پایگاه تحلیلی خبری شعار سال

سرویس ویژه نمایندگی لنز و عدسی های عینک ایتالیا در ایران با نام تجاری LTL فعال شد اینجا را ببینید  /  سرویس ویژه بانک پاسارگارد فعال شد / سرویس ویژه شورای انجمنهای علمی ایران را از اینجا ببینید       
کد خبر: ۳۶۴۱۸۸
تاریخ انتشار : ۱۱ آبان ۱۴۰۰ - ۲۳:۲۴
محمدکاظم شاکر بیان کرد: وقتی بحث دینداری و نواندیشی دینی مطرح می‌شود، باید ابتدا اصل و فرع کنیم و بگوییم دین برای چه کسی آمده و در آخر قرار است چه شود؟ آیا قرار است در انتها دین روی پیشانی ما یک جای مهر بیندازد یا دست دزد را قطع کند؟
شعار سال: بخش نخست گفتگو با محمدکاظم شاکر، عضو هیئت علمی گروه علوم قرآن و حدیث دانشگاه علامه طباطبایی، درباره نواندیشی دینی چند روز قبل منتشر شد. مهم‌ترین محوری که در بخش اول مورد بحث قرار گرفت موانع گفتگو بین سنت‌گرایان و نواندیشان بود و تأکید شد که متون دینی هم تاریخ‌مند هستند، اما معنای تاریخ‌مندی به درستی فهمیده نشده است.

در ادامه مشروح بخش دوم و پایانی این گفتگو را می‌خوانید.

این سؤال مطرح است که چرا باید با مقوله ختم نبوت مواجه شویم، چون وقتی با ختم نبوت مواجه شدیم، با قرائت‌های مختلف از دین هم روبه‌رو شدیم و در نهایت نمی‌فهمیم که کدام قرائت را باید اختیار کنیم و گویی که به دام نسبی‌گرایی هم افتادیم. تحلیل شما در این باره چیست؟

سؤال خوبی است و خیلی از جوانان هم این سؤال را مطرح می‌کنند که مگر چه اشکالی پیش می‌آمد اگر خدا چند پیامبر دیگر هم می‌فرستاد و باید متکلمان ما مخصوصاً علمای کلام جدید پاسخ دهند. اعتقاد بنده این است که آیه؛ «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ» آورنده و پدیدآورنده دین را پیامبران نمی‌داند. خطاب «فَأَقِمْ» به پیامبر (ص) است و این آیه به ایشان می‌گوید: «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا»؛ یعنی دینی را مطرح کن که خدا بشر را براساس آن آفریده است. پس ما یک دین فطری داریم و پیامبران هم آمده‌اند، اما کدام اصل است؟ به اعتقاد بنده فطرت، اصل و دین اصلی است و آنکه پیامبران آورده‌اند این بود که یادآوری کنند.

امیرالمؤمنین (ع) در نهج‌البلاغه جمله جالبی دارند و می‌گویند پیامبران مانند باغبان‌هایی هستند که بیل را برمی‌دارند و آبی که می‌خواهد زمین را سیراب کند به زمین می‌رسانند و موانع را برطرف می‌کنند. این تعبیر امیرالمؤمنین (ع) است و باید تکلیف خود را روشن کنیم که دین، یعنی اساس دین را همان آموزه‌های انبیاء می‌دانیم یا آنچه خدا انسان را براساس آن آفریده است. اگر گفتید آنچه خدا آفریده اصل است، آن آموزه‌ها باید در این چارچوب دین فطری تفسیر شوند. الان زبان‌شناسان می‌گویند وحی، ولو که در قالب زمان باشد، نمی‌تواند تاریخ‌مندی نداشته باشد و باید بحث کنیم و ببینیم که تاریخ‌مندی چه مشکلی را برای سنت‌گرایان و اعتقادات به وجود می‌آورد.

