شعار سال: در بخش اول گفتگو با دکتر آرش موسوی، از نسبت میان علوم انسانی بنیادی و کاربردی، و از نسبت عرضه و تقاضا در بازار علوم انسانی سخن گفتیم. در بخش دوم و پایانی این مصاحبه، مبحث پر چالش بومی سازی را به بحث میگذاریم و از نقش سیاستگذاریها و حلقههای واسط میان عرضه و تقاضا و الگوهای توسعه ای مناسب در زمینۀ علوم انسانی برای کشوری با شرایط ایران خواهیم گفت.
بحث بومی سازی علوم انسانی این روزها بسیار پا گرفته و بر روی آن تأکید میشود. بومی سازی با فرایندهایی که شما برای دانش بنیادی و کاربردی توضیح دادید، چه نسبتی دارد؟ نسبت آن با نوآوری چیست؟
با آن تقاضامحوری که در پاسخ سؤال قبل گفتم، میتوانیم مسائل را بومی هم بکنیم، چرا که تقاضای بومی باعث عرضۀ بومی میشود. مثلاً حوزۀ روانشناسی را در نظر بگیرید. این حوزه حوزهایست که در کشور ما امروز تقاضای بسیاری برایش وجود دارد و روزبه روز هم بیشتر میشود. در این حوزه روانشناسان ما باید ضمن اینکه نگاهی به بنیادهای علم روانشناسی در دنیا داشته باشند و مبانی دانش روانشناسی را از آن جا بگیرند، به پرسشهای خاص ایرانی هم در این زمینه می بایست نگاه کنند. این مسیرِ درست بومی سازی است. اتفاقی که تا الآن برای بحث بومی سازی افتاده است، استفاده از همان دیدگاه عرضه محور است. در این نگاه پیشفرض اصلی این است که ما برای بومی کردن علوم انسانی باید یک سری اصول موضوعه را از همان سرچشمه، خودمان پیشنهاد بدهیم و بعد ببینیم نتیجهاش چه میشود. چنین اتفاقی با این نگاه در حیطۀ بومی سازی نیافتاده و ما نتوانستهایم مثلاً اقتصاد یا جامعهشناسی ایرانی به این معنا درست کنیم. پیشنهاد من این است که به طرف تقاضا نگاه کنیم. یعنی ما دانش نظری دنیا را بگیریم و ببینیم که در زمینۀ تقاضا چه مسائل خاص ایرانی وجود دارد و بعد آن چارچوبهای نظری را با این مسائل هماهنگ کنیم. در این مسیر هماهنگ سازی چه بسا در پاره ای اوقات مجبور باشیم در آن بنیادهای نظری تغییرات رادیکال هم بدهیم که اشکالی ندارد.
یک وجه مهم دیگر از موضوع بومی سازی به نظر من بحث قسمتهای ضمنی و پنهان دانش است. دیدگاه رایج اما نادرستی نسبت به علم وجود دارد که من آن را دیدگاه اطلاعاتی به علم مینامم. ما فکر میکنیم دانش از جمله فیزیک و اقتصاد و روانشناسی و … همه آن است که در کتابها و مقاله ها وجود دارد. درحالیکه این بخش تنها بخشی از کوه یخ دانش است که از سطح آب بیرون زده. قسمتهای بسیار عظیمی از علوم انسانی (و طبیعی) قسمتهای ضمنی آن علوم هستند. در ضمیر انسانها هستند، قابل فروکاستن به اطلاعات نیستند و به بیان و کلام در نمیآیند. اگر ما بتوانیم این قسمتها را که بیشتر جنبۀ مهارتی دارند، در داخل کشور توسعه بدهیم، یک بخش مهمی از بومی سازی علم اتفاق افتاده است. بدین معنا که ما قسمتهای پنهان مثل مهارتهای تحقیق، منطقی فکر کردن و… بخشهایی که هیچ جا نوشته و ثبت نشده را به داخل کشور منتقل کنیم. انتقال این بخشها بیشتر از همه از طریق فرایند استاد و شاگردی به دست میآید.
به نظر میرسد در کشور، حلقههای گمشدهای در میان مسیر عرضه و تقاضا وجود دارد، مواردی مثل سیاستگذاریها و مسائل حقوقی. نقش این بخشها را در عدم همخوانی عرضه و تقاضا تا چه اندازه میبینید؟
به نظر من ریشه و محرک اصلی بخش تقاضا است. انسانها هر کجا پول باشد، به سمتش میروند و ناخودآگاه راهی برایش پیدا میکنند. در زمینۀ این که دولت هم وارد این جریان بشود، باید دربارهاش فکر کرد. مراکزی مثل مراکز سیاستپژوهی یا اتاقهای فکر میتوانند با حمایت دولت پا بگیرند. دولت باید روی این گونه مراکز که میتوانند مسائل دولت را از طریق کار کارشناسی حل کنند، سرمایهگذاری کند. کارهای انجام شده در دانشگاه نیز نیاز به حلقههای واسطی برای وصل شدن به بازار؛ که میتواند مردم باشند یا مدیران بنگاهها و یا دولت، دارند. البته باید این را در نظر داشته باشیم که علوم انسانی با علوم طبیعی تفاوت مهمی دارند. آن تفاوت این است که در علوم انسانی بخش عمدهای از تقاضا در دولت شکل میگیرد. چرا که دولت است که میخواهد انسانها را مدیریت کند. بنابراین این دولت است که به علوم انسانی نیاز دارد.
