نرودا شعرهايش را براي مردم مي سرود و عاشقانه هاي او عاشقانه هاي مردم بود. ويژگي زندگي او موجب شد كه بتواند مردم را بهتر ببيند و براي آنها بهتر بسرايد. هيچ عاملي نتوانست پيوند او با مردم شيلي را قطع كند و آن چيزي كه بيش از همه مورد توجه ملت شيلي بالاخص و مردم آمريكاي لاتين به طور اعم بود، ارتباط صميمانه شعرهاي او با همه قشرها خصوصا قشرهاي كم سواد بود.
وي شاعر يك گروه و طبقه خاص نبود. خلاقيتش راه رسيدن به مردم را برايش هموار كرد. شاعر(نرودا) آن شعري را دوست دارد كه خطابش به خلق باشد. از ديدگاه او فقط نمي توان شعري سرود كه نگاه به «يك تن» دارد، چنين شعري شايد داراي قدرت ادبي و بلاغت خاصي باشد، اما قدرت ماندگاري و محبوبيت ندارد.
شعر در عين حال كه از قوانين خود پيروي مي كند و شاعر معمار به خوبي آن را مي سازد، ولي بايد مواد محبوبيت و عشق در آن از بار بيشتري برخوردار باشد تا به مانايي برسد. شاعر با شعرهايي كه براي توده مردم مي سرايد، در واقع بعد ديگري مي يابد و آن بعد موجب مي شود كه شاعر در ميان مردم جاري شود و نرودا از اين بعد و زاويه- بعد مردمي بودن- دفاع مي كند و در انتقاد به «رابرت گريوز» كه گفته بود: «شاعر رو به خلق ندارد، بلكه رو به يك تن دارد.» مي گويد: «اگر گريوز مي دانست كه ما با اشعاري كه براي توده ها سروده شده چه واكنش هايي از مردم ديده ايم در مي يافت كه شاعر مي تواند بعد ديگري نيز داشته باشد و من از اين بعد دفاع مي كنم.» وي همچنانكه جانب نظر «گريوز» را در باب رو به فرد داشتن شعر مي گيرد، ولي مي گويد: «شعر بايد اغلب رو به فرد داشته باشد، اما بايد غالباً با مردم نيز گفت وگو كند.»
براي نرودا مردم از همه مهمتر هستند و تنها ملت اوست كه بر او اثر مي گذارد: «تنها مردم براي من مهم اند/ تنها ملتم بر من اثر مي گذارد/مردم و ملت، انضباطم را تقرير مي كنند.»
شاعر به غير از مواهب طبيعي و واقعي و يا حتي فراواقع اگر نتواند از مردم كوچه و بازار اثر بگيرد؛ حرفش را براي چه كسي خواهد گفت؟ مگر نه آن است كه شاعر احساسات لطيف خود را با واقعيت هاي كوچه و بازار پيوند مي زند و دنياي جديد و يا حسي جديد را مي آفريند و اين حس نو را با ديگران بايد به تماشا بنشيند، اگر اين احساسات خام، ناپخته، غيرمأنوس و وراي زندگي و انديشه آدمي باشد مضاف بر آن در جان آدمي روان نشود، شاعر براي كه شعر مي گويد؟ و براي چه كسي شاعر است؟ شايد هر كس براي خود شاعر باشد ولي نه براي همه، همه براي همه شاعر نيستند، بلكه چند نفر براي همه شاعرند و شاعر همه شدن يعني براي همه شدن: «بايد از شاعر بخواهيم كه جاي خويش را در كوچه و بازار، در مبارزه و نيز در روشنايي و تاريكي نگه دارد.» وي همچنين مي گويد: «دل مردمان بسياري را از اميد آكندن، حتي براي يك دقيقه، چيزي است كه شاعر هرگز فراموش نمي كند و اثري جاوداني بر او دارد.»
«پابلو نرودا» اساسا شاعري شاد و با نشاط است؛ شعر براي او شادي را جريان مي دهد، با شعر است كه در خود فرو مي رود؛ مستحيل مي شود؛ مي جنگد و در اين رهگذر به مناظره بين واقعيت و ذهنيت درونش پايان مي بخشد.
چيزي كه توانسته است نرودا را خشنود سازد اين بود كه مي گويد: «توانستم به نحوي لااقل در كشور خودم، مردم را بر آن دارم كه به كار شاعر، به پيشه شاعر، احترام بگذارند و آن را قدر بدانند.» بي ترديد عشق نرودا به كارش-يعني شعر- او را وامي داشت تا با عزمي راسخ تماميت شعرش را حفظ كند، شعري كه از ديد او «ندايي از درون» است. وي نداي درون خود را خوب مي شنيد، شايد تنها شاعر آمريكاي لاتين يا خصوصا شيلي باشد كه با غرور و افتخار مي گويد: «سنگ هاي شيلي صداي شعر مرا مي شناسند.»
