پایگاه تحلیلی خبری شعار سال

سرویس ویژه نمایندگی لنز و عدسی های عینک ایتالیا در ایران با نام تجاری LTL فعال شد اینجا را ببینید  /  سرویس ویژه بانک پاسارگارد فعال شد / سرویس ویژه شورای انجمنهای علمی ایران را از اینجا ببینید       
کد خبر: ۱۵۷۱۵۰
تاریخ انتشار : ۲۷ شهريور ۱۳۹۷ - ۱۹:۲۲
از محمد محمدعلی بعد از رمان «جهان زندگان» چند سالی بود که کتاب تازه‌ای منتشر نشده بود تا این‌که امسال «جُستاری در فرهنگ وغ‌وغ‌ساهاب» او در نشر کتابسرای تندیس منتشر شد؛ اثری که چنان‌که از عنوانش برمی‌آید یک کتاب غیرداستانی است و موضوع آن کتاب «وغ‌وغ‌ساهاب» صادق هدایت است.

شعار سال: «وغ‌وغ‌ساهاب» کتابی است کار مشترک صادق هدایت و مسعود فرزاد که البته گویا نصرت‌اله محتشم نیز در نگارش بخش‌هایی از آن دستی داشته است. هدایت در «وغ‌وغ‌ساهاب» به خلاف آن‌چه بیشتر به آن معروف شده، قریحه بی‌نظیر خود را در طنز به نمایش گذاشته است؛ طنزی که با فکاهه و شوخی‌های سطحیِ رایج فاصله‌ای بعید دارد اگرچه در پدید‌آمدن آن همه نوع ادبیاتی نقش داشته است و بنابراین «وغ‌وغ‌ساهاب» را نمی‌توان در قالبی مشخص جا داد و اهمیت این اثر هم درست در همین ویژگی ضد قالب‌بودن آن است؛ از ادبیات به اصطلاح فاخر و جاافتاده گرفته تا ادبیات کوچه و بازار و بیانِ شفاهی و اصطلاحات عامیانه، همگی در «وغ‌وغ‌ساهاب» حضور دارند؛ به بیانی می‌توان گفت «وغ‌وغ‌ساهاب» نوعی مواجهه رادیکال است با آن زبان فاخر جاافتاده به‌عنوان زبانِ نظمِ مسلط و تثبیت‌شده در زمانه خود؛ این مواجهه به وسیله امکانات زبان غیررسمی است که صورت گرفته است و البته نه به سادگی و تنها با خلق بدیلی ساخته و پرداخته با زبان عامیانه و غیررسمی بلکه به‌صورت ابداع شکلی ادبی که انواع و اقسام و فرم‌های بیان ادبی در پدیدآمدن آن نقش‌آفرینی کرده‌اند؛ از زبان عامه گرفته تا حکایت‌های شفاهی و غیرشفاهی و داستان مدرن و نثرهای اداری و خطابی و شعر کلاسیک و... این فرم ابداعی را هدایت و فرزاد «غزیه» (قضیه) نام گذاشته‌اند که بدیلی طنزآمیز است برای قالب کهن «قصیده» که نماد فخامت است. این‌گونه است که در «وغ‌وغ‌ساهاب» زیر پای نظم کهن و زبانِ مخصوص آن و به واقع زیرِ پای ادبیات پدرسالار خالی می‌شود و کارناوالی شاد و ویرانگر از طنز و شوخی و نفی به راه می‌افتد؛ کارناوالی که حتی به املای واژگان نیز رحم نمی‌کند و قواعد املایی را جسورانه به هم می‌زند. توانِ هدایت در به‌کارانداختن امکان‌های زبان غیررسمی برای بحرانی‌کردن ادبیات جاافتاده و ایجاد آشوب در نظم مسلط بازمی‌گردد به اشراف او بر فرهنگ عامه و ادبیات مردم کوچه و بازار و این موضوعی است که بخش مهمی از مقدمه محمد محمدعلی بر «جستاری در فرهنگ وغ‌وغ‌ساهاب» به آن اختصاص دارد؛ آن‌چه می‌خوانید گفت‌وگو با محمد محمدعلی است به مناسبت انتشار این کتاب؛ کتابی که هرچند تازه‌ترین اثر منتشر شده از محمد محمدعلی است اما نگارش آن بازمی‌گردد به سال‌هایی که او در موسسه کارنامه کارگاه داستان‌نویسی داشت و جلساتی از کارگاه داستان‌نویسی‌اش را اختصاص داد به کتاب «وغ‌وغ‌ساهاب» و شناساندن وجوهی از آن، از جمله تمهیدات داستانی برخی قضایای کتاب و توضیحاتی درباره لغات و اصطلاحات و اشار‌ه‌ها و... . محمدعلی در بخشی از گفت‌وگوی پیشِ رو در صحبت از زبان «وغ‌وغ‌ساهاب» به آن‌چه میخائیل باختین درباره زبان غیر رسمی آثار فرانسوا رابله گفته است ارجاع می‌دهد چراکه معتقد است زبان «وغ‌وغ ساهاب» را از این منظر اگر ببینیم به شناخت بهتری از آن دست پیدا می‌کنیم.

