* می دانیم زندگی بچههایی که در مراکز بهزیستی هستند با بچههای عادی فرق میکند اما موضوعی که امروز میخواهیم به آن بپردازیم این است که بچهها پس از ترخیص چه میکنند؟
مهدی: خب زندگی بچهها بعد از ترخیص کاملاً متفاوت میشود. در واقع اغلب زندگی خوبی ندارند چون بدون هیچ مهارت و تجربهای وارد دنیای جدیدی میشوند که سردرگمشان میکند. مثلاً یکسری از بچهها زندان میافتند. یکسری هستند که مشکل مسکن دارند و گاهی مجبورند همان جا که کار میکنند بخوابند. یکسری هم درگیر اعتیاد میشوند وبرخی هم به اسم بچههای موفق تنها زندگی روزمره دارند.
پیام: تازه خیلی از بچهها علاوه برمشکلات مالی، مشکلات احساسی و عاطفی هم دارند وکسی هم نیست پیگیری کند.
* از آرش شروع میکنیم. تو از کی پایت به مراکز بهزیستی باز شد؟
آرش: 3 ساله بودم که وارد شیرخوارگاه آمنه شدم، 5 سالگی به یکی از مراکز شهریار منتقل شدم و بقیه دوران زندگیم را تا 18 سالگی آنجا گذراندم.
* الآن چند سالته؟
آرش: متولد 68 هستم.
* چطور شد که پدر و مادرت شما رو رها کردند؟
آرش: خب پدرم معتاد بود. مادرم هم از او جدا شد و بعد عمویم مرا به شیر خوارگاه تحویل داد. دقیقاً یادم نیست آنجا بر من چه گذشت.
* از دورانی که در مرکز شهریار بودی تعریف کن.
آرش: به هرحال هر سالش نسبت به سال بعد آن متفاوت بود البته به مرور بهتر میشد.
* اینکه میگویند برخی از مربیان مراکز شبه خانواده بچهها را اذیت میکنند، درسته؟
آرش: یکسری از مربیان خوب بودند و تعدادی بد. ولی دوست نداشتیم آنجا بمانیم.
مهدی: غذا خوب بود، از نظر امکانات دیگه هم خوب بود. اونجا سه شیفت مربی داشتیم که هر کدام تقسیم کار کرده بودن. مثلاً یادم هست تلویزیون ما بهتر از بقیه بود و هر تابستان ما رو به یک سفر (اردو) هم میبردند. ولی در پول تو جیبی دادن نه، یکسری میدادند ویکسری مخالف بودند. یکسری جاها هم دخالتهایی میکردند که کسی با بچه خودش آنطور رفتار نمیکرد.
* هیچ وقت احساس نیاز نمیکردی ای کاش پدرو مادرت کنارت بودن؟
آرش: ما همیشه فکر میکردیم به غیر از اینجا جای دیگهای نداریم به خاطر همین به این چیزا فکر نمیکردیم.
مهدی: در واقع همیشه واقعیت و هویتمان را در جامعه بویژه در مدرسه کتمان میکردیم.
* در مرکز درباره گذشتهتان چیزی نگفته بودن؟
آرش: چرا. همه چی رو میدونستیم البته از پدر ومادرمون خبر نداشتیم. مثلاً من اصلاً مادرمو نمیدیدم.
* برای رفتن به مدرسه عادی مشکلی نداشتید؟
آرش: از لحاظ روحی داغون میشدیم وقتی میدیدیم بچههای دیگه پدر ومادر دارن و ما نداریم. واقعاً تنهابودیم.
* دانشگاه رفتی؟
آرش: بله ولی بعد از اینکه یک ترم گذروندم ما رو ترخیص کردن.
* یعنی چند سالگی ترخیص شدی؟
آرش: 17 سالگی.
* دوست داشتی ترخیص بشی یا نه؟
آرش: نه اصلاً دوست نداشتم.
* چرا؟
آرش: چون سالها تو مرکز بودم و وقتی اومدم بیرون هیچی نداشتم. نه مهارت نه پول و نه میتونستم با بیرون از اونجا ارتباط بگیرم.
* موقع ترخیص چقدر از نظر مالی حمایت شدی؟
آرش: من سال 88 با 5 میلیون تومان از مرکز اومدم بیرون.
مهدی: البته سال به سال تغییر میکرد من با یک میلیون و 200 هزار تومان در سال 84 ترخیص شدم.
