پایگاه تحلیلی خبری شعار سال

سرویس ویژه نمایندگی لنز و عدسی های عینک ایتالیا در ایران با نام تجاری LTL فعال شد اینجا را ببینید  /  سرویس ویژه بانک پاسارگارد فعال شد / سرویس ویژه شورای انجمنهای علمی ایران را از اینجا ببینید       
کد خبر: ۱۸۹۸۴۰
تاریخ انتشار : ۲۹ بهمن ۱۳۹۷ - ۰۷:۵۲
«اما دست‌کم در باب دنیای مادی، لااقل می‌توان تا آنجا پیش ‌رفت که وقایع را، نه ناشی از مداخله علی‌حده نیروی قدسی در هرکدام از این وقایع، بلکه ناشی از برقراری قوانینی عمومی دانست.»

شعار سال: فهم تصویر اندیشمندان از ماهیت دنیای زنده پیش از انتشار منشأ گونه‌ها در ۱۸۵۹ میلادی کاری است دشوار و اما تصویری کلی و بدون جزئیات بسیار را می‌توان از نگرش مردمان دنیای پیشاداروینی به هستی نقش کرد. نخستین ویراست منشأ گونه‌ها اشاره‌ چندانی به عقاید طبیعی‌دانان و اندیشه‌ورزان در باب ماهیت گونه و تبیین فرايندهایی که منجر به پدیدآمدن دنیای زنده کرده‌اند، نمی‌کند. شاید نپرداختن به نظریات رایج پیش‌ از داروین در منشأ گونه‌ها را بتوان ناشی از این حقیقت دانست که داروین ابدا نیت انتشار کتابی را در باب نظریه تکاملی خود در ۱۸۵۹ نداشت؛ آنچه او در سر می‌پروراند نیازمند غور و غوص در باب مبانی نظریه او و جمع‌آوری شواهدی پرشمار در حمایت از نظریه‌ای بود که داروین، بحق، آن را عمیقا انقلابی و تکان‌دهنده می‌انگاشت. اگر آلفرد راسل والِس نامه‌ای در باب کشف سازوکار انتخاب طبیعی، در روستای دوجینگا در جزیره‌ هالماهِرای اندونزی خطاب به داروین نمی‌نگاشت و داروین در ژوئن ۱۸۵۸ با دریافت این نامه سراسر آشفته نمی‌شد، شاید نگارش منشأ گونه‌ها تا اواخر دهه ۱۸۷۰ نیز به انجام نمی‌رسید. پس از دریافت این نامه، داروین به توصیه دوستان نزدیکش، «چکیده‌ای» نوشت که ۱۵ ماه بعد به چاپ رسید. با توجه به این سراسیمگی، می‌توان نادیده‌گرفتن تاریخچه نظریات مرتبط با گونه و گونه‌زایی در قالب آنچه در قرن نوزدهم الهیات طبیعی خوانده می‌شد را بر داروین بخشید. داروین مقدمه ویراست نخست منشأ را با اشاره به بقایای تاریخ طبیعی خلقت آغاز می‌کند. اثری که در ۱۸۴۴ و بدون دربر داشتن نام نویسنده‌اش که تنها در ۱۸۸۴ آشکار شد و نام روزنامه‌نگاری اسکاتلندی به نام رابِرت چِیمبِرز از پرده درافتاد به یکی از پرخواننده‌ترین آثار آن دوران بدل شد تاجایی‌که پرنس آلبرت آن را به صدای بلند برای ملکه ویکتوریا قرائت می‌کرد. بقایا نظریه‌ای کیهانی مبتنی بر اصل دگرگونی (آنکه بعدهای تکامل خوانده شد) ارائه می‌دهد و شاید موفقیت این کتاب در میان هم‌عصران داروین در آماده‌سازی روح زمانه برای پذیرش نظریه تکاملی منشأ نقشی برجسته ایفا کرده باشد. داروین اما اثر خود را با تاختن بر بقایا می‌آغازد: «تصور می‌کنم که مؤلف بقایای خلقت چنین خواهد گفت که پس از شمار نامشخصی از نسل‌ها، دارکوبی از پرنده‌ای زاده‌ شد و گیاهی به داروش بدل گشت و این اشکال به همان شکل کاملی که می‌بینیم، پدید آمدند. اما به نظر من این فرض یک تبیین نیست، چراکه