*به مناسبت پاسداشت قيام بختياري ها - بخش اول
در آستانۀ قرن بيستم، استعمارگران تلاش وافري کردند تا در راستاي اهداف استعماريشان نقشۀ جديدي در خاورميانه ترسيم کنند. گام بلند آنها تأسيس يک دولت يهودي در خاورميانه بود. براي عملي شدن اين هدف، سازوکارهايي لازم بود. تغييرات سياسي در خاورميانه، پيش فرض اصلي آنها بود. لذا از طريق تشکيلات فراماسونري و اشخاص وابسته به خود، دست بهکار شدند. در ترکيه کمال آتاتورک به قدرت رسيد. وهّابيهاي افراطي که با دسيسۀ انگليس در عربستان ظهور کرده بودند، تثبيت شدند. فرزندان ملک فيصل در عراق و اردن به حکومت رسيدند. در ايران نيز «آيرون سايد»، تشکيلات فراماسونري و به خصوص «فروغي» - فراماسون مشهور- توانستند فضاي سياسي ايران را به سمت و سويي بکشانند که زمينه براي حکومت رضاخان فراهم گردد. رضاخان در اين معاملۀ پرسود، متعهّد شد که: قرارداد نفت را از نو تجديد کند، نقش و نفوذ روحانيت را به حداقل برساند و عشاير را نابود سازد.
با پايان جنگ جهاني اوّل، با تحوّلاتي که در جهان رخ داده بود، شرايط جديدي شکل گرفت. قدرتهاي بزرگي چون آلمان و اتريش از هم پاشيده بودند. از امپراطوري قدرتمند عثماني خبري نبود. در روسيه انقلاب بلشويکي رخ داده و دولتي جديد روي کار آمده بود که با بقيۀ جهان در تضادّ بود و بهطور جدّي دنياي غرب را به چالش کشيده بود. دولتهاي غربي و در رأسشان انگليس در خاورميانه، برنامۀ مدوّني براي اولاً: سلطه بر خاورميانه ثانياً: مهار و حصار شوروي تنظيم کردند. با تحوّلاتي که در روسيه اتّفاق افتاده بود، اين کشور براي مقطعي، از سياست مداخله در ايران دوري کرد. اما انگليسيها که خود را بيرقيب ميديدند، خود را وارث نفوذ روسيه نيز دانستند و تصميم گرفتند خاک ايران را که با شوروي داراي مرزهاي طولاني بود، بهطور کامل زير نظارت و سلطۀ خود در آورند. در اجراي اين خواسته، منافع آنها اقتضاء ميکرد تا رژيم وابسته و مطلقهاي در ايران ايجاد کنند، تا هم بر هرج و مرجها فائق آيد، هم با برخورداري از اقتدار لازم بتواند در کنار آنها در مقابل شوروي بايستد(نقيب زاده، ۱۳۷۹). اگرچه انگليسيها در دورۀ قاجار براي تأمين مطامع و منافعشان، خود را به سران ايلات و عشاير نزديک، با آنان قرارداد منعقد و با تقويت و تجهيزشان، در مواقع مناسب از توان و ظرفيت آنها به نفع خود استفاده کردند. امّا با تغيير سياست انگليس، منافع آنها اقتضاء ميکرد تا يک حکومت مرکزي قدرتمند ايجاد گردد. براي تحقّق اين هدف، سرکوب و قلع و قمع عشاير ضرورت داشت.
*سرکوبي عشاير
در راستاي اجراي اين سياستها، وقتي رضا خان به قدرت رسيد، تلاش فراواني کرد تا براي تأمين منافع و مطامع اربابانش اقدامات جدّي انجام دهد. يکي از برنامههاي وي فروپاشي و نابودي عشاير بود. عشاير ايران داراي چنان قدرتي بودند كه انگليسيها از آنان به شدت بيم و وحشت داشتند. ايلات در طول تاريخ اثبات کردند که پاسداران واقعي حريم دين و مرزوبوم ايران هستند. بارها در جنوب کشور با انگليسيها جنگيدند. اگرچه برخي از سران عشاير، گاهي به انگليسيها نزديک ميشدند و در راستاي اهداف آنان گام بر ميداشتند، امّا بدنۀ اصلي عشاير بيگانه ستيز بود. عشاير با علماء و روحانيون ارتباط نزديکي داشتند و در موارد بسياري با فتواء و نظر علماي ديني به جنگ با بيگانگان و مستبدان اقدام ميکردند. انگليسيها از اين مسأله به خوبي مطّلع بودند. به علاوه زندگي كوچندگي، ويژگيهايي داشت كه مانع از گسترش نفوذ و سلطۀ انگليس و رضاخان ميشد، که عبارت بودند از:
• مناطق صعبالعبور عشايري، فاقد جادۀ اتومبيلرو بودند. از اين رو تردّد نظاميان سخت و دشوار بود و حكومت نميتوانست به آساني به درون جوامع چادرنشين نفوذ نمايد.
