصوصاً که بحث روایت بازیگوشانه و غیرغمگین را هم مطرح کردید که هم در کتاب شما و هم در این نوع ادبیات دیده می‏شود. امیدوارم این مقایسه باعث دلخوری نشود.
نه، دلخور نمی‏شوم اگر که کارم با ادبیات عامه‏پسند مقایسه شود. اما «جغرافیای اموات» عامه ‏پسند نیست؛ چون اساساً این نوع ادبیات، در قالب رمان تولید و منتشر می‏شود، نه داستان کوتاه. از سوی دیگر هم رمان‏های عامه‏ پسند، مبتنی بر روایت‏ها سرخوشانه نیستند، بلکه اتمسفرشان شاد و به عبارتی دقیق‏تر هپروتی و با یک سرخوشی غیرواقعی است. با این حال، اگر ما مخاطب جدی‏تری در میان عامه مردم داشتیم که پسند و سلیقه بهتری داشتند، من واقعاً دلم می‏خواست عامه ‏پسند می‏ بودم. در همین کتاب هم سعی کردم مخاطب را خیلی نخبه و فرهیخته نبینم تا هر کسی که اندک علاقه ‏ای به داستان دارد، بتواند با قصه ‏ها همراه شود. اساساً یکی از دلایلی که سعی کردم اتفاقات غمناک، خیلی با آه و ناله روایت نشوند، همین بود.
*به همین دلیل هم است که مثلاً در داستان «گنجشک» مرگ مرد آواره داستان اگرچه اندوهبار است، اما باعث شکفتگی و تولد دوباره شخصیت اصلی قصه می‏شود. درست است؟
دقیقاً. البته من فقط به همین سرخوشی در روایت بسنده نکردم، بلکه تلاش کردم از راه‏های دیگر هم به مخاطب نزدیک شوم. یکی از این طریق که درونمایه داستان‎ها خیلی شخصی و خصوصی نباشد و دایره خوانندگان بیشتری را دربر بگیرد. دوم هم با قصه گفتن. یعنی تلاش کردم داستان‏ها قصه داشته باشند تا مخاطب با آنها همراه شود. البته این تلاش من بوده، اما اینکه چقدر به بار نشسته یا نه، باید خواننده کتاب پاسخ بدهد.
*ولی به نظر می‏رسد داستانی مثل «ساده ‏ها» خیلی شخصی است و بن‎مایه‏ اش از خاطرات و تجربیات شما شکل گرفته.
شاید شکل روایت این داستان و اینکه شخصیت اصلی آن دارد به شیوه اول شخص بخشی از خاطراتش را بیان می‏کند، شما را به این نتیجه‎‌گیری رسانده است. اما به نظرم موضوعاتی مثل مستبد بودن پدران یا ناتوانی در «نه» گفتن، از موضوعاتی به شمار می‏روند که خیلی از مخاطبان با آنها درگیر بوده ‏اند و هستند. یعنی اگر هم شخصی باشند، با خوانندگانی مشترکند. اساساً بگذارید اعتراف کنم که چون تخیل من خیلی قوی نیست، اکثر داستان‏های کتاب، خاطرات خودم هستند که به شکلی کولاژگونه کنار هم قرار گرفته‏اند. با این توضیح که منظورم از خاطرات، الزاماً تجربیات شخصی خودم نیست، بلکه شامل همه دیده‏ ها و شنیده ‏ها و خوانده‏ هایی است که بخش عمده‎اش متعلق به دیگران است و من فقط آنها را خوانده یا شنیده‏ ام. این خاطرات هم از میان موضوع‌ها انتخاب شده ‏اند که حداقل برای بخشی از جامعه آشناست.
*شما تا به اینجای گفت‌و‌گو بیشتر روی روایت در داستان‏ها تأکید و تکرار کرده ‏اید. پرداختن بیش از حد به این مقوله باعث نشده که به موضوع مهمی مانند زبان در داستان کم‏  توجه باشید؟ مخصوصاً که به دلیل روزنامه‏ نگار بودن شما نثر داستان در قصه ‏هایی مثل «دیوار آرزوها» و «پرنده نامرغوب» ژورنالیستی شده است.
خیلی منظورتان را از نثر ژورنالیستی نمی‏فهمم. اما پیش از اینکه پاسخ سؤالتان را بدهم، اجازه بدهید به یک سوءتفاهم تاریخی اشاره کنم؛ مدت‏های مدید، بخصوص در دهه هفتاد باب شده بود که زبان داستان باید فخیم و پیچیده باشد تا به ادبیت قصه افزوده شود. به مجموعه‏ داستان‏هایی که در آن دهه منتشر شده‏ اند، نگاه کنید؛ اکثراً یک داستان به زبان آرکائیک دارند. اما خوشبختانه این سوءتفاهم تا حدود زیادی برطرف شده و حالا اکثر نویسندگان به این نتیجه رسیده‏ اند که نثر نباید الزاماً پیچیده و فخیم باشد، بلکه در درجه اول باید پاکیزه و بعد در خدمت داستان باشد. اصلاً مگر ما ادبیات غرب را به زبان اصلی می‏خوانیم؟ شما داستان‏های بزرگان ادبیات را ببینید؛ از ارنست همینگوی و شروود اندرسن گرفته تا همین خانم آلیس مونرو. می‏بینید که حداقل در ترجمه داستان‏هایشان زبان خاص و عجیب و غریبی دیده نمی‏شود، بلکه توصیفات و تشبیهات درخشان، فضاسازی‏های قدرتمند و دیالوگ‏های متناسب با شخصیت‏ها و البته جهان‎بینی و عمق نگاه انسانی آنهاست که داستان‏هایشان را خاص و ممتاز کرده است.