به علت سازگاری اشکال آلی با یکدیگر و شرایط فیزیکی حیات نمی‌پردازد و آن را توضیح نمی‌دهد» (داروین، ۱۸۵۹، صص ۴-۵). ویراست سوم منشأ (۱۸۶۱)، با تاریخچه‌ای موجز از ایده‌هایی تکاملی آغاز می‌شود و داروین به‌درستی با لامارک می‌آغازد: «نخستین [لامارک] در نخستین خدمت برجسته او برانگیختن توجه به این نکته بود که جمله دگرگونی‌های دنیای آلی و غیرآلی را می‌توان حاصل قانون و نه وساطت معجزه‌وار انگاشت» (داروین، ۱۸۶۱، ص ۱۵). تصویر رایج از ایده‌های ژان باتیست پیِر آنتونی دو مونه شوالیه دو لامارک (۱۷۴۴-۱۸۲۹)، به کاریکاتوری از ایده تکاملی او خلاصه می‌شود: تصویری از چارپایانی که تلاش برای رسیدن به برگ‌های نوک درخت می‌کنند و در نهایت تلاش آنان برای رسیدن به نوک درخت به درازترشدن گردن فرزندان آنان در طی نسل‌ها می‌انجامد و در نهایت جانداری شبیه به زرافه پدید می‌آید. شاید بازخوانی یکی از نخستین مثال‌هایی که لامارک به‌منظور روشن‌کردن دیدگاه تکاملی خود ارائه داد، به فهم ما از عصاره ایده لامارک کمک کند: «می‌توان چنین تصور کرد که پرندگان ساحلی به‌هیچ‌وجه راغب به شناکردن نیستند، اما باید برای یافتن شکار خود به لب دریا نزدیک شوند و دائم در معرض فرورفتن در گل‌و‌لای ساحل‌اند. میل آنان به رفتاری که از فرورفتنشان در آب جلوگیری کند، عادت به انقباض و کش‌‌دادن و طولانی‌کردن بدنشان را در آنان پدید می‌آورد. این رفتار در طی نسل‌هایی که به زندگی این‌چنینی ادامه می‌دهند، به ظهور افرادی می‌انجامد که روی عصاهایی -همان پاهای دراز و عریان این پرندگان- راه می‌روند» (لامارک، نظام طبقه‌بندی بی‌مهرگان، ۱۸۰۱، ص ۱۴). مفهوم مبهمی مانند میل یا آرزو در تفکر لامارکی سازوکاری است که به دگرگونی گونه‌ها می‌انجامد. نسخه تمام‌و‌کمال‌تر نظریه تکاملی لامارک را باید در اثر مهمش، فلسفه جانورشناختی (۱۸۰۹)، جست‌وجو کرد. در این اثر، لامارک قوانین مورد نظر خود در باب تکامل گونه‌ها را به‌صورتی جامع و کامل معرفی می‌کند. لامارک نیز مانند داروین، تحت تأثیر رویکرد نیوتنی به عالم، در پی «قوانین» بودند و نه صرفا توصیفاتی کلی. قانون اول لامارک مبتنی بر وراثت صفات اکتسابی چنین اظهار می‌کند که اندام‌ها در طی نسل‌ها به سبب استفاده‌شدن یا استفاده‌نشدن دستخوش دگرگونی می‌شوند. قانون دوم به تغییر محیط به‌عنوان نیروی محرکه استفاده یا عدم استفاده اندام می‌نگرد و فرض می‌کنند چنین تغییراتی منجر به تغییر گونه‌ها در گذر زمان می‌شوند. شاید برای ما رویکردی تکاملی به حیات پیش‌پاافتاده باشد، اما صرف فرض دگرگونی و تغییر موجودات در طی نسل‌های متمادی، دو باور رایج آن زمان، ثابت‌بودن اشکال حیات و عمر کوتاه زمین را به چالش می‌کشد. صرف تصور پویایی موجودات زنده در گذر زمان، در برابر تصور غالب مبتنی بر ایستایی، نظریه لامارک را به نظریه‌ای انقلابی در منظر هم‌عصرانش بدل کرد. زمانی که همکار لامارک، اِتیِن ژِئوفِری سَن هِلِر در ۱۸۰۲ از کاوشش در مصر بازگشت و توشه‌ای از گونه‌های مومیایی‌شده را