شعر براي او سلاحي كارا و قابل اعتماد است. او با شعرش به جنگ دشمنان مردم شيلي ، به جنگ دشمنان ملت هاي تحت ستم، به جنگ با نيكسون، كارتل هاي سرمايه داري و شركت هايي كه مردم را فقط به چشم كالا مي نگرند، مي رود.
نرودا شعرش را با درد، رنج و اندوه آواز داد، ولي ناگهان به سوي شادي آن را رهبري كرد. از ديد او شاعر بايد شاد باشد و شعر اميدوارانه بسرايد، چه «شعر شورش است» و پراكنده در هواي جهان. «هواي جهان ذرات شعر را با خود مي پراكند، ذراتي كه به سبكي گرده گياهان يا به سختي سرب، و اين بذرها در شيارها، در سر مردمان مي نشيند، به همه چيز فضايي بهاري يا مبارزه مي بخشد. گل و همچنين گلوله هاي آتشين توليد مي كند.»
از ديد نرودا شعر جريان آبي است كه اغلب مهارش از دست آفريننده اش به در مي رود: «ماده خام آن شامل چيزهايي است كه وجود دارد و وجود ندارد. به كار بردن شعر براي سود اكثريت مردم برپايه نيرومندي، مهرباني، شادي و بر طبيعت راستين انسان بنا شده است. بي آن، شعر صدا بر مي آورد ولي آواز نمي خواند، شعر هميشه آواز مي خواند.»
در شعر و نوشته هاي نرودا شادي موج مي زند و كمتر خواننده اي است كه به دنياي تخيل نرودا وارد شود ولي مسرور برنگردد: «ما شاعران حق داريم كه شاد باشيم، به شرط اينكه نزديك به مردم كشورمان و در هنگامه مبارزه شان در راه خوشبختي باقي بمانيم.» اين ميل به شادي و خوشبختي چنان است كه حتي «ايليا ارنبورگ» نويسنده بزرگ روس مي گويد: «پابلو يكي از مردمان شاد و نادري است كه من در زندگي شناخته ام.» حتي بعضي از منتقدان مي گويند شادي وافر، شعر نرودا را تضعيف كرده است. ولي وي خود معتقد است كه: «من كارم را ادامه مي دهم. دلم مي خواهد تمام زمين را ببلعم. دلم مي خواهد تمام دريا را بياشامم.»
نرودا مي كوشد ثابت كند كه «شاعر مي تواند در باره هر موضوعي، در باره هر آنچه جامعه در كليت خود نياز دارد بنويسد و بسرايد.» و بدين صورت شاعر نبايد خود را محدود كند. همه چيز مي تواند دستمايه شعر باشد و نرودا با تبحر خاص، اردك، صدف، ماهي، سنگ و بلندي هاي ماچوپيچو، همه را در شعرش جريان مي دهد و براي همه شعر مي گويد و چون هنرمندي خلاق از چيزهايي شعر مي سازد كه بسياري آن را به باد انتقاد مي گيرند: «شاعر در آفتاب انزواي خدايي خود مي پزد و نيازي نيست با رشوه او را خاموش كرد يا زير پا لگد مال نمود.»
منبع: سايت persianv
(امروز هم)
اين روز زمستانى
با سورى مردهاى شكوفا مىشود،
شب سفينهى خود را مهيا مىكند
گلبرگها از آسمان فرو مىريزند
و زندگى كوركورانه مىچرخد
تا در جامى گرد آيد.
به گونهاى ديگر نتوانم گفت.
مىگويم: شب سياه است و
روز سرخ
و با ادبى شاعرانه فصلها را پذيرا مىشدم:
ورود بهنگام چلچلههاى گفتار را
چشم به راهم
و بر دروازههاى خزان
نگهبانى پولادين مىگمارم.
زين روست كه زمستان نابهنگام
چون دود نفسبريدهى ياد پيكارى
با رويداد خود غافلگيرم مىكند:
اين نه واژهى "رنج" است
نه "كيفر" است، نه "سيهروزى"،
چونان صدايىست در جنگل
يا نفيرى زير باران.
مايهى شعرم به يقين
همراه رنگ بامدادان
دگرگونه مىشود.
"پابلو نرودا"
از كتاب "پايان جهان"- ترجمهى: فرهاد غبرايى- انتشارات نيلوفر
شعارسال، با اندکی تلخیص و اضافات بر گرفته از سایت شعر نو ، تاریخ انتشار: 2 مهر 1391 ، کدخبر: 15410 ، www.shereno.com