شعار سال: سیّدحسین حسینی؛ آفت فقدان راهبرد نخست، به «سادهسازی مسائل» و آفت فقدان راهبرد دوم، در «مسئلهنمایی» ظهور مییابد. اما این دو خاستگاه مهم، به امر سومی نیز نیازمند است چه اینکه علوم انسانی، بدون تبیین و ارائۀ ساختار «نظاممندی از مسائل»، به آشفتگی و دوری از نیازهای اصیل جامعه گرفتار خواهد شد. بر چنین بنیادی، میتوان پیشنهاد تشکیل شبکۀ علمی- اجتماعی مسائل قلمرو علوم انسانی با رویکرد ایرانی - اسلامی را طرح کرد چه اینکه برانگیختن «مسئلهپژوهی» در حوزۀ جامعۀ علمی یکی از این دستاوردها شمرده میشود.
این شبکۀ علمی- اجتماعی به: ۱. مسئلهیابی علمی، ۲. مسئلهسازی علمی، و ۳. نظاممندی علمی مسائل در قلمرو علوم انسانی کشور یاری میرساند و در نهایت میتواند به تأسیس سامانهای علمی در حوزه مسئلهپژوهی و مدل اجرایی آن بینجامید. اما پرسش این است که برمبنای تحلیل کارکردی سه گانۀ ماهیت علوم انسانی، چگونه میتوان به تنظیم ساختار شبکهای علمی- اجتماعی اندیشید؟ در پاسخ، با روش تحلیل مفهومی، از پرسش مسئلۀ فوق پیرامون تحلیل کارکردی علوم انسانی، آغاز کرده تا نهایتاً به صورتبندی جدیدی مبتنی بر الگوی «مسئله – نوشتار» در درون شبکۀ علمی- اجتماعی، دست یابیم.
«کارل ریموند پوپر» در سرآغاز مقالات کتاب «زندگی سراسر حل مسئله است» اشاره میکند که علوم طبیعی و علوم اجتماعی، همیشه با مسئله آغاز میشود و علم برای حل این مسائل یا موقعیتهای مسئلهآفرین، همان شیوهای را بکار میگیرد که عقل سلیم مورد استفاده قرار میدهد یعنی شیوة آزمون و خطا. وی سپس نظریۀ روش شناختی علم را در مدل سه مرحلهای و آنگاه، چهار مرحلهای خود بیان میکند (ر. ک: پوپر، کارل، ۱۳۹۳، زندگی سراسر حل مسئله است، ترجمه شهریار خواجیان، تهران، نشر مرکز، ص ۸ ـ ۲۲). جدای از این که آیا شیوة آزمون و خطای تجربی در همة جایگاهان علوم طبیعی و به خصوص علوم اجتماعی و انسانی، کاربرد دارد یا خیر؟ و بدون مناقشه در مدل چهار مرحلهای پوپر برای توضیح نظریه علم خود (ر. ک: مدل شش مرحلهای در: حسینی، سیّدحسین، ۱۳۹۷، از علم دینی تا توسعه فرهنگی درکرسیهای نظریهپردازی، تهران، انتشارات جامعه شناسان، ص ۳۲)؛ اما دیدگاه وی، اهمیت «مسئلهمندی» در علوم را نشان میدهد؛ هر چند این امر در قلمرو علوم انسانی معاصر، ضریب دو چندانی دارد چرا که امروزه، این علوم، علومِ «مسئله، چیست»؟ (یک)، و علومِ «مسئله، کدام است؟» (دو) میباشند.
معنی این سخن آن است که اگرچه علوم انسانی با «مسئله» آغاز میشود، اما این علوم، دو کار مهم دیگر نیز انجام میدهند که نشان از اهمیت فوق العادۀ آنها دارد: نخست، مفهوم یابی مسائل و سپس، تعیین و طراحی مسائل نو. اولین نقش علوم انسانی، مفهومیابی مسائل است؛ این علوم در برابر پرسش از چیستی یک «مسئله خاص»، به تحلیل مفهوم آن مبادرت میکنند (ر. ک: هم او، ۱۳۹۲، نهضت تولید علم و کرسیهای نظریهپردازی، تهران، انتشارات آوای نور، ص ۲۱). تردیدی نیست که مهمترین وجه تمایز علوم انسانی از علوم طبیعی نیز، غلبة همین وجه نظری و تجریدی و ذهنی در این علوم است؛ یعنی قلمرو «اندیشة انسانی» که به عنوان فاعل شناسا، پیرامون خود و محیط اطرافش به اندیشه ورزی میپردازد. این وجه نظری، به مفهومیابی مسائل میاندیشد. بدین ترتیب انتظار آن است که این علوم به بیان «نظری» مسائل پرداخته و از معنا و مفهوم مسائل گونه گون جامعه پرده بردارند. «تحلیل مفهومی» مسائل در علوم انسانی به قدری اهمیت دارد که مقدمه و سرآغاز برنامهریزیهای اجتماعی برای حلّ چالشها و معضلات کشورها محسوب میشود.
این داستان ادامه دارد...
استاد دانشگاه
شعار سال، با اندکی تلخیص واضافات برگرفته از روزنامه همدلی، تاریخ انتشار: ۱۹اردیبهشت ۱۴۰۰، کد خبر: hamdelidaily.ir، ۱۸۳۷۴