پایگاه تحلیلی خبری شعار سال

سرویس ویژه نمایندگی لنز و عدسی های عینک ایتالیا در ایران با نام تجاری LTL فعال شد اینجا را ببینید  /  سرویس ویژه بانک پاسارگارد فعال شد / سرویس ویژه شورای انجمنهای علمی ایران را از اینجا ببینید       
کد خبر: ۱۶۶۰۸۳
تاریخ انتشار : ۰۹ آبان ۱۳۹۷ - ۲۳:۲۱
«گیتی عسکری» بانوی کارآفرین که حالا تولید کننده کفش است، روزهای سختی را گذرانده است؛ از حسرت سه روز بی غذایی تا کارآفرینی برای دوازه نفر، گوشه‌ای از زندگی پرفراز و نشیب اوست

»شعارسال:گیتی عسکری» بانوی کارآفرین که حالا تولید کننده کفش است، روزهای سختی را گذرانده است؛ از حسرت سه روز بی غذایی تا کارآفرینی برای دوازه نفر، گوشه‌ای از زندگی پرفراز و نشیب اوست!

همت که بلند باشد، در هر شرایط سختی نیز جبران کننده هر کاستی می‌شود. چه مردان و زنانی هستند که با اندک امکانات و با سختی‌های فراوان بار زندگی را به دوش کشیدند و در برابر مشکلات خم به ابرو نیاوردند!

عصر یک روز پاییزی به شهرک فردوسیه در شهرستان شهریار می‌روم تا پای صحبت «گیتی عسکری» بانوی کار آفرینی بنشینم که با داشتن مشکلات زیاد در زندگی، با عزمی مثال زدنی و همتی بلند از گردنه‌های تند زندگی عبور کرده و با صبر و پشتکار، راه‌های پر فراز و نشیب را هموار ساخته و حالا دوازده نفر در کنار سفره او، نان می‌خورند.

او از روزهای سخت زندگی برایم می‌گوید؛ روزهایی که مجبور بوده است به دلیل بی مسئولیتی همسرش در زمین کشاورزی و دامداری کار کند و اوقاتی که به دلیل تأمین هزینه‌های زندگی شبانه روز کار می‌کرده و تنها در مدت ۲۴ ساعت دو ساعت استراحت داشته است!

زمانی که مدت سه روز در ماه رمضان تنها با جرعه‌ای آب سحر را به افطار پیوند می‌زده و دوره‌ای که دختر دانش‌آموزش مدت شش سال تنها با یک مقنعه روزهای مدرسه رفتن را تجربه کرده و در آرزوی یک مقنعه ساده، روزگار را گذرانده است!

وارد کارگاهش که در زیر زمین منزل مسکونی‌اش است، می‌شوم، اولین چیزی که توجهم را جلب می‌کند، بوی آزار دهنده چسب کفاشی، صدای چکش‌هایی که بر رویه کفش‌ها فرود می‌آید، انبوهی از رویه‌های مشکی رنگ کفش، چند خانم دوزنده‌ای که هریک مشغول کاری هستند و پیرزنی که مادر این بانوی کارآفرین است و با داشتن سن نسبتاً بالا، برای گذران زندگی خود مجبور شده روی زمین و با دست و پنجه نرم کردن با قیچی و درفش، روزی خود را به دست آورد، است.

»گیتی عسکری» کتاب زندگیش را این طور می‌گشاید: متولد سال 54 کرج هستم. تا کلاس پنجم ابتدایی در کرج درس خواندم و در سن ۱۱ سالگی، بنا به دلایلی پدر ومادرم مجبور شدند به همدان و روستای «لتگاه» بخش بهار همدان همان روستای پدری‌ام مهاجرت کنند.

این روستا مدرسه راهنمایی دخترانه نداشت و دختران نمی‌توانستند ادامه تحصیل دهند و بسیاری به همین خاطر به ناچار ازدواج می‌کردند. آن زمان من برای ادامه تحصیل به منطقه کارخانه قند همدان رفتم و تا ساعت ۳ عصر در مدرسه بودم و با سختی ادامه تحصیل دادم.

