پایگاه تحلیلی خبری شعار سال

سرویس ویژه نمایندگی لنز و عدسی های عینک ایتالیا در ایران با نام تجاری LTL فعال شد اینجا را ببینید  /  سرویس ویژه بانک پاسارگارد فعال شد / سرویس ویژه شورای انجمنهای علمی ایران را از اینجا ببینید       
کد خبر: ۵۹۳۷۵
تاریخ انتشار : ۲۸ فروردين ۱۳۹۶ - ۱۵:۵۹
وقتی سرباز بودم همیشه انگشتانم در حال تکان خوردن بود. گاهی برای شمارش روزهایی که از خدمتم مانده و گاهی برای شمردن روزهای مرخصی و حساب و کتاب اینکه چند روز مرخصی دارم.
شعارسال: اما بدترین تکان‌ها برای جمع و تفریق پول ناچیزی بود که داشتم. تقریباً 100هزار تومان حقوق می‌گرفتم و مجبور بودم برای اداره اموراتم از خانواده هم کمک خرج بگیرم. کمک خرجی که بخش مهمی از آن برای کرایه تاکسی و اتوبوس و مترو صرف می‌شد. هر بار که از شهرستان به تهران می‌آمدم پدرم مرا کنار می‌کشید و پولی توی جیبم می‌گذاشت که البته کافی نبود و مجبور بودم قبل از رفتن با مادر هم رایزنی بکنم.

حالا بعد از سال‌ها شورای شهر تهران قانونی تصویب کرده که طبق آن سربازانی که در تهران مشغول خدمت هستند می‌توانند برای خرید بلیت وسایل حمل و نقل عمومی از 80 درصد تخفیف استفاده کنند. البته قبل از تصویب این قانون هم خیلی از خود راننده‌ها از سربازان وطن کرایه نمی‌گرفتند و نمی‌گیرند یا لااقل ارزانتر حساب می‌کنند. شاید چون خودشان هم روزی سرباز بوده‌اند و شرایط مالی یک سرباز را تجربه کرده‌اند.

البته این را هم بگویم که سربازی داریم تا سربازی؛ من وقتی در پادگان با بچه‌ها دوست شدم و شرایط زندگی آنها و خانواده‌های‌‌شان را دیدم، فهمیدم که چقدر سرباز کم خرجی هستم. بعضی از هم خدمتی‌ها از راه‌های دوری به پادگان می‌آمدند. بعضی‌ها مجبور بودند برای رسیدن به پادگان چند بار ماشین عوض کنند یا به صورت ترکیبی هربار از اتوبوس و تاکسی و مترو استفاده کنند. یادم می‌آید علیرضا که ستوان دوم وظیفه بود و تقریباً 28 ساله، هر روز از اینکه مجبور بود از رباط کریم تا لویزان بیاید شکایت می‌کرد. گاهی وقت‌ها هم مجبور می‌شد برای صرفه‌جویی در هزینه‌ها در پادگان بماند. البته جناب سرگرد، فرمانده قرارگاه هر بار بابت ماندنش به او غر می‌زد و می‌گفت: «تو که خانه‌ات نزدیک است چرا نمی‌روی خانه‌ات بخوابی؟ اینجا که می‌مانی هم جیره غذا را زیاد می‌کنی و هم مجبوری روی تخت ناجور بخوابی چون همه تخت‌ها مال شهرستانی‌هاست».

علیرضا هم سرش را کج می‌کرد و سعی می‌کرد دلیل واقعی ماندنش در خوابگاه پادگان را به زبان نیاورد. از اتاق فرمانده که بیرون می‌آمد تمام صورتش از حرف‌هایی که غرورش به او اجازه نمی‌داد بگوید، سرخ بود. پدرش بازنشسته بود و مادرش هم خانه دار. او قرار بود با درس خواندن کمک خرج آنها باشد و حالا شده بود سرباز وطن و سربار خانواده. مانند علیرضا کم نبوده و نیستند. کسانی که مجبورند کله صبح از خانه بیرون بزنند و در سرمای زمستان و گرمای تابستان با طی مسیری طولانی به پادگان برسند. حالا بماند که بعضی مجبورند برای کار اداری یا مأموریتی چند ساعته به پادگان‌های دیگر بروند. قوز بالای قوز.

محمدرضا که ستوان سوم وظیفه بود مشکل رفت و آمد و هزینه را به شکل خلاقانه‌ای حل کرده بود.

راهی که البته کم هم متداول نبود؛ او هر روز با ماشین پدرش به پادگان می‌آمد و توی راه هم با بچه‌های هم مسیر قرار می‌گذاشت و مثل سرویس مدارس، توی مسیر آنها را سوار می‌کرد و با خودش به پادگان می‌آورد. البته مجانی هم این کار را نمی‌کرد؛ برای هر مسیر 500 تومان ارزانتر از تاکسی حساب می‌کرد. اکثر بچه‌هایی که با او هم مسیر بودند پیش محمدرضا حساب دفتری داشتند و صبر می‌کردند تا حقوق خدمت را بگیرند و بعد با او حساب و کتاب کنند. محمدرضا و خیلی از بچه‌های دیگر که این کار را می‌کردند به قول خودشان هم بدبختی پیدا کردن تاکسی سرصبحی را نداشتند و هم اینکه پول بنزینشان درمی‌آمد. این وسط هم سود کمی به مسافران سربازشان می‌رسید و آنها هم مکافات پیدا کردن تاکسی و از این ایستگاه به آن ایستگاه را نداشتند.البته این هم گفتن ندارد که خدمت سربازی هم مثل همه چیزهای دیگر بنا به طبقه اجتماعی هر کسی می‌تواند سخت‌تر یا راحت‌تر باشد. همان روزهایی که خیلی‌ها مانند علیرضا مجبور بودند با سرخم کردن و مکافات کشیدن از راه‌های دور بیایند و هر روز غصه بیکاری و بی‌پولی توی دلشان باشد، خیلی‌ از سربازها با اتوموبیل‌های آخرین مدل به پادگان می‌آمدند و حتی یک بیسکوئیت پادگان را هم نمی‌خورند تا خدای ناکرده معده‌شان آسیب نبیند.

وقتی خبر تخفیف کرایه برای سربازان تهرانی را دیدم یاد علیرضا و محمدرضا و خیلی از بچه‌های دیگر افتادم و کمی خوشحال شدم. البته آنها دیگر سرباز نیستند ولی مطمئنم خیلی‌های دیگر مثل آنها یا در وضعیتی بدتر از آنها در پادگان‌های دور و بر تهران هستند که با شنیدن این خبر خوشحال می‌شوند.

با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از روزنامه ایران، صفحه: 9، تاریخ انتشار: 27 فروردین1396، شماره: 6471 .

اخبار مرتبط
خواندنیها و دانستنیها
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار
پربازدیدترین
پربحث ترین
پرطرفدارترین