در مقدمه «جستاری در فرهنگ وغ‌وغ‌ساهاب» نوشته‌اید که این کتاب درس‌گفتارهای شما در کارگاه داستان‌نویسی موسسه کارنامه بوده است. «وغ‌وغ‌ساهاب» یکی از کارهای نامتعارف هدایت است که کمتر به آن پرداخته شده؛ کاری مشترک بین هدایت و مسعود فرزاد که چنان‌که اشاره کرده‌اید گویا بعضی قسمت‌های آن را هم نصرت‌اله محتشم نوشته است. چه شد که در کلاس‌های داستان‌نویسی‌تان سراغ این کتاب رفتید؟
به باور من یکی از خروجی‌های مهم کارگاه‌های داستان‌نویسی عمومی (نه خصوصی و تخصصی) دیدن انواع گوناگون روایت‌های داستانی، اعم از نظم و نثر در سبک‌های مختلف است تا هنرجو هرچه زودتر به خودشناسی و استعداد جبلی خود واقف شود. در «وغ‌وغ ساهاب» هم نوعی روایت نیش‌دار طنزآلود هست که احساس کردم چه‌بسا باشند کسانی که این نوع روایت را اصلا ندیده‌اند تا در آن ذوق‌آزمایی کنند، یا اگر دیده‌اند به ظرایف و نکات استعاری و کنایی آن دقت نکرده‌اند. من در این کتاب حتی‌المقدور توانستم بخشی از برداشت‌های خودم را درباره هدایت بازگو کنم که اتفاقا با استقبال روبه‌رو شد. در کارگاه داستان‌نویسی ونکوور هم دیدم که خیلی از هنرجوها به‌طور‌کلی از وجود چنین کتابی بی‌اطلاع بودند یا نمی‌توانستند آهنگ و وزن سطور ابیات و مصرع‌ها را دریابند. در آموزش‌وپرورش غرب اعتقاد بر این است که دانش‌آموز تا اواسط دوره متوسطه می‌بایست از انواع شغل‌ها مثل زراعت و صنعت و خدمات شهری و روستایی و حتی سبک‌های هنری در نقاشی و نویسندگی و ... اطلاع یابد و سپس با توجه به میل درونی و نیاز بیرونی خود یکی را انتخاب کند. حکایت دنیادیده و دنیاخورده است و من دنیادیده را ترجیح می‌دهم.
«وغ‌وغ‌ساهاب» کتابی است که وجهِ طناز و رند هدایت را تمام و کمال در آن می‌بینیم. هم در فرم کتاب و کاری که با زبان و قالب‌ شعر قدمایی می‌کند و هم در مضمون آن که مواجهه‌ای انتقادی و طنزآمیز با مسائل روز است. به نظرتان چرا بین آثار هدایت به این کتاب کمتر پرداخته شده است؟
نخست آن‌که لحن شوخ‌طبعانه، کنایه‌آمیز و نیش‌زننده آن برای جامعه روشنفکرنمای قبل و بعد از انقلاب خوشایند نبود. شنیدن حقیقت برای خیلی‌ها اعم از روشنفکر و غیرروشنفکر سخت است و از قضا، حوادث طوری می‌چرخد که گویی قبل و بعد از انقلاب آن‌هایی که مورد خطاب هدایت هستند همواره و هنوز مصدر کار هستند و اصولا با نوع تفکر و جهان‌بینی هدایت (ریشخند هستی عقب‌مانده) سر سازگاری ندارند. «وغ‌وغ‌ساهاب» همراه دو، سه کتاب دیگر مثل «توپ‌مرواری» و... گویی انتقام سخت روشنفکرهای راستین این مملکت است از خط‌دهندگان غیرقابل تعویض امور فرهنگی. نگاه کنید به سلطه تفکر اغلب اساتید دانشگاهی به ادبیات امروز ایران که هنوزاهنوز همراه تمسخر است. در غرب اکثر مواد درسی ادبیات خلاق از متون جدید پس از جنگ جهانی اول است، حال آن‌که در شرق این ترتیب واژگونه است و نتیجه‌اش هم همین است که می‌بینیم. به‌رغم همه تلاش‌ها پس از شصت‌هفتادسال ترجمه آثار هنوز به آن صدای رسا نرسیده‌ایم در ادبیات جدی جهان. احساس خوبی نیست ولی باید گفت‌ گویی جریانی قوی‌پنجه تولیدگران ادبی را هُل می‌دهد سوی خمودگی وتکرار.