به فرانسه آورد، مقایسه این گونه‌ها با نمونه‌های قرن نوزدهمی و نبود تفاوت معنی‌دار میان این نمونه‌ها، شاهدی محکم علیه نظریه‌ای مبتنی‌بر پویایی گونه‌ها قلمداد شد. نظریه لامارک چنان مستحق تمسخر قلمداد می‌شد که حتی ژرژ کوویه، طبیعی‌دان مشهور فرانسوی، «مدحی» پس از مرگ لامارک نگاشت و زندگی لامارک را سرمشقی در باب چگونگی علم‌ورزی نادرست تصویر کرد! واکنش علم‌ورزان هم‌عصر لامارک به ایده‌های تکاملی او، به خوبی نشان می‌دهد که چرا آنچه داروینیسم خوانده می‌شود، با وجود سادگی ظاهری سازوکاری که در قلب این تفکر جای دارد، پیش از داروین پدید نیامد. برای علم‌ورزان عصر امروز، علم‌ورزی بدون تکیه بر آنچه «طبیعت‌گرایی روشمند» خوانده می‌شود، غیرقابل تصور است؛ اما تا میانه قرن نوزدهم، درآمیختن سازوکارهای فیزیکی و متافیزیکی به‌منظور تبیین پدیده‌های طبیعی به‌هیچ‌وجه غریب به نظر نمی‌رسید؛ بلکه روشی پذیرفته‌شده و قابل‌ دفاع بود. اشکال ابتدایی تفکرات علمی را می‌توان در آثاری مانند تاریخ طبیعی حیوانات به قلم ارسطو نیز مشاهده کرد؛ اما حتی ارسطو نیز چندان قائل به رویکردی تجربی در حل تمامی مسائل نبود. آن‌گونه که برتراند راسل متذکر می‌شود: «ارسطو باور داشت که دندان‌های زنان از مردان کم‌شمار است؛ او دو بار ازدواج کرده بود، اما هرگز به ذهنش خطور نکرد تا صحت این باور را با بررسی دهان همسرانش تأیید کند!» (تأثیر علم بر جامعه، ۱۹۵۹، ص ۷). پذیرش ایده‌های علمی تنها نیازمند ارائه آن توسط یک فرد یا افرادی نیست؛ تاریخ علم در انزوا شکل نگرفته، بلکه در بستر تاریخ یک جامعه پدید می‌آید و در نتیجه کشفیات و باورهای علمی تنها زمانی به تغییر بنیادین در برنامه‌های پژوهشی می‌انجامد که روح زمانه پذیرای چنین تغییری باشد. سوای بازبودن آغوش فضای جامعه علمی که خود نمونه خردی از جامعه در برابر ایده‌ نوی علمی است، باید در نظر گرفت که مدل‌های انقلابی عملی غالبا در تضاد آشکار با آنچه علم عوام می‌توان خواند، قرار دارند. علم عوام اساسا نسبتی با علم مدرن ندارد، بلکه پیدایش آن به شکل‌گیری سامانه عصبی انسان بازمی‌گردد. انسان مانند هر موجود دیگری در برابر سیلی عظیم از داده‌های محیطی قرار داشته و باید این داده‌ها را به سامان درآورده و داده را از پارازیت (نوفه) تمییز دهد و تنها داده‌هایی را که بقای او را تحت تأثیر قرار می‌دهند، در قالب مدلی شهودی تفسیر کند. ناتوانی در تفسیر صحیح این داده‌ها مرز میان مرگ و زندگی است. علم عوام در زندگی اجتماعی تک‌تک ما اثری عمیق دارد و چگونگی برهم‌کنش ما با دیگران را مشخص می‌کند. «آیا دوست شما در باب جشن تولد خود دروغ می‌گوید؟ آیا واقعا جشنی برگزار نکرده‌اند یا صرفا نمی‌خواهند شما را به چنین جشنی دعوت کنند و به این منظور وانمود می‌کنند که جشنی در کار نیست؟»