شعار سال: چندین سال است که با شروع فصلهای سرد سال دوباره بحث درباره افراد بی خانمان و کارتن خوابها در سراسر کشور داغ میشود و استان خراسان رضوی و شهر مشهد نیز از این موضوع مستثنا نیستند. اگرچه خانههای سبز خدماتی را به صورت موقت به کارتن خوابها و افراد بی سرپناه ارائه میدهند، اما جای خالی گرمخانههایی که در طول سال و به صورت دایم در مشهد سرپناهی را برای افراد بی خانمان فراهم کند به شدت احساس میشود.
حسین غزالی سرپرست اداره آسیب دیدگان اجتماعی شهرداری مشهد در پاسخ به این سوال که هم اکنون چه تعداد گرمخانه در شهر مشهد فعال هستند، خاطرنشان میکند: فعلا در مشهد هیچ گرمخانهای راه اندازی نشده است، ولی مکانهایی برای احداث این گرمخانههااعلام شده و قرار بر این شده است که اداره آسیبهای اجتماعی شهرداری مشهد یک گرمخانه برای آقایان و یک گرمخانه برای بانوان در محل خانه سبز مشهد در روزهای آینده راه اندازی کند که هر گرمخانه ۲۵۰ نفر ظرفیت دارد. ساختمان این گرمخانهها آماده بهره برداری است و در روزهای آینده تصمیمات نهایی اتخاذ میشود. وی میگوید: هم اکنون در شورای شهر مشهد ساخت حدود ۱۰ گرمخانه در نقاط مختلف شهرمصوب شده است تا به صورت دایم در طول سال از ساعت ۱۸ تا ۷ صبح به خدمت رسانی به افراد بی خانمان و کارتن خواب بپردازد. هم اکنون تصمیمات ابتدایی درباره چگونگی روند ساخت و نگهداری و آماده سازی هر گرمخانه گرفته شده است و در روزهای آینده بررسی جامع تری برای شروع به کار انجام میشود.
جای خالی گرمخانه ها در مشهد
چرا تا امروز در مشهد گرمخانهای ساخته نشده است؟ یکی از خلأهای موجود در این باره وجود گرمخانههایی است که بدون هیچ عذر و بهانهای، میزبان افراد کارتن خواب و بی سرپناه باشد. یعنی فرد کارتن خواب بداند در این شهر گرمخانهای وجود دارد و او میتواند به جای ماندن در سرما و خوابیدن زیر پل، گورستان و ... به این گرمخانه مراجعه و به اصطلاح شب را روز کند. حسین غزالی سرپرست اداره آسیب دیدگان اجتماعی شهرداری مشهد در پاسخ به این سوال که به چه دلیل تا امروز اقداماتی مبنی بر ساخت گرمخانههایی با این رویکرد انجام نشده است میگوید: بنده حدود سه ماه است که در این مسئولیت فعالیت میکنم و درباره این که چرا در گذشته این اقدامات انجام نشده است اطلاع چندانی ندارم، اما برای ساخت این گرمخانهها معمولا به جز بودجه عوامل دیگری نیز وجود دارد که روند کار را کند میکند که یکی از آنها نارضایتی اهالی یک منطقه به دلیل آسیبهای احتمالی ساخت گرمخانه هاست و همین موضوع کار را تا حدودی سخت میکند، چون این اهالی معتقدند حضور تعداد زیاد افراد بی خانمان و کارتن خواب در محل زندگی آنها ممکن است آسیبهایی را به همراه داشته باشد و طبیعتا جلب رضایت این افراد یا شناسایی محلی مناسب برای ساخت این گرمخانهها زمان بر است.