یک نکته مهم در «وغ‌غ‌ساهاب» استفاده از ظرفیت‌های مختلف و متنوع قصه‌گویی و زبان و قالب‌های مختلف نوشتاری در این کتاب و در عین حال شوخی و نقیضه ساختن از این متون مختلف و شیوه‌های نوشتاری است. عنوانِ غزیه(قضیه) که برای نوشته‌های این کتاب انتخاب شده و همان‌طور که شما هم در کتابتان اشاره کرده‌اید عنوانی است که «در قیاس با قصیده انتخاب شده» که «از محکم‌ترین و مطمئن‌ترین قالب‌های شعر فارسی و عربی است» نوعی دفرمه‌کردن قالب کهن قصیده است. درواقع در این کتاب نوعی نقد رادیکال از ادبیات پدرسالار اتفاق افتاده است و جایی از «قضیه جایزه نوبل» هم آمده است: «قضیه غلط می‌کند با قصیده برابر شود، جفنگیات دخترکی همسر ادبیات پدر شود!». یعنی در این کتاب با نوعی درافتادن با گفتمان‌های غالب و جاافتاده مواجهیم و این رویارویی و مواجهه انتقادی با گذشته هم در فرم کتاب اتفاق افتاده و هم در مضمون آن. نظرتان در این باره چیست؟
در پاسخ به پرسش قبلی اشاره کردم. هدایت اساسا نوع آموزش دانشگاهی و سیستم حاکم بر دانشگاه را که به تمامی در اختیار مُبلغان ادب کلاسیک بود قبول نداشت و اتفاقا به باور من روی غزل نظر خوبی داشت که همان را انتخاب کرد برای چالش تا قصیده‌های پُرگوی پُرمدعا را بکوبد و داد دل جوان‌ها را بازستاند. او در این مجموعه حمله می‌کند به ساختارهای پوسیده فرهنگی که با هر نوآوری مخالف است. از نظر او نوآوری یعنی انداختن لرزه بر اندام ادبیات کلاسیک که خُب البته خیلی‌ها مخالف این لرزه‌ها و پس‌لرزه‌ها بوده و هستند و همواره مایلند همیشه در روی یک پاشنه بچرخد تا آب در دل صاحبان منافع تکان نخورد.
در ادامه پرسش قبلی می‌شود به استفاده از ظرفیت‌های افسانه و حکایت‌گویی کهن، ادبیات شفاهی و حتی قصه‌های پهلوانی در «وغ‌وغ‌ساهاب» اشاره کرد. جاهایی هم شیوه‌های عصاقورت‌داده نوشتاری دستمایه شوخی قرار گرفته‌اند. منتها آن‌چه مهم است رویکرد خلاقانه به این ظرفیت‌هاست و به‌کاربردن‌شان به نحوی که نقد ساختارهای فکری و زیبایی‌شناختی کهن را هم در بر داشته باشد. یعنی بازی‌های طنزآمیز در «وغ‌وغ‌ساهاب» صرفا یک تفنن نیست و متوجه ریشه‌های یک فرهنگ است.
صادق هدایت در «وغ‌وغ‌ساهاب» با کسی یا جریانی تعارف ندارد. بحث اصلی همان‌طور که گفتید نقد ساختارهای فکری و زیبایی‌شناختی نحوه بیان کلیشه‌ای داستان‌های کهن است که به دست افراد امروزی، یعنی آن روزیِ هدایت، بارها تکرار و تکرار می‌شود. هدایت عاشق نوآوری است و بی‌زار از تکرار و کلیشه‌سازی و بارها گفته که خیلی از اساتید دانشگاهی از راه همین کلیشه‌ها یک عمر ارتزاق کرده‌اند بی‌آن‌که خود دست به نوآوری بزنند و چیزی بر گذشته و حال فرهنگ و ادب بیفزایند. نگاه او به ریشه‌هاست و نسل جوان نیاز دارد به بازنگری افکار صادق هدایت که صرفا خالق «بوف کور» نیست.
