شعارسال:در فضایی شلوغ و پراز، ازدحام کتاب و مقاله درحوزه انسانشناسی، کتاب چارلز لیندولم به طرز شگفت انگیزی منحصر به فرد است، لیندولم با درهم آمیختن دیدگاههای انسان شناسی، روانشناسی، جامعه شناسی، مسیری رابرای درک زندگی روزمره در غرب معرفی میکند. هدف این کتاب بررسی چگونگی استفاده انسان شناسی از روشها و مفاهیم روانشناسی برای درک فرهنگ است، پیرو این هدف نویسنده دیدگاهی غنی، از فرهنگ را ارائه داده و در این میان از نظریات متعدد و متنوعی استفاده کرده است و میخواهد بداند چگونه روانشناسی و انسان شناسی میتوانند همزمان به منظور دستیابی به بینش و آگاهی، درباره فرهنگ و شیوههای فرهنگی عمل کنند. موضوع محوری کتاب هویت شخصی است که به عنوان یک مسئله آمریکایی معرفی میشود، رواج شعار اصالت در فرهنگ آمریکایی و شناخت هویت شخصی یکی از نگرانیهای مهم آنهاست که بر بیشتر زندگی شخصی و عمومی آنها سایه افکنده است.
اثر حاضر به عنوان کتاب درسی برای درس انسانشناسی -روانشناختی به شمار میآید؛ و هدف اصلی آن بررسی ابعاد روانشناختی فرهنگ است. بدین معنی که میگوید فرهنگ علاوه بر اینکه بر اجتماع تاثیر میگذارد روی روانشناسی فردی و اجتماعی نیز اثرگذار است. مخاطبان این کتاب میتوانند روانشناسان و دانشجویان روانشناسی هم باشند، هرچند که رویکرد انسانشناسی و مردمشناسی نیز در آن مشهود است و به نوعی میتوان آن را در میان آثار میانرشتهای به شمار آورد این کتاب فرصت خوبی را به روانشناسان میدهد که در ارتباط با فرهنگ سخن بگویند و بیان کنند که چه مقولات فرهنگی و امور مرتبط با آن، در روانشناسی فردی افراد تاثیرگذار است. اگر این پیش فرض را در نظر بگیریم که روانشناسی مطالعه رفتار انسان است و انسان شناسی مطالعه انسانیت است، میتوان از این دو، برای درک طرفین استفاده کرد و میتوان آنها را با هم در آمیخت. به طور کلی نویسنده منبع قابل اعتماد، و جامعی در اختیار دانشجویان و علاقمندان قرار داده است که به طرز شگفت انگیزی تنوع انسان شناسی روانشناسی را به نمایش میگذارد و شایسته جایگاهی ویژه برای دانشجویان و علاقمندان است.
با این حال، همانطور که در کتاب مطالعه می کنیم خواهیم دید، همه چیز همیشه خیلی ساده نیست. لیندولم با بررسی تلاشهای اولیه برای بکارگیری روشهای روانشناسی در فرهنگ، مطالعه و نقد این دیدگاه را آغاز می کند. او در مورد کار شخصیتهای شاخص مردم شناسی مانند مارگارت مید و روت بندیکت کار کرده ونتایج به دست آمده ازمطالعات آنها، از جمله موفقیتها و شکستهای نظریه “فرهنگ و شخصیت”را توضیح می دهد. سپس برخی از مطالعات گذشته فرهنگی روانکاوی را بررسی کرده و به مفهوم “خود” و “دیگری” می پردازد وبرخی از معانی انگارههای مدرن ترازمفاهیم “خود”، “هویت” و “اصالت” را توضیح میدهد.
