پایگاه تحلیلی خبری شعار سال

سرویس ویژه نمایندگی لنز و عدسی های عینک ایتالیا در ایران با نام تجاری LTL فعال شد اینجا را ببینید  /  سرویس ویژه بانک پاسارگارد فعال شد / سرویس ویژه شورای انجمنهای علمی ایران را از اینجا ببینید       
کد خبر: ۲۷۸۷۷۵
تاریخ انتشار : ۱۱ خرداد ۱۳۹۹ - ۱۵:۵۶
هيچ‌گاه دوست نداشته‌ام درباره موضوعي غير از حوزه تخصصي و علايقم بنويسم، ولي گاه شرايطي پيش مي‌آيد كه نداي وجدان آدم را رها نمي‌كند و مگر مي‌شود در برابر اين صداي قدرتمند و كوتاه نايستاد؟ گاهي مي‌گويم ‌اي كاش اين ندا نبود كه نه اين همه وقت از خودم گرفته مي‌شد و نه وقت دوستان عزيز را به خواندن اين نوشته‌ها مي‌گرفتم.
شعار سال: اين روزها داستان كشته شدن دختري به نام رومينا اشرفي بر سر زبان‌هاست كه به لطف دوست مرد و در حقيقت رباينده‌اش، عكس و تصوير او در فضاي مجازي مي‌چرخد و در استوري و صفحه شخصي بسياري از مردان مي‌درخشد؛ به نوعي كه اگر كسي مطلب ذيل آن را نخواند و به آن عكس‌هاي خندان خيره شود، فكر مي‌كند با جشني شاد روبه‌رو است. شايد هم جشن است، اما جشن زن‌كشان.
در اين يادداشت رومينا اشرفي و نام‌هاي ديگري كه در پيوند با او ذكر مي‌شوند تنها يك نام و يك نماد و يك نشانه براي تحليل اين فاجعه هستند و به جاي آنان نام هر دختر يا زن ديگري مي‌تواند قرار گيرد، بنابراين بحث صبغه‌اي عمومي دارد و نبايد به يك موضوع و شخص و خانواده و منطقه محدود گردد. مساله اصلي يادداشت پيش رو اين است كه چرا وقتي پديده‌اي يا واقعه‌اي رخ مي‌دهد، در تحليل عمومي تنها سكانس پاياني قصه و پرده آخر شاهنامه ديده مي‌شود و پيشينه تاريخي آن ناديده مي‌ماند؟ فرضيه اين يادداشت آن است كه اين نوع نگاه ثابت و استاتيك نه تنها به حل بلندمدت بحران كمك نمي‌كند كه آن را پيچيده‌تر و لاينحل‌تر مي‌كند. در ابتدا اشاره به اين نكته لازم است كه از منظر تاريخي، پرده آخر قصه هرگز جداي از سكانس اول آن نيست و تا اولش را نخواني آخرش را هرگز نفهمي و نداني، بنابراين آخر داستان تنها نوك قله كوه يخي است كه بخش بيشترش ناديدني است.
در اين‌گونه تحليل‌هاي «آخر محور» معمولا سه خطاي شناختي وجود دارند كه عبارتند از: نخست عدم تفكيك علت از دليل؛ دوم تقليل مجموعه علل و دلايل به يك علت يا دليل و سوم فرافكني و تفكيك متن از فرامتن.
در ادامه يادداشت هركدام از اين موارد به تفكيك بررسي مي‌شوند:

١-عدم تفكيك علت از دليل
در فلسفه علم برخلاف نگاه عاميانه كه علت و دليل در يك معنا به كار برده مي‌شوند آن دو از همديگر متفاوتند. با زبان ساده مي‌توان با مثال آتش و دود اين جدايي و تفاوت را توضيح داد. علت مقوله‌اي پيشيني و مربوط به روندي است كه به شعله‌ور شدن آتش منجر شد كه مي‌تواند برخورد يك ته سيگار روشن به علف‌هاي جنگل يا جرقه‌اي الكتريكي در انبار بنزين باشد. دليل، البته در سطح اول مقوله‌اي ذهني و آن چيزي است كه آتش زدن آن نقطه را در ذهن عامل رقم زده يا توجيه كرده است كه مي‌تواند اشتباه، خشم، بيماري، توهم، انتقام يا هر چيز ديگري باشد. در سطح دوم نيز كه البته از موضوع اين يادداشت خارج است، دليل همان چيزي است كه كسي بايد براي مدلل كردن و قابل پذيرش كردن وقوع آتش‌سوزي بياورد كه مي‌تواند دود يا بقاياي سوختگي باشد.
