شعار سال: نویسنده در این اثر جدال خاطرات و فراموشی را دستمایهای برای نوشتن قرار
داده، ضمن اینکه نیم نگاهی به مسائل و دغدغههای امروز جامعه دارد. محسن
فرجی متولد 1351 تهران، فارغ التحصیل روانشناسی بالینی از دانشگاه تهران
است و نخستین مجموعه داستان خود را تحت عنوان «یازده دعای بی استجابت» توسط
نشر ماریه در سال 79 به بازار عرضه کرد و «چوب خط» نام دومین مجموعه وی
توسط نشر قطره در سال 85 منتشر شد. به مناسبت تجدید چاپ «جغرافیای اموات»
با محسن فرجی از استعدادهای نسل امروز نویسندگان بهگفتوگو نشستهایم.
*آقای فرجی داستانهای کتاب شما فضایی تلخ دارند، اما به نظر میرسد که
خوانندگان کمابیش از آنها استقبال کرده اند و این تلخی مانعی برای خوانده
شدن داستانها نشده است. چطور این اتفاق افتاده؟
اگر این اتفاق افتاده باشد، شاید به این دلیل بوده که تلاش کرده ام فضای
تیره و تاریک داستانها را با روایتی سرخوشانه و بازیگوشانه به مخاطب ارائه
کنم. در واقع خیلی مراقب بودم داستانهای کتاب با زنجموره و ناله روایت
نشوند که برای رسیدن به این فضا هم چشم اندازم سه نویسنده بودند: کورت ونه
گات، ریچارد براتیگان و دونالد بارتالمی. به داستانهای این نویسندگان نگاه
کنید؛ اوج فاجعه را در کمال خونسردی بیان میکنند؛ به قول دوست مشترک من و
شما، زنده یاد شهرام شیدایی، «خندیدن در خانهای که میسوخت». انگار مفهوم
و روح رندی که متعلق به ادبیات و عرفان کهن ماست، با یک فاصله زمانی و
مکانی خیلی عجیب و بعید در این نویسندگان حلول کرده است که این طور
میتوانند با رندانگی به دنیا نگاه کنند و هر چیز را به ریشخند بگیرند؛
موضوعی که ادبیات ما هم خیلی به آن احتیاج دارد، اما تا به حال سایه سنگین
نویسندهای به نام صادق هدایت، کمتر اجازه داده است به این سرخوشی در روایت
برسیم. به نظرم دیگر زمان آن رسیده است که از زیر سایه هدایت بیرون بیاییم
و داستانهایی روشن و سبکبال بنویسیم که مخاطب را دلزده نکند. البته
منظورم این نیست که سفیدنمایی دروغین داشته باشیم و واقعیتها را نادیده
بگیریم. اتفاقاً واقعیات تاریخی ما خیلی خوشایند و شیرین نیستند و منظور
من، سرخوشی و سبک بالی در روایت همین تلخیها و ناکامی هاست. البته در
ادبیات عامه پسند ما این سرخوشی وجود دارد که ربطی به موضوع بحث ما ندارد.
*با توجه به اینکه کتاب شما هم خیلی زود به چاپ دوم رسید، میتوان گفت به
ادبیات عامهپسند نزدیک شدهاید؟ مخصوصاً که بحث روایت بازیگوشانه و
غیرغمگین را هم مطرح کردید که هم در کتاب شما و هم در این نوع ادبیات دیده
میشود. امیدوارم این مقایسه باعث دلخوری نشود.
نه، دلخور نمیشوم اگر که کارم با ادبیات عامهپسند مقایسه شود. اما
«جغرافیای اموات» عامه پسند نیست؛ چون اساساً این نوع ادبیات، در قالب رمان
تولید و منتشر میشود، نه داستان کوتاه. از سوی دیگر هم رمانهای
عامه پسند، مبتنی بر روایتها سرخوشانه نیستند، بلکه اتمسفرشان شاد و به
عبارتی دقیقتر هپروتی و با یک سرخوشی غیرواقعی است. با این حال، اگر ما
مخاطب جدیتری در میان عامه مردم داشتیم که پسند و سلیقه بهتری داشتند، من
واقعاً دلم میخواست عامه پسند می بودم. در همین کتاب هم سعی کردم مخاطب را
خیلی نخبه و فرهیخته نبینم تا هر کسی که اندک علاقه ای به داستان دارد،
بتواند با قصه ها همراه شود. اساساً یکی از دلایلی که سعی کردم اتفاقات
غمناک، خیلی با آه و ناله روایت نشوند، همین بود.