همچنین در «وغ‌وغ‌ساهاب» به‌لحاظ اجتماعی، هم با عوام سر و کار داریم، هم با روشنفکرنمایان و هم با ادبای طرفدار قالب‌های کهن و به اصطلاح ادبای جاسنگین که نظم مستقر را همان‌گونه که هست می‌خواهند. چه‌قدر با این برداشت موافقید؟
در بحث شما نکته درستی هست. عوام‌زدگی روشنفکرنمایان، خودبه‌خود به ادبای طرفدار قالب‌های کهن مشروعیت می‌بخشید و اگر کسانی مثل هدایت رسوایشان نمی‌کردند جاسنگین و به‌طور طبیعی طرفدار نظام مستقر می‌شدند. چون از این راه صاحب اعتبار (هرچند صوری) می‌شدند و ارتزاق می‌کردند و حتی به پست و مقام‌های دولتی می‌رسیدند. «وغ‌وغ‌ساهاب» حاوی 36 مضمون اصلی و بیش از 10 مضمون فرعی در حوالی همین مضامین است. هرکدام زاویه‌ای باز می‌کند به ضعف‌های اجتماعی. «وغ‌وغ‌ساهاب» شاید جزو اولین کتاب‌های انتقادآمیزی باشد که حتی راویان و گردآورندگان را مصون نمی‌دارد.
در مقدمه کتاب اشاره جالبی کرده‌اید به این‌که «هدایت در مجموعه وغ‌وغ‌ساهاب، قصه همان آدم‌هایی را می‌گوید که در بوف کور تمام زندگی‌شان را در یک جمله خلاصه کرده بود. رجاله‌هایی که همه آن‌ها قیافه طماع داشتند و دنبال پول و شهرت می‌دویدند...» از این منظر آیا می‌توان گفت که «وغ‌وغ ساهاب» روی کمیک «بوف کور» است و اگرچه در ظاهر به آن بی‌شباهت است اما به عمق این هر دو اثر که برویم پیوند محکمی بین‌شان پیدا می‌کنیم؟
هرچند «بوف کور» داستانی خیال‌پردازانه و وهمی است اما از نظر محتوایی و درونمایه‌ای حاوی تک‌تک نقطه‌نظرهای صادق هدایت است در «وغ‌وغ‌ساهاب». تمام شخصیت‌های «بوف کور»، اعم از قصاب، پیرمرد خنزرپنزری، عمو، گورکن، زن اثیری، عمه راوی و... همه به نوعی در «وغ‌وغ‌ساهاب» آمده و خود را به دست صادق هدایت برملا ساخته‌اند. «بوف کور» و «وغ‌وغ‌ساهاب» گویی حاصل مطالعات یک جامعه‌شناس هشداردهنده است که خوبی‌های رفتاری و کرداری یک قوم و قبیله و ملت را گذاشته کنار و اخلاق زشت آنان را زده تو صورت‌شان. گویی استدلال این است که خصلت‌های خوب و نکوهیده آدم‌ها جزو وظایف اولیه هر انسانی است و می‌باید بدیهی باشد. آن چیز که بدیهی نیست بدی‌های اوست. هیچ حیوانی اگر شکمش سیر باشد در پی شکار نمی‌رود حال آن‌که انسان برای تفریح یک جان‌دار را بی‌جان می‌کند.
نوشته‌اید که هدایت «همه‌چیز را با نگاهی طعن آلود می‌نگریست. شوخ‌چشمی و شکاکی‌اش به پدیده‌ها و روابط پیرامونی اگر ادامه می‌یافت مجموعه‌ای تکامل‌یافته و بسیار خوشایند و باشکوهی می‌بود برای دیگر نویسندگان پس از خودش تا فقط به بوف کور چشم ندوزند». آیا به اعتقاد شما دیگر آثار هدایت، از جمله آثار طنزآمیز او، از «بوف کور» مهم‌تر است و به این آثار اجحاف شده است؟
شاید در بیان این جمله بیش از اندکی اغراق شده باشد، اما خالی از واقعیت نیست. هدایت در طی عمر کوتاه هنری خود (حدود 20 سال) در عرصه‌های گوناگون ادبی و پژوهشی کار کرد. نگاه کنید به خیام‌شناسی، ایران‌شناسی، فولکلورشناسی و ادبیات داستانی که شامل «بوف کور» و دیگر داستان‌های کوتاهش می‌شود. پیداست مثل کسی که می‌داند وقت چندانی ندارد فقط مجال یافته داستان‌هایش را با حوصله بنویسد و بقیه امور را نُک زده است، از جمله همین «وغ‌وغ‌ساهاب» را که جا داشت به داستانی شدن آن بیشتر می‌پرداخت. شاید یکی از علل کمک‌گرفتن از فرزاد هم همین باشد که فکر می‌کرد وقت چندانی ندارد. یا نگاه کنید به جمع‌آوری فولکلور و خرافات مردم (نیرنگستان و...) درخصوص قصه‌های فولکلوریک، او راه و چاه را نشان صبحی مهتدی داد و خود را کنار کشید. در تنها جایی که حوصله به خرج داد داستان‌نویسی بود. من او را نابغه می‌دانم. موتور جستجوگرش در یافتن نقاط ضعف و کمبودها بی‌نظیر بود و البته در مقایسه با دیگر دوستان همردیف خودش در آن عصر و زمانه رضاشاهی.