در مورد هر واقعه‌اي و در اين جا قتل كودكي سيزده ساله بررسي علت محور به ما مي‌گويد كه مجموعه واقعه‌هاي كوچكي كه پيش از اين رخ داده و وقوع متناوب يا متمادي آنها زمينه را براي وقوع واقعه بزرگ يعني آن قتل فجيع فراهم كرده‌اند، كدامند. تحليل دليل محور نيز نوري بر درون حفره‌هاي تاريك تونل ذهن آن مرد قاتل مي‌افكند و به ما مي‌گويد چه چيز يا چيزهايي ارتكاب آن عمل غير انساني و وحشيانه را براي او مدلل و مشروع كرد؟
در تحليل علت محور، هر چند عمل قتل به دست پدر رومينا انجام شده و او قاتل واقعي است، اما در پشت سر اين علت غايي به قول فلاسفه، مجموعه‌اي از علل معدّه يا فراهم‌كننده و تسهيل‌كننده آن غايت وجود دارند كه در هر تحليل علمي و منصفانه‌اي نبايد فراموش شوند. در اين زنجيره تعليلي نقش آن مرد ۳۵ ساله يا ۲٨ ساله در قتل هيچ از پدر رومينا كم ندارد، اما چرا در تحليل‌هاي چند روز اخير مردان مرد ما او ديده نمي‌شود و مع‌الاسف به او اين اجازه هم داده مي‌شود كه خود را در نقش منجي آن دخترك بي‌پناه نشان دهد و جرم مسلم و شيطان‌صفتانه‌اش را توجيه كند؟ پرسشي است كه پاسخش را در پايان يادداشت خواهم داد.
پس از حلقه آخر اين زنجيره تعليلي يعني كار پدر و حلقه ماقبل آخر يعني ربودن دختر يا فرار او با مرد رباينده، حلقه‌هاي ديگري هم ديده مي‌شوند كه در هر كدام از آنها يك مرد جا خوش كرده است. به راستي مردان پيرامون زندگي رومينا اعم از پدر، دايي، عمو، پدر بزرگ، مردان با درجات فاميلي پايين‌تر، معلم مدرسه و ملاي مسجد چه تصوري را از مرد در ذهن او ساخته بودند كه او راه نجات خود را در پشت پازدن به همه آن مردان و پناه بردن به مردي بيمار ديد كه با شيادي و لطايف‌الحيل خلئي را كه همه آن مردان پيرامون خالي گذاشته يا خود به وجود آورده بودند براي آن كودك بي‌پناه پر كرد و او را به دام خود كشاند؟ آن همه مرد كه در روزهاي زندگي رومينا همه غايب و چه بسا حاضر بدتر از غايب برايش بودند و در آگهي ختم او يا به تعبير دقيق‌تر مجلس زن‌كشان او رژه رفتند و در كنار آن گل پرپرشده جا خوش كردند در دوره زندگي كوتاهش كجا بودند كه علاقه و عشق كودكانه او به آنها گره بخورد و چنان آغاز شومي را برايش رقم نزند؟ آيا پدر، پدربزرگ، عمو و دايي او را يك‌بار در بغل و آغوش خود گرفته بودند تا نياز ذاتي و كودكانه او را به عشق و محبت تامين كنند؟ در حلقه بعدي هم البته مردان بيشتري ديده مي‌شوند. آنان همه مردهايي هستند كه به جاي ياد دادن مهارت زندگي و حل مساله و بخشيدن عشق و محبت راستين به رومينا، با فراهم ساختن زمينه‌هاي عيني و ذهني او را در سن 9‌سالگي و در كلاس سوم ابتدايي به جشن بلوغ يا تكليف بردند و از اسباب‌بازي‌هايش جدا كردند و با ندايي بلند خاطرنشانش كردند كه از امروز عصري دگر آمد و كشتيبان را سياستي دگر. اگر آن روز روميناي 9ساله اين مراسم را جشني كوچولو و مفرح مي‌ديد تنها كمتر از چهار سال بعد و در ۱۳ سالگي به راستي باورش شده بود كه يك دختر بالغ و آماده ازدواج است و البته آن مرد وحشي‌صفت نيز همان باور را در ذهن آن كودك تقويت كرد و به او وانمود كرد كه ديگر فردي مستقل است و پدر و مادر و كسي ديگر نبايد برايش تصميم بگيرند و البته خود به جاي همه براي او تصميم گرفت و با او آن كاري را كرد كه نبايد مي‌كرد. به اين ترتيب در تحليل علت محور قاتل نه تنها يك نفر نيست، بلكه او در انتهاي فهرستي طولاني از نفرات و تنها حلقه‌اي از يك زنجيره تعليلي است كه در جوامع مردسالار همه آن حلقه‌ها و نفرات تنها مردان هستند.