* با 5 میلیون تومان پول چکار کردی؟
آرش: تنها تونستم با دوستم یه اتاق بگیرم. ولی برای اجاره و هزینههای دیگه مشکل داشتیم.
* شهریه دانشگاهت چی؟ حمایت نمیشدی؟
آرش: شهریه منو بهزیستی میداد.
مهدی: اگر بودجه داشتن 175 هزار تومان در همه مقاطع، چه کارشناسی، چه دکترا همه همین مبلغ بود. اسمش بود ماه به ماه ولی هر ماه نمیدادن هر وقت بودجه داشتن میدادن. ما همیشه سه، چهار ماه طلبکار بودیم.
* پس بقیه شهریه رو چطوری فراهم میکردی؟
مهدی: بچهها کار میکردن.
* بهزیستی برای اشتغال شما کاری کرد؟
مهدی: نه برنامهای ندارن.
* مشاوری داشتید که قبل از ترخیص شما رو راهنمایی کنه که بعد از ترخیص چه کنید؟ مثلاً با پولتان چه کارهایی انجام دهید؟
آرش: نه اصلاً.
مهدی: الآن کمیته ترخیص دارن ولی در گذشته اینطور نبود. اما این کمیته هم در سطحی نیست که ارزیابی کنه این فرد از نظر روحی آمادگی داره که بتونه ترخیص بشه یا نه. بچههایی که درون مراکز سازمان هستند از نظر اجتماعی و برقراری ارتباط مشکل دارن. ببینید از همان بچگی تا 18 سالگی بچهها چندین مربی عوض میکنن که در واقع انگار چند تا پدرو مادر عوض میکنن واین خیلی بده یا حتی خود بچهها تا میخواستن دوست پیدا کنن از مرکز میرفتن.
* گفته میشود بچههای بهزیستی تا 5 سال بعد از ترخیص حمایت میشوند. این موضوع صحت دارد؟
مهدی: نه صحت نداره. حداقل بعد از ترخیص باید سالی یک بار بیان برای بازدید اما این هم اصلاً انجام نمیشه.
* خودتون دنبال کار رفتید یا مشاوره گرفتید؟
مهدی: خودمون، کسی ما رو راهنمایی نکرد.
* چطوری سرمایهگذاری کردید؟
آرش: واقعیت اینکه نمیدونستیم چکار کنیم. خب یک پولی هم دستمون اومده بود، فکر میکردیم وضعمون خیلی خوبه ولی همش چند ماه اول بود بعد پولمون تموم شد.
* خودتون از بهزیستی نخواستین یا اینکه اونها انجام ندادند؟
مهدی: هیچ کس نبود که به ما بگه راه حل چیه، درواقع به قوانین آشنا نبودیم. از نظر آموزش بسیار بسیار عقب بودیم و هیچ آموزشی برای بچهها وجود نداره. بچهها وقتی از مراکز میان بیرون هیچی نمیدونن.
* اینکه میگن برخی از بچهها معتاد شدند واقعاً صحت دارد؟چند درصد؟
مهدی: ما بارها خواستیم این موضوع رو مطرح کنیم ولی اونقدر برداشتهای بدی در مورد بچههای بهزیستی وجود داره که نتونستیم. اینها بخشی از جامعه هستن که اگه الآن به دادشون نرسن بعداً مشکل ساز میشن . در مرکز ما که 25 نفر بودیم 3 نفر دانشجوی کارشناسی ارشدن، یک ازدواج موفق داشتیم، 6ازدواج ناموفق که اصلاً به ازدواج نکشید در همون زمانهای اول بهم خورد.
* شما خودت قصد ازدواج نداری؟
آرش: چرا میخوام ازدواج کنم ولی همه جوره مشکل داریم، اصلاً کسی نیست ما رو حمایت کنه.
مهدی: بچهها دو دسته میشن، یه دسته که خانواده شونو پیدا میکنن یه سری هم که خانوادشونو پیدا نمیکنن. بعضیها نمیتونن ارتباط بگیرن و بعضیها مثل من میتونن ارتباط بگیرن.
* خونه دارین؟
آرش: اول شریکی با دوستام یه خونه گرفتیم ولی الان پولم تموم شده مجبورم تو رستورانی که کار میکنم بخوابم.
* برای پیدا کردن کار مشکلی نداشتی؟
آرش: نه چون کسی خبرنداره داستان زندگی من چی بوده.
* فکر میکنی اگه میفهمیدن مانع کارکردنت میشدن؟
آرش: نمیدونم شاید هم نه.