• زندگي كوچنشيني، امكان جابهجايي سريع از محلي به محل ديگر را براي عشاير فراهم ميساخت كه مأموران دولتي در دستيابي به آنان ناتوان بودند.
• عشاير با تكيه بر دامهاي سواري خود در مناطق عشايري يكهتاز ميدان بودند.
• شرايط اقليمي قلمرو عشاير به منزلۀ مناطق تسخيزناپذيري براي آنان بود كه از ديد و كنترل مأموران دولتي به دور بودند و گروههاي خودگرداني را تشكيل ميدادند. (کياوند، ۱۳۶۸) از آن سوي، تنها حكومتي كه طي دوران گذشته، نه تنها منشاء عشايري نداشت، بلكه به دليل بحران و ترديدهاي هويتي بنيانگذار آن؛ با جديت به ستيز با عشاير پرداخت، حكومت پهلوي بود. در طول تاريخ ايران، اغلب حکومتهايي که تأسيس شدند، بنيانگذار و مؤسّس آنها برخاسته از خانداني اصيل، ريشهدارو بانفوذ بود و از پشتوانۀ مردمي بالا، مقبوليت و مشروعيت برخوردار بودند. امّا برخلاف رويه و سنّت معمول، خانوادۀ رضاخان از نفوذ و اعتبار لازم بين مردم برخوردار نبود و اجدادش فاتح جنگي، قهرمان ملّي و يا سمبل فداکاري نبودند. در بين جوامع ايلي، روستايي و شهري فاقد پايگاه اجتماعي بودند و برخاسته از طبقات و گروههاي مقبول و تأثيرگذار و يا بهرهمند از پشتيباني آنها نبودند. شيوۀ به قدرت رسيدن وي، هيچ مبناي قانوني يا حتّي عوامپسندي نداشت. حاميان و طرفداران رضاشاه محدود به کساني بود که به نفع شخصي رسيده بودند.
انگليسيها به عمد از ميان گزينههاي مختلف براي حکومت، رضاخان را برگزيدند تا تبليغات بلشويکها را خنثي کنند. بلشويکها هدف خود را به حکومت رساندن خلقها و تودهها معرفي ميکردند. انگليسيها نيز براي مقابله با اين تبليغات، رضاخان را که از طبقه پايين بود انتخاب کردند. رضا شاه، بسيار جاه طلب و تشنۀ قدرت بود. اگر چه ابزار لازم براي کسب قدرت (نفوذ، پشتوانۀ ديني، مردمي و طبقاتي و ثروت) را در اختيار نداشت، ولي به وضوح مشاهده ميکرد که نزديکي به قدرتهاي بيگانه چه منافعي به دنبال دارد. در دورۀ قاجار نفوذ دولتهاي روسيه و انگليس در ايران چنان بالا گرفت که حتي شاه مملکت نميتوانست بدون اجازۀ آنها به مناطق جنوبي يا شمال کشور مسافرت نمايد. اين کشورها با نفوذي که در دربار ايران داشتند، توانستند بسياري از رجال مملکت را از کار برکنار کنند يا زمينۀ به قدرت رسيدن اشخاص زيادي را فراهم سازند. رضاشاه که در ارتش خدمت ميکرد و از اين موضوع اطّلاع کامل داشت خود را به انگليسيها نزديک کرد و با جلب اعتماد آنان توانست، از ترفند و نفوذ آنها براي ترقّي خود استفاده کند. در عوض، حاضر شد بهاي آن را به هر قيمتي پرداخت کند. انگليسيها نيز دريافتند، اين شخص فرومايه، مهرۀ خوبي خواهد بود و براي تأمين مقاصد آنها هيچ ملاحظهاي را در نظر نخواهد گرفت. انگليسيها قرارداد سفيد امضاء نفت را از وي مطالبه کردند، تضعيف دين و به انزوا کشاندن روحانيت را خواستار شدند، قلع و قمع و سرکوب عشاير را توصيه کردند. رضاخان پذيرفت و آن کرد که انگيسيها ميخواستند. رضاخان ميدانست که منفور خاندان با نفوذ، گروههاي انساني مختلف و عشايراست. به همين دليل، براي سرکوبي عشاير يک انگيزه شخصي نيز داشت. از عشاير بسيار واهمه داشت. آنها را رقيب پرقدرت و در عين حال مزاحم خود ميدانست.
*عشاير، حاملان هويت و اصالت ايراني نيز بودند.