در مورد زبان هدایت نوشته‌اید که «وجه امتیاز زبانی هدایت به‌کارگیری فراوان اصطلاحات کوچه و بازار در برخی از آثارش بود. او توانست این زبان را به ادبیات نزدیک کند. از زبان روزنامه‌ای و قالبی و تکراری دوری کند و زبان عامه را تا زبان ادبی ارتقا دهد.» این ورود زبان عامه به ادبیات خیلی نکته ظریفی است. چون گاهی پیش می‌آید که نویسنده با اتکا به دانش خود و آگاهانه و به‌صورت مکانیکی، متن را از اصطلاحات عامیانه پر می‌کند، در حالی که هدایت این زبان را درونی کرده و خلاقانه از ظرفیت‌های آن استفاده کرده است. می‌خواستم اگر ممکن است درباره این موضوع نحوه استفاده از زبان عامه در ادبیات قدری بیشتر صحبت کنید؟
با نگاهی جدی به روزنامه‌ها و مجله‌های عصر مشروطیت می‌بینیم که زبان عامه وارد ادبیات عصاقورت‌داده و مُقپز عصر قاجار شده است. نثرنویسانی چون علی‌اکبرخان دهخدا و شاعرانی چون ایرج میرزا با به‌کارگیری اصطلاحات عامیانه راه‌گشا بودند. حتی نگاه کنید به آثار داستانی محمدعلی جمالزاده که در قالب داستان مروج این نوع ادبیات بودند. می‌توان با مرور آثار داستانی و غیرداستانی هدایت وجوه افتراق این نوع ادبیات را دید. او با انتخاب شخصیت‌های درست توانست در گفت‌وگوها تا حد زیادی از آن زیاده‌روی‌های غیرهنری جلوگیری کند. سپس با انتخاب زاویه دید اول‌شخص در اکثر داستان‌ها که تا آن زمان کمتر سابقه داشت این زبان را درونی کرد. او نویسنده بسیار شجاعی بود. مجال مستندگویی ندارم، ولی خوانده‌ام که خیلی از فضلای دانشگاهی زبان او را چارواداری و غیرادیبانه و خودش را پریشان‌حال دیوانه می پنداشتند.
به نظرتان چه وجهی از «وغ‌وغ‌ساهاب» امکان تداوم و تأثیرگذاری بر ادبیات امروز را دارد و چه‌قدر می‌توان ظرفیت‌های ادبی این کتاب را برای غنی‌ترکردن ادبیات امروز به‌کار برد؟
در یک کلام؛ در شرایط امروز و اکنون ما هیچی. اما یادمان باشد هدایت طی سال‌های 1311 تا 1313 کتاب‌های «علویه خانم و ولنگاری» و «نیرنگستان» و «وغ‌وغ‌ساهاب» را نوشت و هم‌زمان با اولین جلسه رسمی فرهنگستان زبان فارسی (1314) به اداره تأمینات رضاشاهی احضار شد تا این‌گونه آثار را در ایران به چاپ نرساند. مجموعه «وغ‌وغ‌ساهاب» وظیفه روشنگری و آوردن ژانر تازه در ادبیات فارسی را در آن عصر به عهده گرفت و در حد خود غوغایی به پا کرد. جرأت لازم را در هشتادوپنج سال پیش به نویسندگان نو اندیش آن روزگار تزریق کرد. هرچند هم‌اکنون تقلید و گرایش به استفاده از فرم این اثر را در آثار نویسندگان نمی‌بینید، ولی همین‌جا پرسشی مطرح می‌شود و آن این‌که مثلا جوانی را سراغ دارید که حالا مثل سعدی بنویسد؟ همین زیر سوال بردن‌های ادیبان کلیشه‌کار که سی‌چهل‌سال با تدریس یکی‌دو کتاب به روش‌های قدیمی ارتزاق می‌کنند و گاه یادشان می‌رود که یک عمر سر سفره سعدی و بیهقی و... نشسته‌اند بی‌آن‌که حتی یک صفحه مثل آنان بنویسند کافی نیست؟ اندکی حاشیه رفتم و مطمئن هستم هرچند به ظاهر نویسنده‌ای پس از هدایت به صورت واضح و روشن مشابه «وغ‌وغ‌ساهاب» ننوشته اما تأثیر زیرجلدی آن بر آثار طنزنویسان غیرقابل انکار است.