*به همین دلیل هم است که مثلاً در داستان «گنجشک» مرگ مرد آواره داستان
اگرچه اندوهبار است، اما باعث شکفتگی و تولد دوباره شخصیت اصلی قصه میشود.
درست است؟
دقیقاً. البته من فقط به همین سرخوشی در روایت بسنده نکردم، بلکه تلاش
کردم از راههای دیگر هم به مخاطب نزدیک شوم. یکی از این طریق که درونمایه
داستانها خیلی شخصی و خصوصی نباشد و دایره خوانندگان بیشتری را دربر
بگیرد. دوم هم با قصه گفتن. یعنی تلاش کردم داستانها قصه داشته باشند تا
مخاطب با آنها همراه شود. البته این تلاش من بوده، اما اینکه چقدر به بار
نشسته یا نه، باید خواننده کتاب پاسخ بدهد.
*ولی به نظر میرسد داستانی مثل «ساده ها» خیلی شخصی است و بنمایه اش از خاطرات و تجربیات شما شکل گرفته.
شاید شکل روایت این داستان و اینکه شخصیت اصلی آن دارد به شیوه اول شخص
بخشی از خاطراتش را بیان میکند، شما را به این نتیجهگیری رسانده است.
اما به نظرم موضوعاتی مثل مستبد بودن پدران یا ناتوانی در «نه» گفتن، از
موضوعاتی به شمار میروند که خیلی از مخاطبان با آنها درگیر بوده اند و
هستند. یعنی اگر هم شخصی باشند، با خوانندگانی مشترکند. اساساً بگذارید
اعتراف کنم که چون تخیل من خیلی قوی نیست، اکثر داستانهای کتاب، خاطرات
خودم هستند که به شکلی کولاژگونه کنار هم قرار گرفتهاند. با این توضیح که
منظورم از خاطرات، الزاماً تجربیات شخصی خودم نیست، بلکه شامل همه دیده ها و
شنیده ها و خوانده هایی است که بخش عمدهاش متعلق به دیگران است و من فقط
آنها را خوانده یا شنیده ام. این خاطرات هم از میان موضوعها انتخاب
شده اند که حداقل برای بخشی از جامعه آشناست.
*شما تا به اینجای گفتوگو بیشتر روی روایت در داستانها تأکید و تکرار
کرده اید. پرداختن بیش از حد به این مقوله باعث نشده که به موضوع مهمی
مانند زبان در داستان کم توجه باشید؟ مخصوصاً که به دلیل روزنامه نگار بودن
شما نثر داستان در قصه هایی مثل «دیوار آرزوها» و «پرنده نامرغوب» ژورنالیستی شده است.
خیلی منظورتان را از نثر ژورنالیستی نمیفهمم. اما پیش از اینکه پاسخ
سؤالتان را بدهم، اجازه بدهید به یک سوءتفاهم تاریخی اشاره کنم؛ مدتهای
مدید، بخصوص در دهه هفتاد باب شده بود که زبان داستان باید فخیم و پیچیده
باشد تا به ادبیت قصه افزوده شود. به مجموعه داستانهایی که در آن دهه
منتشر شده اند، نگاه کنید؛ اکثراً یک داستان به زبان آرکائیک دارند. اما
خوشبختانه این سوءتفاهم تا حدود زیادی برطرف شده و حالا اکثر نویسندگان به
این نتیجه رسیده اند که نثر نباید الزاماً پیچیده و فخیم باشد، بلکه در
درجه اول باید پاکیزه و بعد در خدمت داستان باشد. اصلاً مگر ما ادبیات غرب
را به زبان اصلی میخوانیم؟ شما داستانهای بزرگان ادبیات را ببینید؛ از
ارنست همینگوی و شروود اندرسن گرفته تا همین خانم آلیس مونرو. میبینید که
حداقل در ترجمه داستانهایشان زبان خاص و عجیب و غریبی دیده نمیشود، بلکه
توصیفات و تشبیهات درخشان، فضاسازیهای قدرتمند و دیالوگهای متناسب با
شخصیتها و البته جهانبینی و عمق نگاه انسانی آنهاست که داستانهایشان را
خاص و ممتاز کرده است.
