پایگاه تحلیلی خبری شعار سال

سرویس ویژه نمایندگی لنز و عدسی های عینک ایتالیا در ایران با نام تجاری LTL فعال شد اینجا را ببینید  /  سرویس ویژه بانک پاسارگارد فعال شد / سرویس ویژه شورای انجمنهای علمی ایران را از اینجا ببینید       
کد خبر: ۲۷۳۱۱
تاریخ انتشار : ۱۳ شهريور ۱۳۹۵ - ۰۸:۱۲
یادداشت پیش رو به بررسی آشنایی مسلمانان با تمدن جدید می پردازد. نویسنده در آن سعی کرده است که تفاوت مواجهه مسلمانان را با تمدن جدید بیان کند.

شعارسال: در یادداشتی که در ادامه آمده است، مرتضی آقامحمدی به تبیین تفاوت و بررسی مواجهه مسلمانان و ایرانیان با تمدن جدید می پردازد. شیعیان ایران و عموم مسلمانان دیگر کشورها دو نوع متفاوت از طرز مواجهه و آشنایی با تمدن جدید را تجربه کرده‌­اند. این تفاوت سبب بروز و شکل­‌گیری ذهنیت، قضاوت و واکنش‌­های ناهمسانی بوده است و از این جهت، قضاوت ما انتزاعی­‌تر، غیر واقعی‌­تر و منفی­‌تر از نگاه دیگر مسلمانان به این تمدن است.

*تاریخچه رویارویی مسلمانان با تمدن غرب

آشنایی عرب­‌ها با فرهنگ و تمدن غرب از قرن هفتم میلادی، زمانی که مسلمانان به قلمرو امپراتوری بیزانس حمله کردند، آغاز شد. بیزانس در سال ۶۳۵ سوریه و در۶۳۷ اورشلیم و فلسطین را از دست داد. در سال ۶۴۱ هراکلیوس درگذشت و اعراب مصر را گرفتند. در سال ۶۹۸ اعراب بر شمال افریقا مسلط شدند. اعراب دو مرتبه درسال­‌های ۶۷۴ و نیز ۷۱۷ تلاش کردند تا قسطنطنیه را فتح کرده به سمت اروپای شرقی راه باز کنند که هر دوبار شکست خوردند. تنها فتح مسلمانان در اروپای غربی ، فتح پادشاهی ویزیگوتی اسپانیا بود. باقیمانده توان اعراب صرف مقابله با بیزانس شد. مقاومت بیزانس نه تنها خود، بلکه تمدن اروپا را نجات داد.

در قرن ۱۱ گروه تازه ­ای از ترکان سلجوقی در آسیای صغیر ظاهر شدند. ترک­ها در سال ۱۰۷۱ یک سپاه امپراتوری را در ملازگرد شکست داده و امپراتور رومانوس چهارم را اسیر کردند. در سال ۱۰۸۱ یک توانگر به نام آلکسیوس امور را به دست گرفته و امپراتور شد. او برای شکست ترکها از رم درخواست کرد تا کلیسای شرقی و غربی در مقابل ترکان مسلمان با هم متحد شوند و یک جنگ مقدس داشته باشند. ترکان پیشروی کرده و بیشتر قلمرو بیزانس را درنوردیدند وحتی بر هم­کیشان عرب خود فائق آمده و کنترل خاورمیانه از جمله فلسطین و اورشلیم را در ۱۰۸۷ به دست گرفتند. در ۱۰۹۰ ترک­ها قدرت مسلط بر شرق بودند.

در سال ۱۰۹۵ آلکسیوس از رم درخواست کمک کرد و پاپ آن زمان که اوربانوس نام داشت موافقت کرد و از اروپاییان غربی خواست تا به کمک بیزانس بروند تا هم وحدت کلیساها محقق شود و هم علاوه بر آسیای صغیر، فلسطین و اورشلیم نیز آزاد گردد. چند سپاه از ایتالیا و فرانسه و آلمان آمدند که جمعا ۳۰ هزار نفر می­ شدند. رهبری واحد وجود نداشت. هر سپاه را یک اشراف­زاده برعهده داشت و زیر دست او فرماندهان اشراف پایین تر بودند کهشوالیه­ ها و سربازان پیاده، آنها را همراهی می کردند. آلکسیوس می خواست به کمک آنها سرزمین­های آسیای صغیر را به امپراتوری بازگرداند اما غربی­ها درصدد غارت ثروت شرق بودند و می ­خواستند برای خود پادشاهی­ هایی بتراشند.

