پایگاه تحلیلی خبری شعار سال

سرویس ویژه نمایندگی لنز و عدسی های عینک ایتالیا در ایران با نام تجاری LTL فعال شد اینجا را ببینید  /  سرویس ویژه بانک پاسارگارد فعال شد / سرویس ویژه شورای انجمنهای علمی ایران را از اینجا ببینید       
کد خبر: ۳۸۸۱۸۲
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار : ۰۹ ارديبهشت ۱۴۰۲ - ۲۳:۰۰
ممکن است در تاریخ اسلام یا دوره انقلاب و جنگ تحمیلی هر خاطره ای از مادران شهدا شنیده باشید. از بریدن سر وهب ابن عبدالله کلبی(وهب نصرانی) در روز عاشورا و پرتاب سر به سمت مادرش در لشکر حسین علی تا داستان شهدای گمنام. اما داستان فیروزه شجاعی مادر شهید یوسف داورپناه چیز دیگری است. شهریور 1362 یوسف توسط منافقین به شهادت رسید و خبر به خانواده دادند.پدر با شنیدن خبر شهادت فرزند، در جا جان سپرد. مادر برای دیدن جسد شهید به مقر منافقین فراخوانده شد. یوسف تکه تکه شده سرجدا و شکم دریده شده و انگشتان بریده را در اختیار مادر گذاشتند و یک روز با جسد حبس کردند. گفتند ببین تا دق کنی. گفتند،حق بردن جسد شهید را هم نداری. اگر خواستی دفنش کن. و مادری که ذره ذره تنش را جمع می کرد و بخاک می سپرد و آتش می گرفت و بانویی با چادر مشکی می گفت که آرام باش و بگو لا اله الله. السلام علیک یا ابا عبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک .

شعارسال: شهید یوسف داورپناه در ۱۵ تیرماه سال ۱۳۴۴ هجری شمسی، در شهر کرمان به دنیا آمد. در رشته برق از دبیرستان فارغ التحصیل شد و خانواده از کرمان به ارومیه مهاجرت کرد. پس از آنکه گروهک‌های تجزیه طلب کرد در غرب کشور اقدام به آشوب و اغتشاش کردند و شهر‌های کردنشین ایران را اشغال نمودند، شهید یوسف داورپناه داوطلبانه با پیوستن به گروه ضربت سپاه پاسداران شهرستان پیرانشهر استان آذربایجان غربی به مبارزه با گروهک‌های تروریستی کرد پرداخت. در ۵ شهریور سال ۱۳۶۲ بود که حزب منحله دمکرات کردستان ایران با هجوم به منزل این شهید بزرگوار، ایشان را به اسارت گرفتند و در نهایت پس از شکنجه‌های فراوان، او را به طرز فجیع و دلخراشی به شهادت رساندند و سپس پیکر این شهید را بعد از مثله کردن، تحویل مادر دادند و گفتند همین جا دفنش کن.

*روایت فیروزه شجاعی مادر شهید یوسف داورپناه درباره جزئیات شهادت یوسف

می‌گوید من مظلوم‌ترین مادر شهید هستم، منافقین من و فرزندانم را اسیر کردند، من تنها مادر شهیدی هستم که سر بریده بچه ام را جلویم گذاشتند، شکم بچه ام را پاره کردند و جگرش را در آوردند. با ساتور بدن فرزندم را قطعه قطعه کردند و من ۲۴ ساعت با این بدن تنها ماندم و خودم با دستم قبر کندم و کفن کردم و دفن کردم.

یوسف بعد از انقلاب وارد سپاه شد، جنگ که شروع شد دائما به منطقه کردستان رفت و آمد داشت. چند بار به شدت مجروح شده بود. خوب یادم هست، در ماه مبارک رمضان از طرف سپاه آمدند و گفتند که یوسفت زخمی شده و حالا در بیمارستان امام تبریز بستری است. افطار نکرده از ارومیه راهی تبریز شدم، در بیمارستان چشمم از دور یوسف را شناخت، چوب زیر دستش گذاشته و در میان تعداد زیادی از مجروحین ایستاده بود. از دور صدایش زده و خود را دوان دوان به او رساندم، صدای شیون و زاری ام بیمارستان را به هم زد، همه داشتند ما را نگاه می‌کردند، مادری که مدت هاست پسرش را ندیده و یوسفی که مجروح در آغوش مادرش بود. یوسف می‌گفت: مادر! تو را به خدا آرام باش! گریه نکن، من را از آغوشت بیرون بکش؛ بچه‌ها با دیدنت یاد مادرشان می‌افتند و دل شان می‌گیرد.