پاییز سال ۶۷ در سن سیزده سالگی ازدواج کردم و مجبور به ترک تحصیل شدم؛ البته شرط ضمن عقدم این بود که باید ادامه تحصیل بدهم اما بعد از عقد همسرم با این موضوع مخالفت کرد.من با فردی ازدواج کردم که تنها ۱۸ سال داشت و اختلاف سنی ما پنج سال بود.

شرایط به شکلی بود که مجبور شدم برای تأمین هزینه‌های زندگی مشغول به کار شوم. شغل همسرم جوراب بافی بود اما پس از مدتی دیدم همسرم خیلی اهل کار کردن نیست؛ در نتیجه خودم مشغول به کار شدم و در خانه جوراب بافی می‌کردم.

بعد از مدتی پدرم از همدان به کرج مهاجرت کرد اما من با همسرم در روستا ماندیم. در روستا همه ترک زبان بودند و من به دلیل اینکه قادر به حرف زدن به زبان ترکی نبودم در ایجاد ارتباط با آنها با مشکل جدی روبرو بودم؛ به شکلی که دو سه سالی زمان برد تا بتوانم با مردم روستا صحبت کنم.

حکایت شستشوی بره‌ها با پودر لباسشویی!

بعداز ازدواج، همسرم به خدمت سربازی رفت و مجبور بودم برای تأمین هزینه‌های زندگی کار کنم.مدتی با شریک شدن با یکی از اقوام همسرم صیفی می‌کاشتم و کشاورزی می‌کردم. با درآمد حاصل از فروش صیفی جات، دو رأس گوسفند خریدم و تصمیم به دامداری گرفتم اما همسرم یک روز در سرمای زمستان بره‌ها را با پودر لباسشویی شست و بره‌ها از بین رفتند! و سرمایه من هم از بین رفت.

در حالی که صدای ضربه زدن چکش یکی از کارگران به کفش‌ها تمرکزمان را بهم می‌زند، اضافه می‌کند: دوباره دستگاه جوراب بافی خریدم و با افرادی دیگر به صورت شراکتی کار را آغاز کردم.

بعد از مدتی دستگاه جوراب بافی را فروختم و دو رأس گوساله خریدم و بعد با همان درآمد حاصل از جوراب بافی ۲۰۰ متر زمین در روستا خریدم. یک روز بعد از بازگشت از منزل پدرم که یک ماهی در آنجا بودم دیدم همسرم گوساله‌ها را فروخته و با آن وسائل خانه خریداری کرده است.

بعد به امید داشتن زندگی بهتر به تهران مهاجرت کردیم، اما این محقق نشد و با داشتن دو فرزند به دلیل بی مسئولیتی همسرم مجبور بودم شبها در خانه لباس بدوزم و روزها نیز در آموزشگاه خیاطی مربیگری کنم.

*دو ساعت استراحت در ۲۴ ساعت!

انگار از این روزها خاطره خوشی ندارد! چراکه سعی می‌کند دستانش را در هم گره زند و به نوعی خود را آرام کند و ادامه می‌دهد: بارها شده بود که فقط در شب ۲ ساعت می‌خوابیدم و در ۲۴ ساعت فقط دو ساعت استراحت داشتم! بقیه اوقات را باید کار می‌کردم تا بتوانم از عهده مخارج زندگی، اجاره خانه و هزینه‌های تحصیل دو فرزندم برآیم.

با داشتن چنین شرایط سختی، پدرم در کرج برای همسرم کار پیدا کرد و ما برای تجربه کردن روزهای بهتر زندگی به کرج مهاجرت کردیم. با همسرم در کرج در یک نان فانتزی کار می‌کردیم. با اینکه در کرج مشغول به کار بودیم اما مجبور بودم بار زندگی را بیشتر خودم به دوش کشم و بیشتر اوقات زندگی در حال کار کردن بودم؛ به طوری که بچه‌هایم از این شرایط و اینکه نمی‌توانستم به آنها رسیدگی کنم ناراضی شده بودند و به من گفتند "اگر قرار است برای ما مادری کنی باید ما را تنها نگذاری و در خانه بمانی؛ چون ما نیازمند توجه و محبت تو هستیم!

