پایگاه تحلیلی خبری شعار سال

سرویس ویژه نمایندگی لنز و عدسی های عینک ایتالیا در ایران با نام تجاری LTL فعال شد اینجا را ببینید  /  سرویس ویژه بانک پاسارگارد فعال شد / سرویس ویژه شورای انجمنهای علمی ایران را از اینجا ببینید       
کد خبر: ۲۵۰۹۳۱
تاریخ انتشار : ۲۹ آذر ۱۳۹۸ - ۰۹:۲۱
در این گزارش سرگذشت سه نفر از فیلمسازان کوتاه را می‌خوانید که سال‌ها در کشور فعالیت هنری داشته‌اند اما به رغم بسیاری از خلاقیت‌هایی که از آنها به چشم آمد، هرگز مجال ورود به عرصه فیلمسازی بلند به آنها داده نشد.

شعار سال: شاید کمتر کسی در سال‌های اخیر به این نکته توجه کرده باشد که بدنه سینمای ایران، فقط کسانی که فیلم بلند داستانی با پروانه نمایش وزارت ارشاد ساخته‌اند، نیستند. جمعیت قابل‌توجهی که در مراکز مختلف انجمن سینمای جوان و حوزه هنری سراسر کشور فیلم‌های کوتاه می‌ساختند و تجربه‌های اولیه را پشت سر می‌گذاشتند، بخش بسیار بزرگ‌تری از بدنه سینمای ایران را تشکیل می‌دادند. هر چقدر به سال‌های اخیر نزدیک‌تر شدیم، شکاف دره‌ای که بین فیلمسازی بلند در سینمای ایران و این آماتورها که به امید ورود به سینمای حرفه‌ای فعالیت می‌کردند وجود داشت، عمیق‌تر شد.

در بدنه آماتوری سینما سال‌به‌سال استعدادهای جدیدتر و خلاق‌‌تری پدیدار می‌شدند و در مقابل چشم این افراد و البته کسانی که پس از آنها وارد سینمای کوتاه می‌شدند، کسانی به‌عنوان فیلم اولی در رویدادهای حرفه‌ای سینما حضور پیدا می‌کردند که خیلی‌هایشان از حداقل معیارهای هنری برخوردار نبودند. در اواخر دهه 80 شمسی، مهدی هاشمی، بازیگر پیشکسوت سینما مصاحبه‌ای کرد و گفت: «من چند سال پیش داور یک جشنواره فیلم کوتاه بودم که صدها اثر را در آنجا تماشا کردم. لااقل ۵۰ استعداد درخشان بین اینها بود که می‌توانستند در آینده فیلمسازان خوب سینمای بلند ما باشند. چند سال گذشته است و هیچ‌کدام از این استعدادها وارد کار حرفه‌ای نشدند.» هاشمی پس از بیان این جملات می‌پرسد: «آن ۵۰ نفر کجا رفتند و اینها که در این سال‌ها فیلم ساختند، از کجا آمدند؟» دولت کم‌کم فعالیت در انجمن سینمای جوان را کمرنگ کرد. شهریه کلاس‌های انجمن چنان گران شدند که به‌وضوح می‌شد دید طیف رنگی کسانی که در آنها شرکت می‌کردند، تغییر کرده است و البته تعداد افراد هم کم شد. در عوض طی این سال‌ها کارگاه‌های آزاد فیلمسازی شدیدا رشد کردند که در بین آنها شهریه‌های نجومی چیزی عادی بود. به‌طور قطع کیفیت آموزش‌ حتی در گران‌ترین آموزشگاه‌های آزاد سینمایی پایین‌تر از بعضی کلاس‌هایی بود که انجمن سینمای جوان در سال‌های اوج رونقش برگزار می‌کرد.