در کتاب «قيام عشاير جنوب»، در بارۀ رفتار يک نظامي به نام ياور« اکرم» که اسبش معتاد به خوردن «جوجه کباب» بود، در ايل بوير احمد، آمده است: «وي به منظور ايجاد وحشت بين مردم، به هر خانهاي که ميرفت دستور ميداد که دو دانه مرغ کباب کنند. يکي را به اسبش ميداد و يکي را هم خودش ميخورد. شبهاي زمستان، اسبش را به داخل سياه چادر که يگانه مسکن و محلّ زندگي خانوار عشايري بود جا ميداد. او از پارس سگها که بدون اجازه و ارادۀ صاحبخانه واق واق ميکردند عصباني ميشد و صاحبخانه را به سختي مجازات ميکرد. از همه بدّتر به ناموس مردم سوء نظر داشت. به همين جهت، ميرغلام تصميم گرفت که او را بکشد و زماني که نظر سوئي نسبت به يکي از زنان ايل داشت با پيشبيني قبلي، اهالي او را به محلي که قبلاً ميرغلام کمين کرده بود هدايت کردند و ميرغلام او را هدف قرار داد و کشت. (سياهپور، ۱۳۸۸: ۸۹)». «گاوين همبلي» در اين باره مينويسد: «در تاريخ حکومت پهلوي در ايران به سختي ميتوان صفحهاي سياهتر از تعقيب و آزار عشاير، توسط مزدوران جيرهخوار رضاشاه يافت. (همان: ۹۳)».
*اقدامات رضا شاه بر ضدّ ايل غيور و مؤمن بختياري
۱- قلع و قمع خوانين
رضا شاه در راستاي اهدافش تعداد زيادي از خوانين بختياري را قلع و قمع كردند. در سالهاي ۱۳۰۰ تا ۱۳۰۱ خوانين بختياري از حكومت اصفهان، يزد و كرمان معزول شدند و در سال ۱۳۰۲ از داشتن تفنگچي و نيروي مسلّح شخصي منع گرديدند. در همين سال، طوايف چهار لنگ از حوزۀ حكمراني بختياري منتزع و زير نظر فرماندار دولتي قرار گرفتند. در سال ۱۳۰۸ سه تن از خوانين اعدام شدند و در سال ۱۳۱۲ عنوان و پست ايلخاني و ايل بيگي ملغي شد. در سال ۱۳۱۲ بيش از ۴۰ نفر از خانها بازداشت و در سال ۱۳۱۳ چهار تن از آنها اعدام شدند. جعفرقلي خان سردار اسعد، وزير جنگ كه در بارفروشان (بابل) ناگهان دستگير شده بود در سال ۱۳۱۳ شمسي مسموم و کشته شد. در سال ۱۳۱۵ منطقۀ بختياري، به دو بخش جداگانه تقسيم گرديد. سردسير بختياري منضم به استان اصفهان و گرمسير به حكومت خوزستان الحاق گرديد و در فاصلۀ سالهاي ۱۳۱۷ و ۱۳۱۸، خوانين مجبور شدند سهامشان در شركت نفت و دهات و روستاهاي خود را به دولت بفروشند. (کياوند، ۱۳۶۸؛ گارثويت، ۱۳۷۳، ۱۳۷۹). خوانين که در نتيجۀ عملکرد رضا شاه بسياري از مناصب و موقعيتها را از دست داده بودند و حتي مجبور بودند برخي از املاکشان را از دست بدهند و در کل، نفوذ و قدرت گذشتهشان را از دست رفته ميديدند و حتي در جريان مبارزات اعضاي «اتحاديه چهارمحال و پشتکوه»، براي اولين بار، با اعتراض و مخالفت جدي مردم روبهرو شده بودند از وضعيت پيش آمده بسيار ناراضي و نگران شدند. با اين اوصاف، آنها به انتظار نشستند تا شرايط و فرصتي پيش آيد تا بتوانند با تحريك و تشويق مردم و جمعآوري نيرو، با حكومت مركزي درگير شوند و اقدامات تلافيجويانه به عمل آورند.
۲- تخته قاپو
«جان فوران» سياست اسکان عشاير را در دورۀ رضا شاه، بسيار بيرحمانه توصيف ميکند که نه تنها نتايج مطلوبي به بار نياورد، بلکه آثار سويي نيز با خود بر جاي گذاشت. (نقيب زاده، ۱۳۷۹) خانم «لمبتون» نيز دربارۀ نتايج سياست غلط و نادرست رضا شاه ميگويد: «... تلفات سنگيني بر چهارپايان اهلي وارد آمد و عشاير دچار فقر و مسکنت شدند و از عده آنان کاسته شد. تأثير منفي اين عوامل در اقتصاد مملکت به حدي بود که او در آخرين سالهاي سلطنتش، مجبور شد اين سياست را تعديل کند و پس از آن که در سال ۱۳۲۰ استعفاء کرد، مسأله عشاير که او به هيچ روي نتوانسته بود آن را حل کند، دوباره از پرده بيرون افتاد.» (همان). «ژان پيرديگار» نيز معتقد است: اقدامات رضا شاه از اين جهت که به عدم مساوات اجتماعي در بطن روابط توليد، دامن زد و ضربه مهمي بر ايل بختياري وارد ساخت. (همان).
