تصوير مزار شهيدان مراد اسكندري توجه بسياري از مخاطبان شبكههاي اجتماعي را جلب كرده است؛ نسبت شما با اين دو شهيد و همين طور نسبت آنها با يكديگر چه بود؟
من خواهر بزرگتر شهيد محمود مراد اسكندري از شهداي مدافع حرم هستم و برادرزاده شهيد محمود مراد اسكندري كه در دوران دفاع مقدس به فيض شهادت نائل آمد. برادرم همنام عموي شهيدمان بود و خودش هم سعادت شهادت را يافت. ما هشت خواهر و دو برادر بوديم. پدر و مادر ما در قيد حيات نيستند. محمود متولد 3 فروردينماه 1366بود و فوقديپلم مكانيك خودرو داشت.
ابتدا به سراغ شهيد مدافع حرم خانوادهتان برويم. ايشان چه خصوصيات اخلاقي بارزي داشتند؟
برادرم خيلي خوشخنده بود، در عين حال با اخلاق، مهربان، رئوف و دلسوز بود. تا آنجا كه ميتوانست هر كاري از دستش برميآمد براي همه انجام ميداد. محمود نسبت به ما هشت خواهر د لسوز بود. از زماني كه پدر و مادر در كنار ما نبودند توجهش به خانواده بيشتر از قبل شد. بعد از فوت والدينمان كه حدود 12- 13 سال پيش اتفاق افتاد، فكر ميكرد كه بار خانواده به دوش ايشان است. به عنوان يك برادر و همدم در كنار خانواده بود چون ميدانست خواهرها پناهي به جز او ندارند.
شغل برادرتان چه بود؟چطور تصميم گرفت مدافع حرم شود؟
آقا محمود شغلش آزاد بود و با ماشين كار ميكرد. يك بسيجي زبده و ماهر که در آموزش اسلحه و فنون نظامی تبحر خاصی داشت در عین حال اهل خانواده و زندگي عادي خودش را داشت. محمود به نوعي سرپرست هشت خواهر بود و نهايتاً هم كه مدافع حرم عمه سادات شد. از سال 1392كه داستان حمله داعشيها و تكفيريها جديتر شد و نيروهاي داوطلب راهي دفاع از حرم شدند، محمود هم بيتاب رفتن شد. رفتن دوستانش و شهادت برخي از آنها هم شور او را براي مدافع حرم شدن بيشتر كرد. بارها در جمع خانواده اين موضوع را مطرح كرد كه اگر راهي باشد من هم دوست دارم بروم و از اسلام و شيعيان دفاع كنم. تا اينكه در سال93يكي از صميميترين دوستانش كه هميشه با هم يادواره شهدا برگزار ميكردند و ارتباط تنگاتنگي با هم داشتند به نام شهيد عبدالكريم اصل غوابش به شهادت رسيد. بعد از شهادت ايشان آقا محمود بيقرارتر شد. تصميم محمود براي رفتن در سال 1394عملي شد و بعد از پيگيريهاي زياد 13 مهرماه سال 1394براي اولين بار اعزام شد.
شما خواهرها مخالفتي با رفتن او نداشتيد؟ چطور اجازه داديد برادرتان به جنگ با تروريستها برود؟
محمود راه خودش را انتخاب كرده بود. وقتي هم كه ميخواست برود هيچ كدام از ما هشت خواهر مخالفتي با رفتنش نداشتيم. البته نگراني داشتيم و طبيعي هم بود، اما با توجه به اينكه راهش را انتخاب كرده بود و از طرفي مربي آموزش نظامي و مربي اسلحهشناسي بود و آنجا ميتوانست مفيد باشد، مخالفت خاصي با او نكرديم. برادرم ميگفت هر كسي هر كاري از دستش بر ميآيد بايد انجام بدهد ما ميگفتيم محمود آنجا خطرناك است، سر ميبرند. او هم ميگفت روزي آدم هر چه باشد همان ميشود. ما بايد راهي را برويم كه با افتخارتر باشد و به عاقبت بخيري نزديكتر. محمود راه شهادت را پيدا كرده بود و ما هم به او ميگفتيم اصلاً دغدغه زندگي ما را نداشته باش. محمود با خيالي آسوده رفت و اعتقاد داشت هر كسي پشت رهبري راه برود مطمئناً راه خطا نميرود.