بحث زبان‌شناسی را مطرح کردید. به یاد مسئله زبان دین و استعاری بودن آن افتادم. چطور باید مسئله استعاری بودن زبان دین را تحلیل کرد؟

بله، یکی از مباحث غیر از تاریخ‌مندی، مبحث استعاری‌بودن زبان است که زبان دین نمی‌تواند استعاری نباشد. زبان استعاری دو حوزه مبدأ و مقصد دارد و شما برای بیان مسائلی از حوزه مقصد از کلمات و گزاره‌هایی از حوزه مبدأ استفاده می‌کنید؛ مثلاً از کلمه پرواز استفاده می‌کنید و می‌گویید که قلب من به سمت شما پرواز می‌کند که پرواز برای حوزه پرندگان است، اما وقتی انسان می‌خواهد محبت خود را به یک نفر نشان دهد چاره‌ای ندارد جز اینکه از این حوزه پرواز کند و کلمه‌ای را وام بگیرد.

حالا در دین و بحث از حقیقت فطرت انسان و درون انسان، می‌خواهد بگوید که این‌ها پوشیده هستند و مانند دست و پا آشکار نیستند و از آن‌طرف می‌خواهد از جهان دیگر که مادی نیست بگوید که جهان پس از مرگ ممکن است با اینجا شباهتی داشته باشد، اما عین اینجا نیست؛ بنابراین دین ناچار است که از زبان استعاری استفاده کند.

آیا از قرآن هم مثالی می‌توان مطرح کرد؟

بله، برای نمونه از قرآن مثال می‌زنم که می‌گوید: «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبَارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لَا شَرْقِیَّةٍ وَلَا غَرْبِیَّةٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُورٌ عَلَى نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشَاءُ وَیَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ». اساسی‌ترین مسئله در ادیان خدامحور، خداوند است و اگر مسئله خدا را حل کنید خیلی از چیز‌ها را حل کرده‌اید. حال قرآن که می‌خواهد خدا را معرفی کند می‌گوید خدا نور آسمان‌ها و زمین است.

نور، آسمان و زمین را داریم. زمین کره زمین است و می‌توانیم آسمان را همین آسمانی که می‌بینیم مراد کنیم، اما خدا نور آسمان و زمین است به چه معناست؟ اگر بخواهید با زبان مبدأ صحبت کنید؛ یعنی صبح که خورشید طلوع می‌کند، این آفتاب می‌شود خدا؟ در حقیقت، نمی‌توان گفت مراد از نور بودن خداوند، همین نور آفتاب و مهتاب و ستارگان است و در آیه چیز دیگری قصد شده است.

چون نمی‌توانیم آیه را به این صورت معنا کنیم، به حوزه مقصد می‌رویم. فلاسفه در اینجا می‌گویند که نور «ظاهر لذاته، مظهر لغیره» است که این هم تعبیری فلسفی محسوب می‌شود و ممکن است همه با این موافق نباشند، اما به هر حال فلاسفه فکرشان به این رسیده که این را بگویند و برخی هم گفته‌اند نور؛ یعنی منور؛ یعنی خداست که آسمان و زمین را روشن کرده، اما فلاسفه می‌گویند همانطور که نور «ظاهر لنفسه و مظهر لغیره» است، خداوند هم ذاتش بر ذاتش دلالت دارد؛ همانطور که نمی‌توانید بگویید آفتاب را به من نشان دهید؛ چون آفتاب آمد دلیل آفتاب، این را هم نمی‌توان با چیز دیگری روشن کرد و خودش روشن است، اما آفتاب که می‌آید همه چیز را نشان می‌دهد و این می‌شود «مظهر لغیره»؛ بنابراین می‌گوییم این آیه استعاره و نیز زبانش استعاری است و می‌گوید خدا حاق وجود است. چطور می‌توانید وجود را موجود کنید؟ وجود می‌آید و به همه ماهیت‌ها وجود می‌بخشد و موجود می‌کند.