جنگ صلیبی در ۱۰۹۷ اولین پیروزی را به دست آورد و نیقیه پایتخت ترکان فتح شد. سپاه بیزانس در عملیات شرکت داشتند، اما شنیدند که سپاه عظیمی از مسلمانان در پیش رو است، لذا مسیر خود را عوض کردند. غربی­ها که احساس می­کردند به ­آنها خیانت شده به کار خود ادامه داده و فلسطین را فتح و در سال ۱۰۹۹ اورشلیم را گرفتند. این بخشهای آزاد شده بیزانس به آنها بازگردانده نشد و غربیها ۴ پادشاهی در اِدسا، انطاکیه، طرابلس و اورشلیم بنا کردند. مسلمانان تجدید قوا کرده و در سال ۱۱۴۴ ادسا و در سال ۱۱۸۷ اورشلیم را بازپس گرفتند. سرانجام تمام پادشاهی صلیبی به دست مسلمانان افتاد. چند جنگ صلیبی در این میان درگرفت که بیزانسی­ها در آن نقشی نداشتند.

در ۱۲۰۳صلیبیون به شهر قسطنطنیه حمله کرده و در نهایت یک امپراتوری لاتینی در بیزانس تشکیل دادند. اما این امپراتوری از اول ضعیف بود و پولی در بساط نداشت. بیزانسی­ها هم متخاصم بودند. در سال ۱۲۰۵ بلغارها حمله کرده و بالدوین امپراتور لاتینی را کشتند. در آن زمان بزرگترین دشمن امپراتوری لاتینی، امپراتوری نیقیه در همسایگی بود. بسیاری از پناهندگان بیزانسی به آنجا گریخته بودند که از جمله تئودور لاسکاریس بود که از خانواده امپراتور بود. آنها به مقابله با لاتینی­ها اقدام کردند و در نهایت به سال ۱۲۶۱ با شکست لاتینی­ها و فرارشان، امپراتوری بیزانس احیا گردید. غارت قسطنطنیه و حکومت ۶۰ ساله غرب بر آن چنان بود که خسارتهای وارده هرگز جبران نشد و دو سده پایانی امپراتوری همراه باضعف بود. قلمرو بیزانس فقط کمی بیش از قسطنطنیه و بخش­های کوچکی از آسیای صغیر و بالکان را شامل می شد.

در سال ۱۳۵۴ترک­ها از آسیا برآمدند و آسیای صغیر را درنوردیدند. آنها قلمرو بیزانس را در خارج از قسطنطنیه تسخیر کردند. امپراتوری از غرب کمک خواست، اما پاسخی دریافت نشد. امپراتوری از طریق معامله با عثمانی­ها ­توانست چند دهه دیگر بر سرپا بماند. سرانجام در ۱۴۵۳ سلطان محمد دوم به قسطنطنیه حمله کرد تا بر این فرمانروایی خاتمه دهد. پس از یک ماه محاصره، عثمانی­ها با توپ­های جنگی به شهر حمله کردند و آن قدر نردبان گذاشتند تا از دیوارهای مستحکم شهربه اندازه کافی سرباز بالا رفت و وارد شهر شد. هزاران نفر از جمله امپراتور کنستانتین یازدهم کشته شد و طومار امپراتوری بیزانس برای همیشه پیچیده شد.

ترک­ها از فرهنگ بیزانس تأثیر پذیرفتند و با استفاده از الگوی بیزانس امپراتوری خود را به وجود آوردند و قسطنطنیه را که اینک استانبول نامیده می­شود را پایتخت خود قرار دادند. این امپراتوری جدید پنج قرن عمر کرد و بخش­های بسیاری از عالم عربی اسلامی نیز تحت سلطه آنان بود. قدرتی که توانسته بود امپراتوری بیزانس را شکست دهد، به داشته­های خود باورداشت و در مقابل تمدن مسیحی احساس کوچکی نمی­کرد. این امپراتوری همچنان به کار خود ادامه داد و گاه با تمدن غرب در صلح و گاه در تنش و جنگ بود. مسلمانان قلمرو عثمانی که عمدتا اهل سنت بودند، با غربی­ها در ارتباط بودند و کم وبیش به سان دو تمدن با یکدیگر تعامل داشتند. بعدها پس از استعمار کشورهای اسلامی توسط غربی­ها نیز خیل عظیمی از غرب به این کشورها مهاجرت کرده و در کنار یکدیگر زندگی می­‌کردند و فرزندان این دو تمدن از نزدیک نسبت به یکدیگر شناخت داشتند. عموم نقاط سن نشین، از هند گرفته تا منطق خاورمیانه و شمال آفریقا، برای مدتی سلطه استعمار را تجربه کرده‌­اند.

