شعار سال: مشکلی که پیش میآمد، مسئولین یا مردم شهر به سراغ دانشمند ریزه و محبوب شهر، پروفسور بالتازار میرفتند. جناب پروفسور، شروع میکرد به راه رفتن و با فکر کردن و فکر کردن و فکر کردن، یکباره یک فکر بدیع به سرش میزد و میرفت چهار تا دکمه را میزد و یک ماشین بزرگ شروع میکرد به کار، و آخرش یک ماده شیمیایی یا یک ماشین دیگری بیرون میداد که مسئله را، هرچه که بود، حل میکرد. نگاه خیلی از مردم و مسئولین ما به مقوله علم و تکنولوژی نگاهی پروفسور بالتازارانه است! (برداشت از کانال جناب گاو)
تحلیل و تجویز راهبردی:
جوانتر که بودم فکر میکردم که همه چیز «یک» جواب علمی مشخص دارد که باید آن را کشف کرد. دانشمندان، دکترها و متخصصان، برای من مانند یک بت بزرگ بودند که جواب درست را در آستین شان دارند.
این روزها، هرچند همچنان به علم به عنوان ابزاری برای اداره عاقلانه جوامع معتقدم، اما این بتهای قبلی برای من فرو ریختند به چندین دلیل که سه دلیلش را اینجا مینویسم:
۱. اگر علم واقعا دقیق و قطعی است. چرا متخصصان یک رشته یک حرف واحد نمیزنند. خاطرم هست روزی یکی از وزرای اقتصاد میگفت که اگر دو اقتصاددان در یک اتاق باشند معمولا دو نظریه از آن بیرون میآید و گاهی هم سه نظریه؟! فقط اقتصاد هم نیست، فیزیوتراپ ها، متخصصین علوم اعصاب، جامعه شناسها و موزیسینها هم نظرات و نظریات متفاوتی دارند؛ بنابراین آن قدرها که ما فکر میکنیم علم (یا دست کم نمادهای علم) قطعی و دقیق نیست.
۲. فهمیدم علوم انسانی و اجتماعی که بیشتر مرتبط با کشورداری و توسعه هستند اصلا به میزان علوم پایه و مهندسی دقیق نیستند. محاسبات نیوتونی، استاتیک و مقاومت مصالح در ساختن یک پل در سان فرانسیسکو و سبزوار یکی است. اما مدیریت دو شرکت همسایه در یک شهر چه سان فرانسسیسکو باشد چه سبزوار متفاوت است و غیرقابل تقلید.
۳. فهمیدم در کشورداری و اداره سازمان، اصلا ما با مسایل شسته رفته سروکار نداریم. مسایلی هستند که چندبعدی اند (مثلا هم جنبه اقتصادی دارد هم جنبه اجتماعی) و هم ساختارنایافته (هیچ کس به درستی نمیتواند تمام ابعاد مساله را ببیند و درک کند) و هم مانند یک موجود زنده عمل میکنند (وقتی راه حلی را اجرا میکنی مساله به شکل دیگری در میآید).
به پیش بینیهای غلط و تجویزهای اشتباه همان بتهای سابق دیگر اشاره نمیکنم.
چه باید کرد؟
تا اطلاع ثانوی به این جمع بندی رسیده ام که برای اداره کشور و سازمان باید از فرمول زیر پیروی کنم.
۱. بالتازاری به دنیا نگاه نکنم. فکر نکنم که با صرف تفکر آن هم به صورت فردی میشود به راه حل رسید. بلکه اولا بخشی از راه حل احتمالا حاصل آزمایش، سعی و خطا، پایلوت کردن (اول اجرا بعد تفکر) است و دوم اینکه هیچ کس از ما عقل کل نیست! بنابراین باید با کوششی جمعی به حقیقت رسید.
۲. بپذیرم که، چون موضوعات بین رشتهای هستند، همه اطلاعات نزد یک فرد نیست و همه راه حلها به ذهن یک فرد نمیرسد؛ بنابراین مهمترین تکنولوژی/متدولوژی حل مساله، «گفتگو» است. هنر رهبران کشورها و سازمانها ایجاد فضایی برای گفتگوی آزاد فراگیر است. کسانی که با من مخالفت میکنند بزرگترین خدمت را میکنند، چون سوراخهای احتمالی راه حل را بدون هزینه به من نشان میدهند. مخالفان را به سکوت نکشانم.
۳. تا آنجا که میتوانم باید حساب و کتاب کنم. تحلیل هزینه-منفعت کنم. عدد و رقم و تحلیل باید مبنای کار من باشد، اما چون ما نمیتوانیم مطمئن باشیم که به جواب قطعی و بهینه رسیده ایم، بسیاری از تصمیمات توافقی است و نه انتخاب بهینه؛ بنابراین اقناع و اجماع بین ذینفعان کلیدی برای حل مسایل جمعی بسیار مهم است. ترکیبی از عقلانیت ابزاری و عقلانیت تفاهمی (به تعبیر هابرماس فیلسوف معاصر).
حل مساله در کشور و سازمان یعنی ترکیبی از اقدام، تست، آزمایش، تحلیل، ایده یابی، بحث، نقد و گفتگو و نه فقط فکر کردن و پژوهش علمی. حل کردن مساله ملی یعنی بررسی بین رشته ای، اجماع و توافق جمعی روی معقولترین و حساب شدهترین گزینهها نه فقط اینکه یک فرد یک مساله را معجزه وار حل کند. باور کنیم پروفسور بالتازاری وجود ندارد. کشورداری بالتازاری و مدیریت بالتازاری یک توهم است. اگر در جستجوی توسعه هستیم نگاهمان را در مورد علم، دانشمندان، حل مسائل ملی، اهمیت گفتگو و اجماع روزآمد کنیم.
دکتر مجتبی لشکربلوکی
شعار سال، با اندکی تلخیص واضافات برگرفته از پایگاه خبری عصراسلام، تاریخ انتشار:۵ اردیبهشت ۱۴۰۱، کد خبر: ۳۰۱۴۹، www.asrislam.com