پایگاه تحلیلی خبری شعار سال

سرویس ویژه نمایندگی لنز و عدسی های عینک ایتالیا در ایران با نام تجاری LTL فعال شد اینجا را ببینید  /  سرویس ویژه بانک پاسارگارد فعال شد / سرویس ویژه شورای انجمنهای علمی ایران را از اینجا ببینید       
کد خبر: ۳۴۵۳۰۷
تاریخ انتشار : ۱۲ خرداد ۱۴۰۰ - ۲۲:۵۰

مروری بر مفهومِ امر سیاسی اثر کارل اشمیت

«امر سیاسی» کلید واژه‌ای است که محتوای اصلی مقالات اشمیت را به خود اختصاص داده است. در سراسر این اثر، اشمیت به بازخوانی این موضوع می‌پردازد که «امر سیاسی» چه تعریفی دارد؛ چه ویژگی‌هایی دارد و اساساً نسبتِ نظام‌های فکری در برخورد با امر سیاسی چگونه است؟ اشمیت معتقد است مفهوم «امر سیاسی» پیشفرضِ مفهوم دولت است....
مروری بر مفهومِ امر سیاسی اثر کارل اشمیت
 

شعار سال: «مفهوم امر سیاسی» عنوانِ کتابی بسیار جذاب و خواندنی از فیلسوف شهیر قرن بیستم کارل اشمیت است. در این اثر، علاوه بر مقاله «مفهوم امر سیاسی»، مقاله دیگری از اشمیت با عنوان «عصر خنثی سازی ها و سیاست زدایی ها» که در آن اشمیت به توصیف دیدگاه خود در باب تاریخ مدرن اروپایی می پردازد را نیز میخوانیم. همچنین در سومین مقاله از مجموعه مقالاتِ این اثر، به مقاله ای از لئو اشتراوس با عنوانِ «یادداشت هایی در باب کارل اشمیت، مفهوم امر سیاسی» برخواهیم خورد که نقد جانانه اشتراوس را به همراه دارد. اشمیت خود به شاگرد و دستیارش، گونتراس در باب مقاله اشتراوس گفته بود: «تو باید آن را بخوانی، اشتراوس عمق اندیشه ام را دیده و مرا آن گونه زیر اشعه ایکس قرار داده است که هیچ کس دیگری قرار نداده». و در نهایت، این اثر با مقاله ای با عنوان «الهیات سیاسی چیست؟» از هاینریش مایر به پایان می رسد.

«امر سیاسی» کلید واژه ای است که محتوای اصلی مقالات اشمیت را به خود اختصاص داده است. در سراسر این اثر، اشمیت به بازخوانی این موضوع می پردازد که «امر سیاسی» چه تعریفی دارد؛ چه ویژگی هایی دارد و اساساً نسبتِ نظامهای فکری در برخورد با امر سیاسی چگونه است؟ اشمیت معتقد است مفهوم «امر سیاسی» پیشفرضِ مفهوم دولت است. دولت در معنای تحت اللفظی و در ظهور تاریخی خود، موجودیتِ خاصی از یک مردم است. در مقابلِ بسیاری از انواع قابلِ تصور موجودیت ها، دولت در وضع تعیین کننده، عین اقتدار نهایی است.

کتاب، با گزاره ای از مفهوم دموکراسی وارد بحثی جذاب می گردد. دموکراسی یعنی آموزه ای که از هزاران سرچشمه سیراب شده است و براساسِ «شان اجتماعیِ» حامیاش انواع مختلفی دارد. این انواع مختلفِ دموکراسی فقط از یک جنبه با یکدیگر مشابهند و آن میلِ سیری ناپذیر دموکراسی به نظارت دولتی بر فرد است(برگرفته از کتاب تاملاتی در باب تاریخ جهان).