«اوليور گارود» نيز در بارۀ اثرات مخرّب و نابودکننده تخته قاپو مينويسد: «روشهاي اتخاذ شده جهت اسکان ايل، وحشيانه، بيرحمانه و کوتهبينانه بود... حکومت شرايط لازم براي تغيير يک باره و ناگهاني اقتصاد آنان از شباني به کشاورزي را پيشبيني نکرده بود. مناطق انتخابي براي اسکان، بدون در نظر گرفتن شرايط محيطي و سازگاري با آن، برگزيده شده بود... در نتيجه، مرگ و مير کودکان آنها نيز افزايش داشت. (سياهپور، ۱۳۸۸: ۹۴)». نويسندگان و محققّان خارجي مانند: «ويليام داگلاس»، «ماري ترز» و«ايوانف» نيز تأکيد ميکنند که اسکان عشاير، باعث نابودي دامها و احشام آنها، شيوع انواع بيماريها، گسترش فقر و افزايش مرگ و مير انساني گرديد. «داگلاس» تأکيد ميکند: «هر چه در رابطه با اسکان عشاير مطرح شود، چه خوب و چه بد، فقط يک مسأله را نبايد از نظر دور داشت که نحوۀ اجراي اين برنامه بهوسيله ارتش رضا شاه بسيار وحشيانه بود. (داگلاس، ۱۳۷۷: ۲۱۸)».
۳- خلع سلاح
عشاير مردمي بودند كه به واسطۀ شرايط زندگي، هميشه مسلح بودند و جنگاوراني بينظير و چالاك قلمداد ميشدند. بهطور طبيعي نيروهايي هميشه آماده و داراي توان بالاي رزمي بودند. نه تنها همواره بخشي از قشون كشور را تشكيل ميدادند، بلكه گاه و بيگاه با حكومت مركزي نيز درگير ميشدند. رضا شاه که از اين توان رزمي به شدت بيمناك بود، در سال ۱۳۰۴ شمسي سروان «سيدرضاخان مشيري» از طرف وزارت جنگ مأموريت يافت كه سياست خلع سلاح را در بختياري عملي سازد. تا اواسط سال ۱۳۰۴ به نقل از «جعفرقلي خان سردار اسعد» ۳۰۰۰ قبضه تفنگ (سردار اسعد، ۱۳۷۸) و تا سال ۱۳۰۵ ده هزار قبضه تفنگ (سردار ظفر، ۱۳۵۷) و تا پايان سال ۱۳۰۷ حدود ۱۴ هزار قبضه سلاح از مردم جمعآوري شد. بر اساس اعلام دولت، هر خان و خانزاده ميتوانست تا پنج قبضه اسلحه در اختيار داشته باشد. اين مسأله باعث شد تا مردمي كه از كودكي با سلاح مأنوس بودند و بهعنوان وسيلۀ دفاع، جزء لاينفكي از زندگيشان بود، خلع سلاح و براي تأمين امنيت خود فاقد هرگونه وسيلۀ دفاعي شوند و مناطق زندگي آنان بسيار ناامن گردد. اسلحه براي حفاظت از اموال و احشام، يک وسيله تدافعي و حفاظتي و جزو ضروري و نياز اجتنابناپذيري در شيوۀ زندگي عشايري بود. «تفنگ براي مرد عشاير هم ابزار است و هم ارزش... عشاير هم به داشتن تفنگ نياز داشتهاند و هم براي آنان داراي ارزش اجتماعي بوده است... با داشتن تفنگ احساس قدرت ميکنند و بدون تفنگ احساس ناتواني. با تفنگ قدرت دفاع داريد و بيتفنگ بيدفاعيد. بنابراين عشق و علاقه عشاير به تفنگ، موجه و منطقي و عقلايي است... براي ايرانيان؛ به ويژه عشاير، تيراندازي از عصر کمان تا دوران تفنگ مهارتي ستودني بوده است. تفنگ نه تنها يک ابزار سودمند، بلکه... يک ارزش بوده است. گرفتن اسلحه از دست عشاير، مثل اين ميماند که چشم مردم را کور کنيم که نامحرم نبينند. (کياوند، ۱۳۶۸)».
مأموران دولت، براي جمعآوري سلاح به مردم فشار زيادي ميآوردند و با ايجاد رعب و وحشت و آزار و شکنجه، ضرب و شتم، اخذ تعهد و دادن ليست اشخاص و تعداد تفنگها، اعضاي طوايف را وادار ميکردند تا تعدادي سلاح را تحويل دهند. گاهي اشخاص را ايستاده در گودال قرار ميدادند و گودال را پر از خاک ميکردند، تا اندازهاي که فقط سر او از خاک بيرون بود. بدين وسيله، راست يا دروغ، از فرد اقرار ميگرفتند که تفنگ دارد و يا محل اختفاي تفنگ افراد طايفه را فاش ميساخت. برخي از اشخاص که نميخواستند سلاحشان به چنگ مأموران بيفتد، آن را در محلي حتّي در کوه و جنگل پنهان کردند.