؛ مدلی که در ذهن شما داده‌های مختلف را در رابطه با این جشن تولد تفسیر می‌کند، رابطه‌ای با شناخت علم قرن بیست‌ویکم از عملکرد ذهن ندارد، بلکه حاصل مدلی شهودی است که در مغز اعضای گونه هومو‌ساپینس به شکلی کم‌وبیش مشابه یافت می‌شود. بسط این مدل به موجودات زنده عملا امکان پذیرش نظریه تکامل را ناممکن می‌‌کند؛ چراکه مدل شهودی ما که تک‌تک بدون نیاز به هیچ‌گونه آموزش زیست‌شناسی به آن مجهزیم، موجودات زنده را اشکالی مشابه مصنوعات خودمان می‌پندارد و تصور پدیدآمدن تدریجی این اشکال را بی‌چون‌و‌چرا رد می‌کند. داروین نه‌تنها می‌بایست در برابر رویکرد جامعه علمی دوران خود قد علم کند، بلکه تصور ما از روابط علت‌و‌معلولی در جهان زنده را نیز می‌بایست از ذهن ما بزداید. این مدل شهودی در غالب تصور ارسطویی از اقسام علت‌ها شکلی نظام‌مند یافت که تأثیری عمیق بر تفکر مغرب‌زمین تا پیش از دوران داروین داشت. بر اساس نگرش ارسطو، درباره هر موجود می‌توان چهار قسم پرسش مطرح کرد: علت مادی (جنس) موجود چیست؟ علت صوری یا ساختار آن چیست؟ چگونگی پدیدآمدن آن (علت فاعلی) چیست؟ و در نهایت هدف یا تِلوس آن چیست؟ کارل مارکس که از خواندن منشأ، لذت وافر برد و به یکی از هواداران داروین بدل شد، به‌درستی اشاره می‌کند که داروین نخستین ضربه مرگ‌بار به غایت‌باوری در علوم طبیعی را وارد کرد. آشکار است که تکامل‌گرایی داروین صرفا نظریه‌ای برای توصیف چگونگی پدیدآمدن گونه‌های زیستی نبود، بلکه سنت فکری درازناکی را هدف قرار داده بود. یکی از مشکلات اساسی در ارائه مدلی تکاملی مبتنی بر عمل قوانین ثابت در طی زمان، سن این کره خاکی است. تا پیش از قرن نوزدهم، تصور غالب در میان نخبگان این بود که زمین که تا قرن شانزدهم مرکز عالم به شمار می‌آمد و همچنان نیز بر اساس مشاهدات روزمره ما مرکز عالم به نظر می‌رسد، چند هزار سالی بیشتر سن ندارد (در واقع عمر این کره خاکی بیش از ۴.۵ میلیارد سال است). یکی از انتقادهای اساسی به نظریه لامارک نیز همین زمان به‌ظاهر اندکی بود که از پیدایش زمین می‌گذشت. در نبود داده‌ای تجربی، لامارک پاسخی عقلانی و کنایه‌آمیز به این انتقاد داد: «به گوشم رسیده ‌است که حشراتی که تنها یک سال عمر می‌کنند و در گوشه‌ای از یک ساختمان لانه گزیده‌اند، مشغول سنتی مشورتی در میان خود بوده‌اند تا عمر بنایی را که در آن می‌زیند، مشخص کنند. با بررسی تاریخچه ناچیز ۲۵ نسلی خود، جملگی به این نتیجه می‌رسند که پناهگاهشان ابدی است یا لااقل همواره وجود داشته؛ چراکه آنان همیشه آن را به همین شکل دیده‌اند و هرگز نشنیده‌اند که این بنا آغازی داشته‌ است» (به نقل از بورخارت، ۲۰۱۳). وضعیت داروین اندکی بهتر بود؛ چراکه علم نوین زمین‌شناسی کم‌کم در انگلستان غالب شده بود و چارلز لایل مدلی از فرايندهای زمین‌شناختی را در اصول زمین‌شناسی (۱۸۳۰) ارائه کرده بود که مبتنی بر شکل‌گیری عوارض زمین به سبب فرايندهایی بود که به‌تدریج و در زمان‌های طولانی عمل می‌کنند. داروین در سفر خود بر عرشه کشتی بیگِل (سفری که از ۲۷ دسامبر ۱۸۳۱ تا دوم اکتبر ۱۸۳۶ به طول انجامید) اصول زمین‌شناسی را همواره به همراه داشت و مشاهدات‌ او، باورش به نظریه لایل را بیشتر و بیشتر می‌کرد.