روزهای سختی را می‌گذراندم و کار و فعالیت روزانه‌ خیلی خسته و آزرده‌ام کرده بود و از طرف دیگر همسرم نیز دل به کار کردن نمی‌داد و با چنین شرایط سختی بود که دیگر نتوانستم با او زیر یک سقف زندگی را ادامه دهم و بالاخره در سال ۸۸ با داشتن دو فرزند دختر ۲۰ ساله و پسری ۱۸ ساله با ۲۱ سال زندگی مشترک بدون گرفتن مهریه از هم جدا شدیم و بعد از آن من به شهریار آمدم.

حالا یک زن تنها با ۳۴ سال سن و داشتن دو دختر و پسر جوان نمی‌توانستم هر جایی زندگی کنم. در همین سال با پیشنهاد آشنایان مبنی بر مراجعه و دریافت کمک از کمیته امداد تحت پوشش این نهاد قرار گرفتم و با مادرم که خود نیز تحت پوشش کمیته امداد بود، زندگی جدیدی را آغاز کردیم. به کمیته امداد رفتم اما ابتدا گفتند «شما به دلیل پایین بودن سن نمی‌توانید تحت پوشش قرار بگیرید.» من به آنها گفتم «اصلا نمی‌خواهم به من مستمری بدهید بلکه برایم شرایط کار فراهم کنید تا کار کنم».

پدرم فوت کرده بود و مادرم مستأجر بود. مجبور بودم کار کنم تا از اونیز حمایت مالی کنم. در کل، یک زندگی پنج نفره‌ا‌ی را با دو فرزند، مادر و یک برادرم شروع کردیم.

کمیته امداد سال ۸۹ وام هفت میلیونی داد و با آن وام مقداری بابت پیش بهای کارگاه دادم، چرخ خیاطی خریدم و مقداری نیز بدهی‌هایمان را دادم و شروع به کار کردم.

*آموزش خیاطی به سیزده کارآموز

سیزده کار‌ آموز خیاطی را آموزش می‌دادم و شهریه می‌گرفتم و در کنار آن نیز برای مشتریانم لباس می‌دوختم. درآمدم به طور میانگین ماهانه حدود ۹۰۰ هزار تومان می‌شد و توانستم پس از مدتی چند میلیون بدهی که داشتم را بپردازم.

در این موقع سینی چایی توسط یکی از کارگران جلویم قرار می‌گیرد و با خوردن چای، نیروی مضاعفی برای شنیدن حرف‌های این بانوی کارآفرین می‌گیرم.

او ادامه می‌دهد: در آن زمان کارگاهم ۱۲۰ مترمربع بود. به یکی از اقوام گفتم "شرایط کاری برایم فراهم کن تا از فضای بزرگ کارگاه بهتر استفاه کنم." او من را به فردی که زانو بند طبی تولید می‌کرد معرفی کرد و قرار شد من زانو بندهای تولید شده را بسته بندی کنم.

بالاخره این تولید کننده به من کمک کرد و دوخت زانوبند را یاد گرفتم. دستگاه بافندگی را آوردم و کارگاه را دو قسمت کردیم. یک طرف خانم‌های کارآموز آموزش خیاطی می‌دیدند و در طرف دیگر کارگاه با دونفر کارگر کار تولید زانوبند را آغاز کردیم.

بعد از مدتی این تولید کننده چهار دستگاه بافندگی آورد و همراه سه خانم و یک آقا کار تولید را شروع کردیم؛ البته مادرم نیز بعد از مدتی در کارگاه شروع به کار کرد.

به اینجای گفت‌و‌گو که می‌رسم تصمیم می‌گیرم مادر «گیتی عسکری» را هم به جمع بیاورم و صحبت‌های مادرانه او را هم بشنوم. به او در حالی که در وسط کارگاه آرام و با وقار مشغول به کار است به مزاح می‌گویم "مادر! آیا دختر خانم شما سر موقع حقوقت را می‌پردازد؟!" که خنده ملیحی می‌کند و می‌گوید: "بله، دخترم خوش حساب است!"