به‌عنوان داستان‌نویس آیا خودتان را متأثر از هدایت می‌دانید و اگر پاسخ مثبت است این تأثیر بیشتر از کدام آثار هدایت بوده است؟
زندگی و آثار هدایت همیشه و هنوز برای من درس عبرت بوده است. چه‌طور ممکن است نویسنده‌ای، افق فکری‌اش به زندگی این همه بدبینانه و تاریک باشد و حتی در جوانی دست به خودکشی بزند و باز هم این همه چیز بنویسد؟ این تناقض از کجاست؟ منشاء این طرز تفکر که زندگی را با پا پس بزنی و با دست پیش بکشی از کجا ناشی می‌شود؟ این فلسفه زندگی از کجا می‌آید که همینگوی هم که زندگی را همواره جدال بین ضعیف و قوی می‌دید سرانجام خودکشی می‌کند. این‌که بین افق فکری نویسنده و راوی و شخصیت‌های داستانی پیوندها و گسست‌هایی وجود دارد، این‌که گاهی هر سه به‌طور طبیعی هماهنگ عمل می‌کنند و گاهی هم وجوه افتراقی دارند، چیزی بود که زندگی و آثار هدایت به من آموخت. در زندگی درونی و بیرونی هدایت خواننده با کسی روبه‌روست که در مناقشه‌برانگیزترین مقولات در فضای اندیشگی بشر مثل بحث جدال بین خیر و شر، جبر و اختیار، همچنین غریزه و اراده مطرح می‌شود و خواننده چگونگی شکل‌گرفتن و تثبیت یا پس‌زدن این باورها را در شخصیت‌های داستانی و خود هدایت می‌بیند. من تا آستانه شصت‌سالگی مرگ‌اندیش بودم و در جدال بین غریزه و اراده از صادق هدایت عبور کردم.
همان‌طور که شما هم در مقدمه کتاب اشاره کرده‌اید در «وغ‌وغ‌ساهاب» نشانی از آن هدایتی که فرهنگ عامه را خوب می‌شناخت و به جمع‌آوری آن علاقه‌مند بود به چشم می‌خورد. شما جایی از مقدمه کتاب نوشته‌اید: «صادق هدایت هم کار مهمی برای ادبیات داستانی ایران انجام داد و هم کار بسیار مهم‌تری برای فولکلور ایران.» از چه لحاظ کار هدایت برای فولکلور ایران را مهم‌تر از آثار داستانی او می‌دانید؟
شاید در این جمله اندکی بیش از اندکی اغراق عمدی باشد تا به بنیان‌گذاری جمع‌آوری فرهنگ عامه که به شناخت هویت فرهنگی و قومی ما برمی‌گردد اهمیت بیشتری داده شود یا بدهم. انتشار نوع داستان‌های «بوف کور» و «سه قطره خون» و چند داستان دیگر از این دست، جمعی از نویسندگان نوجوی ایرانی را تحت‌تأثیر قرار داد، اما این نوع نگاه به هستی هرچند خویشاوندی دارد به نوعی عرفان شرقی ولی جزو هویت‌های فرهنگی و قومی شاخص ما نیست، حال آن‌که هدایت با کلیدزدن جمع‌آوری فرهنگ عامه در ایران باعث به‌وجودآمدن صدها کتاب در این زمینه شد تا آن فرهنگ از حالت شفاهی به کتبی درآید و جا و مکان و منزلت شایسته خود را بیابد. مجموعه گردآوری‌های صبحی مهتدی، انجوی شیرازی، علی‌اشرف درویشیان و صمد بهرنگی و اسامی بی‌شماری که در جمع‌آوری افسانه‌های ایرانی موثر بوده‌اند کار عظیمی است که متأسفانه بخش اعظم داستان‌نویسان نوجوی ما هنوز به اهمیت آن پی نبرده‌اند.