قرآن در آیات زیادی از خدا حرف می‌زند و چند هزار بار کلمه «الله» و «رب» در قرآن آمده است و هیچ کتابی هم اینطور نیست؛ بنابراین همه قرآن از افعال و صفات خدا حرف می‌زند که خدا چنین و چنان است و .... حال سؤال این است که آیا افعال و صفات خدا مانند افعال و صفات ماست؟ خیر. برای اینکه قرآن هم می‌گوید: «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ»؛ خدا مانند هیچ چیزی نیست. پس اگر خدا مانند هیچ چیزی نیست و همه افعال و صفات خدا با زبان بشری معرفی شده‌اند پس همه استعاره است. مانند این است که شما دارید کلمه‌ای را از حوزه پرندگان برمی‌دارید و در مورد انسان به کار می‌برید. معلوم است آن معنایی که در حوزه پرندگان وجود دارد، مراد نمی‌شود و پرواز در حوزه پرندگان را قصد نمی‌کنیم و معنای دیگری را اراده می‌کنیم؛ بنابراین این بحث در زبان‌شناسی مطرح شده که شاکله متون دینی، زبان استعاری دارد.

یک زبان اصلی داریم و یکسری هم زبان‌های فرعی؛ برای نمونه وقتی که یک کتاب رمان نوشته می‌شود زبان اصلی‌اش ادبی است. شما از کتاب رمان انتظار ندارید که تاریخ یا نجوم، فیزیک، شیمی یا طب به شما یاد بدهد، اما این منافاتی ندارد با اینکه که مثلاً چند تاریخ واقعی هم در این کتاب باشد. فرض کنید داستان دو شخصیت اصلی دارد و نویسنده می‌گوید این اشخاص در کرج که مثلاً ۳۰ کیلومتری تهران است با هم ازدواج کرده‌اند. این کتاب رمان است، اما برای خواننده‌ای که خواننده رمان است اطلاعاتی هم می‌دهد که کرج شهری است که در فلان فاصله از تهران قرار دارد، اما این کتاب نیامده بود که جایگاه جغرافیایی کرج را به خواننده نشان دهد. در این کتاب رمان، ممکن است آمده باشد که مثلاً فلان گیاه برای فلان بیماری خوب است و یکی از شخصیت‌های داستان به شخصیت دیگر می‌گوید که فلان گیاه را بخورد و ممکن است ارزش طبی داشته باشد، اما کل کتاب برای این نیامده که خواص گیاهان را بگوید. حال تصور کنید به جای کرج بگوید یزد و در این زمینه اطلاعاتی بدهد، اما تفاوتی در اصل مطلب ایجاد نمی‌شود.

زبان اصلی کتاب رمان، ادبی است؛ یعنی اگر گفتند چه متنی می‌خوانید می‌گویید یک متن ادبی می‌خوانم، اما این منافاتی ندارد که در گزاره‌هایی از فیزیک یا شیمی یا طب یا تاریخ داشته باشد، اما آن‌ها زبان فرعی یا زبان‌های فرعی این متن هستند که باید در چارچوب زبان اصلی فهمیده و حتی تفسیر شوند و تغییر کنند.

پس زبان قرآن چه زبانی است؟

یکی از محوری‌ترین بحث‌های نواندیشان دینی در مورد قرآن این است. در جهان اسلام و جهان عرب، نواندیشی به معنای جدید خود از «امین الخولی» صادر شد که صریحاً در کتاب دایره المعارف الاسلامیه در مدخل تفسیر این حرف را زد که قرآن پیش از اینکه یک متن فقهی، کلامی، فلسفی یا علمی باشد یک متن ادبی است؛ یعنی قبول داریم که گزاره فقهی هم در قرآن هست؛ مانند همان کتاب رمان که گزاره جغرافیایی هم دارد، اما این گزاره فقهی اصلی نیست و ایشان می‌گوید که قرآن پیش و بیش از هر چیز یک متن ادبی و ژانر آن ادبی است و ادبی هم نه به این معنا که قرآن قصه باشد، بلکه استعاری است.