لیندولم به جای اینکه فقط نظرات انسان شناسی روانشناختی و نظریه اجتماعی را به روال معمول، انجام دهد با بررسی مفید تفکر فلسفی – افلاطون تا جامعه شناسانی همچون وبر و دورکیم و روانشناسی فروید استفاده کرده و در مورد فرد به عنوان یک حیوان اجتماعی، صحبت می کند. سنگ محک او در سراسر کتاب فروید است او معتقد است انسان شناسی روانشناختی نباید فروید را فراموش کند توصیف وی از رویکردهای مختلف همیشه متعادل و مستدل نتیجه گیری میشود. یکی از نقاط قوت این کتاب ارزیابی دقیق آن از ارتباطات بین رشتههای مختلف است. این اثریک دیدگاه اساسی از طبیعت انسان را نشان میدهد لیندولم انسانها راعوامل مستقلی میداند که میتوانند در مورد نحوه پاسخگویی خود به شرایطی که در آن قرار دارند تصمیم بگیرند. لیندولم در ابعاد گستردهای دست به عمل زده و مجموعهای گسترده از موضوعات را پوشش داده و با طیف وسیعی از منابع قوم شناسی سرو کار داشته است او دامنه چشمگیری را با مرکزیت انسان شناسی روانشناسی نشان میدهد. لیندولم ادعا می کند تا جایی که ممکن بوده بی طرفانه چشم اندازهای اندیشمندان گوناگون را توصیف و تحلیل کرده، اما به موازات آن، دیدگاههای خود را نیز مطرح کرده و برای آگاهی خوانندگان از دیدگاه هایش آنها را به سادهترین شکل ممکن توضیح داده است لیندولم انگارههای انسانشناختی را که از دادههای مردمنگاری گردآوری شده تجزیه و تحلیل میکند، همچنین با انگاره جامعه شناختی سازمانهای اجتماعی و ساختارهای نهادی قدرت را با هم مقایسه میکند و با انگاره روانشناختی نیز به بررسی حالتهای ذهنی افراد میپردازد.
او اعتقاد دارد انسانشناسی روانشناختی به شکل مطلوب خود با تفسیر دیالکتیکی دست کم سه سطح از تجربه بشری را باید در نظر داشته باشد نخست سطح روان با وسواسها و قیدهایش که همان نسخه تعدیل شده روان کاوی است دوم سطح سازمان اجتماعی است که ساختارهای نهادی و نظامهای اقتدار را در بر می گیرد. سطح سوم ساخت معناست که وجود شخصی و اجتماعی را از طریق نظامهای نمادین و اعمال مناسک وار به هم پیوند میدهد.
کتاب در پنج بخش که هر کدام از تعدادی واحد کوتا هتر تشکیل شده به رشته تحریر در آمده است. بخش اول با عنوان “من کیستم ” از چهار واحد تشکیل شده است که بن مایه آن به موضوع هویت و آگاهی به خود اختصاص یافته است به ویژه این مسئله را در ایالات متحده آمریکا مورد بررسی قرار می دهد، زیرا در این کشور خاص به دلایل تاریخی -جامعه شناختی هویت شخصی؛ شناور و پر مسئله است در ضمن آمریکاییها به گونهای اجتماعی شده اند که اصالت فردی را ارج می نهند و به شناخت خود بسیار بها می دهند. در این فصل با این پرسش روبرو می شویم که ما چقدر از خود آگاهی داریم؟ انسانشناسی -روانشناختی که تلاش می کند بر شکاف بین روانشناسی و انسانشناختی ارتباط برقرار کند به بررسی این پرسشها می پردازد و بیشتر بر برداشت خاص نویسنده از انسان شناسی -روان شناختی مبتنی است که جنبهای دیالکتیکی دارد و هدفش برقرار کردن و پیوند میان سطوح روانی اجتماعی و فرهنگی تجربه بشری است.