تحليل دليل محور چنان‌كه گفته شد به جاي تكيه بر عوامل عيني و بيروني به دلايل ذهني توجه دارد و البته هرچند در اينجا كانون بحث، ذهن يك نفر يا همان قاتل است، اما در حقيقت آن گزاره‌هاي ذهني كه قتل را براي او مدلل و مشروع كرده‌اند تنها در ذهن او و مال او نيستند و به بياني ديگر نوعي معرفت بين‌الاذهاني‌اند كه ذهن او تنها بخشي كوچك از آن است. آنچه تاكنون از خلال حرف‌هاي آن ناپدر و خانواده و اهل محل درباره دلايل مشروعيت بخش قتل آن دختر شنيده و خوانده شده‌اند همان‌هايي است كه پيش از اين هم از زبان هزاران پدر، برادر، شوهر، پدر بزرگ، پسر، عمو، دايي، نامزد و حتي دوست پسر، كه دختر، خواهر، همسر، نوه، مادر، برادرزاده، خواهر‌زاده، نامزد و دوست دختر‌هاي خود را كشته‌اند، شنيده شده است. تحليل دليل محور به ما مي‌گويد كه تقليل اين نوع قتل‌ها به موضوعي خانوادگي، روانشناسي و جنايي خطاست؛ اين‌گونه نيست كه اگر پدر در آن لحظه حساس عصباني نمي‌شد و آن رباينده با فرستادن عكس و فيلم خلوت دختر او، خونش را به جوش نمي‌آورد ديگر قتلي رخ نمي‌داد. وقتي گزاره‌هاي مدلل‌كننده و توجيه‌كننده زن‌كشي بررسي مي‌شوند در راس همه آنها گزاره‌اي دو رويه ديده مي‌شود كه يك سر آن مالكيت است و سر ديگرش ناموس. به راستي در كدام پيش‌زمينه فرهنگي و تاريخي و ديني اين گزاره خطا و خطاآفرين در ذهن يك مرد خلق شده است كه او مالك زني است كه نام ديگرش ناموس اوست؟
كدام فرهنگ و تفسير ديني و عرف و عادت است كه به مرد اجازه مي‌دهد هركاري دلش مي‌خواهد انجام دهد، ولي زن را از ابتدايي‌ترين حقوق خداداده‌اش يعني تصميم‌گيري براي زندگي شخصي و خصوصي خود محروم نمايد و او را نه انساني آزاد و خدا آفرين كه ملك و مال و ناموس مرد ديگري بداند؟ به راستي اين دو واژه ناموس و مالكيت از كجا وارد اين سرزمين شده‌اند و از كي و چگونه انديشه سياه پنهان در خود را در اين فرهنگ تزريق كرده‌اند؟ تحليل دليل محور همچنين به ما مي‌گويد كه اگر هزار بار قاتلان اين زنان قصاص هم بشوند، مادام كه آن گزاره‌هاي توجيه‌گر و مدلل‌كننده قتل در پستوهاي ذهن مردان مرد وجود دارند، چنين قتل‌هايي همچنان ادامه خواهند داشت. راه توقف آنها البته تنها حذف اين زمينه‌هاي توجيه‌گر و فراهم‌كننده‌اي است كه بايد توسط همه افراد و نهادها و دستگاه‌هاي تعليمي و تربيتي اين سرزمين انجام پذيرد.
موضوع ديگري كه پديده زن‌كشي و به ويژه دختركشي را براي وجدان‌هاي منصف، تلخ‌تر و زجرآورتر مي‌كند حاشيه امن عرف، سنت، فقه و حتي قانون براي پدران دختركش است. هر چند در برخي مذاهب مانند مالكي كه البته مبناي قانون جزايي هيچ كشور مسلماني نيستند پدر دختركش بايد قصاص شود ولي تاكنون علماي ديگر مذاهب و دستگاه‌هاي حقوقي و قضايي كشورهاي‌شان كه معمولا قوانين جاري آنها تابع فتواهاي مذاهب‌شان است در برابر اين پديده سكوت كرده‌اند. البته چنان‌كه گفته شد قصاص و تنبيه هم نه راهكار علاج دايمي اين بحران، بلكه تنها مسكني موقت براي زخم جانكاه بازماندگان مقتول است و بايد تدبيري ديگر انديشيد كه صدالبته فرهنگي و تاريخي است.