* نرفتی به بهزیستی بگی برای موندنت جا نداری؟
آرش: چرا رفتم ولی دو میلیون بهم دادن گفتن مدد جو زیاده نمیتونیم بیشتر بدیم.
مهدی: تازه آرش حومه تهرانه نه خود تهران. اگه اینطوری پیش بره فاجعه است.
* مثلاً چه مشکلی پیش میاد؟
مهدی: ببینید وقتی فرد از عهده مخارج زندگیش برنیاد مجبوره هر پیشنهادی رو قبول کنه. ما الآن بچههایی داریم که خونهاش رو در اختیار دیگران میذاره، یعنی یه جور معامله چون مجبوره زندگی کنه. حالا ما پسریم، دخترا که ترخیص میشن مشکلاتشون خیلی بیشتر از ماست.
* مثلاً چه مشکلاتی؟
مهدی: برای دخترا خیلی سخته تنها زندگی کنن البته الان خیلی بهتر شده چون تا ازدواج نکنن ترخیص نمیشن.
آرش: خواهر من که بیشتر از 25 سالشه هنوز تو مرکزه. باید کسی باشه تا سرپرستی شو به عهده بگیره تا ترخیص بشه. وگرنه باید بمونه مرکز، خیلی از نظر روحی مشکل داره.
ما میتونیم بعد از ترخیص خیلی کارا انجام بدیم. من خودم گرافیک خوندم وخیلی کارا از دستم برمیاد ولی کسی نیست راهنمایی یا حمایتم کنه.
مهدی: تا زمانی که آموزش نباشه هزینه کردن برای بچهها فایدهای نداره.
* نگفتید چند درصد بچهها با اعتیاد درگیرند؟
مهدی: نصف بچهها. بعضیها هم زندانن. هم مصرفکننده هستن هم توزیع کننده. البته ما بچههایی داریم که بورسیه کانادا و آلمان هستن و موفق شدن.
* کمبودهایی که مراکز داره چیه؟
آرش: ما به قوانین و حقوقمون آشنا نبودیم نمیتونستیم تشخیص بدیم چه چیزهایی رو داریم وچه چیزهای نداریم.
* در یک روز چه کار میکردین؟
مهدی:ساعت 6 ونیم باید بیدار میشدیم تا صبحانه بخوریم، اگه خوردی که خوردی اگه نه از صبحانه خبری نبود. بعد مدرسه میرفتی بعد از مدرسه هم درس و بازی اگه میخواستی بیرون از محوطه بری باید اجازه میگرفتی از مربی شیفت. شب هم خاموشی میدادن و...
* کارگاهی برای آموزش نداشتین؟
مهدی: نه شاید موردی.
* یعنی سلیقه ای؟ اینطور نیست که توانمندی بچهها را در نظر بگیرند و به آنها آموزش دهند؟
مهدی: بستگی به رئیس مرکز داره و شانس بچهها که خیری پیدا بشه و کمکش کنه ولی هدفمند نیست و برنامه ای وجود نداره. اگه بشه عالیه چون خیلی از بچهها علاقهای به درس ندارن اونم به خاطر گذشتهای که داشتن.
* یعنی بچهها از دنیایی که هیچ مهارتی ندارند وارد جامعهای می شوند که هیچی از اون نمیدونن و در واقع سردرگم هستن؟
مهدی: بله البته تو چند سال گذشته وضع نسبت به قبل بهتر شده.
* شناسنامه دارین؟
مهدی: بله ولی بالاش نوشته اختصاصی جای مشخصات پدر ومادر خالیه.
* سال تولدتون چی؟ درست ثبت شده؟
مهدی: شاید چون گاهی براساس گفته بچهها ثبت میشد.
* تکلیف سربازیتون چی میشه؟
آرش: با این وضعیت غیر ممکنه.
* آرش قصد نداری خواهرت رو بیاری پیشت؟
آرش: نه نمیتونم خودش هم که نمیتونه تنهایی خونه بگیره، الان چند تا از دوستاش با هم خونه گرفتن ولی خیلی مشکلات و مسأله دارن.
مهدی: مشکلات بچههای حومه تهران خیلی بیشتره تا خود تهران.
* تونستین بعد از ترخیص با جامعه بیرون از مرکز ارتباط بگیرین؟
آرش: نه. ما حتی در دانشگاه هم از نظر صحبت کردن مشکل داشتیم. به همین دلیل بعضیها پولشون رو از دست دادن. اعتماد میکنن به غریبهها ولی سرشون کلاه میذارن.