اشمیت جهتِ بیان تناقض میانِ دموکراسی و دولت مشروطه به بورکهارت رجوع می نماید. بورکهارت معتقد است: «از همین رو دولت، از یک طرف تحقق و مظهر اندیشه های فرهنگی تمام طرفین است و از طرف دیگر، صرفاً چهره آشکار زندگیِ مدنی است و فقط به صورت موردی دارای قدرت است. دولت باید بتواند هرکاری را انجام دهد و در عین حال، مجاز به انجام دادنِ هیچ کاری نیست».

اشمیت که خود تجربه زیست و همکاری با حاکمیتِ آلمان نازی را تجربه کرده است معتقد است علم سیاست آلمان(تحت تاثیر فلسفه دولتِ هگل) در اصل، مُبیّن آن بود که دولت بطور کیفی از جامعه متمایز است و بالاتر از آن قرار دارد. دولتی را که بالای جامعه ایستاده است می توان دولت یونیورسال خواند؛ اما نه دولت تام؛ دولت تامی که امروزه بعنوان نفیِ جدلیِ دولتِ خنثی فهمیده می شود، دولتی که اقتصاد و حقوقش فی نفسه غیر سیاسی است.

آلبرت هِنل در دولت، موجودیتی را می بیند که به دیگر سازمان های اجتماع می پیوندد؛ اما «موجودیتی که از نوع ویژه است که بر فراز این سازمان ها قرار گرفته و همه آنها را در بر می گیرد». هنل این باور را که دولت اقلاً به صورت بالقوه دارای این قدرت است که تمام اهداف اجتماعی بشریت را نیز به اهداف خودش بدل سازد نادرست می داند.
 

کارل اشمیت نویسنده کتاب امرسیاسی
 
اشمیت عنوان می کند که آنچه به لحاظِ اخلاقی شَر، به لحاظِ زیبایی شناسی زشت، یا به لحاظ اقتصادی زیان آور است، لزوماً دشمن نیست؛ آنچه به لحاظ اخلاقی خوب، به لحاظ زیبایی شناختی زیبا و به لحاظ اقتصادی، سودآور است، لزوما به معنای سیاسی کلمه دولت نیست. اشمیت می گوید مفاهیم دوست و دشمن را باید در معنای انضمامی و وجودی آنها فهمید و نه در معنای استعاری یا تمثیلی؛ آنها را نباید به صورت ترکیب شده با و تضعیف شده توسط تصورات اقتصادی، اخلاقی و مانند آنها و به طریق اولی، در معنایی خصوصی- فردی، بعنوان بیانی روان شناختی از عواطف و تمایلات خصوصی فهم کرد. مفاهیم دوست و دشمن تقابلی هنجاری و خالصاً روحانی نیستند.

اشمیت معتقد است به همان میزان که امروزه جنگ ها به لحاظ تعداد و تناوب کاهش یافته اند، سبعیت آنها افزایش یافته است. دنیایی که امکان جنگ به کلی در آن از میان رفته باشد، یعنی جهانی کاملاً صلح آمیز، دنیایی بدون تمایز دوست و دشمن و از همین رو، دنیایی بدون سیاست خواهد بود. قابل فهم است که چنین دنیای ممکن است دربردارنده تقابل ها و تضادها و انواع مختلفی از دسیسه ها و رقابت های بسیار جالب توجه باشد. اما در چنین دنیایی تقابل معناداری وجود نخواهد داشت که انسان ها به خاطر آن ملزم به قربانی کردنِ زندگی، مجاز به ریختن خون و کشتنِ سایر انسان ها باشند.

اشمیت باور دارد که فرمول های حقوقی در بابِ قادر مطلق بودن دولت در واقع فقط نوعی سکولارسازی سطحیِ فرمول هایِ الهیاتیِ قادر مطلق بودنِ خداوند هستند.

بیسمارک تنها به این دلیل نمی توانست علیه پاپ اعلان جنگ کند که پاپ دیگر حقِ اعلانِ جنگ را در اختیار نداشت؛ همچنین اتحادیه های کارگری سوسیالیستی نمی خواستند در نقشِ یکی از طرفینِ جنگ ظاهر شوند. هیچ اپوزسیونِ سازمان یافته ای در آن زمان وجود نداشت تا حکومت آلمان را از تصمیم گیری در وضعیت اضطراری محروم سازد؛ چنین اپوزسیونی اگر چنین کاری را انجام می داد از جانب حکومت آلمان دشمن تلقی و می بایست تمامی پیامدهای این مفهوم را مُتحمل می شد.