اینکه می‌گویم زبان‌شناسی با فلسفه به‌هم گره خورده‌اند، یکی از مباحث در استعاره است. تا چند سال قبل همه تصور می‌کردند که استعاره صرفاً یک بحث ادبی است. استعاره یعنی کلام را با چند مجاز زیبا کنیم و در حقیقت کارکرد استعاره یک کارکرد زیبایی‌شناختی بود، ولی کتابی از سوی «لیکاف» و «جانسون» به نام «استعاره‌هایی که با آن‌ها زندگی می‌کنیم» نوشته شد و این‌ها نشان دادند که استعاره در حاق وجود انسان و زندگی انسانی وجود دارد و صرفاً مسئله‌ای برای زیبایی‌شناختی نیست، بلکه یک امر فلسفی است. برای مثال کارکرد اصلی خانه برای سکونت و زندگی‌کردن است و برای این که افراد زیر سقف بروند و از سرما و گرما مصون باشند. اما شهرداری می‌تواند به آن کارکرد زیبایی‌شناختی هم بدهد و بگوید هرکسی خانه می‌سازد باید از فلان مصالح استفاده کند که این‌ها کارکرد اصلی مسکن نیست.

بحثی که زبان‌شناسان به کمک فلاسفه مطرح کردند این است که استعاره کارکردش زیبایی‌شناختی نیست که در گذشته تصور می‌شد، بلکه یک کارکرد فلسفی دارد؛ یعنی اگر کسی گفته قرآن یک متن استعاری است یا متون دینی استعاری هستند؛ یعنی حقایق وجودی به زبان استعاری بیان شده و به این‌ها استعاره‌های مفهومی می‌گویند که قرآن و نهج‌البلاغه پر از استعاره‌های مفهومی است. دلیلش این است که قرآن دارد از خدا حرف می‌زند و به قول برخی بزرگان، قرآن خدای‌نامه است؛ یعنی می‌گوید خدا چگونه است یا خدا چه کار می‌کند و بعد توصیفات خدا از خود و افعالش را در قالب انسان می‌ریزیم.

مشکل سنت‌گرایان دینی ما این است که خدا را در قالب خدا نمی‌شناسند و خدا یک انسان به توان نامحدود می‌شود و عملاً فرقی ندارد و مثلا اگر بناست آتش خدا را با آتشی که خود درست می‌کنید مقایسه کنید، می‌گویید آتش ما برای فراهم‌کردن غذاست، اما آتشی که خدا دارد طوری است که هزار نفر را هم می‌سوزاند و اینطور تفسیر کردیم و عذاب را همین آتش در نظر می‌گیرم که ده هزار برابر شده است یا در باب نعمت‌ها می‌گوییم مثلاً گلابی‌های بهشتی صدبرابر خوش‌مزه‌تر هستند؛ یعنی خداوند به صورت انسان‌وار تصویر می‌شده است و سلفی‌ها و ... نیز بسیار در این زمینه افراط می‌کردند؛ مانند ابن‌تیمیه که می‌گفت خداوند در ماه رمضان از آسمان هفتم به آسمان اول می‌آید و برای اینکه نشان دهد چگونه این اتفاق رخ می‌دهد، از روی منبر بلند شد و هفت پله به پایین آمد و گفت خدا می‌آید تا حرف‌های شما را بهتر بشنود. این انسان‌وار تفسیرکردن خداست؛ در حالی که خدا فراتر از این حرف‌هاست.

این بحث زبان‌شناسی در نواندیشی دینی چه جایگاهی دارد؟

یکی از مسائلی که نواندیشی دینی به آن نگاه می‌کند زبان‌شناسی است و از زاویه زبان‌شناسی می‌گوید امکان ندارد چیزی از جانب خدا بیاید و استعاری معنا نشود. یک مثال در این زمینه درگاه بانک در اینترنت است. یک وقت می‌گویند اگر می‌خواهید برای عمره یا عتبات عالیات ثبت‌نام کنید، به فلان بانک بروید و در فلان ساعت ثبت‌نام را انجام دهید. در بانک یک متر عرض دارد و چند نفر نمی‌توانند همزمان وارد شوند و داخل محل بانک هم مثلاً ۵۰ نفر جا دارد و اگر شلوغ کنند مشکل ایجاد می‌کنند.