به نظرتان در طنزِ معاصر ایران، هدایتِ طنزنویس کجا قرار می‌گیرد و طنز او چه زمینه‌های مشترکی با آثار دیگر طنزنویسان معاصر دارد و همچنین با چه ویژگی‌هایی از دیگر طنزنویسان معاصر متمایز می‌شود؟
آن‌چه واضح است این‌که طنز هدایت روزنامه‌ای و مجله‌ای نیست. هرچند متناسب با حرکت‌های تجددطلبی است و کارکردِ اجتماعی و سیاسی و فلسفی و ... دارد، اما به ‌هزارویک دلیل رسانه‌ای نمی‌شود؛ چراکه از نظر صورت و معنا و محتوا و جهت‌گیری‌های خاص ایدئولوژیک با نوع طنز روزنامه‌ای متفاوت است. این روزها واژه طنز را روی هر اثر شوخ و شنگی می‌گذارند که خود شامل هزل و هجو و فکاهه می‌شود. طنز در مجموع حاوی نگاهی اجتماعی به حوادث چالش‌برانگیز است با رسالت اصلاح‌گرانه یا حتی انقلابی. اجازه بدهید نقل‌قول کنم از کتاب «از صبا تا نیما» نوشته زنده‌نام استاد یحیی آرین‌پور که می‌گوید: «... قلم طنزنویس با هرچه که مرده و کهنه و واپس‌مانده است و با هرچه که زندگی را از ترقی و پیشرفت بازمی‌دارد، بی‌گذشت و بی‌اغماض مبارزه می‌کند. مبنای طنز بر شوخ‌طبعی و خنده است، [اما] این خنده، خنده شوخی و شادمانی نیست...» با نگاهی به نوع طنز هدایت در «وغ‌وغ‌ساهاب» درمی‌یابیم که هدف طنز او اصلاح و تزکیه است، نه ذَم و مردم‌آزاری. اغلب طنزهای امروز شبیه جوک‌های گسترش‌یافته است و سراغ ریشه‌ها نمی‌روند. البته هم که نمی‌توانند بروند. گویی که هدایت در عصر آزادی بیان و اندیشه بی‌هیچ حصر و استثناء می‌زیسته است. خود همین مقایسه طنزی نیش‌زننده نیست؟
جایی از مقدمه کتاب گفته‌اید که «هدایت از خودش یک پرسوناژ ساخت، یک پرسوناژ ادبی و اجتماعی» و کمی بعد می‌گویید: «او بسیار زیرک بود و حتی منفی‌گری پرسوناژ خودش را آرام‌آرام شکل داد و پررنگ کرد تا به مرگ انجامید...» این پرسوناژ ساختن را اگر موافق باشید قدری باز کنیم؟ آیا به نظرتان هدایت آگاهانه این کار را کرد یا طرز نگاه و نوشتار و سبک زندگی‌اش خود به خود به ساخته‌شدن این پرسوناژ انجامید؟
هدایت، متولد 1281 است، در 26 سالگی، پس از شکست در عشق به یک دختر، خود را به رودخانه مارن فرانسه انداخت، اما ماهیگیری او را از مرگ نجات داد. شرح واقعه را در داستان «زنده‌به‌گور» نوشت و آن را یادداشت‌های یک دیوانه نام نهاد و از همان تاریخ به وسعت‌بخشیدن و معنادادن این فکر اقدام کرد. به عبارت دیگر، خود را یافت و فهمید که این یک ایده و دستمایه خوبی است برای ماندگاری. تزِ ستایش از مرگ را به‌عنوان عامل رهایی‌بخش انسان از رنج هستی و آن را یکی از مهم‌ترین درونمایه‌های داستان‌هایش قرار داد. طی سالیان پس از آن خودکشی حول همین محور آن‌قدر از نومیدی‌های خود و دیگر روشنفکران عصر خود نوشت تا خود را در این هیئت و هیبت به همگان قبولاند. او در فروردین 1330، وقتی همه حرف‌ها، گفته‌ها و ناگفته‌هایش را زد و دیگر حرفی برای گفتن نداشت، برگشت سر خانه اول همان دایره‌ای که 23 سال پیش دور خود ترسیم کرده بود. دور زد و تصویر خودش و نوشته‌هایش را همسان و کامل کرد. البته چنین کنند بزرگان؛ بزرگانی که در نوسان غریزه و اراده خود از بالا به آن نگاه کرده‌اند.