پس از اینکه مقدار زیادی از استعدادهای مجال‌نیافته، روی دست سینمای ایران ماند، سیاست جدید مدیریت سینمایی کشور جلوگیری از تولید چنین اسنادی علیه خودش بود؛ یعنی اساسا پرورش و کشف استعدادها متوقف شد تا آدم بااستعدادی نباشد که راه نیافتنش به گردونه حرفه‌ای توجهات را به خودش جلب کند. احتمال اینکه بین همان فیلمسازان موجود، یعنی کسانی که با رانت یا برخورداری مالی توانسته‌اند فیلم اول‌شان را بسازند، کسانی هم نسبت به بقیه آنها که مثل خودشان هستند مقداری بااستعدادتر باشند، قطعا وجود دارد؛ اما میانگین سطح کیفی این کارها با آنچه که در صورت گشوده بودن راه آدم‌های خلاق به عرصه فیلمسازی می‌توانست وجود داشته باشد، به هیچ‌وجه قابل‌مقایسه نیست. در این سال‌ها که سینمای ایران نه‌تنها به سمت ساختارمند شدن پیش نمی‌رفت، بلکه خشت‌های اول این بنا را یکی‌یکی از پی جدا می‌کرد، کشورهای دیگری بودند که صنعت فیلمسازی‌شان را به‌طور جدی ارتقا دادند. کافی است مسیری که سینمای ایران در ۲۰ سال گذشته طی کرده، مثلا با کشوری مثل هندوستان مقایسه شود. سینمای هندوستان در 20سال پیش یک میلیارد و ۳۰۰ میلیون دلار فروش داشت و این رقم در سال ۲۰۱۹ به سه برابر رسیده است.

عدم مقایسه سینمای ایران با هالیوود می‌تواند جلوی بهانه‌گیری‌ها را درخصوص اینکه امکانات فنی ما با سایر کشورها یکسان نیست، بگیرد و هندوستان از این جهت قابل‌توجه است. کشورهایی مثل ترکیه و کره جنوبی هم آمارهای شگفت‌انگیزی از رشد در صنعت سینما را طی سال‌های اخیر تجربه کرده‌اند. بعضی از علاقه‌مندان قدیمی سینمای ایران هنوز به یاد دارند که جریان فیلم ترکی، موازی با جریان فیلمفارسی و حتی به مراتب ضعیف‌تر و سطح پایین‌تر از آن حرکت می‌کرد و بسیاری از آثار موسوم به «آبگوشتی» در سینمای دهه‌های ۴۰ و ۵۰ ایران، توسط سینمای ترکیه با کیفیتی نازل‌تر از آنچه که بود، کپی‌برداری می‌شدند، اما امروز ترکیه فرسنگ‌ها ما را پشت سر گذاشته است. در ادامه سرگذشت سه نفر از فیلمسازان کوتاه را می‌خوانید که سال‌ها در کشور فعالیت هنری داشته‌اند اما به رغم بسیاری از خلاقیت‌هایی که از آنها به چشم آمد، هرگز مجال ورود به عرصه فیلمسازی بلند به آنها داده نشد. دکتر رضا معدنی‌پور هم که از مدرسان شناخته‌شده سینماست و راجع‌به فضای رانتی آموزش سینمایی در ایران صحبت کرده است که مطالعه آن در کنار سرگذشت این سه نفر، می‌تواند پازل تصویری که از صحنه‌ای که باید ترسیم شود را کامل کند.

مصائب فیلمسازی در خانه مادری‌ام ؛ «ایران»