نامش «راحله گلستانی»، است و 64 سال سن دارد و در حالی که قیچی بزرگی در دست دارد و مشغول جداکردن قسمت‌های اضافه کتانی‌هاست، ادامه می‌دهد: مدت هفت سال است با دخترم کار می‌کنم و ماهی ششصد هزار تومان حقوق می‌گیرم؛ البته تحت پوشش کمیته امداد هم هستم و مستمری ماهانه 60 هزار تومانی دارم. از ساعت ۷:۳۰ صبح تا شش بعد از ظهر در کارگاه کار می‌کنم.

ادامه صحبت با خانم عسکری بانوی کارآفرین را از سر می‌گیرم و ادامه می‌دهد: پسرم هم در کارگاهم کار می‌کرد اما پس از مدتی به این نتیجه رسیدم که اگر او در محیط زنانه کار کند، آسیب می‌بیند و نمی‌تواند در آینده مرد موفقی باشد؛ در نتیجه به آن فرد تولید کننده گفتم دستگاهش را جای دیگری ببرد و پسرم در آنجا کار کند و من بسته بندی کارهای پسرم را انجام بدهم.

سال ۹۱، منزلم را از مادرم جدا کردم و با مدرک طرحی دوخت دخترم دوباره وام پنج میلیونی از کمیته امداد گرفتم و با سه میلیون تومان آن، خانه‌ای اجاره کردم و سقف خانه را با چوب پوشاندم. در حیاط خانه کلاس خیاطی و تولیدی را شروع کردیم. در کل، با پنج نفر زانوبند و مچ بند تولید می‌کردیم.بعد از مدتی با پستایی آشنا شدم.

ورودم به کار پستایی کفش به این شکل بود که روزی یک روحانی که امام جماعت یم شرکت تولیدی کفش بود به من گفت که می‌خواهی تو را به شرکت معرفی‌ کنم و من موافقت کردم.

قرار شد من کار پستایی کردن کفش را انجام دهم. گفتند: «رویه کفش را برش خورده می‌دهند و شما در کارگاه کار تکمیل کردن کفش را تا مرحله دوخت زیره کفش انجام می‌دهید» به مدیر شرکت گفتم "من چیزی از این کار نمی‌دانم و او گفت اشکالی ندارد شما با همین چرخ خیاطی که داری کار را انجام بده."

بعد از مدتی یک چرخ خیاطی مخصوص این کار را به من داد و گفت "قسطی از حقوقت کم می‌کنم." درآمدم در ابتدا خیلی کم بود و سه چهار ماه برای دیگران رایگان کار کردم تا کار را یاد بگیرم.

کنار این کار، خیاطی می‌کردم و سال 93 کار را حرفه‌ای آغاز کردم. زمانی چهار چرخکار داشتم و الان به صورت متمرکز شش نیرو دارم و تعدادی نیز در بیرون از کارگاه برایم کار می‌کنند.

در مجموع، 47 میلیون تومان وام تاکنون از کمیته امداد وام گرفتم. اکنون کتانی تولید می‌کنم و به عنوان تولیدی واسط با شرکت تن تاک، فعالیت می‌کنم.

امرار معاش دوازده نفر در کارگاه تولیدی

با آنکه در مسیر زندگی دست اندازهای مختلفی را گذرانده و سختی‌های زیادی را تجربه کرده اما با اعتماد به نفس صحبت کرده و اضافه می‌کند: در مجموع، دوازده نفر با من همکاری می‌کنند و ما روزانه صد جفت کفش را آماده می‌کنیم.

از سال 92 تاکنون خانه‌ای را خریداری کردم، برای پسرم ماشین خریدم و دخترم را شوهر دادم و همه این هزینه‌ها را به تنهایی پرداخت کردم. ماهانه پنج میلیون حقوق می‌دهم و در نهایت آنچه برایم باقی می‌ماند کمی بیشتر از دو میلیون تومان است؛البته ماهانه 600 هزار تومان قسط نیز بابت دریافت وام از کمیته امداد می‌دهم.