اشمیت معتقد است نظریه تکثرگرایانه دولت، فاقد مرکز است و اندیشه های خود را از حلقه های فکر نسبتاً متقاوتی (دین، اقتصاد، لیبرالیسم، سوسیالیسم و ...) وام می گیرد. این نظریه، مفهوم محوری تمامیِ نظریاتِ ناظر به دولت، یعنی امر سیاسی را نادیده می گیرد و حتی به امکان این نیز اشاره نمی کند که تکثرگراییِ انجمن ها می تواند به نوعی موجودیت سیاسی فدرال منجر شود. این نظریه، تماماً حولِ فردگرایی لیبرال می چرخد. نتیجه چنین نظریه ای این است که دولت، صرفاً خدماتی فسخ شدنی برای افراد و اجتماعات آزاد آنها ارائه می دهد.

اشمیت درخصوص جنگ طلبی دولت ها بیان می دارد که هیچ هدف عقلانی، هیچ هنجاری هرقدر هم که حقیقت داشته باشد، هیچ برنامه ای هرقدر هم که ستودنی باشد، هیچ آرمان اجتماعی هرقدر هم که زیبا باشد و هیچ مشروعیت یا قانون مندی وجود ندارد که بتوان به خاطر آن انسان ها را به کشتن یکدیگر مجاب کرد. مفاهیمی که جنگی عادلانه را فرض می گیرند معمولا برای اهداف سیاسی مورد استفاده قرار می گیرند.
اگرچه لیبرالیسم به طور ریشه ای دولت را منکر نمی شود، از طرف دیگر، نظریه ای ایجابی در باب دولت و شیوه ای برای اصلاح آن نیز ارائه نمی دهد، بلکه تنها تلاش می کند امر سیاسی را به امر اخلاقی مُلزم سازد و تحتِ انقیاد اقتصاد درآورد.

هگل اولین تعریفِ سیاسیِ جدلی از بورژوازی به دست می دهد. بورژوا فردی است که نمی خواهد حوزه شخصیِ غیر سیاسی و بی مخاطره را ترک کند. کسی که به تملک اموال خصوصی خود و عدالتی که مالکیت خصوصی را حفاظت می کند متکی است، به مثابه فردی در برابر تمامیت عمل می کند. او کسی است که پوچیِ سیاسی خود را با ثمره های آزاد و کسب ثروت و بالاتر از همه با امنیت تامِ استفاده از آن جبران می کند. در نتیجه او می خواهد کسی از او انتظار شجاعت نداشته باشد و از خطر مرگِ خشونت بار معاف شود.

اشمیت معتقد است، هگل در دستان مارکس و لنین به مسکو رفت. روش دیالکتیک در آنجا مستقر شد و بیانِ انضمامی خود را در مفهوم انضمامی جدیدی از دشمت یافت، یعنی مفهوم دشمنِ طبقاتیِ بین المللی؛ و روش دیالکتیکی خودش را به همراهِ تمامِ چیزهایِ دیگر مثل قانونمندی و عدم قانونمندی، دولت و حتی مصالحه با دشمن، به سلاحی برای این نبرد تبدیل کرد. فعلیت هگل به میزان زیادی در نزد جورج لوکاچ زنده است.


ائتلاف خارق العاده و پیچیده اقتصاد، آزادی، فناوری، اخلاق و پارلمان خواهی مدتها است که کار دشمن قدیمی خود، یعنی پسمانده های دولت مطلقه و آریستوکراسیِ فئودال را تمام کرده است و با ناپدید شدن دشمن، این ائتلاف، معنای اصیل خود را از دست داده است. حال گروه بندی ها و ائتلاف های جدیدی پدیدار شده اند. اقتصاد دیگر فی نفسه آزادی نیست؛ فناوری دیگر صرفاً در خدمت آسایش نیست؛ بلکه به همان اندازه در تولید تسلیحات و ابزار خطرناک نقش دارد. پیشرفت دیگر فی نفسه موجد کمال بشردوستانه و اخلاقی نیست که در قرن ۱۸ پیشرفت تلقی می شد.