منشأ گونه‌ها چه مدلی علمی در دل دارد؟
ماحصل تفکرات داروین پس از بازگشتش از سفر دور دنیا بر عرشه بیگِل، به مدلی می‌انجامد که تفاوت‌هایي اساسی با رویکرد لامارک به پدیده‌های طبیعی دارد. نخست آنکه داروین صرفا باور به دگرگونی گونه‌ها در طی زمان ندارد. بسیاری از مواقع در بازخوانی آثار متفکران پیشاداروینی، چه در مغرب‌زمین و چه در جهان اسلام، صرف اشاره به تغییر اشکال زنده در طی زمان ابداع داروینیسم پیش از داروین قلمداد می‌شود؛ اما چنین تفسیری ناشی از خوانشی بسیار سطحی از منشأ است. فصل نخست منشأ، تحت عنوان تنوع از طریق اهلی‌سازی با اشاره به کاربست انتخاب مصنوعی به‌منظور پدید‌آوردن اشکال دلخواه از جانداران توسط انسان، مانند کبوتری که پرهای سر بلندی داشته باشد و اشکال مختلفی از سگ‌های اهلی، به امکان تغییر موجودات زنده توسط نیروی خارجی می‌پردازد. تأکید داروین بر واژگانی چون «نیرو» و «قانون» بیشتر به سنت فکری‌اي بازمی‌گردد که رویکرد نیوتونی به پدیده‌ها را کعبه آمال خود می‌پنداشت. فصل دوم منشأ (تنوع در طبیعت) به این مفهوم گونه و شواهد وجود تنوع در اعضای یک گونه می‌پردازد. داروین در این باب تنوع به دو نکته اساسی اشاره می‌کند: نخست آنکه تنوع فراوانی در میان اعضای یک گونه وجود دارد تمامی افرادی که به یک گونه گل رز (مثلا Rosa eglanteria) تعلق دارند مانند یکديگر نیستند و اقسام مختلفی از این یک گونه وجود دارد (اشکالی که واریته خوانده می‌شوند). دوم آنکه گه‌گاه اشکال بسیار متفاوت هیولاواری نیز در یک گونه پدید می‌آیند که بسیار با دیگر اعضا متفاوت‌اند. این مشاهدات یکی از پایه‌های اساسی مدل تکاملی داروین را تشکیل می‌دهد: تفکر جمعیتی. در رویکرد لامارکی صرف میل عضو گونه به تغییری رفتاری یا ریختی در مواجهه با شرایط طبیعی (مانند مثال پرند‌گان چوب‌پا) منجر به دگرگونی گونه در طول زمان می‌شود و عملا نیازی به وجود تنوع میان اعضای یک گونه نیست. نظام‌های طبقه‌بندی جانوران نیز به خودی‌خود از تنوع بیزارند؛ چراکه تنوع فراوان مرز میان گونه‌ها را مبهم و گنگ می‌کند. داروین اما، برخلاف لامارک، به فرايندی که گونه را دگرگون کند، باور نداشت بلکه سازوکاری را در سر می‌پروراند که مبتنی‌بر تنوع بود. از همین‌رو بحث در باب وجود تنوع در جهان زنده و تفکر جمعیتی و نه رویکردی ذات‌باورانه به موجودات زنده، را پیش‌نیاز مدل تکاملی خود می‌پنداشت. فصل سوم منشأ (مبارزه برای بقا) واقعیتی را در باب منابع در دسترس بیان می‌کند: منابع در دسترس امکان بقاي تمامی زادگان یک موجود را نمی‌دهند. شالوده این تفکر به ایده تامس مالتوس در باب رشد هندسی جمعیت ( 0 ۲ ۴- ۱۶-...) در برابر رشد خطی منابع در دسترس (۱ ۲ ۳ ۴-...) برمی‌گردد. واکنش داروین به ایده مالتوس را می‌توان در دفترچه یادداشت شخصی‌اش به تاریخ ۲۸ سپتامبر ۱۸۳۸ به وضوح مشاهده کرد: «تولید منابع در طبيعت افزایش نمی‌یابد و هیچ سدی بر [افزایش زادگان] غلبه نمی‌کند، اما قحطی و در نتیجه مرگ در برابر افزایش تعداد یک گونه قرار می‌گیرد» (ص ۱۳۵). فصل چهارم اثر سترگ داروین، با بسط اصولی انتخاب مصنوعی، انسان به عنوان فاعل انتخاب را کنار گذاشته و طبیعت را جایگزین می‌کند. این سازوکار ساده و در‌عین‌حال توانمند، تلاشی بود برای تبیین یکی از معماهای جهان زنده: چگونه موجودات زنده راه‌حل‌هایی ظاهرا کامل را برای سازش با عوامل زنده و غیرزنده‌ای که در محیط‌شان وجود دارند، کشف می‌کنند؟ فهم بهتر این سازوکار نیازمند تبیین آن از منظر زیست‌شناسی قرن بیست‌ویکم است. 10 فصل بعدی منشأ نیز به جوانب مختلف نظریه تکاملی داروین می‌پردازند. تصویری که از مدل تکاملی داروین پدیدار می‌شود، شباهت‌های فراوانی به زیست‌شناسی تکاملی فعلی دارد. داروین برخلاف لامارک، تصور نمی‌کند که هر موجود حاصل دگرگوني سلسله‌ای از نیاکانش است بلکه حیات را مانند درختی سترگ و تمامی جانداران را خویشاوند یکدیگر می‌بیند. تکامل در منظر داروین صرفا دگرگونی و تغییر معنا می‌دهد و هیچ دودمانی از موجودات به سوی هدفی غایی تکامل نمی‌یابد تا اشکالی کامل بیافریند. روند دگرگونی‌ها نیز به تبعیت از مدل زمین‌شناختی لایل، ناشی از فرايندهایی است که مستمر بر موجودات زنده اثر می‌گذارند و به تدریج جمعیت‌ها را دستخوش تغییر می‌کنند. مهم‌ترین این فرايندها برای داروین انتخاب طبیعی بود، اما در مدل کنونی زیست‌شناسی تکاملی فرايندهای دیگر چون رانش ژنی (ناشی از اثر تغییر تصادفی فراوانی ژن‌ها)، جهش و نوترکیبی نیز نقشی اساسی در فهم ما از فرايندهای تکاملی دارند.