حسین غزالی در خصوص تفاوت گرمخانههای در حال ساخت با خانههای سبز میگوید:این گرمخانهها از ساعت ۱۸ پذیرش کارتن خوابها و افراد بی خانمان را بدون هیچ گونه محدودیتی شروع میکند و این افراد میتوانند از امکانات گرمخانهها برای گذراندن شب و دریافت غذای گرم و محلی برای استحمام استفاده کنند و بعد از استراحت بدون سوال و جواب شدن از مجموعه خارج شوند، ولی افرادی که در خانه سبز نگهداری میشوند بر اساس حکم قضایی به این محل آورده شده اند و طی کمیسیونی که تشکیل میشود این افراد به بهزیستی، مرکز نگهداری اتباع و دیگرمراکز مسئول تحویل میشوند. از طرفی، چون برخی از این افراد زباله گرد هستند در زمان مراجعه به خانههای سبز ضایعاتی که از این افراد گرفته میشد دیگر به آنها برگردانده نمیشد، ولی در گرمخانهها ضایعات برای کارتن خوابها تا فردای آن روز که به گرمخانه آمده اند نگهداری میشود وسپس به آنها تحویل میشود و از این افراد بی خانمان درباره این که چه کسی هستند و از کجا آمده اند سوالی نمیشود.
جمع آوری ۱۹۰۰ معتاد متجاهر
بنا به اعلام مسئولان استان معتادان جمعیت زیادی از بی خانمانهای استان را تشکیل میدهند و بی شک گرمخانهها نقش مسکن و آرام بخش مقطعی را در زندگی معتادان ایفا میکند و اقدامات موثرتر را باید در زمینه ترک و بازگشت این افراد به سلامت کامل جست و جو کرد که ستاد مبارزه با مواد مخدر استان یکی از سازمانهایی است که در این زمینه اقداماتی را در دستور کار قرار داده است.
محمد حسین صالحی دبیر شورای هماهنگی مبارزه با مواد مخدر استان میگوید:ایجاد گرمخانه اتفاقی است که میتواند به عنوان آرام بخش عمل کند و در زمینه گرمخانهها فعالیت به حوزه خدمات شهرداری بر میگردد، ولی در زمینه معتادان متجاهر که در حوزه اقدامات ستاد مبارزه با مواد مخدر محسوب میشود ما از ابتدای امسال تا امروز حدود ۱۹۰۰ معتاد متجاهر را از سطح شهر جمع آوری کرده ایم و از سال گذشته اقداماتی زیرساختی با عنوان ساخت اردوگاهی برای جمع آوری، درمان و سلامت بخشی به معتادان متجاهر با مشارکت شهرداری مشهد در حال انجام است که فاز یک آن تا آذر راه اندازی میشود و افزایش ظرفیتهایی را در بخش خصوصی نیز در دستور کار قرار داده ایم که در جلسه شورای هماهنگی مبارزه با مواد مخدر که در روزهای گذشته برگزار شد قرار بر این شد تا قبل از فصل سرما مکانهای را به صورت موقت در نظر بگیریم و این معتادان در این مکانها مستقر شوند تا زیرساختهای لازم فراهم شود و علاوه بر مشهد در پنج منطقه از استان آماده سازیهایی را با ظرفیت هزار نفر در دستور کار قرار داده ایم که بعد از جمع آوری آنها اقداماتی را درخصوص ترک اعتیاد و ارائه خدمات روان شناسی به این افراد برای بازگشت شان به جامعه در دستور کار قرار میدهیم. یکی از مراجع رسیدگی کننده دیگر در زمینه مسائل مربوط به معتادان سازمان بهزیستی استان خراسان رضوی است که با وجود تماس تلفنی و ارسال پیامک با مدیرکل این سازمان موفق به برقراری ارتباط با حمیدرضا پوریوسف مدیر کل این سازمان نشدیم.
ماجرای شبی که در گودال جان دادم
اولین دیدار من با سمیرا، آذر ۹۸ بود که برای تهیه گزارشی به قلعه افغان رفته بودم. حدود ساعت ۳ بعدازظهر، همان ابتدا که وارد محله شد، یکی از بچههای محل او را به من نشان داد و گفت: «سمیرا آمد... سمیرا آمد». او با گرفتن یک کیف دستی مشکی، ولی کهنه زیر بغلش سعی داشت مانند زنهای امروزی جلوه کند. همان طور که از دور به او نگاه میکردم، به ظاهرش بیشتر دقت کردم و متوجه آثار اعتیاد در چهره اش شدم.