بعدها در سال ۱۳۱۲ خلع سلاح با شدّت بيشتري پيگيري شد. از طرف دولت، سروان «معصومي» که فردي بيرحم و آدمکش بود و به قول خودش، بيش از ۵۳ نفر را به قتل رسانده بود، مأمور جمعآوري اسلحه شد. وي براي جمعآوري اسلحههاي خوانين؛ «پس از آن که نوکران و گماشتگان و منشيهاي هر خانواده را به شلّاق بست، دستور داد به جاي آب و غذا، کاسههاي مملو از آب نمک، به زور، به آنها بخورانند و هنگامي که برف از آسمان ميباريد، آن بينوايان را از ابتداي شب تا هنگام صبح در زير آسمان و بارش نگاه ميداشت و چون باز هم آن نتيجه را که در نظر داشت بهدست نميآورد، همه را در يک اتاق حبس ميکرد تا نيمه شب فرارسد. آنگاه چند نفر نظامي را در محوطۀ خارج نگاه ميداشت و به آنها دستور ميداد که چون من يکي از محبوسين را از اتاق خارج کنم، شما ضمن شليک چند تير هوايي او را به محل ديگري برده نگاه داريد. نتيجه اين بود که به آن بينوايان که در اتاق ميماندند، گفته ميشد: چون رفيق شما حقايق را نگفت، اعدام شد. صداي تيرها را هم خودتان شنيديد، حال اگر حقيقت را فاش نکنيد و اسلحههاي پنهاني را تسليم ننماييد نوبت شماست. (اردوان، علي صالح، ۱۳۷۹: ۵۷ و ۵۷)».
حربۀ ديگر دولت براي تحکيم پايههاي قدرتش اين بود که بين گروههاي عشايري، اختلاف و کشمکش ايجاد ميکرد و آنها را به جان هم ميانداخت. در کنار خلع سلاح بختياريها، عشاير همجوار را ترغيب و حمايت نمود تا در اين شرايط سخت، به غارت و چپاول اموال و دارائيهاي آنها مبادرت كنند و اسباب ضعف، فقر و فلاکت آنها مهيا شود. در پي غارتهاي دسته جمعي، بسياري از عشاير از هستي ساقط شدند و در مناطق نفتي سکونت گزيدند و براي هميشه با کوچ و زندگي شباني خداحافظي کردند. بهطور مثال ايل «لرکي» دو بار غارت شد. در نتيجۀ اين غارت، بيشتر خانوارهايشان در هفتگل ساکن شدند. خاطرۀ اين غارتها كه در ميان اهالي بهعنوان «تريده» شناخته ميشود، هنوز رنجآور و دردناك است. اين وضعيت نيز، نارضايتي زيادي در پي داشت كه زمينه را براي جنگ و درگيري با دولت فراهم نمود.
۴- وضع مالياتهاي سنگين و قانون نظام وظيفۀ عمومي
رضاه شاه براي تضعيف عشاير بختياري، مالياتهاي سنگيني وضع كرد. مأموران دولتي مردم را در وصول ماليات، سخت در تنگنا قرار ميدادند. اجناسي كه از مردم ميخريدند، بخشي از بهايش را پرداخت نميكردند. «ستوان غفاري» در ياداشتهايش مينويسد: «مأمورين دولت در چهارمحال و بختياري، براي امر ماليات و تخت قاپو و خلع سلاح و نظام وظيفۀ سختگيريهاي بيمورد و اذيت مينمودند و فقر عمومي اهالي نيز، مزيد بر علت شده بود و آنان را به تجرّي واداشته است.» (نيکزاد اميرحسيني، ۱۳۵۴). سرهنگ «صادق خان نامور اسلامبولي» فرماندار نظامي شهركرد به مردم ظلم و اجحاف فراواني مينمود و براي خلع سلاح بختياريها تلاش زيادي کرد: «در پي اين مهم به اردل ميآيد. پارهاي از سران و ريش سفيدان بختياري که در آن آبادي ساکن بودند سلاحها را زير کفپوش حوض دفن ميکنند و زر و سيمشان را در کف اتاقهاي فرش شده پنهان ميسازند. مأموران صادق خان در جستجوي اسلحه، کف اتاقها را ميکنند و دفينههاي زر و سيم و اشياء قيمتي مردم را مييابند و غارت ميبرند و نيز پارهاي از مردم به ياد ميآورند که مأموران به دهات ميآمدند و آرد و گوسفند و روغن ميخريدند اما قسمتي از بهاي آن را نميپرداختند. زورگوييهايي از اين قبيل زمينۀ شورشي را در بختياري فراهم ميسازد. سرهنگ صادق خان فرار ميکند، مأمورين نظامي خلع سلاح ميشوند و تا تنگ بيدکون (بيدکان) مورد تعقيب قرار ميگيرند (کياوند، ۱۳۶۸: ۱۱۵)». رضا شاه مأموراني را به اجراي اين سياستها گماشت بسيار مردم آزار و رشوهخوار بودند و به جان و مال و ناموس مردم به آساني تعرّض ميکردند. «سکندر امان اللهي بهاروند» مينويسد: «ناخشنودي عشاير نه تنها به خاطر اخاذي مأمورين دولت مرکزي، بلکه به جهت ظلم و ستمهاي فراوان و پايمال شدن حقوق فردي و اجتماعيشان بهوسيله نظاميان و ساير مأمورين دولتي بوده است و مامورين نظامي خود را مالک جان و ناموس عشاير ميدانستند، خود سرانه تصميماتشان را اجرا ميکردند. (سکندر امان اللهي، ۱۳۷۴: ۲۳۹)».