حال اگر این ثبت‌نام در فضای مجازی انجام شود، دیگر این مسائل مطرح نیست و دیگر تذکراتی مثل رعایت صف بی‌معنا می‌شود؛ بنابراین گاهی برخی از تفسیر‌هایی را که ما از کار‌ها و صفات خدا ارائه می‌دهیم چنین است که مثلاً بگوییم فلان ثبت‌نام مجازی است، اما صف را هم رعایت کنید.

در بحث متون دینی هم همین‌طور است. حقایقی که دین از آن سخن می‌گوید که مرکزی‌ترین آن خود خداست یک حقیقت ماورایی است و به این راحتی قابل تفسیر نیست، اما به سراغ گزاره‌های فرعی رفته‌ایم و سر آن‌ها دعوا می‌کنیم. مانند اینکه در همان کتاب رمان که نویسنده نوشته کرج در چند کیلومتری تهران است و ما فقط همان‌ها را گرفتیم؛ در حالی که آن‌ها اصل موضوع نیستند و آن دو شخصیت داستان می‌توانستند در کرج متولد نشوند و مثلاً در یزد متولد شوند و گویی که از قرآن فقه را گرفته‌ایم و دیگر گزاره‌ها را رها کرده‌ایم.

وقتی بحث دینداری و نواندیشی دینی مطرح می‌شود، باید ابتدا اصل و فرع کنیم و بگوییم دین برای چه کسی است که آمده و در آخر قرار است چه شود؟ آیا قرار است در انتها دین روی پیشانی ما جای مهر بیندازد یا دست دزد را قطع کند؟ یعنی برخی شیپور را از سر گشادش می‌زنند. در همان فقه هم ما شیپور را از سر گشادش می‌زنیم؛ یعنی اگر امروز ۱۰ تا دست را و دیروز هشت دست را به دلیل دزدی قطع کردیم، می‌گوییم امروز دیندارتر شده‌ایم و نمی‌گوییم اصل بر این است که شرایط را طوری اصلاح کنیم که اصلاً دزدی نشود.

اگر جامعه‌ای درست کردید که فقیر نداشت آن‌وقت دیندار شده‌ایم. دین برای این نیامده که مثلاً فلان قدر زکات و خمس بدهیم و اگر ندهیم آسمان به زمین بیاید و .... شما جامعه را درست کنید تا هیچ فقیری نباشد. یک نفر اوایل انقلاب گفته بود که اگر فقیر نباشد صدقه را به چه کسی بدهیم. این است که ما مسائل را اشتباه می‌فهمیم و یکی از مشکلاتی که امروزه داریم، جابه‌جا شدن مسائل است. از این‌رو امیرالمؤمنین فرمودند که آخرالزمان لباس دین را برعکس می‌پوشند و متأسفانه در برخی مجامع دینی این اتفاق افتاده است و می‌بینیم تمام دغدغه برخی‌ها همین مسائل فرعی است و همه دینشان این شده است، اما وقتی قرآن را نگاه می‌کنیم محور آن خداوند است و می‌خواهد انسان را خدای‌گونه کند؛ یعنی اینکه انسان را متخلق به صفات نیک و خوبی‌ها کند و به جای اینکه بر این‌ها متمرکز شویم و بگوییم این یعنی دینداری، به سراغ چیز‌های دیگر می‌رویم و اگر کسی در این زمینه‌های فرعی کوتاهی کرد، برچسب می‌زنیم که بی‌دینی رواج پیدا کرده و بعد آن آدم هم می‌گوید اگر دین این است، پس ما هم نمی‌خواهیم.


شعار سال، با اندکی تلخیص واضافات برگرفته از ایکنا، تاریخ انتشار:۱۱ آبان۱۴۰۰، کد خبر: iqna.ir/۴۰۰۹۱۳۱
اخبار مرتبط
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار
پربازدیدترین
پربحث ترین