*از بحث نثر و زبان که بگذریم، موضوع دیگری که میتوان به آن پرداخت،
درونمایه داستانهاست. به نظر میرسد در سه مجموعه داستان شما تغییر و
تحولی جدی دیده میشود؛ کتاب «یازده دعای بی استجابت» داستانهایی خیلی
شخصی با نثر شاعرانه داشت، اما با مجموعهداستان «چوبخط» از آن لاک شخصی
درآمدید و دو مقوله مشکلات زنان و آسیبهای جنگ برایتان پررنگ شد. حالا هم
که با مجموعه داستان «جغرافیای اموات» حتی از فضای «چوب خط» فاصله
گرفتهاید و مسائل و موضوعهای اجتماعی برایتان مهمتر شده است. این مسیر
چگونه طی شده است و چرا برای این کتاب، داستانهایی را نوشتید و منتشر
کردید که اجتماعی تر باشند؟
راستش موقع نوشتن به هیچ کدام از اینها فکر نمیکردم که داستانها چه حال و
هوا یا درونمایه ای داشته باشند، بلکه فقط به خود نوشتن فکر میکردم.
اساساً به نظرم، دیدگاهها و علایق و سلایق و دغدغه های نویسنده پشت سرش
قرار دارند، نه جلو رویش. در واقع، او نمیتواند موقع نوشتن به آنها فکر
کند، بلکه مانند ذخیره ای هستند که داردشان و بدون اینکه به آنها نگاه کند،
دست میکند و از این ذخیره چیزی بیرون میکشد. اما اینکه داستانهای این
سه کتاب، فضاهای متفاوتی دارند، به این هم برمیگردد که زمان زیادی از
انتشار «یازده دعای بی استجابت» تا چاپ «جغرافیای اموات» گذشته است. نخستین
کتاب من سال 79 منتشر شده، دومیاش که «چوبخط» باشد، مربوط به سال 85 است
و «جغرافیای اموات» هم که در سال 95 به چاپ رسیده است. طبیعتاً در فاصله
این 15- 16 سال خود آدم این قدر تغییر میکند که در داستان هایش هم نمود
داشته باشد. این نکته را هم باید حتماً عنوان کنم که وقتی مجموعهداستان
اولم یعنی «یازده دعای بی استجابت» منتشر شد، آقای علی اصغر شیرزادی نقد
مفصلی روی آن نوشت. ایشان در جایی از نقد خود این موضوع را مطرح کرده بود
که چرا فضای داستانها این قدر شخصی و بیاعتنا به فضای اجتماع و بیرون
است. این نقد صریح و درست، واقعاً برای من مثل یک شوک عمل کرد و باعث شد
خیلی جدیتر به جهان داستانهایم فکر کنم. البته طبیعتاً این طور نشد که
بگویم خب، از حالا مینشینم و داستانهای اجتماعی مینویسم، بلکه این
رویکرد به مرور در من درونی شد، اما جرقه اش را آقای شیرزادی زد. به همین
خاطر، دلم میخواهد همین جا از این نویسنده پیشکسوت یک تشکر ویژه کنم.
*بازتاب این دغدغه های اجتماعی را در داستانهای «جغرافیای اموات» به وضوح
میتوان دید، بخصوص در داستانهای «دیوار آرزوها» و «یک پرنده نامرغوب».
برای اینکه این داستانها به یک گزارش اجتماعی تبدیل نشوند، چه کردید؟
به موضوع جالبی اشاره کردید؛ در داستان بر خلاف گزارش، فردیت و جهان
درونی آدمها خیلی مهم است. من هم تلاش کردم که در داستانهای این کتاب،
ضمن توجه داشتن به مسائل امروز جامعه، از دغدغه ها و ترسها و دلخوشی های
فردی شخصیتهای داستان هم غافل نباشم. اساساً در این لحظه، داستان خوب برای
من داستانی است که از آمیزه فرد و اجتماع شکل گرفته باشد. یعنی هم به روان
آدمها بپردازد و هم به روح جامعهای که همان آدمها شکلش داده اند. باز
هم تأکید میکنم که اینها فقط تلاشهای من بوده است، اما میزان توفیق یا
عدم توفیق در هر موضوعی که صحبتش را کردیم، طبیعتاً به رأی و نظر خوانندگان
برمیگردد.
با اندکی اضافات و تلخیص برگرفته از روزنامه ایران، تاریخ انتشار 22دی 1395، شماره :6405 : صفحه: 12