يکي از اقدامات رضا خان که به نام «تجدّد» در اجراي آن بسيار کوشيد، قانون «اتحاد شکل البسه و تبديل کلاه» بود. هدف اصلي اجراي اين قانون، آمادهسازي زمينههاي کشف حجاب در کشور بود. در اين راستا قانون «اتّحاد شكل البسه و تبديل كلاه» در چهار ماده و هشت تبصره در جلسۀ ششم دي ماه سال ۱۳۰۷ و در سومين سال پادشاهي رضاخان ـ دورۀ هفتم قانونگذاري مجلس شوراي ملّي ـ به تصويب رسيد. بر اساس آن، پوشيدن کت و شلوار، کراوات و کلاه فرنگي براي مردان، الزامي شد. سپس عدّهاي از دولتمردان و درباريان به اتّفاق همسرانشان به هيبت غربي و به صورت بدحجاب يا بيحجاب در مجامع حكومتي و معابر عمومي ظاهر شدند. به همين دليل، از قانون لباسهاي متّحدالشكل بهعنوان اوّلين گام عملي حكومت رضاخان، در رويارويي با حجاب اسلامي زنان مسلمان ايران ياد شده است. مبارزه با حجاب اسلامي زنان مسلمان در كشورهاي اسلامي، هيچگاه يك پديده دروني نبوده، بلکه منشأ بيروني داشته است. اين پديده که بايد از آن به نام تهاجم فرهنگي استعمار ياد کرد، هدفش مسخ و نابودي هويت اسلامي مردم، ايجاد انشقاق و جدائي در ميان ملل مسلمان، ترويج فرهنگ غرب، رواج ابتذال در جوامع اسلامي و نهايتاً انهدام اساس استقلال مسلمانان بود. تعويض کلاه مردان، مقدمۀ کشف حجاب زنان بود، که هيچکس جرأت نکرد علناً به آن اعتراض کند. «همفر» كارشناس و جاسوس معروف انگلستان در كشورهاي اسلامي كه از فعّالان رواج فرهنگ غربي در ميان ملل مسلمان ميباشد، در كتاب خاطراتش، به موارد متعدّدي از خصوصيات مسلمانان از جمله: اعتقاد به مباني اسلامي، حفظ حجاب اسلامي، استحكام كانونهاي خانواده و تبعيت فرزندان از روش پدران و نياكان اشاره كرده و لزوم مبارزه با اين مباني و ارزشها را مورد تأكيد قرار داده است. (تغيير لباس و كشف حجاب به روايت اسناد، ۱۳۷۸: ۷۳ )» وي كه مأمور اعزامي وزارت مستعمرات انگليس به كشورهاي اسلامي بود، از بيحجابي و برداشتن حجاب زنان و رواج بيبند و باري، بهعنوان يكي از مؤثّرترين روشها، در مبارزه با استقلال ملّتهاي مسلمان ياد كرده است. اين توصيهها در بسياري از كشورهاي اسلامي، توسط دولتهايي كه به دربار لندن و يا متّحدان اروپائيش وابسته بودهاند، به اجرا گذارده شده است. (همان)
بر طبق قانون متّحدالشكل كردن لباس، همۀ آحاد و اقشار، موظف و مجبور بودند تا الگوي لباس سنّتيشان را كنار گذارند و از فرم لباس و كلاه جديدي استفاده نمايند. اين موضوع باعث برانگيختن نارضايتي و اعتراض گستردۀ علماء و مردم سراسر ايران گرديد. در مناطق عشايري و روستايي، اين موضوع از حساسيت بيشتري برخوردار بود. عشاير بهعنوان حاملان فرهنگ و هويت اسلامي – ايراني حاضر نبودند دست از سنتها و اصالتهايشان بردارند و از لباس و كلاه اجنبي استفاده كنند. اقدامات رضا شاه تنها توان رزمي و ظرفيتهاي اقتصادي عشاير را هدف قرار نداد، بلکه عناصر و معتقدات فرهنگي جامعۀ عشايري را نيز مورد حمله و هجمه قرار داده بود. عشاير و ايلات ايران، هويتي کاملاً مذهبي داشتند. اعتقادات ديني «مذهب» و عناصر ميهني «مليت» ارکان هويت فرهنگي عشاير