بار اول اعزامشان چقدر طول كشيد؟
محمود حدود 40 روز در منطقه بود و در اوايل آذر ماه سال 1394به خانه بازگشت. آمدنش را هم به ما اطلاع نداده بود. آن روز را هرگز از ياد نميبرم وقتي به يكباره صدايش را شنيديم كه ميگفت صاحبخانه مهمان نميخواهي و وارد خانه شد. ما همه به طرفش دويديم. هشت خواهر هر كسي يك جوري محمود را در آغوش گرفته بود و خوشحالي خودش را نشان ميداد. بار اول كه آمد، دلمان قرص شد. البته كمي آسيب ديده بود اما نميدانستيم كه باز قصد رفتن دارد. بعد از كمي استراحت، از روز دوم شروع به پيگيري كرد تا دوباره به منطقه برگردد. بعد از يك ماه، هفتم دي ماه 94 مجدداً اعزام شد.
در اين مدت كه به مرخصي آمده بود حرفي از منطقه و شرايط آنجا ميزد؟
از مردم آنجا ميگفت كه اوضاع خوبي ندارند. ميگفت زندگي عادي در جريان است، اما نميداني كسي كه در كنار تو راه ميرود چه كسي است. مردم با دلهره به هم نگاه ميكنند. محمود از محاصره شيعيان برايمان ميگفت و از اوضاع و شرايط بسيار بد آنجا. از اسارت زنان و دختران. دلش ميسوخت. ميگفت شيعيان در آنجا اذيت ميشوند. ميگفت برخي اينجا نشستهاند و كاري نميكنند و فقط دم از امام و عاشورا ميزنند. در مدت يك ماهي كه در كشور بود براي آموزش به شهرستان ميرفت و وقتي هم كه ميآمد پاي حرفهاي ما خواهرها مينشست و بعد دوباره براي آموزش به شهر ديگري ميرفت.
هفتم دي ماه كه رفت آخرين اعزامشان بود؟
محمود از خانه ما رفت و هفتم هم از تهران به سمت سوريه پرواز كرده بودند. مدت 40 روزي در منطقه بود و با هم در تماس بوديم. در هر تماس كلي به او سفارش ميكرديم كه فلان جوشانده را بخور، فلان لباس را بپوش. وقت بستن ساك ما خواهرها هر چه به نظرمان ميرسيد برايش گذاشتيم. اما محمود آنها را از ساكش در ميآورد و ميگفت اينها براي چيست؟ شما فكر كرديد من كجا ميروم. مگر ميخواهم به اردو بروم. محمود بار اول مربي آموزش بود و بار دوم به عنوان تخريبچي اعزام شد.
به نظرتان امثال برادر شما چطور از جواني و خانوادهشان ميگذرند؟
اين پرسش را با حرفهاي خود شهيد جواب ميدهم. محمود ميگفت وقتي حرم حضرت رقيه(س) را ديدم همه چيز را فراموش كردم. وقتي رفتيم زيارت حرم تاريك بود با نور تلفن همراه بچهها و چراغ قوه روشنش كرديم و توانستيم زيارت كنيم. گريه ميكرد و ميگفت دلتان ميآيد آنجا تاريك بماند. من اين همه اينجا خواهردارم كه اين همه برايم كار ميكنند. ميگفت انقدر ميرويم و ميآييم تا انشاءالله آنجا به پيروزي برسيم. جنگ تنها شليك گلوله نيست انجام تكليف است هر كسي هر كاري از دستش بر ميآيد بايد انجام دهد. يكي با جانش يكي با مالش و. . . همه اينها ميشود جهاد. چنين اعتقاداتي داشت و رفت. ما ميدانستيم چيزي به جز شهادت تكميلكننده وجود محمود نيست.
از اوضاع و احوالش در منطقه اطلاع داشتيد؟
محمود هميشه ميگفت من در ميان چند دختر بزرگ شدم و همه كارهاي شما را آموختهام. گويا در منطقه براي بچهها خياطي و آشپزي ميكرده است. دوستانش هم كه بعد از شهادتش به منزل ما آمدند ميگفتند با وجود محمود بچهها تنبل شده بودند، ميگفت دكمه لباسهايشان را هم ميدادند او بدوزد. انقدر دوخت و دوز كرده بود كه آنجا به محمود ميگفتند اوستا محمود خياط. وقتي هم كه وسيلهاي خراب ميشد ميدادند برادرم تعمير ميكرد، مهارت خيلي خاصي در تعمير و كارهاي فني و برقي داشت. همرزمانش برايمان تعريف ميكردند كه در منطقه سه تا از دستگاههاي تيراندازيشان كه خراب ميشود محمود تعميرشان ميكند. فرماندهان كه از كار محمود متعجب مانده بودند به او ميگويند واقعاً اوستا محمودي. الگوهاي محمود شهدا و دوستان شهيدش بودند. عموي شهيدمان هم الگوي واقعي ايشان بود.