اينكه قاتل دختر سركش كه عرف و عادت و سنت او را ناموس پدر و خانواده و فاميل مي‌داند به قهرماني تبديل شود كه لكه ننگ را از پيشاني آنها پاك كرده است از ديگر مسائلي است كه دست اين قاتلان را بازمي‌گذارد و زن‌كشي را به قتل مقدس تبديل مي‌كند. اينجا البته نسبت بين سنت، عرف، دين وقانون و تاثير و تاثر آنها بر هم بحثي مهم و چندرشته‌اي است كه بايد مجال ديگري مطرح شود.

۲- تقليل علل و دلايل به يك يا چند علت و دليل
در اين خطاي دوم معمولا رد پاي عقبه‌هاي قبيله‌اي، قومي، مذهبي، ايدئولوژيك و گاه طبقاتي ديده مي‌شود. در همين مورد رومينا گروهي بر بيماري و اعتياد قاتل، گروهي بر تعصب مذهبي او و مخالفتش با پيوند دختر شيعه‌اش با مردي سني و گروهي بر بافت قبيله‌اي طالش تاكيد دارند؛ گروهي ديگر تحويل دختر توسط نيروي انتظامي به پدر، تحريكات طايفه و فاميل و مواردي مانند آن را برجسته مي‌كنند كه همه آنها در مقام ارزش‌گذاري نه دلايل و علل اوليه، كه تنها علل و دلايل ثانويه محسوب مي‌شوند.
تقليل زنجيره علل و دلايل به يك يا چند مورد البته به نوعي ساده‌سازي موضوع هم هست كه خود مي‌تواند منشا ديگري داشته باشد كه در خطاي سوم از آن بحث خواهد شد.
٣- خطاي سوم فرافكني و تفكيك متن از فرامتن
هر پديده‌اي در چارچوب يك فرامتن فرهنگي، جغرافيايي، ديني، اقتصادي، سياسي و مانند آن رخ مي‌دهد و هرگز نمي‌توان وقوع آن را جداي از آن جغرافياي چندجانبه محل وقوع پنداشت. با وجود اين برخي ذهن‌هاي ساده‌انگار يا فانتزي و گلخانه‌اي به جدا ديدن متن از فرامتن يا كارگزار از ساختار متمايل مي‌شوند و برخي هم در سطحي پايين‌تر به ساده‌ترين راهكار موجود يعني فرافكني روي مي‌آورند. بخشي از تحليل‌ها در چند روز اخير را بايد در همين چارچوب بررسي كرد. گروهي همه داستان را در رومينا خلاصه كرده و با گفتن اين جمله ساده كه حقش بود و بچه كلاس هفتمي را چه به اين كارها خيال خود را از هرگونه تحليل پسيني رها كرده‌اند. برخي ديگر در مقابل آنچنان از او دفاع كرده و او را از كار كودكانه، اما ناشايستش تطهير كرده‌اند كه گويي، اين حق طبيعي او بود كه مدرسه و كلاس درس و همكلاسي‌هاي هفتمش را رها كند؛ در برابر پدر و مادر وعرف و شرع و همه آداب و رسوم محل عصيان كند و با مردي كه دوست دارد و هم‌سن پدرش است، فرار كند. برخي هم با محدود كردن قتل به انگيزه‌هاي شخصي و مذهبي و خلقي قاتل و قطع پيوند او با فرامتن، آن را مساله شخص او و خانواده و حداكثر مردم روستايش دانسته‌اند.