* اینکه میگن 14 میلیون تومن میدن به بچهها وقتی میخوان ترخیص بشن درسته؟
مهدی: این برای افرادیه که در تهران میخوان خونه بگیرن، بقیه جاها مبلغش کمتره.
* پیام توبگو از کی رفتی بهزیستی؟
پیام: من از 9 سالگی وارد بهزیستی شدم، برادرم هم در یک مرکز دیگه بود. مشکلات بهزیستی بماند ولی مشکل اصلی ما بیرون از مرکزه. چون 18 سال از محیط بیرون خبری نداری یه دفعه رهات میکنن و... . حتی وقتی خیری ما رو میبرد خونهاش ما دیگه نمیتونستیم برگردیم مرکز ولی بازهم خدا رو شکر میکردیم که اونجا بودیم و بیرون از مرکز نبودیم.
* از بین بچهها کسی بود که کودک کار بشه؟
پیام: خود من بعد از ترخیص ساختمون پاک میکردم. چند شب هم توی پارک خوابیدم.
* شما در روز با چند مربی سروکار داشتین؟
پیام: با سه مربی با سلیقههای متفاوت و...
* اول خونه میگرفتید بعد ترخیص میشدید یا نه؟
مهدی: نه پول که میدادن ترخیص میکردن. بچهها هم که نمیتونستن مدیریت کنن، حتی ما ضامن نداشتیم وام بگیریم. اگر کسی هم ضامن میشد نصف پولو میگرفت.
* بهزیستی ساز و کاری برای وام گرفتن شما نداره؟
پیام: نه مجبوریم کسی رو شریک این وام کنیم چون ضامن نداریم.
* به نظر شما 18 سال زمان خوبیه برای ترخیص؟
پیام: سن مهم نیست آموزش پیش از اون خیلی مهمه من اگه 25 سالگی هم ترخیص میشدم چون آموزش ندیدم فرقی نمیکرد. البته الآن کمیته هست و ارزیابی میکنه.
* پس اینکه قراره قبل از ترخیص بچهها زندگی مجردی را تجربه کنن چی؟
مهدی: این طرح هنوز نوپا ست ولی خیلی عالیه اگه اجرا بشه.
* شما با پولی که بعد از ترخیص گرفتین چکار کردین؟
پیام: تنهایی یه خونه گرفتم.
* برای ازدواج مشکل دارین؟
مهدی: ما نمیتونیم ازدواج کنیم. ازدواج یه آزمونه که خطا توش زیاده. بعدهم ما پول نداریم که هیچی، مهارت همسرداری و بچهداری هم نداریم. مگر کسی مثل خودمون پیدا بشه.
* از خیرین نمیتونین کمک بگیرین؟
مهدی: اونها بیشتر تمایل دارن به بچهها کمک کنن تا بزرگترها.
* دوست داشتین فرزند خوانده بشین؟
مهدی: بله ولی همیشه دعوا میشد که کی بره.
* گزینش مربیها چطوره؟
مهدی: برخی از فاکتورها رعایت میشه ولی از نظر شخصیتی و مسئولیتپذیری نه.
به نظر میرسه همه مربیها براساس تخصص نیامدهاند. برخی رابطهای آمدهاند در حالی که این کار تخصص میخواهد و دلسوزی. این کار را نباید یک شغل تلقی کرد.
متأسفانه خیلی از مربیها صرفاً به عنوان «کار» نگاه میکنندو این به بچهها لطمه میزنه. یکی از مشکلات ما اینه که هنوز در جامعه نسبت به بچههای بهزیستی نگاههای متفاوتی وجود داره و قبولشون ندارن.
البته خوشبختانه مسئولان بهزیستی آماده شنیدن صحبتها هستن و همکاری خواهند کرد.
آرش: از ما که گذشت انشاءالله وضعیت دیگران بهتر بشه.
* اینکه میگن بچههای بهزیستی دنبال کار راحت هستند درسته؟
پیام: نه ما چون آموزش ندیدیم راجع به کارها اطلاعی نداریم. شاید وقتی تو مراکز هستیم متوقع باشیم ولی وقتی میایم بیرون همه چی کاملاً متفاوته.
مهدی: اگه میخواین به بچهها کمک کنین باید به مسئولان بگین که بچهها رو رها نکنن، حمایتشون کن، آموزش بدن و...
با اندكي اضافه و تلخيص برگرفته از روزنامه ايران، سال بيست و يكم، شماره 6117 ، سه شنبه 15 دی 1394، صفحه 16