را تشکيل ميدادند. ايلات ايران، دين مدار، با ايمان و وطندوست بودند. فرهنگ عشايري، بر محور اعتقاد راسخ به آموزههاي مذهبي، محبّت به اهل بيت- عليهمالسّلام - فضايل و سجاياي اخلاقي و انساني و ميهن دوستي استوار است و همين خصوصيات را در اعضاي ايل ايجاد و تقويت ميکند. حال آنکه سياستهاي رضا شاه پايههاي اعتقادي و فرهنگي زندگي عشايري را نيز به مخاطره انداخته بود. اين سياستها در عرصۀ فرهنگ شامل: به انزوا کشاندن روحانيت و به حداقل رساندن نقش آنها در جامعه، ايجاد فاصله بين روحانيت و عشاير، برچيدن مناسک ديني، از بين بردن نمادهاي مذهبي، تعويض لباس سنّتي و جايگزين کردن لباس بيگانه بود. اين اقدامات، به منزلۀ تهاجم شديد به هويت جامعۀ عشايري بود. براي فرد عشيره که از بدو تولّد تا پايان عمر، با فرهنگ ديني مأنوس بود و اساس زندگي و محتواي روابط اجتماعياش را بر مبناي آن تنظيم ميکرد، بسيار سخت و دشوار بود که شاهد به مخاطره افتادن و به چالش کشيدن معتقدات خود باشد. در اين بين، قانون متّحدالشکل کردن لباس بيشتر و آشکارتر پيگيري گرديد. حال آن که، براي يک ايلياتي، لباس تنها تنپوش و پوشش نبود؛ بلکه جنبههاي اجتماعي فراواني داشته است. يک نماد اجتماعي است که هويت ايلي و اجتماعي را به نمايش ميگذارد، بيانگر حالات گوناگون، باورها، معتقدات و ارزشهاي فراواني است. لباس به ويژه «کلاه»، براي بختياريها حائز ارزش و اهميت فراواني بود. کلاه يک نماد اجتماعي و مبين نوع شخصيت، جايگاه و منزلت اشخاص است. حاوي پيامي است که حالات مختلف فرد را بازگو ميکند. لباس و کلاه، سمبل سرزندگي و نشاط، شادي و غم، سنّ و بلوغ، غرور و هيجان است. نشانۀ سروري، بزرگي، جنگاوري، دلاوري و پهلواني است. بلوغ، مردانگي و جايگاه مرد را بيان ميکند. کلاه بر سر گذاشتن، اعلام بلوغ و کمال اجتماعي، ابراز وجود، تشخّص و ارزشمندي است. آن گونه که برهنگي «سر» و «پا»، نشانۀ بيارج بودن، فرومايگي، اندوه و غم، ناتواني و بيپناهي است. کلاه نشانۀ شرف و غيرت است و کج نهادن آن بر سر، حکايت از بزرگي و سروري، دلاوري، جوانمردي و شجاعت دارد. چنانکه «خواجه شمسالدين حافظ» ميفرمايد:
نه هر که طرف کُلَه کج نهاد و تند نشست
کلاهداري و آئين سروري داند
کلاه، جزيي از پوشش مردم بختياري است که تنها در هنگام خواب و در مواقعي کوتاه از سر برداشته ميشود. در يک کلام، کلاه و لباس از ارزشهاي متعالي مورد پذيرش افراد سخن ميگويد که کارکردهاي طبقاتي و اجتماعي متنوّعي را ايفا ميکند. با اين اوصاف، براي يک بختياري بسيار سخت و دشوار بود که يار ديرين و هويت و نماد هزاران سالهاش را از خويش جدا کند و دور سازد. در کوهستانهاي بختياري، روزي پيرمردي نقل کرد: «مشغول کار بودم، چند نفر نظامي از آنجا عبور ميکردند. وقتي مرا ديدند که کلاه بر سر دارم، يک نفرشان پياده شد و به طرفم آمد و کلاه از سرم برداشت و با چاقو آن را چهارپاره کرد. آن روز چنان تحقير، خوار و خفيف شدم که احساس کردم ديگر ارزش، شرف و غيرت برايم نمانده است. وقتي کلاه از سر ما برميداشتند، دريافتم که هنگام نابودي ما فرا رسيد.»