* هزینه ماهانه یک میلیون تومانی درمان بیماری دخترم

اینجا انگار یاد موضوعی آزار دهنده می‌افتد و این در چهره اش به خوبی مشخص است و حدسم درست بود؛ چراکه سری از سر تأسف تکان می‌دهد و بیان می‌کند: از نظر من سختی یعنی اینکه در جامعه چون من یک زن بودم طوری به من نگاه می‌کردند که این خانم نمی‌تواند کاری انجام دهد.

اندکی سکوت می‌کند و به گوشه‌ای خیره شده و می‌افزاید: دخترم بیماری «پسوریازیس» دارد و پول تهیه آمپول او خیلی سخت بود؛ حتی یکی از آمپول‌های او را هرگز نتوانستم تهیه کنم. حداقل باید ماهی یک میلیون تومان برای درمان او هزینه می‌کردم.

*شش سال مدرسه رفتن دخترم با یک مقنعه

در حالی که بغض می‌کند، سرش را پایین انداخته و ادامه می‌دهد: برای نمونه زمانی بود که در ماه رمضان برای مدت سه روز فقط با آب روزه گرفتیم و افطار و سحری فقط آب خوردیم و در این مدت هیچ چیزی برای خوردن نداشتیم! اما با همه این سختی‌ها صبر کردیم.دوره‌ای بوده که دخترم شش سال با یک مقنعه به مدرسه رفته است! البته در دورانی که در منزل پدرش بودند شرایط سخت تری داشتند اما بعد از آن دوران شرایط بهتری داشتیم.با همه سختی‌ها بچه‌هایم درسشان خوب بود و دخترم دو دیپلم علوم انسانی و طراحی دوخت دارد و ازدواج کرده است.

من همیشه به فرزندان و کار آموزان می‌گویم "در بدترین شرایط، باز زندگی دارای زیبایی‌های فروانی است که ارزش دارد برای رسیدن و حفظ آن بجنگید و هیچ وقت ناامید نشوید!" من همیشه به نیروهایم امید می‌دهم. یک روز یکی از کار آموزانم می‌گفت: "به همسرم گفتم وقتی در بدترین شرایط روحی قرار می‌گیرم پیش خانم عسکری می‌روم و او همیشه یک چیزی دارد تا به من امید بدهد.

زمانی بود که در ماه رمضان برای مدت سه روز فقط با آب روزه گرفتیم و افطار و سحری فقط آب خوردیم و در این مدت هیچ چیزی برای خوردن نداشتیم! اما با همه این سختی‌ها صبر کردیم.

همیشه به فرزندانم می‌گویم: «عزت و شرف انسان خیلی ارزش دارد؛ می‌شود با نان خالی روز را گذراند اما آبروی انسان ارزش بیشتری دارد

"به پسرم همیشه می‌گویم:«همان قدر وقتی در خیابان راه می‌روی و اسمی از منِ مادرت برده می‌شود تو احساس افتخار می‌کنی، همان قدر نیز از تو انتظار دارم وقتی در کنارم در خیابان راه می‌روی به تو افتخار کنم!» این افتخار به چهره زیبا و ماشین آنچنانی نیست بلکه به شخصیت انسان بستگی دارد!

حالا به پایان گفت‌وگو می‌رسیم و این بانوی کارآفرین در حالی که کارهای تولیدی جمع شده در گوشه کارگاه را به من نشان می‌دهد، یادآور می‌شود: اگر به من وام بیشتری بدهند حاضر هستم به پنجاه نفر کار یاد بدهم تا بتوانند برای خود درآمد کسب کنند. هدفم این است که کارگاه را توسعه بدهم و تعداد نیروی بیشتری در اینجا مشغول شوند.


شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات بر گرفته از خبرگزاری فارس، تاریخ انتشار: آبان 1397 ، کدخبر: 13970728000329،www.farsnews.com

اخبار مرتبط
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار
پربازدیدترین
پربحث ترین