بخش دوم با عنوان”فرهنگ و فرد در فلسفه غرب”تبدیل شکل تدریجی مفهوم غربی فرد را از عصر باستان تا سده هجدهم به اختصار توضیح داده و نشان می دهد تصویر باستانی از انسانها به عنوان موجودات چند گانه، نفوذپذیر و جمعی، با پیام مسیحی سنت آگوستین تغییر شکل داد او تصویری از فرد را به نمایش گذاشت که تلاش می کند خدا را در وجود خودش کشف کند سپس توضیح می دهد پروتستانیسم و سرمایه داری نیز تاکیدی بود بر فردی که می تواند با خرد و عقل خود جهان را کشف کند و تحت فرمان و نظارت خود درآورد، درادامه لیندولم همچنان در پی پاسخ گویی به پرسش من کیستم است؛ او با استفاده از واکنش رمانتیک ها، در تقابل به روشن اندیشی خردگرایان، نظرات روسو را که واکنشی در برابر انسان زدایی ناشی از انقلاب صنعتی است؛ بررسی کرده و سپس به فایده گرایی می پردازد؛ سپس نظرات مخالف با تقلیلگراییِ افراطیِ سرشت بشری به فایده گرایی، که از سوی فیلسوفان آلمانی همچون هگل، نیچه و شوپنهاورمطرح شده است را مورد بررسی قرار می دهد او همچنین اندیشمندان قرن بیستمی، که در محیط مادیتر و سرمایه دارانهتر می زیستند همچون وبر و دورکیم را نیز مورد نظر قرار می دهد. لیندولم بحث در باره ماهیت “خود” را به طور کلی با اندیشمندان کلاسیک آغاز می کند زیرا آنها بنیانهایی را فراهم ساختند که اندیشمندان مدرن ضمن پاسخ گویی به پرسش “من کیستم “بر پایه نظریات آنها بحث می کنند.
لیندولم در فصلهای بعدی توضیح می دهد بحث مربوط به سرشت بشر جای خود را به شواهدی عینی و مادی از فرهنگهای گوناگون دادکه با مطالعه اقوام ابتدایی پاسخی برای پرسشهای مربوط به دامنه و محدودیتهای نوع بشر مییافتند مثلا می خواستند بدانند آیا این دیگران که غالبا از جهت جسمانی متفاوت از ما به نظر میآیند و رسوم عجیب و مناسک نامتعارفی دارند مانند ما میاندیشند؟ این بررسیهای اولیه با دوهدف دنبال شد یکی کشف ابعاد تفاوتهای ما وازطرفی تشخیص این که آیاهمه ما انسانها، علیرغم تفاوتهای ظاهری، شباهتهای بنیادی نیزداریم؟ و این که ما به عنوان افراد بشر تا چه حد ساخته و پرداخته فرهنگهایی هستیم که در آن زندگی میکنیم و چقدر محصول یک نوع ماهیت بنیادین و فراگیر بشری هستیم؟ لیندولم برای پاسخ گویی به این پرسشها و ابهامات از یافتههای پژوهشهای انسان شناختی در باره تفاوتهای میان ذهنیت مدرن و پیشا مدرن یا به عبارتی تفاوتهای “ما “و “آنها “استفاده می کند و نتایج جالبی را نشان میدهد او توضیح می دهد انسانشناسی به این نتیجه دست یافته است که در ظرفیتهای ادراکی انسانها در هر کجای جهان تمایزات اساسی وجود ندارد و برخی از تمایزات به عوامل فرهنگی مرتبط است وهمچنین انسانشناسان به این نتیجه رسیده اند که تفاوتهای شناختی، فطری نیستند دسترسی به آموزش و پرورش مناسب تر، تفاوتهای شناختی افراد را رشد می دهد. لیندولم اشاره می کند مالینوفسکی بنیانگذار رشتههای میدانی نوین در انسانشناسی نیز فرض را بر این گرفته است که انسانها موجودات خرمندی هستند و پیش نیاز بنیادی انسانها همیشه یکسان بوده است.