به طرفش رفتم. سر صحبت را با او باز کردم. طوری برخورد میکرد که انگار سال هاست مرا میشناسد. بعد با لبخندی گفت: «باورت میشود همین الان از سرکار آمده ام؟» نگاهی به اطرافش انداخت و با همان صدای دو رگه و خش دارش گفت: «بین خودمان باشد، من زباله گردی میکنم. از صبح که بیدار میشوم برای سیر کردن شکمم، به محلههای بالای شهر میروم تا از بین زبالهها یک چیز به درد بخوری پیدا کنم و بفروشم. مردم وقتی سر و وضعم را میبینند که مرتب و امروزی لباس میپوشم، پولی هم کف دستم میگذارند. البته گاهی وقتها همسایهها برایم غذا میآورند، یا پولی به من میدهند و هوای مرا دارند. این جا به هر کس بگویی سمیرا، همه مرا میشناسند».
اولین تجربه کارتن خوابی
پس از هشت ماه دوباره به قلعه افغان میروم، دوباره سمیرا را میبینم. این بار داستان زندگی اش را برایم تعریف میکند: «۱۵ ساله بودم که با یکی از اقوام دور نامادری ام ازدواج کردم. با وجود اخلاقهای بد شوهرم، اما پدرم آن قدر متعصب بود که مخالف جدایی ما بود، حتی مرا در کیسه گونی کرد تا با ماشین از روی من رد شود، اما طلاق نگیرم. اگر عمویم جلوی پدرم را نمیگرفت، الان زنده نبودم. مدتی پس از جدایی ام، پدرم دیگر این موضوع را پذیرفت و من در طبقه پایین خانه پدری ام زندگی میکردم. مدتی بعد، از غصه و دلتنگی پسر دوساله ام، ناخواسته توسط برادر نامادری ام، به کریستال اعتیاد پیدا کردم. در یکی از شبهایی که پدرم به سفر کاری رفته بود، با نامادری ام دعوا کردم و به خانه دوستانم پناه بردم. مدتی به همین روال گذشت تا این که پول هایم تمام شد، حتی برای مصرف مواد پولی نداشتم. از طرفی غرورم اجازه نمیداد که دستم را جلوی کسی دراز کنم، برای همین آواره خیابانها شدم.
۲۴ سال بیشتر نداشتم که با لباسهای پسرانه و قیافهای ژولیده به باغ نمونه رفتم. جایی که میدانستم همه کارتن خوابها آن جا جمع میشوند. آن جا با دختری به نام زهره آشنا شدم که با لباسهای پسرانه و جثهای بسیار لاغر و نحیف روی ویلچر نشسته بود. وقتی مرا دید، از من پرسید که پسر هستم یا دختر؟ بعد از این که فهمید دخترم، از من خواست او را با ویلچرش به وسط زمین ببرم تا برای خوابیدن، جایی را به من نشان دهد. وسط زمین کنار گودالی حفر شده ایستادیم. او از من خواست ویلچرش را به طرف گودال خم کنم، تا به درون آن جا هدایت شود. من که از یک سوسک هم میترسیدم، حالا باید جایی میخوابیدم که هزار جور حشره و جانور داشت».