درحالیکه تصور نظام مند هگل از دولت آلمان در قرن نوزدهم، دولت را قلمرو اخلاق و عقلِ عینی می بیند که بر فراز قلمرو شهوانی جامعه خودپرست قرار گرفته است، حال قضاوت ارزشی معکوس شده است. حال جامعه به مثابه حوزه عدالت صلح آمیز، بی نهایت بالاتر از دولت قرار گرفته است، دولتی که به قلمرو بی اخلاقی وحشیانه تقلیل یافته است. نقش ها عوض شده اند، اما خدایگان سازی برجای خود باقی است.

قرن هجدهم، متافیزیک را به کمک سازه های فلسفه ای «دادارباور» پس زد و قرن عوامانه سازیِ روشنگری، آثار و دستاوردهای بزرگ قرن هفدهم، اومانیسم و عقل گرایی در مقیاسی عظیم بود. اما شاه بیت استدلال های عاطفی قرن هجدهم مفهوم «فضیلت» است و معنای اسطوره ای آن یعنی وظیفه. *دادارباوری، فلسفه ای است که به جای اتکا به وحی به عقل تکیه می کند و از طریق آن وجود خداییِ خالق را اثبات می کند. گاه به آن مذهب طبیعی هم می گویند؛ چرا که تاکید آن بر قوای عقلانی طبیعی انسان است و نه وحی الهی*.

اما در قرن نوزدهم نوعی دنیوی شدن پدید آمد (ترکیبی به وضوح چند وجهی و ناممکن از تمایلات زیبایی شناختی، رمانتیک، اقتصادی و فنی). در قرن نوزدهم پیشرفت فنی با چنان نرخ حیرت آوری صورت می گرفت و موجب چنان تغییرات سریعی در حوزه های اجتماعی و اقتصادی می شد که تمامی مشکلات اخلاقی، سیاسی و اجتماعی تحت تاثیر آن قرار گرفته بودند. دین باوری جادویی به فنی باوری جادویی تبدیل شد. قرن بیستم نه صرفاً به مثابه عصر فناوری، بلکه به مثابه عصر ایمانی دینی به فناوری آغاز شد.

مفهومِ پیشرفت، یعنی ارتقاء یا کمال در قرن هجدهم، یعنی در عصر ایمانِ بشردوستانه و اخلاق گرا استیلا پیدا کرد. در این دوران، پیشرفت، بالاتر از همه به معنای پیشرفت خویش و آموزش است: یعنی استکمالِ اخلاقی. در عصر تفکر اقتصادی یا فنی، پیشرفت به طور ضمنی و طبیعتاً به معنای پیشرفت اقتصادی یافتن است.

عالم الهیات و موعظه گر قرن شانزدهم به عالمان نظام ساز قرن هفدهم تبدیل می شوند که در جمهور عالمان و جدا از توده ها زندگی می کردند. سپس در قرن هجدهم که هنوز آریستوکراتیک بود، نویسندگان عصر روشنگری سر رسیدند. در قرن نوزدهم نباید میان پرده نبوغ رمانتیک و کشیشان پُر شمار دین خصوصی، ما را سردرگم کند.
اشمیت می گوید: من قوی ترین و پراهمیت ترینِ تمامی تغییرات روحی تاریخ اروپا را تغییر قرن هفدهمی از الهیات سنتی مسیحی به علم طبیعی می دانم. تا به امروز این تغییر، مسیر تمام توسعه های بعدی را تضمین کرده است. این فرآیند تاثیر خود را بر تمامی قوانین کلی تاریخ بشریت، مثل قانون مراحل سه گانه کنت، طرح پیشرفت اسپنسر از عصر نظامی گری به عصر صنعتی و سازه های تاریخی- فلسفی مشابه، گذاشته است.