به عنوان نمونه در اوائل قرن نوزدهم، محمد علی پاشا به عنوان حاکم مصر از سوی خلافت عثمانی انتخاب گردید. وی اصالتا یک ژنرال آلبانیایی و از قلمرو اروپایی دولت عثمانی بود، در نتیجه تمدن جدید را به خوبی می­شناخت. او برای اصلاح جامعه مصر تلاش­های زیادی در زمینه آموزش و پرورش و ایجاد مدارس به سبک جدید انجام داد. در بخش نظامی نیز اصلاحاتی به وجود آورد و سیستم نظامی مصر را به یک قدرت قابل قبول مبدل کرد. اقدام سوم وی در زمینه کشاورزی بود. او با اقدام به اصلاحات نظامی، اداری و اقتصادی، سعی در تسهیل کار تجار و کشاورزان و فعالان اقتصادی نمود و به اقتصاد مصر رونق چشمگیری بخشید.

وی همچنین اصلاحات فرهنگی ­ای را برای گشایش جامعه به وجود آورد و تلاش کرد تا فضا را برای ارتباط با اروپا آماده نماید. موقعیت جغرافیایی مصر و تسهیلات جدیدی که در قاهره وجود داشت، آن را به یک شهر بزرگ همانند شهرهای بزرگ جنوب اروپا که در کنار مدیترانه واقع شده‌­اند، تبدیل کرد. رفت و آمد مصری­ها به اروپا و بالعکس زیاد بود. قرن نوزدهم شاهد نقطه عطف بزرگی در مطالعات شرق­شناسی و اسلام­ شناسی و مصر­شناسی (مصردر ابعاد تمدن قدیم آن) است.

این امر منجر به جذب افراد متعددی از دانشمندان و شرق شناسان اروپایی در نیمه دوم قرن نوزدهم به مصر است. تقریبا اسلام­شناسان مهم اروپا در قرن نوزدهم، یک دوره­ای را در مصر گذرانده­اند که یکی از بهترین­های آنها گلدزیهر است. تعداد قابل توجهی از اروپا بخصوص از اروپای جنوبی مثل ایتالیا و یونان برای کار و تجارت به مصر مهاجرت نمودند به طوری که در آن زمان فقط صدهزار ایتالیایی در مصر زندگی می­‌کردند و به کشاورزی و تجارت و دیگر حرفه‌­ها مشغول بودند. بعلاوه، تعداد قابل توجهی از کتاب­های شرق‌­شناسان که در زمینه تمدن اسلامی بوده و عموما تمدن عربی معرفی می­دشده، به زبان عربی ترجمه می­ شود. رفته رفته یک نوع احساس افتخار به هویت عربی و تمدن بزرگ عربی ایجاد می­­شود، به گونه‌­ای که تمدن جدید وامدار آن تلقی می­گردد. این کتاب­ها در مورد تمدن اسلامی بوده، اما عموما به عنوان تمدن عربی معرفی می­شده است. ترجمه­­ آثار مذکور سبب می­شود که روشنفکران در مصر یک تلقی افتخار آمیز نسبت به گذشته پیدا می­ کنند. تصور آنان از این تمدن ، بیش از آنکه یک تلقی دینی باشد، یک برداشت میراثی است و به عنوان تمدن عربی مورد افتخار و مباهات قرار می­گرفت.

*آشنایی ایرانی­ها باتمدن جدید

شیعه دائم در درون جهان اسلام در اقلیت و نوعی انزوا بود و به راحتی با صدور یک فتوا از سوی یک عالم جاه طلب یا متعصب، گاه هزاران تن از آنها کشته می­شدند. حتی در جایی مثل ایران که شیعیان به یمن حکومت صفویه در اکثریت بودند، باز هم در درون جامعه بزرگ اهل سنت در حصر قرار داشتند، که منجر به قطع رابطه فعال آنها با جهان خارج و کشورهای اسلامی می­ گردید. حکومت عثمانی که همواره رفتاری متخاصمانه با صفویه داشت، به منزله سدی بزرگ مانع شکل­گیری ارتباطی زنده و پویا بین ایران و اروپا بود. وقتی تاریخ نوین آغاز شد مقاومت منفی جامعه مذهبی برای حفظ اصالت­هایش این جامعه را بیش از پیش به درون خود فرو برد. گرچه این پدیده در جوامع سنی هم قابل مشاهده است، اما شدت آن در جامعه ما بیشتر بود. این تفاوت را می­ توان در حرکت­های سیاسی و فرهنگی آنها و بخصوص بر طیفی از عالمان دینی که رسالت دفاع از دین در این دو قلمرو را به عهده دارند مشاهده کرد. برخورد مستقیم و وسیع‌­تر عالمان سنی با تمدن جدید تفکرات آنها را عینی­‌تر وغیرانتزاعی‌­تر کرده است.