كمي از عموي شهيدتان بگوييد.
عمو محمود متولد سال 1337بود كه در يك خانواده مذهبي از خانوادههاي سرشناس و قديمي طايفه دشت بزرگ به دنيا آمده بود و به رغم استعداد و معلومات بالا در زبان انگليسي و رياضيات و علاقهمندي به ادامه تحصيل در كشور هندوستان، فعاليتهاي انقلابياش را به ادامه تحصيل در دانشگاه ترجيح داد. بعد از پيروزي انقلاب به عضويت سپاه درآمد و جزو پاسداران اوليه سپاه بود. سال 58 همزمان با درگيري ضد انقلاب در كردستان به همراه جمعي از پاسداران براي مقابله با آنها و آرامسازي منطقه عازم غرب كشور شدند. عمو بعد از حضور دلاورانه در خطوط نبرد عليه دشمن در نهايت در 9مهرماه سال 1359 در عمليات آزادسازي سوسنگرد به شهادت رسيد. پيكر شهيد بزرگوار به قدري سوخته شده بود كه قابل شناسايي نبود و پدرم احمد مراد اسکندری از روي كفشهايش كه نيمهسوخته بودند او را از بين ديگر اجساد شناسايي ميكند. عمو محمود هم مجرد بود و مربي آموزش نظامي. ايشان مربي آموزش نظامي دریادار شمخاني و برادرشهیدشان حمید شمخانی و شهيد علم الهدي سردار هویزه بود. عمو به زبان عربي مسلط بود و در جبهه او را با لقب زاپاتا ميشناختند. مبارزي خستگي ناپذير بود. چريكي چالاك بود و باهوش.
عمويتان سال 59 شهيد شدند و برادرتان سال 66 به دنيا آمدند؟ چطور شد كه نام شهيد را روي برادرتان گذاشتند؟
وقتي عمو محمود شهيد شد، اولين شهيد خانواده ما به حساب ميآمد. با شهادتش در سال 1359 الگوي خيلي از نوجوانان و جوانان شد. برادرم سال 1366به دنيا آمد و پدر چون عمو را بسيار دوست داشت نام محمود را براي برادرم انتخاب كرد. آن زمان بسياري از بچههاي فاميل به خاطر عموي شهيدم به همين نام اسم گذاري شدند. ميخواستند تا ياد شهيد زنده بماند. محمود از همان كودكي خلق و خوي عمو را گرفت. از همان دوران كودكي شيطنتهايش هم قشنگ بود. خيلي خوب تربيت شد. بسيار هم به عمو شباهت پيدا كرد. بسياري از ويژگيهاي عموي شهيدم در محمود وجود داشت. كمك به ايتام و انجام امور خير همه و همه. . . او مثل عموي شهيدمان مربي و متخصص اسلحه شناسي بود. منتها يكي از اين دو محمود شهيد دفاع مقدس شد و ديگري شهيد دفاع از حرم. فكر ميكنم شهادت محمود و رسيدن به راهي كه سالها پيش عمويمان در پيش گرفته بود نشان از الگوپذيري صحيح و شايسته برادرم از ايشان دارد.
شهادت برادرتان چطور رقم خورد؟
ظاهراً پيش از شهادت محمود سه نفر از بچهها به شهادت ميرسند. در حول و حوش عمليات همه به محمود ميگويند كه به عقب برگردد اما برادرم نميپذيرد و به بچهها ميگويد شماها برويد من ميمانم. وقتي بچهها درحال ترك مواضع و عقبنشيني بودند محمود براي اينكه دوستانش مورد حمله تكفيريها قرار نگيرد، با يك دست با كلاش شليك ميكرده و با دستي ديگر خمپاره ميانداخته، كمي هم آنطرفتر با اسلحه دورزن به صورت تكتيرانداز به سمت آنها شليك ميكرده است. همه اينها براي پوشش عقبنشيني بچهها بود. محمود خمپاره 60 را كنار پايش بسته بوده و شليك ميكرده است تا كسي نزديك نشود. او براي بازگرداندن اموال بيتالمال هم در آن شرايط از خودش بسيار حساسيت نشان میداد و به دوستانش میگوید اجازه اموال بیتالمال دست دشمن بیفتد. در نهایت محمود مورد اصابت گلوله قناسه تکتیراندازهاي دشمن قرار ميگيرد و به زمين ميافتد. وقتي دوستش به بالاي سر محمود ميرسد ميبيند كه برادرم در حال ذكر گفتن است و در همان حال او را به عقب ميكشد. 10 دقيقه قبل از شهادت اسلحه دوستش گير ميكند. محمود اسلحه را گرفته رفع نقص ميكند و به دست دوستش ميدهد و بعد از شدت جراحت و خونريزي به شهادت ميرسد.