فاعل انتخاب طبیعی چیست؟
داروین برای تبیین انتخاب طبیعی محدود به بررسی موجودات زنده و شواهدی در پیش‌روی خود بود. اما در عصر ما، با کشف مارپیچ دوگانه‌ای که در یاخته‌های زنده جای دارد و حاوی اطلاعات مورد نیاز برای شکل‌گیری موجود زنده و پاسخ آن به عوامل محیطی زنده و غیره‌زنده است، می‌توان به شیوه‌ای مستقیم به بررسی اثر انتخاب طبیعی بر ژن‌ها پرداخت. در اینجا ژن را به عنوان قطعه‌اي از ماده ژنتیکی موجود زنده می‌انگاریم که یک پروتئین را رمزگذاری می‌کند. فرايندهای زیستی غالبا به‌کمک این پروتئین‌ها ممکن می‌شوند. سناریو ساده‌ای را در نظر بگیرید: جهشی در ژن الف در هنگام همانندسازی عضوی از یک جمعیت از یک گونه باکتری رخ می‌دهد. در تقسیم یک باکتری ماده ژنتیکی همتاسازی می‌شود و سپس یاخته به دو بخش تقسیم می‌شود و هر بخش با یک نسخه از ماده ژنتیکی یاخته والد به حیات خود ادامه می‌دهد. جهشی که در حین همانندسازی رخ داده ‌است، ناشی از ماهیت بختانه فرايندهای شیمیایی همتاسازی و محدودیت‌های تکاملی است که امکان پدیداری ماشین مولکولی بی‌خطا را فراهم نمی‌کند. اثر این جهش در ژن الف می‌تواند سه نوع اثر مختلف داشته باشد. این جهش تغییری در توالی پروتئینی که از روی ژن الف ساخته می‌شوند، ایجاد نمی‌کند یا منجر به تغییر در توالی محصول پروتئینی ژن الف می‌شود. اگر جهش منجر به تغییر توالی پروتئین الف شود، این تغییر یا می‌تواند سرعت رشد و همانندسازی باکتری حامل این جهش را در مقایسه با باکتری‌هایی که حامل این جهش در ژن الف نیستند، بیشتر کند یا اثر عکسی بر عملکرد باکتری داشته باشد. اگر اثر این جهش مثبت باشد، آنگاه باکتری حامل، سریع‌تر همانندسازی می‌کند و فرزندان او نیز که حامل این جهش‌اند از دیگران پیشی می‌گیرند و... تا جایی‌که نهایتا دودمان تمامی افراد موجود در جمعیت به این نخستین باکتری جهش‌یافته بازمی‌گردد. همان‌طور‌که می‌بینید فاعلی در این فرايند وجود ندارد، بلکه صرف وجود جهش مثبت بازخورد مثبتی را ایجاد می‌کند که فراوانی موجودات حاوی این جهش‌ را افزایش داده و در نهایت به تثبیت این جهش در این جمعیت می‌انجامد. انتخاب طبیعی بیش از آنکه یک انتخاب باشد، خصوصیتی است که در شرایط مناسب در موجودات زنده بروز می‌کند؛ الگوریتمی که در دنیای زنده پدیدار می‌شد.