سمیرا چهره اش را در هم میکشد، نفسش را به سختی بیرون میدهد، آرام اشک میریزد و با لحنی سوزناک میگوید: «پشت سر زهره با ترس به درون گودال رفتم. کف گودال مقوایی مرطوب پهن شده بود. دیوارههای گودال رطوبت داشت. ارتفاع گودال طوری بود که اگر مینشستیم، سرهایمان از بیرون دیده میشد. برای همین سرم را دزدیدم و با ترس خودم را گوشهای جمع کردم تا مبادا کسی مرا ببیند. زهره مقوایی که از قبل تا نیمه بالای گودال را پوشانده بود، به طرف جلو کشید تا مثلا سقف بالای سرمان شود. کمی بعد زهره همان جا راحت خوابش برد، اما من...». بغض گلویش را میگیرد و چشمهای پر اشکش را مثل کودکی معصوم به چشم هایم میدوزد و با حالت ملتمسانهای از من میخواهد که دیگر گفتگو را ادامه ندهیم. پس از این که کمی اشک میریزد، سکوتش را میشکند و دوباره ادامه میدهد: «اما من که پدرم وضع مالی خوبی داشت و از نظر مالی همیشه در رفاه بودم، تحمل این شرایط برایم سخت بود. تا خود صبح، وقت و بی وقت معتادان دیگر هر بار که بالای گودال میآمدند و زهره را صدا میزدند، من از ترس نفسم حبس میشد. آن جا همه زهره را میشناختند و مانند یک مرد با او رفتار میکردند. من، چون ظاهر نسبتا زیبایی داشتم، مدام نگران بودم که مبادا کسی آن جا قصد تعرض به من را پیدا کند. مدام دعا میکردم تا اتفاقی برایم نیفتد». سمیرا همان طور که آه از سینه اش کنده میشد، با همان صدای لرزان ادامه میدهد: «مدتها گذشت، تا این که یک روز صبح درون گودال خوابیده بودم که با ریختن برفهای آب شده روی صورتم، از خواب پریدم. هر چه زهره را تکان دادم تا از خواب بیدار شود و در آن سرمای زمستان لباس هایش خیس نشود، اما بیدار نمیشد. جثه لاغر و نحیفش مثل چوب خشکی از سرما یخ زده بود. دو روز بود که چیزی برای خوردن گیرمان نیامده بود، برای همین، چون بدنش ضعیف بود در مقابل سرما مقاومت نکرد. بیچاره پس از دو روز گرسنگی از دنیا رفت. آن شب من هم مثل او از ترس جان دادم. بعد که شهرداری آمد جنازه اش را ببرد، تازه فهمیدم هشت ساعت از مرگش گذشته بوده و در بغل من جان داده است». سمیرا در حالی که به نقطهای خیره شده است، آهی میکشد و میگوید: «تمام سه ماه زمستان سال ۸۶ را کنار زهره، به همین شکل گذراندم. دختر سادهای بودم که دیگر آن قدر مار خوردم، افعی شدم. هنوز حرف پدرم را به خاطر دارم که همان اوایل وقتی فهمید اعتیاد دارم، به من میگفت بار همین ماشینهای سنگینی که در جاده میبرم، کمرم را خم نکرد، اما غصه تو یک دانه دختر کمرم را خم کرد».
دوست ندارم بچه ام به دنیا بیاید
از او میخواهم ادامه ماجرای زندگی اش، بعد از مرگ زهره را برایم تعریف کند، میگوید: «پس از مرگ زهره، به پیشنهاد یکی از دوستانم به زباله گردی و جمع آوری ضایعات روی آوردم. پس از مدتی به قلعه افغان آمدم و با شوهرم آشنا شدم. تازگیها شوهرم در یک شرکت خدماتی مشغول کار شده است و هر از گاهی ضایعات جمع میکند. خودم هم گاهی برای جمع آوری ضایعات میروم. حالا هم چهار ماهه باردار هستم، اما دوست ندارم بچه ام به دنیا بیاید، چون آیندهای ندارد». این جمله را میگوید و دوباره اشک صورتش را میپوشاند.
او موقع خداحافظی بدرقه ام میکند و با چشمانی گریان از به دنیا آمدن فرزندش ابراز نگرانی میکند، از این که حتی هزینههای بیمارستان برای به دنیا آوردن او را ندارد. تا این که خودروی روزنامه راه میافتد. همان طور که از پشت سر برای او دست تکان میدهم، وسط کوچههای خاکی حاشیه شهر، چهره سمیرا با دمپاییهای کهنه اش محو میشود، اما تصویر آینده فرزندی که در راه دارد، از پیش چشمانم کنار نمیرود.
شعار سال، با اندکی تلخیص واضافات برگرفته از روزنامه خراسان، تاریخ انتشار: ۲۹ شهریور ۱۳۹۹، کد خبر: khorasannews.com، ۷۰۷۱۶۱