*از بحث نثر و زبان که بگذریم، موضوع دیگری که می‏توان به آن پرداخت، درونمایه داستان‏هاست. به نظر می‏رسد در سه مجموعه ‏داستان شما تغییر و تحولی جدی دیده می‏شود؛ کتاب «یازده دعای بی ‏استجابت» داستان‏هایی خیلی شخصی با نثر شاعرانه داشت، اما با مجموعه‏داستان «چوب‌خط» از آن لاک شخصی درآمدید و دو مقوله مشکلات زنان و آسیب‏های جنگ برایتان پررنگ شد. حالا هم که با مجموعه‏ داستان «جغرافیای اموات» حتی از فضای «چوب خط» فاصله گرفته‏اید و مسائل و موضوع‌های اجتماعی برایتان مهم‏تر شده است. این مسیر چگونه طی شده است و چرا برای این کتاب، داستان‏هایی را نوشتید و منتشر کردید که اجتماعی‏ تر باشند؟
راستش موقع نوشتن به هیچ کدام از اینها فکر نمی‏کردم که داستان‏ها چه حال و هوا یا درونمایه‏ ای داشته باشند، بلکه فقط به خود نوشتن فکر می‏کردم. اساساً به نظرم، دیدگاه‏ها و علایق و سلایق و دغدغه‏ های نویسنده پشت سرش قرار دارند، نه جلو رویش. در واقع، او نمی‏تواند موقع نوشتن به آنها فکر کند، بلکه مانند ذخیره‏ ای هستند که داردشان و بدون اینکه به آنها نگاه کند، دست می‏کند و از این ذخیره چیزی بیرون می‏کشد. اما اینکه داستان‏های این سه کتاب، فضاهای متفاوتی دارند، به این هم برمی‏گردد که زمان زیادی از انتشار «یازده دعای بی ‏استجابت» تا چاپ «جغرافیای اموات» گذشته است. نخستین کتاب من سال 79 منتشر شده، دومی‏اش که «چوب‌خط» باشد، مربوط به سال 85 است و «جغرافیای اموات» هم که در سال 95 به چاپ رسیده است. طبیعتاً در فاصله این 15- 16 سال خود آدم این قدر تغییر می‏کند که در داستان‏ هایش هم نمود داشته باشد. این نکته را هم باید حتماً عنوان کنم که وقتی مجموعه‎داستان اولم یعنی «یازده دعای بی‏ استجابت» منتشر شد، آقای علی‏ اصغر شیرزادی نقد مفصلی روی آن نوشت. ایشان در جایی از نقد خود این موضوع را مطرح کرده بود که چرا فضای داستان‏ها این قدر شخصی و بی‏اعتنا به فضای اجتماع و بیرون است. این نقد صریح و درست، واقعاً برای من مثل یک شوک عمل کرد و باعث شد خیلی جدی‏تر به جهان داستان‏هایم فکر کنم. البته طبیعتاً این طور نشد که بگویم خب، از حالا می‏نشینم و داستان‏های اجتماعی می‏نویسم، بلکه این رویکرد به مرور در من درونی شد، اما جرقه ‏اش را آقای شیرزادی زد. به همین خاطر، دلم می‏خواهد همین جا از این نویسنده پیشکسوت یک تشکر ویژه کنم.
*بازتاب این دغدغه‏ های اجتماعی را در داستان‏های «جغرافیای اموات» به وضوح می‏توان دید، بخصوص در داستان‏های «دیوار آرزوها» و «یک پرنده نامرغوب». برای اینکه این داستان‏ها به یک گزارش اجتماعی تبدیل نشوند، چه کردید؟
به موضوع جالبی اشاره کردید؛ در داستان بر خلاف گزارش، فردیت و جهان درونی‏ آدم‏ها خیلی مهم است. من هم تلاش کردم که در داستان‏های این کتاب، ضمن توجه داشتن به مسائل امروز جامعه، از دغدغه‏ ها و ترس‏ها و دلخوشی‏ های فردی شخصیت‏های داستان هم غافل نباشم. اساساً در این لحظه، داستان خوب برای من داستانی است که از آمیزه فرد و اجتماع شکل گرفته باشد. یعنی هم به روان آدم‏ها بپردازد و هم به روح جامعه‏ای که همان آدم‏ها شکلش داده‏ اند. باز هم تأکید می‏کنم که اینها فقط تلاش‏های من بوده است، اما میزان توفیق یا عدم توفیق در هر موضوعی که صحبتش را کردیم، طبیعتاً به رأی و نظر خوانندگان برمی‏گردد.

با اندکی اضافات و تلخیص برگرفته از روزنامه ایران، تاریخ انتشار 22دی 1395، شماره :6405 : صفحه: 12


اخبار مرتبط
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار
پربازدیدترین
پربحث ترین