وقتي اسب، تفنگ، کلاه و لباس را از بختياري گرفتند، معنايش آن بود که بخشي مهمي از اصالت و هويتش را نفي و انکار کردند و او را از اصل خودش دور ساختند. قانون متّحدالشکل کردن لباس، وقتي بسيار مسألهدار و وقيحانه اجرا شد؛ و با مخالفت شديد مردم روبهرو گرديد که اين عمل با نظام اعتقادي مردم به مقابله پرداخت و زنان ملزم شدند حجاب و پوشش اسلامي را از خود دور سازند. اين قبيل اقدامات، نفرت و انزجار عموم مردم مؤمن و باغيرت را از دولت به دنبال داشت و مناطق بختياري را به آتش زير خاکستري تبديل کرد که هر آن ممکن بود شعلهور گردد. «تقوي مقدّم» در اين باره مينويسد: «کوچ، اسلحه و باورهاي فرهنگي «مذهب و سنّت» پايههاي زندگي اجتماعي عشاير را در زمينههاي اقتصادي، امنيتي و فرهنگي تشکيل ميداد و طبيعي است، هر عاملي که ارکان فوق را تهديد ميکرد، بنيان زندگي عشاير را به مخاطره ميانداخت و موجب واکنش آنان ميشد. (تقوي مقدم، ۱۳۷۷: ۳۱۴)». بدون ترديد، حذف چادر زنان و تغيير کلاه مردان، مقدمه و سرآغاز کشف حجاب و دوري از فرهنگ اصيل ديني و ملّي بود.
۶- تجزيۀ بختياري
بعدها بر طبق اولين قانون تقسيمات كشوري- مصوبۀ ۳۳۴۴۰ مورّخ ۱۳۲۱ هجري شمسي- تحت عنوان «قانون ايالات و ولايات» منطقۀ بختياري را كه تا قبل از آن مجموعهاي واحد بود و بهوسيلۀ ايلخاني اداره ميشد، به چند بلوك تقسيم گرديد. طبق اين قانون، بلوك ايذه، تحت حاكميت حاكم اهواز و بلوك آخوره (فريدونشهر)، داران، گندمان، لردگان، اردل و غيره، تحت سلطۀ حاكمنشين اصفهان قرار گرفت. در پي اين تقسيمات، منطقۀ بختياري عملاً به سه حوزۀ مجزّا و متمايز از هم، تبديل گرديد:
۱. حوزۀ مال امير و باغ ملك جزء حكومت اهواز و ولايت خوزستان شدند.
۷-ظلم و ستم و زيادهخواهي خوانين
در کتاب «لردگان در مسير تاريخ»، احقاق حقوق چهارلنگها که توسط هفتلنگها پايمال شده بود، مهمّترين هدف و انگيزۀ قيام علي مردان خان ذکر شده است. در صورتي که مطابق اسناد، شواهد و بررسيهاي به عمل آمده اين نگاه، نميتواند درست باشد. زيرا چهارلنگ محمود صالح، در سال ۱۳۰۲ شمسي از بختياري مجزا شده بود و داراي ايلخاني و ايل بيگي مستقل بود. محمد تقي خان شجاع الممالک، به سمت ايلخاني و علي مردان خان به سمت ايل بيگي چهارلنگ محمود صالح منصوب شده بود. ايلخاني به جد طرفدار دولت و ايل بيگي مخالف دولت بود. بيشتر فرماندهان، نيروها و طرفداران قيام نيز از طوايف هفتلنگ بودند. رييس هيات اجتماعيه نيز يک هفتلنگ بود. اگر چنين نظريهاي درست بود، هفتلنگها تمايلي به همراهي با علي مردان خان نداشتند. (طهماسبي کهياني، ۱۳۹۰)
بهطورکلي ميتوان گفت: با اين که عشاير، هم به جامعۀ ملي خدمات نظامي ارائه ميدادند و هم در بخش دامداري با توليد فراوردههاي دامي به اقتصاد کشور خدمات ارزندهاي ميکردند؛ ليکن اقدامات رضاشاه بدون تغييرات ساختاري که لازمۀ تغييرات بود و بدون مطالعات کارشناسانه؛ اقداماتي صرفاً سياسي و امنيتي بود که قدرت نظامي و سياسي عشاير را تضعيف ميکرد و هيچ برنامۀ درستي در جهت بهبود معيشت و زندگي و ادغام آنان در جامعه ملي ارائه نکرد. اين سرکوب بر عکس، تضادهاي اجتماعي را افزايش ميداد و شدت ميبخشيد. به همين دليل، با عزل رضا شاه مجدداً شورش ايلات و عشاير شروع گرديد. چون سياستهاي رژيم پهلوي، بر پايۀ اجراي قهرآميز استوار بود و جنبۀ مدني، فرهنگي و اقتصادي آن کمتر مورد توجه بود و مورد تأييد هيچکس نبود و اکثر شهرنشينان و روستاييان از آن استقبال نکردند. نتيجۀ کلي اين اقدامات، دشمني و کينۀ شديد عشاير بود که چون آتشي زير خاکستر ماند و منتظر وزش بادي بود تا شعله ور شود و دامن ظلم و ظالم را بسوزاند.
با اندکی اضافات و تلخیص برگرفته از وبسايت تابناک، تاریخ انتشاریکشنبه 21 تیر1394، کد مطلب: ۶۰۸۱۱: www.tabnak.ir