منشأ گونه‌ها و وراثت صفات
با وجود تفاوت‌های عمده‌ای که میان ایده تکاملی داروین و نزدیک‌ترین ایده تکاملی به رویکرد او، یعنی مدل لامارک، وجود داشت، در یک جنبه تفاوتی میان این دو مدل نبود: وراثت اکتسابی صفات. لامارک خود مبدع فرضیه وراثت صفات اکتسابی نبود بلکه این نظریه در فضای علمی آن زمان پیش‌فرضی بدیهی در خصوص وراثت قلمداد می‌شد. در نبود درکی صحیح از سازوکارهای مولکولی و ماهیت ماده ژنتیکی (آزمایش‌های ژنتیکی و بررسی جهش‌ها تنها در ابتدای قرن بیستم ممکن شدند و ماهیت ماده ژنتیکی تا میانه قرن بیستم نیز مشخص نبود) عملا ارائه مدلی صحیح از وراثت را ناممکن می‌کرد. داروین نیز در نبود هرگونه مدل جایگزینی، وراثت اکتسابی صفات را به‌عنوان یک پیش‌فرض پذیرفت، اما دریافت که وابستگی مدل او به وجود تنوع زیستی نیازمند نوعی فرايند (یا فرايندهای) بختانه‌ای است که امکان تفاوت میان والد و فرزند را ممکن كند. در لابه‌لای صفحات منشأ می‌توان ناخشنودی داروین از نبود مدل ژنتیکی مناسب را در بین خطوط حس کرد. داروین در ۱۸۶۸ مدلی متفاوت از وراثت صفات اکتسابی را در اثر سترگش تنوع جانوران و گیاهان تحت اهلی‌شدگی ارائه کرد. نظریه‌ای که داروین همه‌زایی (pan :pangenesis به‌معنای همه + genesis به معنایی زایش) خواند بر این مبنا استوار بود که تمام یاخته‌هاي بدن موادی وراثتي به نام ژِمول از خود نشر می‌دهند كه این مواد تمایل ذاتی به تجمع در اندام‌های تولیدمثلی دارند. در قالب این مدل، تغییرات یاخته‌های یک بخش از بدن، به‌عنوان ماهیچه‌های بازوی شما که بر اثر ورزش حجیم‌تر شده‌اند، می‌توانند در قالب ژمول‌ها به اندام تولیدمثلی رفته و به نسل بعد انتقال یابند. داروین به خوبی دریافت که صرف تغییر بخش‌های مختلف بدن یک جاندار در برابر تغییرات محیط تنوع موجود در طبیعت را توضیح نمی‌دهد، چراکه در بسیاری از موارد فرزندان یک جاندار که صفاتی را در طول عمرش کسب کرده ‌است با یکدیگر نیز متفاوتند. ازاین‌رو نظریه همه‌زایی داروین دو سرچشمه تنوع زیستی را تصور می‌کند: «... در قالب فرضیه همه‌زایی، تنوع، ناشی از دو گروه از علت‌هاست: نخست، کمبود، افزونی، ترکیب و جابه‌جایي ژمول‌ها و بروز دوباره ژمول‌های نهفته. در این موارد ژمول‌ها تغییر نکرده‌اند، اما جهش در جنبه‌های مذکور خود تنوع متغیر را توضیح می‌دهد. دسته دوم مواردی‌اند که آرایش [یاخته‌ها[ به سبب تغییر شرایط - استفاده فزون یا عدم استفاده از اجزای بدن یا علل دیگر تغییر کرده و در نتیجه ژمول‌های آزادشده از بخش‌های بدن خود دستخوش تغییر شده و وقتی به اندازه کافی تکثیر می‌شوند به ساختارهای جدید و تغییریافته بدل می‌شوند» (داروین، ۱۸۶۸، جلد دوم، ص ۳۹۷). زیبایی مدل وراثتی داروین در صحت جزئیات مولکولی آن نیست؛ جزئیاتی که جملگی نادرستند، چراکه اطلاعات از یاخته پیکری به یاخته‌های جنسی انتقال نمی‌یابند و وراثت صفاتی که در طول زندگی کسب می‌شوند، جز در موارد بسیار انگشت‌شمار و فواصل زمانی که به ندرت از دو نسل فراتر می‌روند، رخ نمی‌دهد. داروین در تبیین تنوع وراثتی، تصادف را به‌عنوان یکی از دو علت اصلی برمی‌شمارد. رویکردی مکانیکی به دنیای زنده، موجودات را سامانه‌هایی در نظر می‌گیرد که از پیچ و مهره‌ها و اهرم‌ها و چرخ‌دنده‌هایی پرشمار از جنس مواد زنده ساخته شده‌اند، اما زیست‌شناسی تکاملی با این رویکرد مکانیکی در تضاد است چرا