رنگ به رخسار نداشت. بعد از چند روز از بیمارستان مرخص اش کردیم و آمدیم خانه در روستای کوتاجوق. در منطقه همه او را می‌شناختند، ضد انقلاب و دمکرات کینه عجیبی از یوسف در سینه داشتند، چندین نفر از سرکرده‌های شان را غافل گیر و در بند کرده بود. شب خوابید! گفته بود برای نماز بیدارش کنم. نیم ساعتی به اذان مانده بود که بیدار شدم، دیدم دمکرات‌ها روی دیوار‌های خانه با چراغ به یکدیگر علامت می‌دهند، پدرش را بیدار کردم، گفتم دمکرات‌ها بیرون خانه هستند. گفت: آن‌ها هیچ کاری نمی‌توانند بکنند، آقا یوسف بیدار شد، گفت مامان چه خبره؟ گفتم چیزی نیست، نگاهی به ساعت کرد و برای نماز وضو گرفت، رکعت اول نمازش را خوانده بود که دمکرات‌ها وارد خانه شدند، یوسف بدون توجه به آن‌ها نمازش را تمام کرد. اسلحه را به سمت من گرفتند، گفتند:تو هم حزب اللهی هستی؟ یوسف تفنگ را از پیشانیم کشید و گفت: شما برای گرفتن من آمده اید، پس با مادرم کاری نداشته باشد. گفتند: تو نماز می‌خوانی؟ برای رهبرت است؟ این نماز برای خدا نبوده و این عبادت‌ها قبول نیست. گفت: نام رهبرم را به زبان نیاورید، من برای رهبری می‌جنگم که یک ملت در نماز به او اقتدا می‌کنند، در این حال یکی از زنان دمکرات با قنداق تفنگ ضربه محکمی به دهان یوسف زد که غرق در خون شد، خلاصه یوسف را بردند.


فیروزه شجاعی مظلوم ترین مادر شهید

صبح که شد پیغام آوردند که یوسف را شهید کرده ایم، پدر و مادرش برای تحویل جنازه به مقر حزب بیایند. پدرش با شنیدن این خبر ، در دم دق کرد و جان سپرد. من و برادرش به آن سوی رودخانه رفتیم، یوسف را همان جایی که سپاه چندی از اعضای ضدانقلاب را به هلاکت رسانده بود، شهید کرده بودند، بدن یوسفم تکه تکه شده بود، انگشت هایش، جگرش، اعضا و جوارحش. گفتند: اجازه نداری از اینجا خارجش کنی، همین جا دفنش کن. در حالی که اعضای ضدانقلاب به صورت مسلح بالای کوه ایستاده بودند، با دست هایم زمین را کندم، تکه تکه یوسفم را در قبر گذاشتم، یک مهر کربلا در دستم بود، خرد کرده و روی تکه‌های جسدش پاشیدم. با زجه و ناله همراه با عبارات لااله الا الله، الله اکبر دفنش کردم، با دست‌های خودم، خدایا! تو خودت شاهد هستی که بالای سرش خانومی با چادر سیاه ایستاده بود و به من می‌گفت که آرام باش و بگو لا اله الله.

تعداد بازدید : 189


امروز با گذشت سال‌ها مزارش در منطقه به امام زاده معروف شده و مردم منطقه از دعا در مزارش حاجت‌های زیادی گرفته اند، قبر یوسف و پیکر تکه تکه اش امروز محبوب و آرام بخش مردم منطقه است. لازم به توضیح است مستندی در ارتباط با زندگی شهید یوسف داورپناه و نحوه شهادت ایشان بنام کفن مشکی به کارگردانی یاسین احمدی ساخته و دوشنبه ۳۰ تیرماه ۱۳۹۹ (سه سال قبل) از شبکه افق پخش شده است.

فیروزه شجاعی مظلوم ترین مادر شهید
 
تعداد بازدید : 110
 
اختصاصی پایگاه تحلیلی خبری شعار سال،برگرفته از منابع گوناگون
اخبار مرتبط
خواندنیها و دانستنیها
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۰:۱۳ - ۱۴۰۲/۰۲/۱۰
0
1
خدا خیرتون بده، خیلی خوب کار کردید
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار
پربازدیدترین
پربحث ترین
پرطرفدارترین