با این حال من باز معتقدم، تقاضا خود میتواند عرضه را ایجاد کند و نقش عمده بر گردۀ تقاضا است. شما به رشتۀ حقوق نگاه کنید. در این رشته با توجه به اینکه نیاز شدیدی به کار حقوقی، وکالت و مشاورۀ قانونی وجود دارد، بنگاهها و دفاتر حقوقی بسیاری پا گرفتهاند. دانش حقوقی اینها در کنار مسائل مردم، باعث رونق بنگاه می شود. شما دفاتر مشاورۀ مدیریت را ببینید. اینها در کشور پا گرفتهاند و رشد خیلی خوبی کردهاند و مدیران هم از آنها استقبال میکنند، چه مدیران بنگاههای بزرگ و چه بنگاههای کوچک.همینطور دفاتر مشاورۀ روانشناسی یا مراکز سیاستپژوهی و… اینها نمونههایی از بنگاههای پرتقاضای علوم انسانی هستند.
البته شاید خیلیها خوششان نیاید که ما اصطلاحات اقتصادی را در علوم انسانی استفاده کنیم. شاید باید تلاش کنیم مجموعۀ متناسبی از اصطلاحات را برای علوم انسانی توسعه بدهیم. اما به هر حال ماهیتاً این بنگاهها نقاط تماس بازار با مراکز علوم انسانی هستند. بنابراین اگر نیازش وجود داشته باشد و این نیاز به طور طبیعی پاسخ داده شود و دولت هم در این زمینه تلاش کند، جریان و مسیر مناسب به وجود خواهد آمد. دولت خودش میتواند کششی برای علوم انسانی برای نهادهای درون خودش، مردم و مدیران بخش خصوصی ایجاد کند. دولت علاوه بر این باید ترافیک آن جاهایی از این سیستم که گرهی در آن ایجاد شده را با سیاستگذاریهای مناسب باز کند.
شما در مقاله تان گفتهاید که دانش بنیادی مشخصههای کالای عمومی را دارد و به همین دلیل، در منطق بازار نمیگنجد و نیاز است که دولت وارد امر توسعۀ دانش بنیادی بشود. علوم انسانی کاربردی را هم همینطور می بینید؟ آیا اصولاً در جایی که دولت نتواند این دو را سامان بدهد و سرمایهگذاری مناسب انجام دهد، بخش خصوصی میتواند به کمک دولت بیاید؟
در علوم انسانی کاربردی، نگاه من یک نگاه مبتنی بر مکانیزم بازار است. به نظر من بازار جایی است که میتواند خودش این نیاز جامعه را به علوم کاربردی و فناوری برآورده کند. دولت نباید در این فرایند دخالت مستقیم بکند. کشور ما دهههای متوالی درآمدش از نفت و گاز بوده که دست دولت است. ما عادت کردهایم که هر مشکلی پیش بیاید، باید دولت آن را حل کند. اما به باور من دولت اگر فقط این را پیگیر باشد که آیا علوم انسانی کاربردی به اندازۀ نیاز جامعه تولید میشود یا نه، کافیست. اگر این تولید کافی باشد که دیگر نیاز به دخالت نیست، خود مکانیزمهای بازار این کار را انجام میدهند. جاهایی که کمبود دائم یا مقطعی وجود دارد، این جاها دولت باید ورود بکند و کمبودهای بازار را جبران کند. دولت باید بیشتر نقش نظارتی یا کنترل کننده داشته باشد. به اعتقاد من تا جایی که مسائل اقتصادی مطرح است، دولت باید بگذارد مکانیزمهای طبیعی بازار و مکانیزمهایی که خود مردم آنها را اداره میکنند، روال خود را طی کنند.
در مسیری که برای کاربردی سازی علوم انسانی تشریح کردید، کدام کشورها و الگوهای توسعهای را برای ایران مناسبتر میدانید؟
به نظر من کشورهایی که در میزان پختگی درحیطۀ توسعه تا اندازهای شبیه ما هستند و در عین حال در چند دهۀ اخیر رشد قابل قبولی پیدا کردهاند، مثلاً چین یا هند و تا حدی ترکیه یا برزیل. روی اینها مطالعات خوبی میشود انجام داد. میتوانیم بررسی کنیم در چین یا کره در زمینۀ علوم انسانی چه اتفاقی افتاده تا بتوانیم در زمینۀ ابعاد مختلف توسعه از آنها الگو بگیریم. شاید عدهای بگویند کشورهای خاورمیانه چون به ما شبیهترند، الگوهای مناسبتری هستند. ولی به نظر من ما باید به کشوهایی نگاه کنیم که در عین شباهت موفقیتهایی هم داشتهاند، مثل هند و چین که نمونههای خیلی خوبی هستند.
سایت شعار سال، با تلخیص و اضافات برگرفته از سایت بردار، تاریخ انتشار -، کد مطلب: -، www.bordar-ensani.ir