از بين همه اين تحليل‌ها خطرناك‌تر و غير‌اخلاقي‌تر از همه تحليل مردان مردي است كه با گذاشتن عكس‌هاي شخصي پخش شده از رومينا توسط مرد رباينده‌اش يـا مصاحبه او به برجسته‌سازي نقش قاتل آخري اين كودك و توجيه و تبرئه اين شرور پرداخته‌اند. به راستي از اين قلم به دستان مرد بايد پرسيد كه شما چگونه به خود اجازه مي‌دهيد مرد ۲٨ ساله يا ۳۵ ساله‌اي را تبرئه و در بهترين حالت در حاشيه امن قرار دهيد كه كودكي را كه نصف سن او را هم نداشت ولو با اختيار خودش دزديده و 6 روز به خلوت سراي خود كشانده است؟ شما چگونه به آن شدت و حدت به قاتل آخري يعني پدر او مي‌تازيد و به قاتل قبلي سهل مي‌گيريد؟ از آن مردان مرد هم بايد پرسيد كه آيا اين مرد خودخواه و هوسران بايد حتي اگر آن كودك هم بنابرهرعلت و دليلي شيفته او بود آيا بايد نصيحتش مي‌كرد يا به خانواده و مشاور ارجاعش مي‌داد يا اينكه با او فرار مي‌كرد و زندگي‌اش را به تباهي مي‌كشيد؟ آيا در نظر اين مردان مرد مشكل اين كار جنون‌آميز مرد رباينده فقط نبود عقد بود كه با برپايي مجلس عقد آن را ختم به خير كنند يا فاجعه عميق‌تر و تراژيك‌تر از آن بود كه آنان مي‌پنداشتند؟ كدام فرهنگي است كه به مرد اين اختيار و اراده را مي‌دهد كه در هر سني بتواند با دختري در هر سن ولو كودكي با نصف عمر خودش ازدواج كند و عرف و شرع و سنت و قانون نه تنها سرزنشش نكند كه تشويقش كند؟ جدا كردن متن از فرامتن البته زمينه را براي مسووليت گريزي و فرافكني هم فراهم مي‌كند و در اينجا مردان مرد به فرشتگاني تبديل مي‌شوند كه نقشي در اين قضيه ندارند و هرچه هست در جغرافيايي ديگر رخ داده و مربوط به كساني ديگر است و اين‌چنين مانع شكل‌گيري پديده‌اي به نام شرمندگي ملي يا آزردگي وجدان جمعي مي‌شويم كه خود مي‌تواند مانع تكرار اين فجايع شود.
و سخن آخر مشكل تحليل‌هاي غيرتاريخي تنها محدود كردن واقعه در دقيقه نود يا همان ديدن سكانس آخر نيست، بلكه بد ديدن آن هم هست. در اينجا قصدم تبرئه پدر قاتل و همراهان و مشوقان او نيست كه نيك واضح است جنايتي چنين فجيع با هيچ معياري قابل توجيه نيست، ولي به راستي با همه اين فرامتن تاريخي و مذهبي و سنتي و مانند آن اگر هر يك از ما مردان مرد با چنين موقعيتي مواجه مي‌شديم و دخترمان اين‌گونه مي‌كرد، چه مي‌كرديم؟ و آيا اين پرسش را از خود كرده‌ايم كه ممكن بود عملكرد ما تفاوت چنداني با پدر رومينا نداشته باشد؟
به راستي آيا ما مردان مرد كه امروز عكس‌هاي خصوصي آن كودك مقتول را در پروفايل‌هاي‌مان گذاشته‌ايم و در ذيل آن تراوشات قلمي خود را مي‌نويسيم، اجازه مي‌دهيم كه كسي ديگر عكس زنان و خواهران و دختران خودمان را به همين صورت روي پروفايلش يا پيوست يادداشتش قرار دهد و اصلا آيا خودمان عكس منسوبان زن را روي پروفايل خودمان مي‌گذاريم و چه بگويم آيا حتي اجازه مي‌دهيم آنها عكس خودشان را روي پروفايل‌شان بگذارند؟
ما كه حتي هنگام مرگ عكس مادر و خواهر و دختر و همسر خودمان، عكس آنها را روي آگهي ترحيم‌شان نمي‌گذاريم به راستي چطور به خود اجازه مي‌دهيم اين گونه عكس اين كودك را به معرض ديد بگذاريم؟