اختراعات قرن پانزدهم و شانزدهم، آزادی، فردگرایی و شورشگری را ترویج می کردند؛ اختراع دستگاه چاپ به آزادی مطبوعات منجر شد. ابداعاتِ فنی امروزی، ابزاری برای استیلا بر توده ها در مقیاسی عظیم هستند؛ رادیو، انحصار پخش را پیش فرض می گیرد و سینما سانسور را.

هنگامی که همه چیز از دین و الهیات و سپس از متافیزیک و دولت منتزع شده، به نظر می رسید که همه چیز بیش از همه از فرهنگ منتزع شده و به خنثی گراییِ مرگِ فرهنگی منجر گشته است. درحالیکه دینِ توده ای عوامانه ای امیدوار بود که خنثی گرایی ظاهری فناوری، بهشتی زمینی به ارمغان آورد، بزرگترین جامعه شناسان احساس می کردند که این تمایل که برتمامی مراحل روح مدرن اروپایی استیلا داشته است اکنون خود فرهنگ را تهدید می کند.

اما اکنون به سراغ مقاله ای از لئو اشتراوس در نقد کارل اشمیت خواهیم رفت. اشتراوس معتقد است نظریه پایه ای اشمیت تماماً وابسته به رویکرد جدلی او در قبال لیبرالیسم است؛ این نظریه را فقط باید بعنوان نظریه ای جدلی یعنی فقط «براساس وجود انضمامی سیاسی» فهمید. اشمیت معتقد است لیبرالیسم امر سیاسی را نفی کرده است؛ با این حال به موجب این نفی، امر سیاسی را از صحنه جهان حذف نکرده، بلکه فقط آن را پنهان کرده است؛ لیبرالیسم موجب شده است که سیاست ورزی از طریق گفتار ضد سیاسی انجام شود.


اشتراوس می گویند اشمیت آگاه است که نظام همساز و حیرت انگیز اندیشه لیبرال...علیرغم تمام شکست ها همچنان در اروپای امروز جایگزینی نیافته است و این آگاهی به تنهایی برای توصیف اهمیت تلاش های او کافی است؛ زیرا او به دلیل چنین آگاهی در میان رقبای لیبرالیسم کاملاً تنهاست.

از نظر هابز وضع طبیعی، وضع جنگ میان افراد است؛ اما از نگاه اشمیت وضع طبیعی وضع جنگ میان گروه ها (به خصوص ملل) است. از نظر هابز در وضع طبیعی هرکسی دشمن دیگری است؛ از نظر اشمیت تمام رفتار سیاسی به سوی دوست و دشمن متمایل است.

موریس اوربک معتقد است کارل اشمیت تاثیرگذارترین نظریه پرداز سیاسی آلمان پس از جنگ جهانی اول و مدتی (۱۹۳۳-۱۹۳۶) حقوقدان برجسته رژیم نازی بود. اشمیت تحت تاثیر جامعه شناسی از جمله مطالعات ماکس وبر(اندیشمندی که دولت را نهادی می دانست که انحصار استفاده از زور را در اختیار دارد) قرار گرفت. از نظر اشمیت شخصی که نماینده قدرت حاکم دولت است به تنهایی در باب وضع اضطرار، یعنی درباب وضعیت استثناء یا نهایی تصمیم می گیرد. چنین تصمیمی که ملاحظات و تمایزات حقوقی محدودش نمی سازند ذات حاکمیت را تعیین می کند.

اوربک معتقد است تعامل اشمیت با لیبرالیسم در استفاده او از الهیات کاتولیک برای تحلیل توسعه نظام دولت-ملت ریشه دارد. اشمیت در کتاب الهیات سیاسی آن چیزی را پروراند که می توان تصور جامعه شناختی از الهیات کاتولیک نامید. او معتقد بود که مفاهیم دولت مدرن در واقع مفاهیم الهیاتی سکولار شده هستند.

