شعار سال: نام این پدیده، «لرزش ایستادنی» ياorthostatic
tremor است. در این بیماری نسبتا نادر هیچ اختلال دیگری بهجز همین
لرزش وجود ندارد. بیمار نه در نشستن و خوابیدن و راهرفتن بلكه فقط در ایستادن
لرزش دارد. این یك لرزش «اولیه» است. یعنی بیمار مبتلا به این لرزش نه هیچ مشكل
دیگری دارد و نه ضرورتا قرار است مشكل دیگری پیدا كند.
به جرئت میتوان گفت هیچ علامت نورولوژیك دیگری به اندازه لرزش در طول تاریخ
مورد تعابیر و تفاسیر شاعرانه و اساطیری قرار نگرفته است. هیچ علامت دیگری هم تا
این حد بهروشنی و بهطور عینی، فارغ از چنین تعابیری نبوده است. احساسات بشر، فیالمثل
«درد» هیچ تبارز عینی ندارند و در پیچپیچِ لابیرنت روح بشر پنهان شدهاند. تاریخ
ادبیات آكنده است از لرزههایی كه به جان معشوق، محكوم یا مغفول میافتند؛ بهدلیل
عشق یا تقصیر یا غفلتی كه او مرتكب شده است. این فقط وجه قابل رؤیت از هیجانات
زیستن و «هستن» آن هم تنها در كسانی است كه نوعی استعداد ارثی دارند. هیجانات علت
لرزش نیستند، فقط لرزش را تشدید میكنند. هیجانات سوزش آتش را هم تشدید میكنند،
اما هیچكس هیجان را به جای شعله آتش نمینشاند. آتش عاملی آشكار است اما عامل اصلی
لرزش مبهم و ناشناخته است. پس هیجان و استرس در اذهان بدویتر (كه با هر ناشناختهای
مشكل دارند و بهقدر فهم خود آن را ساده میكنند) میشود عامل لرزش! عاملی كه از وجود
روحی خبیث و برباددهنده و تحقیرآمیز حكایت میكند. هم از اینرو است كه بیمار میكوشد
دست مرتعش را جایی دور از نگاههای فضول و مداخلهگر پنهان كند. راستی آن نگاه و
آن بینش، بیمارتر است یا آن دست یا پای مرتعش؟
واقعیت آن است كه آنگلا مركل و میلیونها نفر مبتلا به انواع مختلف
لرزشها و دیستونیهای* اولیه هیچ پاتولوژی روانیای ندارند. او تنها میلرزد، آن هم
فقط زمانی كه ایستاده باشد. هیچ درمانی هم لازم ندارد چون سفرا و رؤسا را میتوان
با لرزش هم پذیرفت! اما اگر رسانهها این قدرت را دارند كه توجه عموم را از مسائل
مهم به سمت جزئیات ببرند، راهحل بسیار ساده است، یک صندلی! حتی اگر مطابق پروتكلهای
دیپلماتیك نشستن روا نبود هم چه باك، چه زمانی قرار است این پروتكلها تغییر كنند؟
اصلا چگونه به وجود آمدهاند؟
یك نكته دیگر آنكه خود ملت آلمان هم هیچ تعبیر دیگری از این لرزش
تاكنون بروز نداده است. لرزش مرکل در چشم ایشان نشانهای از پاتولوژی مغزی یا روانی
صدراعظم نیست، مثلا تفسیری حماسی از «لرزش گامهای او در برابر حقایق» به عمل
نیامد (تعبیری كه دشمنان بیشمار سیاسیاش میتوانستند از آن بهره بسیار ببرند)
حتی نشانهای از ترس هم نبود؛ فقط یك لرزش بود، همانطور كه واقعا هست و تنها همین
است.
رودررویی با واقعیات محض بدون هیچ تعبیر و تفسیر متافیزیكی، آن هم در
جامعه آلمانی نوید خوشآهنگی از تفوق عقلانیت در تاریخ است. تمدنی كه مهد نوعی رمانتیسیسم
باشكوه بود و در قرنهای بعد اسپرم آن رمانتیسیسم در تخمك تمام تحولات بزرگ تاریخ
حلول كرد. در زادگاهش از زبان فیلسوفان هیتلر به انحطاط گرایید و كار به تحقیر و
حتی انهدام ناتوانان كشید. آنجا حالا تنها به واقعیات محض اكتفا میكنند و فقط به
همین واقعیات میپردازند و راهحل را بهسادگی فقط در یك صندلی جستوجو میکنند
و نه بیش! راهی كه به صندلی مرکل در كنار تمام ایستادگان منتهی شد، راهی دراز است
كه از پیچ و خمی طولانی گذشت. استاد انستیتوی هستهای آلمان شرقی در جامعهای
استبدادزده بالید، اما این جامعه با تمام كوتهعقلی دركناشده و تقدیسشدهاش فقطوفقط
ادعای عقل داشت و نه بیشتر! در آن جامعه درصدی از مردم جاسوس سازمان امنیت بودند.
یك كفش با سگك نقره یا یك شلوار جین آرزویی دور و دراز بود، اما مسئولان حساب
بانكی نداشتند و فساد مالی و اعتیاد هم وجود نداشت. بهعلاوه ولو برای تبلیغات،
فقط منفعت جمع در ذهن مردم تبلیغ شده بود و وقتی هم كه عقل بدون هیچ تردیدی و با
بیرحمی تمام فقط انتهای راه را نشان داد، آن را سرانجام
پذیرفت و نتیجهاش فروریختن مسالمتآمیز دیواری بود كه قرار بود جامعهای منزه را
منتزع كند؛ دیواری به بلندی تمام رؤیاهای دور از واقعیت. حالا
استاد هستهای سابق ما تنها به ملتی واقعی و مادی در كشوری امروزی به نام آلمان میاندیشد،
نه به «دولت عالی وایمار» (به بیان فیلسوفان ایدئالیست آلمانی) و نه به «گونه
برتر» فیلسوفان عقلگرای نازیست! شاید عبور از آن خم شرقی هم در چنین رویكرد مدرنی
بیتأثیر نبوده است.
پينوشت:
* نوعی انقباض غیرارادی كه باعث انحراف سر یا بدن میشود.
شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از روزنامه دنیای اقتصاد، تاریخ انتشار 31 تیر 98، شماره: 3481