که فرایندهای بختانه بخشی جدایی‌ناپذیر از تکامل هستند. رویکردی بختانه، به‌جای تصور فرايندهایی منظم و بسامان حتی امروزه برای بسیاری از زیست‌شناسان و علم‌ورزان دشوار است. از این منظر، داروین حقیقتا بینشی فرای علم قرن نوزدهم داشت. تعجب‌برانگیز نیست که همین نگاه بختانه به تولید تنوع به مذاق بسیاری خوش نیامد. تغییرات ویراست‌های متفاوت منشأ را می‌توان نشانی بر گریز داروین از بحث در باب نقش تصادف در تکامل دانست؛ به‌عنوان‌مثال «... تنوع فرايند کندی است و انتخاب طبیعی قادر به هیچ عملی نیست تا آنکه تنوع‌های سودمند برحسب تصادف رخ دهند...» تا ویراست چهارم در منشأ بدون تغییر یافت می‌شود، اما در ویراست پنجم این جمله به «تنوع فرايند کندی است و انتخاب طبیعی قادر به هیچ عملی نیست تا آنکه تفاوت‌های فردی یا تنوع‌های سودمند پدید آیند...» تغییر می‌کند و چنین برمی‌آید که باور او به نقش تصادف به‌هیچ‌وجه با گذر زمان کم‌رنگ نشده است؛ به‌عنوان‌نمونه در نامه‌ای به دیویدسون (آوریل ۱۸۶۱)، داروین اقرار می‌کند که «بزرگ‌ترین دشواری من ناتوانی در مقایسه اثر مستقیم عمل مستمر شرایط دگرگون‌شده حیات بدون انتخاب در برابر اثر انتخاب بر تنوع تصادفی است. بین این دو مسئله پس و پیش می‌روم، اما غالبا به این باور بازمی‌گردم که اثر مستقیم شرایط حیات چندان مهم نیست. لااقل این اثر مستقیما نقشی بسیار جزئی در پدیدآمدن تمامی اشکال نامتناهی و زیبای سازگاری در هر موجود زنده‌ای داشته است.»

نبوغ داروین
منشأ گونه‌ها با نقل‌قولی از هیوئل آغاز شد که در ابتدای این نوشتار نیز آمده است. هیوئل که خود، مانند چارلز لایل، فردی مذهبی بود، در پی زدودن متافیزیک از عالم تفکر نبود، اما در پی چاره‌جویی برای تبیین علمی وقایع طبیعی بود که خرد دانشوران را قانع کند. عالم موجودات زنده دشوارترین مجموعه از مسائلی بود که می‌شد در چارچوب این روش‌شناسی طبیعت‌باورانه به آن پرداخت. باور این مسئله که چارلز رابرت داروین در دورانی که فهم عمومی از سازوکارهایی که موجودات زنده را از اشکال غیرزنده متمایز می‌کنند بسیار ناچیز بود و صرف زنده‌بودن یک موجود به معجزه‌ای غریب می‌مانست، مدلی را ارائه کرد که نه‌تنها سعی در توصیف تمامی اشکال حیات می‌کند، بلکه رویکرد فلسفی غالب در عصر خود را نیز به چالش می‌کشد و به مرگ غایت‌باوری در علوم طبیعی می‌انجامد. شاید آگهی وفاتی که در ۲۱ آوریل ۱۸۸۲ در روزنامه دیلی‌تلگراف به چاپ رسید، اهمیت داروین را آشکارتر کند: «چارلز داروین مرده است. فیلسوف و طبیعی‌دان بزرگ ما این چهارشنبه در منزلش در کِنت به دیار باقی شتافت. بدین‌سان از عصری رخ بربست که زیبنده و روشنگرش بود. مردی که شاید بیش از تمامی هم‌عصرانش مهر نبوغش را بر پیشانی این عصر نقش کرد. [...] پس از عمری تلاش و پژوهش طولانی و شکوهمند، آرامش یافت و برای خانواده و ملت خود شهرتی ابدی برجای گذاشت و برای بشر میراثی از عقاید، که اگر بر خطا نباشیم، همانند نور خورشیدِ در حال صعود، به [دانش ما] وسعت و روشنی ببخشد تا آنکه هر علم و هر جامعه‌اي از این ایده‌ها رنگ‌های نو و زیبنده‌تر پدید آورد.»
شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از روزنامه شرق، تاریخ انتشار 28 بهمن 97، شماره: 3368


اخبار مرتبط
خواندنیها و دانستنیها
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار
پربازدیدترین
پربحث ترین