چطور از شهادتش مطلع شديد؟ آخرين تماستان كي بود؟
چند روز قبل از شهادت با هم تلفني صحبت كرديم. از همان صحبتهاي هميشگي و حال و احوال كردنها. محمود خيلي مراقب بود تا مسائل امنيتي در تماسها گفته نشود. برادرم 12 بهمن 1394 به شهادت رسيده بود و ما يك روز بعد متوجه شهادتش شديم. محل كار بودم كه پسر عمويم به من زنگ زد كه چه خبر؟گفتم چند نفر تماس گرفتند و حال محمود را پرسيدند. آقا محمد چيزي شده گفت نه ميخواستم ببينم خبر داريد از برادرتان يا نه. كمي بعد يكي از بستگان تماس گرفت و گفت راست ميگويند محمود جانباز شده است. همان جا دلم ريخت. وقتي شنيدم محمود را به بيمارستان دمشق منتقل كردند متوجه شدم كه اوضاع وخيمي دارد. در مسير خانه بودم كه پسر عمويم به من زنگ زد و گفت به شما تبريك ميگويم محمود آنطور كه دوست داشت شهيد شد. اشكهايم ميآمدند و گريه ميكردم. به ياد مظلوميت و دلتنگيهايمان افتادم. از طرفي خوشحال بودم چون راهي كه رفته است راه شهدا بود و راه امام حسين(ع) بود.
چه سفارشي براي شما خواهرهايش داشت؟
سفارش كرده بود همانطوري كه در شرايط سخت زندگي همواره در كنار هم بوديد بازهم با هم باشيد و طبق رويه حضرت زهرا(س) از ولايت دور نشويد. از ما خواسته بود به فرزندانمان بگوييم كه جهاد در راه خدا از زندگي شيرين دنيا كه هيچ، از زندگي ذلت بار دنيا بالاتر است.
سنگ مزار شهيدان محمود مراد اسكندري بسيار به هم شباهت دارد. يك نام و فاميل. اما شكل و شمايل اين دو مزار هم شبيه است، اين اتفاق زيبا در گلزار شهداي بهشت آباد اهواز چطور افتاد؟
سنگ مزار عمويم شهيد محمود مراد اسكندري در زمان شهادتشان شبيه شهداي دوران دفاع مقدس بود. بعد از وفات بستگان نزديك شهيد، بنياد شهيد وگلزار شهدا اجازه ندادند كسي در كنار ايشان دفن شود. اما زمان شهادت برادرم محمود وصيت كرده بود كه در كنار عمو به خاك سپرده شود تا شفاعتش نصيب او شود.
بنابراين در كنار ايشان به خاك سپرده شد. ابتدا ما ميخواستيم كه سنگ مزار تيره براي برادرم انتخاب كنيم كه همان شب خواهرم خواب ميبيند برادرم سنگ مزار شهيد دشستاني را نشان ميدهد و گويا خواست قلبي شهيد بر اين شكل و طرح سنگ مزار بود كه در حال حاضر ميبينيد. در مورد سنگ مزار عمو هم بايد بگويم كه مزار عمو بعد از 34 سال تخريب شده و آسيب ديده بود. براي همين سنگ مزار ايشان را هم تعويض كرديم و با همان طرح سنگ مزار محمود، سنگي هم براي ايشان گذاشتيم و امروز دو سنگ مزار شهيد محمود مراد اسكندري در گلزار شهداي خوزستان وجود دارد. طرح مزار هر دو شهید یک پلاک جنگی است که نصف شده و شعر مدافعان حرم روی هر دو مزار حک شده است.
با اندکی اضافات و تلخیص برگرفته از روزنامه جوان، صفحه 7، تاریخ انتشار: یکشنبه 24 مرداد 1395، شماره: 4884 .