در بخش پنجم از فصل دوم، لیندولم توضیح می دهد که در دهههای ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ انسانشناسان معتقد بودند که باید بخشی ازایدههای روانکاوی را گلچین کرد آنها میاندیشیدند که روانکاوی همه دادههای فرهنگی را به بیان نمادین میل جنسی تقلیل می دهدو این موضوع تهدید جدیای است برای انسانشناسی. اما لیندولم معتقد بود روان کاوی برای بررسی جنبههای به شدت عاطفی و بسیار نمادین فرهنگ متناسب است و میتواند به شفاف سازی تنشهای پنهانی درون نظام بزرگتر اجتماعی کمک کند وهمانگونه که مشاهده میشود، طرد نظریه روان کاوانه از سوی نظریه پردازان فرهنگ و شخصیت با ورود نظریات نو فرویدی به انشان شناسی شدت گذشته خود را از دست داد.
در بخش ششم تحت عنوان “سردرگمی و بدیل ها” لیندولم می پردازد به رابطه پیچیده و غالبا دشمنانه بین روانکاوی و انسانشناسی، بسیاری از انسانشناسان با پرسشهایی روبرو شدند و به این فکر کردند که بهتر است فروید را به عرصه انسانشناسی برگردانند و به صورت بندیهای دوباره بررسیهای فرهنگ و شخصیت بپردازند، اما در دهه ۱۹۵۰ بررسیهای فرهنگ و شخصیت کم و بیش بی اعتبار شده بودندو فقط معدودی ازانسانشناسان راجع به این موضوع کار می کردند، از این رو بررسی دیدگاه فرهنگ و شخصیت با لطمه جدی روبرو شده بوداز طرفی بعضی از انسانشناسها معتقد بودند فرهنگها نه به وسیله ساختارهای مشترک شخصیتی بلکه از طریق توافقهای عقلانی بین افراد گوناگون جامعه وحدت مییابند به همین جهت لیندولم اختلاف و فراز و نشیبهای میان این دو گروه را در این بخش توضیح میدهد.
در بخش بعدی تحت عنوان “خلاقیت و دیگر بودگی “می پردازد به شکست درتظاهربه علمی بودن رشته انسانشناسی و کوششهایی که برای نجات جنبه علمی انسانشناسی روانشناختی انجام گرفته است در این بخش لیندولم سه واکنش به روندهای اثبات گرایانه دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ را مورد بررسی قرار می دهد؛ و در انتها با تفسیر نظریه دیالکتیکی خود به پایان می برد یعنی تجربه بشری را در سه سطح در نظر می گیرد، سطح سازمان اجتماعی، سازمان روانی و سطح نظامهای معنایی که می کوشند وجود انسان را معقول سازند لیندولم با الگوی دیالکتیکی می کوشد حق تخیل و علم را در بررسی رابطه میان فرهنگ وهویت ادا کند.
بخش بعدی با عنوان دیالکتیک”خود ودیگری” به بحث درباره تمایل انسانشناسی به پرداخت مفهوم فرهنگی “خود” و با شرح تمایز و مقایسه بین”خودهای جامعه محور” و “خودهای خویشتن محور” در ژاپن و ایالات متحده می پردازد و نشان می دهد علیرغم آنکه ادعا می شود ژاپن نمادی است از یک جامعۀ “جامعه محور” و آمریکا نمادی است از یک جامعۀ خویشتن محور، اماخانوادهها فرزندانشان را برای هردوخصلت آماده می کنندو انعطاف این را دارند که در شرایط متفاوت رفتار متفاوت از خود نشان دهند لیندولم با توجه به این شرایط نتیجه گیری میکند که ظاهرا انسانها همه جا شبیه هم هستند.