از آنجا که ایران فاقد تجربه استعماری بود و فرهنگ نوین عمدتا از طریق حکومت به جامعه معرفی می­شد، به تقابل جامعه مذهبی و فرهنگ نوین ختم شد. فرهنگ نوین در قالب استثمار و بی­دینی و فساد عرضه گردید به کلی جامعه مذهبی عافیت را در احتراز از آن دید. به احتمال قوی در آن شرایط اقدامی جز این نه میسر و نه مفید بود. برخلاف تجربه کشورهای سنی که از نزدیک با صاحبان تمدن جدید زیست کردند، سمبل­های این تمدن در ایران عموما بلکه کلا انسان­های کم ظرفیت و خودباخته­ای بودند که نه آن تمدن را می­شناختند و نه در فکر نیل به چنین شناختی بودند. تمسک آنها به تمدن جدید هم عمدتا برای فرار از قیود اخلاقی و اجتماعی و دینی بود و در نهایت وسیله­ای برای جدا کردن خود از توده مردم و راهی برای تشخص اجتماعی تلقی می­‌شد.

اینان طبقه­‌ای بی­‌قید و بند و بی­‌تهعد، مسرف، ولخرج و بی­تفاوت به ارزش­ها را به وجود آوردند و خود را در مقابل هر آنچه سنت نامیده می­شد قرار دادند. هر آنچه که متعلق به جامعه سنتی بود تقبیح می­شد و آنچه به میل و هوس طبقه جدید بود، موجب افتخار بود. قناعت نشان از نداری بود و اسراف و مصرف بی­رویه حاکی از مکانت مالی و تنعم به حساب می­آمد. وجدان کاری و درست انجام دادن کارها، سادگی و حماقت تلقی می­شد و فرار از مسئولیت و تن به کار ندادن زرنگی به حساب می­آمد. در حالی که آنچه تمدن نوین غرب را قدرتمند ساخت همین تعهد کاری، وظیفه شناسی، احتراز از مصرف بی­رویه و جدیت و تلاش و نظم در کارها و اموری از این دست بود.

اگر در دیگر کشورهای اسلامی،از پوشش یابرخی ابعاد زندگی غربی­ها تقلید می ­شد، سایر نکات مثبت و سازنده آنها هم دیده می­شد، اما در ایران کسانی نماینده آن تمدن بودند که فقط ظاهری از آن را که مطابق امیال خود بود، درک و نمایندگی می­کردند. در ایران معمولا اصلاحات رضاخان در ایران با اصلاحات کمال آتاترک در ترکیه مقایسه می­شود، در حالی که این دو جریان در ظاهر ترقی­خواهی بودند، اما در عمل تفاوت بسیار بود. آتاترک در حالی مرد که چیزی برای خود نداشت و برای کشورش تلاش کرده بود، اما رضاخان در حالی ایران را ترک کرد که نیمی از زمین­های مزروعی ایران در ملک او بود و ایران طعمه­ای بود در دست فرزندان کم­ظرفیت و هوسباز او. درچنین شرایطی بسیاری از عوام، که خود بخشی از جامعه سنتی محسوب می‌­شدند به برتری طبقه مترقی اعتراف داشتند و حتی آنها که مایل به حفظ آن سنت­ها بودند نیز به نوعی توان مقابله با این جدابافتگان را نمی­دیدند و عافیت را در دوری خود و خانواده­هایشان از آنها می­دیدند. وقتی قرار شد حفظ اصالت­ها با پای در دامن کشیدن و طرد هر آنچه بیگانه و جدید است باشد، جایی برای تحول و تجدد و اصلاح نمی­‌ماند. این اندیشه بیش از آنکه ریشه در مبانی دینی داشته باشد ناشی از تجربه تاریخی جامعه مذهبی است.

با اندکی اضافات و تلخیص برگرفته از خبرگزاری مهر ، تاریخ انتشار خبر 9 شهریور 1395، کدمطلب: 3753931 ،www.mehrnews.com

اخبار مرتبط
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار
پربازدیدترین
پربحث ترین
پرطرفدارترین