همین واژهی آلودهی من ساروی هستم، تو بابلی هستی و حتی در ذهن و اندیشه هم فرقی بین این دو شهر گذاشتن، گناه است.
این بازی ساروی بابلی و این نارنج بازی، محصول ناآگاهی است؛ تردید ندارم که تمام نارنج بازی ساری و بابل نتیجهی بیکاری فقط چند نفر در این دو شهر است. این جریانات ارتباطی هم با مردمان فهیم ساری و بابل ندارد، به خاطر اینکه بیشترین آنها ارتباط برون شهری با هم دارند.
به یاد دارم شصت - هفتاد سال پیش، وقتی محرم میرسید، هیأت مذهبی ساری به بابل برای عزاداری میرفتند و هیأت بابل هم به ساری میآمد، یعنی با هم مراوده داشتند، رفت و آمد داشتند.
اگر آمار بگیرید، متوجه میشوید که بیشتر ازدواج برون شهری را ساروی ها با بابلی ها دارند و بر عکس؛ یعنی کمتر خانواده و دودمانی در این دو شهر پیدا می شود که یکی از اقوام دور یا نزدیک آنها در این دو شهر ازدواج نکرده باشند.
* چرا باید این بازی کودکانه رواج پیدا کند که بابل یا ساری را شهر بهارنارنج بنامیم؟
قدیمها که بچه بودیم تیله بازی می کردیم، حالا داریم نارنج بازی میکنیم، اولاً ما ساروی ها باید خیلی ممنون بابلی ها باشیم که شرق و مرکز مازندران را از طوفان «ویلا داریم» نجات دادند، اگر سنگر محکم و استقامت و آن فرهنگ بالای مردم بابل نبود، قطعاً این سیل ویرانگر «ویلا داریم» تا بجنورد هم رفته بود.
ما ساروی ها باید ممنون بابلی ها باشیم که همسایه با فرهنگ و اهل اقتصاد و فن آوری داریم. ای کاش در مرز شرقی و غربی کشور ما هم همسایههای بهتر از خودمان داشتیم تا این همه هزینه مرزبانی در شرق کشور نمیدادیم.
ما در خانهی خودمان هم همسایهی سیر و با فرهنگ داشته باشیم، بهتر است تا همسایه فقیر و مزاحم، ما خیلی چیزها از بابلیها آموختیم و میتوانستیم و می توانیم نمونه همزیستی و در کنار هم بودن را به نمایش بگذاریم، بعضی ها در این دهه خیلی تلاش کردند که سورک و جویبار را هم وارد عرصهی بازی های آنچنانی کنند، اما تیر آنها به سنگ خورد، نشد که نشد، ساری و سورک و جویبار را نمی شود از هم جدا کرد، این تجربه را با قائمشهر هم کردند، باز هم نشد، پیوند ساری با قائم شهر هم خیلی محکم بود و هست، در ساری یک کلمه از قائمشهر، سورک و جویبار نیست، البته ساری موظف است که همهی همسایه ها را دوست بدارد و به همه احترام کند.
از اینکه ساری و بابل شهر بهارنارنج یا پایتخت بهارنارنج باشند یا کشور بهارنارنج باشند، اصلاً افتخار نیست، هیچ افتخاری برای هیچ ملتی و هیچ کشوری و هیچ شهری نیست که مثلاً فلان درخت از فلان میوه در آن مکان بیشتر باشد. این چه افتخارسازی است؟!
دردآور است که میبینیم در بابل و ساری درخت نخل بیشتر دارد، بلوار (خرما دار) در ساری و بابل بیشتر به چشم می آید تا درخت نارنج و ما اگر بابل و ساری را پایتخت گردشگری فرهنگی در کشور کنیم، بهتر است تا نارنج بازی کنیم، اگر بابل، قائمشهر، ساری، بهشهر، آمل و... را مرکز گردشگری فرهنگی کنیم، شاید بتوانیم از رامسر تا بابلسر را از شر طوفان و طاعون «ویلا داریم» نجات دهیم، ما از هم اکنون برای گرفتن جایگاه پایتخت گردشگری فرهنگی در ایران و در منطقه، باید تلاش کنیم.
ساری اگر یک دوره نماینده در مجلس نداشته باشد و ساری اگر این شانس را بیاورد که اداره کل میراث فرهنگی استان به مرخصی یا مأموریت یا مسافرت برود و سر و کلهی این اداره کل مسئول واقعاً ویرانگری میراث نباشد، ما میتوانیم از ساری شهر نمونه در گردشگری فرهنگی بسازیم که به همراه آن تمام شهرهای مازندران قلب گردشگری فرهنگی منطقه بشود.
مازندران را با دریا خفه کردیم! حالا نجاتش بدهیم، مازندران با کشاورزی و صنایع تبدیلی و گردشگری فرهنگی می تواند روی پای خودش بایستد و یاریگر دیگر استان ها هم بشود، مازندران چه نیازی دارد که پارهپاره شود؟
مازندران چه نیازی دارد که ناگردشگران خیابان خواب، مزاحم آن بشوند؟ مازندران چه نیازی به صنعت کثیف «ویلا داریم» دارد؟
مازندران را نه سواحل آلودهی مازندران و نه جنگل رو به ویرانی و نه پاره پاره سازی و نه نارنج بازی که مازندران فقط و فقط به دست مازندرانی ها، آن هم با تفکر و تفکر و تفکر ساخته خواهد شد که هر لحظه اندیشیدن یعنی جلوی آینه ایستادن و به نقاط ضعف و قدرت آگاه شدن.
مازندران را غیرت و شعور و معرفت مازندرانی می سازد.
از تجریش تا دیوار سمنان و از الموت تا بجنورد مازندران است و ما مازندرانی ها باز هم در تاریخ جلوه گر و سرافراز خواهیم شد.
مازندران در تمام تاریخ به شعور و آگاهی آوازه داشت و به اتحاد و یکپارچگی و دل در گرو ایران داشتن و نام علی(ع) بر دل و زبان و عشق حسین(ع) بر جان که همه و همهی اینها یعنی یکتاپرست بودن.
با اندکی اضافات و تلخیص برگرفته از وبلاگ ساری شناسی، تاریخ انتشار: پنجشنبه 8 خرداد 1393، کد خبر: - ، www.sarishenasi.blogfa.com
ن.ف83