در بخش دیگری تحت عنوان “حیوان اندیشنده” لیندولم اشاره می کندمحققان انسان شناس به این نتیجه گیری اخلاقی رسیدندکه هر گونه تفاوت در قابلیتهای ادراکی انسانها ریشهای فرهنگی دارد وقابلیتهای جسمی و ذهنیِ بنیادی انسانها در همه جا کم و بیش یکسانند هرچند که دقیقا نمی دانیم که این قابلیتها چه هستند وچگونه می توانیم آنها را اندازه گیری کنیم. او هچنین توضیح می دهد انسان شناسان تلاش کرده اند گرایشهای درونی و ساختارهای روانی حاکم برمردم و چگونگی اندازه گیری ذهن انسان ورابطه پیچیده بین زندگی اجتماعی و عملکرهای ذهن وپیدایش آگاهی در چهارچوب فرهنگ را اندازه گیری کنند.
در بخش پایانی از فصل چهارم لیندولم به پاسخ گویی ِپرسشهایی ازجنس حالتهای از هم گسیختگی آگاهی و استحاله هویت و نقش آنان در ساخت خود و سازماندهی جامعه چیست و فرهنگ چقدر می تواند مرزهای بین رفتار بهنجار و انحراف آمیز، عاقلانه و فرهنمندانه را تعیین کند، می پردازد ودر همین راستا لیندولم به بررسی فهم، فرد به حاشیه رانده شده و فرهنگ ودیوانگی و نظریه داغ گافمن و فره را بررسی می کند. او می گوید”در تاریخ، افراد فرهمند به صورتهای گوناگونی خود را نشان داده اند و افراد فرهمند در محیطهای فرهنگی گوناگون به صورتهای متفاوتی عمل می کنند در شرایط مدرن افرادی که در روابط فرهمندانه مشارکت می کنند غالبا از جهت روانی، پریشان انگاشته می شوند و از آنجا که از هم گسیختگی روحی می تواند سامان اجتماعی را تهدید کند رهبران فرهمند و گروه هایشان به حاشیه رانده میشوند که چنین بیگانه سازی غالبا تشدید کننده پرخاشگری و سرانجام نابودی است “ (۵۸۱)
بخش پنجم تحت عنوان “کاربردها “به عشق و فرهنگ و هویت آمریکایی می پردازد، دربخش اول با موضوع “عشق و فرهنگ”، انسانشناسی -روان شناختی عشق، در ابعاد گوناگون آن را شرح می دهد. لیندولم می گوید هر چند که بی گمان نخواهیم توانست رمز و راز عشق را نمایان کنیم، اما میتوانیم به برخی سوالات در مورد آن پاسخ بگوییم لیندولم در این راستا پاسخ پرسشهایی در زمینه عشق درتاریخ و زناشویی، مدرنیته و کارکرد عشق، جستجوی عشق و ماهیت عشق، را می دهد. در این فصل هچنین به موضوع هویت آمریکایی پرداخته و تلاش می کند چهارچوب ارزشی مشترک آنها را توضیح دهد و بر یکی ازتنشهای اصلی رایج در فرهنگ آمریکایی تاکید می کند که همان مشکل آمریکاییها در تشخیص مفهومی تمایز بین پهنههای اقتصادی و سیاسی است لیندولم میخواهد ازاین طریق نشان دهد، تعارضهایی که در ذات جهان بینی مشترک ما وجود دارند به شکل گیری زندگی وروابط ما کمک می کنند. ضمنا در این فصل به تفاوتهای منطقهای در ایالات متحده وهویت قومی، ارزشهای امریکایی، سیاست، اجتماع، ثروت و برابر گرایی و تظاهر به نبود طبقه در آمریکا و جستجوی رویای آمریکایی میپردازد.
چارلز لیندولم، (۱۳۹۴)، مترجم، محسن ثلاثی، نشر ثالث، تهران
گزارش از مریم رجبی
شعارسال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از انسان شناسی و فرهنگ، تاریخ انتشار ۲۵ خرداد ۱۴۰۰، کدخبر: ۱۷۲۵، anthropologyandculture.com .