ما كه حاضر نيستيم حتي در آگهي‌هاي ترحيم مادران‌مان بگوييم كه او مادر و خواهر و خاله و عمه اين دختران هم بود و فقط نام مردان را در آگهي ترحيم فهرست مي‌كنيم گويي كه مرحومه هيچ فاميل سببي و نسبي مونث نداشته است چگونه راضي مي‌شويم كه عكس اين كودك مقتول را با فتوشاپ در كنار آگهي ترحيم سراسر مردانه او بگذاريم؟ مگر خود ما در مرگ مادر و دختر و خواهر و همسر خود غير از آن مي‌كنيم؟ نكته ديگر در بدديدن سكانس آخر عادي‌سازي فاجعه و آماده كردن اذهان براي تحليل آن به عنوان يك داستان جنايي است كه هر روز چند مورد از آن سنخ در جاي جاي كشور رخ مي‌دهد. نديدن حلقه‌هاي تاريخي قبلي و منحصر كردن ماجرا در سكانس آخر نه تنها مانع تكرار فاجعه نمي‌شود كه آن را عادي‌سازي مي‌كند و سرانجام بخشي ديگر از بدديدن، نقطه‌اي ديدن و تمركز كردن بر يك مورد و كم ديدن و نديدن موارد ديگر است. گاه البته بزرگ كردن موضوعي كوچك و كوچك كردن مطلبي بزرگ را هم بايد به آن اضافه كرد. در همين روزهايي كه رومينا كشته شد چند زن ديگر هم در جاي جاي كشور قرباني مردسالاري شدند، ولي رسانه و دنياي مجازي آنان را نديد. گويا جذابيت رسانه‌اي مقتول اصل اول را در برجسته‌سازي زن‌كشي دارد و اگر مقتول كسي مانند آسيه پيرزن كرمانشاهي باشد كه جانش را فداي خان و مانش كرد ارزشي براي رسانه‌هايي كه مالكان‌شان بيشتر از همان جنس مردان مرد هستند، نداشته باشد.آسيه پناهي كرمانشاهي از آن جنس زناني بود كه از چشم رسانه‌ها مغفول ماند و چه بسيار زناني مانند او كه بي‌صدا رفتند و خواهند رفت.‌ اي كاش پژوهشگري بي‌طرف پيدا مي‌شد و همه زن‌كشي‌هاي دست‌كم 10‌‌سال اخير را گردآوري و به شيوه‌اي اينفوگرافيك به آگاهي همگان مي‌رساند. شيوه‌اي ديگر از بدديدن، ديدن فاجعه‌هاي عريان و خشونت‌آميز از سنخ زن‌كشي سخت و نديدن زن‌كشي نرم يا آزار سفيد زنان توسط برخي مردان خود خودخواه و بيمار است. چه بسيار زناني كه گرفتار رنج مدام از سوي مردان و افتادن در چرخه مرگ تدريجي‌اند و به سبب فقدان پشتوانه‌هاي اقتصادي، پرهيز از انگ خوردن‌هاي اجتماعي، دلبستگي‌هاي عاطفي به فرزندان و نبود حمايت‌هاي حقوقي به ادامه اين زندگي تن مي‌دهند و اندك‌اندك پژمرده و افسرده مي‌شوند. برخي از آنان هم البته از زندگي سير مي‌شوند و كشتن خود را بر ماندن ترجيح مي‌دهند. بنابراين خودكشي زنان هم در نهايت شكلي ديگر از زن‌كشي توسط مردان است.
نوعي ديگر از بدديدن سكانس آخر هم انداختن همه تقصير بر گردن مردان و فراموش كردن نقش زنان در خلق فاجعه است. اين در حالي است كه به موازات نگاه بيمارگونه و جنون‌آميز برخي مردان به زنان، گروهي از زنان هم نگاهي بيمارگونه و نادرست به مردان دارند؛ تا جايي كه در اين نگاه كارهاي مردان زورگو و مستبد با صفات مردانگي، جذبه و قاطعيت ستايش مي‌شوند و همراهي و اطاعت مشورت‌پذيري و عشق بخشي و عشق‌خواهي بي‌دليل و يكطرفه مرداني ديگر به نام زن ذليلي و ضعف و عقده مادر نبوده به استهزا و تمسخر گرفته مي‌شوند. در اين مقوله هم بي‌ترديد نقش اين گروه از زنان و اين بخش از فرهنگ زنانه در تقويت روحيه خشونت و استبداد در مردان و گسترش پديده زن‌كشي كمتر از مردان قاتل نيست.
عضو هيات علمي دايره المعارف بزرگ اسلامي

شعارسال، با اندکی تلخیص و اضافات بر گرفته از روزنامه اعتماد ، تاریخ انتشار: 11 خرداد 1398 ، شماره: 4658  ، www.etemadnewspaper.ir

اخبار مرتبط
خواندنیها و دانستنیها
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار
پربازدیدترین
پربحث ترین