دلالت های مفهوم دشمن ممکن است القاء کننده زمینه ایدئولوژیک یا تمایل اشمیت به نازیسم باشد. اشمیت دشمن را دیگری یا غریبه ای توصیف می کند که بی نهایت بیگانه است و از این رو در وضعیت نهایی یا مخاطره انگیز تعارض یا جنگ با او محتمل است. این تعریف، احتمالاً دشمن را در هیئت نژاد یا ملت منفور یا فرضاً مخاطره انگیزی القاء می کند که به طور موجهی می توان آنها را امحا کرد. و البته در نگرش نازیسم، یهودیان چنین دشمنی هستند. از این رو از نظر بعضی از منتقدان، یهودستیزی یا کلا نژادپرستی، پیامد منطقی نظریه اشمیت است.

پس از جنگ جهانی اول، اشمیت به تحلیل کاوشگرانه بحران دموکراسی پارلمانی در اروپا پرداخت. لیبرال دموکراسی هایی که از ویرانه های مونارشی(پادشاهی) و امپراتوری برخاستند، هرج و مرج های عمده ای را که اشمیت به ایمان به عقل گرایی، انکار شرارت ذاتی انسان، تقابل با اقتدار حاکم و توسل یوتوپیای به صلح و بین الملل گرایی نسبت می داد به نمایش گذاشتند. پارلمان های واقعی به دنبال حکومت برحسب فرمول های ایدئولوژیکی بودند که تعارض های واقعی را که نهایتاً آشکار شدند پنهان می ساختند و در بسیاری از موارد دیکتاتوری های خشن جایگزین حکومت های پارلمانی شدند.

اشمیت حکومت پارلمانی را نه آرمانی با ارزش، بلکه ترکیبی نامناسب از دو اصل متناقض(لیبرالیسم و دموکراسی) می دانست. پارلمان که ظاهراً مردم انتخابش می کنند نماینده اراده مردمی نیست، بلکه منظومه ای از منافع است که حزب اکثریت یا ائتلافی از احزاب را شکل می دهد. در نهایت گروه نخبه ای که از جانب روزنامه نگاران و روشنفکران حمایت می شود بر پارلمان حکومت می کند.

در نگاه اشمیت، توتالیتاریسم از بی ثباتی و بی کفایتی لیبرال دموکراسی بر می خیزد (سیاست زدایی از جامعه منجر به سیاسی سازی تام زندگی شد). به باور اشمیت بشردوستی و تجارت (یعنی اخلاق و اقتصاد) در نظام لیبرالی برای نابودی سیاست با یکدیگر متحد شده اند.

اما در مقاله انتهایی، هاینریش مایر بیان می دارد: اشمیت برخلاف آگوستین و پیروانش، مفهوم الهیات سیاسی را از رواقیون یا وارو و با هدف نقد الهیات سیاسی وام نگرفته است. بلکه آن را از باکونین وام گرفته است. باکونین این مفهوم را علیه ماتسینی به کار برده بود و به آنچه «الهیات سیاسی ماتسینی» می نامید حمله کرده بود. باکونین به حقیقت وحی حمله ور و وجود خداوند را منکر می شود؛ او می خواهد از شر دولت خلاص شود و مدعای یونیورسالِ آیین کاتولیک رومی را نفی کند. او با شعار نه خدا و نه ارباب و با «خشم سکایی» علیه حاکمیت، نظم، سلسله مراتب، اقتدار الهی و نیز اقتدار انسانی طغیان می کند.

در نهایت با گزاره ای از کارل اشمیت به این نوشتار پایان می دهیم آنجا که می گوید: هولناک ترین جنگ ها فقط با نام صلح آغاز می شود، هولناک ترین سرکوب ها به نام آزادی انجام می شوند و هولناک ترین اعمال بشری فقط با نام بشریت.

نویسنده: محمد آخوندپور امیری
 

شعارسال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از سایت خبری برخط ، تاریخ انتشار: 9 خرداد 1400، کدخبر: ،www.barkhatbook.com

خبرهای مرتبط
خواندنیها-دانستنیها
آخرین اخبار
پربازدیدترین
پربحث ترین