آن‌چه در مورد هدایت و نویسندگانی مثل او مهم است یکه‌بودن آن‌هاست و این‌که توانستند چیزی ابداع و به ادبیات ما اضافه کنند که پیش از آن‌ها به آن صورت وجود نداشته است. این یکه‌بودن را از جمله در زبانِ «غزیه» (قضیه)های هدایت در «وغ‌وغ‌ساهاب» و دیگر آثارِ از این دستِ او به خوبی می‌بینیم و در بازی‌های ویرانگر و طنزآمیزش با زبان جاافتاده مکتوب. در ادبیات سال‌های اخیر ما این ابداع و یکه‌بودن خیلی به‌ندرت به چشم می‌خورد. نوعی شبیه‌سازی اتفاق افتاده و انگار همه دارند شبیه هم می‌نویسند و به سختی می‌توان وجوه تمایزی میان انبوه آثاری که منتشر می‌شود پیدا کرد. دیگر از آن پرسوناژ ساختن هم که شما در مورد هدایت به آن اشاره کرده‌اید چندان خبری نیست، حال آن‌که در ادبیات نسل‌های قبل این میزان شبیه هم بودن را نمی‌بینیم. این مسئله به نظرتان از کجا می‌آید؟
سخن شما درست است. به این معنا که گویی جمع کثیری از دهه 1370 به صورت ناخودآگاه در فضایی خالی و مسدود محبوس شده‌اند. جمعی هم نمی‌گذارند اکسیژن از روزنه‌ها نفوذ کند تا رگ‌های منتهی به قلب و ریه و مغز باز و شفاف شوند. همه را واداشته‌اند به یکسان‌سازی و آن جمع کثیر گویی چاره‌ای ندارند جز کپی‌کاری از خانه و شهر و آپارتمان و کافه‌نشینی. باز هم خانه و شهر و آپارتمان و کافه‌نشینی. جمعی از ناشران هم دارند به دلیل شرایط اجتماعی در این همرنگی و همسانی شریک می‌شوند. شرایط همسانی و همرنگی را جهان در دوره استالین و مائو تجربه کرده است. انگار ضرب‌المثل خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو مصداق عمومی پیدا کرده است. خیلی از ضرب‌المثل‌های فارسی مصداق تخریب‌گرانه و دورویی‌پروری دارد. نمی‌خواهم خودم را مستثنی کنم، ولی تنها نویسنده‌ای هستم که با نگارش رمان «برهنه در باد» و سه‌گانه «روز اول عشق» (آدم و حوا و مَشی و مشیانه و جمشید و جمک) از این قاعده و چهارچوب و محبس خسته‌کننده خارج شده‌ام.
و سخن آخر این‌که میخائیل باختین، منتقد و نظریه‌پرداز ادبی و زبان‌شناس نام‌آور روس که آراء و عقایدش بر نظریه‌پردازی ادبی پست‌مدرن تأثیر عمیق داشته است درباره آثار فرانسوا رابله، نویسنده نابغه قرن 16 فرانسه، می‌گوید: «این‌گونه زبان را، زبان سر گذر (The Language of market place) می‌نامند؛ زبانی پر از عناصر غیررسمی (Unofficial) مثل اندام تکه‌تکه‌شده و...، زبانی سرشار از فحش، کلمات رکیک و مستهجن، نفرین، تهمت، شایعه و غیبت، لجن‌مالی‌کردن، عیاشی، سنت‌شکنی، پرده‌دری، اعتراض، خشم و... .» گاهی مقایسه‌ها و شناختن همردیف‌ها و الگوهای جاافتاده ما را در شناخت بهتر »وغ‌وغ‌ساهاب» کمک می‌کند. مخصوصا برای ما ایرانی‌ها که به تعبیر آل‌احمد اندکی هم غرب‌زده‌ایم، مصداق‌هایی از نویسندگان معروف جاافتاده اروپایی اطمینان بیشتری برای مجاب‌شدن می‌دهد. در ادامه نکته بالا محمد صنعتی می‌گوید: «هدایت در زمانی می‌زیست که آغاز تماس ایرانیان با فرهنگ مدرنیته بود و مدرنیته غرب، فرهنگی بود که رابطه خود را با اسطوره‌اندیشی به حداقل رسانده بود.» او نیز سرشت مدرنیته را درک کرد و با اسطوره‌پردازی و توجه به فولکلور در ادبیات داستانی، پروژه اسطوره‌زدایی خود را آغاز کرد. شاید جمالزاده هم در همین جهت و سمت و سو بود، ولی کار هدایت با بصیرت و دانش بیشتری صورت می‌گرفت. هدایت روزآمد بود، خوب خوانده بود، کارش طوطی‌وار نبود.

شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از روزنامه شرق، تاریخ انتشار 26 شهریور 97، شماره: 3246


اخبار مرتبط
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار
پربازدیدترین
پربحث ترین
پرطرفدارترین