من متولد سال ۶۳ هستم و سال ۷۴  که وارد بازار کار شدم، ۱۱ ساله بودم. تا یادم می‌آید از کودکی کار می‌کردم و حتی دیپلم را هم شبانه خواندم و روزها سر کار بودم و خب! به تحصیلات آکادمیک نرسیدم. جامعه مهاجر در ایران یک جامعه آسیب‌پذیر است و یک تبعه خارجی اگر یک روز سر کار نرود، برایش مشکلات جدی ایجاد خواهد شد. در همان بچگی که سر کار می‌رفتم، در همان دهه 70، ما از آن خانواده‌هایی بودیم که زود ویدئو خریدیم و شبی دو تا فیلم نگاه می‌کردیم. ریشه علاقه‌ام ‌به سینما به دهه ۷۰ و به همان روزها برمی‌گردد. اول علاقه‌مند به بازیگری شدم و به یک‌سری کلاس‌ها رفتم. اما یک مهاجر افغانستانی نمی‌تواند در ایران چندان به جا افتادن در حرفه بازیگری فکر کند و نهایتا او را در نقش‌های خاصی که برای مهاجران در بعضی فیلم‌ها وجود دارد، قرار می‌دهند. برای همین بود که سال ۹۰ به انجمن سینمای جوان رفتم و در کلاس‌های فیلمسازی شرکت کردم. آن‌وقت‌ها اگر یادتان باشد اصغر فرهادی تازه روی دور موفقیت‌هایش افتاد و یکی‌یکی فیلم‌هایش بیرون می‌آمدند. اینها توجه من را به سمت فیلمسازی جذب کرد. من آن موقع در کار مبل بودم. در شهرک ولیعصر یک کارگاه مبل داشتم. وسیله زیر پایم را فروختم و پول پیش خانه‌ام را وارد این کار کردم. با آن پول‌ها سه تئاتر که عواملش بچه‌های مهاجر بودند را به اجرای عمومی رساندنم و بعد آمدم سال ۹۲ در اصفهان گروهی تشکیل دادم و بچه‌هایی را آموزش دادم که همان‌ها الان در آلمان، بلژیک، افغانستان، ترکیه و سوئد کار سینمایی می‌کنند. این پول و سرمایه‌ها که خرج شد، از کار مبل آمدم بیرون و رفتم سراغ بنایی و بعد انواع کارگری از پیک موتوری گرفته تا تراشکاری و دستفروشی. الان شما تیتراژ فیلم «سرخپوست» را نگاه کنید، اسم بچه‌هایی را در آن می‌بینید که من از کارگاه خیاطی پیدا کردم و به سینما بردم. برای یکی از اینها من هفت جلسه به خانه‌شان رفتم تا مادرش را راضی کنم دخترشان به عرصه هنر بیاید. بچه‌های این کارگاه که در اصفهان تشکیل دادیم، همه به خارج رفتند. برادر خودم به سوئد رفت و آنجا کار هنری می‌کند؛ آن بچه‌ها همه رفتند ولی من ماندم. یک روز مسعود فراستی حرفی زد که اولش شوکه شدم، اما بعد دیدم که درست می‌گوید. او گفت فیلم «مادر» علی حاتمی انتقام کسی بوده که مادرش را دوست نداشته است. اول گفتم مگر می‌شود کسی با مادرش اینقدر مشکل داشته باشد؟ بعد دیدم راست می‌گوید. من متولد ایران هستم. ایران مثل مادر من است. خیلی اذیتم کرده، خیلی کتکم‌ زده، روی بدنم کلی ته‌سیگار خاموش کرده، اما به هر حال مادر است و دوستش دارم. نمی‌شود که هیچ عرقی روی ایران نداشته باشم. بالاخره مثلا اگر ۱۰ روز بد داشتیم، سه روز خوب هم داشتیم. خوب نیست که همه‌چیز را یک‌طرفه در نظر بگیریم و روزهای خوب را نگوییم. بچه‌های آن کارگاه گذاشتند و رفتند تا در خارج از ایران کار کنند. همه آنها هم سیتیزن شدند، اما من نمی‌روم. آقای حاتمی‌کیا لطف داشتند و فیلم‌های من را دیدند. من به‌صورت مستقیم از ایشان تقاضای کمک نکردم چون از بقیه که درخواست کرده بودم به جایی نرسیده بود؛ اما ایشان خودش گفت اگر کار تدوین داشتی، بیا اینجا در دفتر ما انجام بده. خب البته باید چیزی داشته باشم که بتوانم آن را تدوین کنم. من الان در مرحله پیش‌تولید گیر کرده‌ام و دو سال‌و‌نیم است که نتوانستم فیلم بسازم. شما نردبانی داری که پله‌های اول را ندارد و پله دهم را دارد. از این نمی‌شود بالا رفت و به پله دهم رسید. من یک وام گرفتم که بتوانم فیلم بلند بسازم. اصفهانی‌ها مثلی دارند که می‌گوید اول چاه را بکن بعد مناره را بدزد. منتها من مناره را دزدیدم بی‌اینکه چاله را بکنم. یعنی وام را گرفتم، قبل از اینکه بدانم سر راه فیلمسازی بلند برای آدمی مثل من می‌تواند چه مشکلات پیچیده‌ای وجود داشته باشد. این وسط ناگهان تورم در کشور بالا رفت و هزینه فیلمسازی افزایش پیدا کرد. این شد که دیگر نتوانستم با آن پول فیلمم را بسازم و 7-6 ماه دویدم تا توانستم پروانه ساخت بگیرم. چون به اتباع خارجی پروانه ساخت نمی‌دادند ولی حالا چند روزی است که پروانه‌ام را گرفته‌ام؛ البته پروانه ویدئویی و حالا دنبال شریک می‌گردم تا با او فیلمم را بسازم و قصد دارم به شکل لوباجت فیلمم را بسازم. خدا تا به حال به ما کمک کرده و ان‌شاءالله از این به بعد هم تنهایمان نخواهد گذاشت.

رضا معدنی پور/

 ۳ باند مافیایی در آموزش فیلمسازی

انجمن سینمای جوان ایران براساس مدل انجمن سینمای جوان آلمان، تابع موج نوین آلمان ساخته شده است. این انجمن دنباله سینمای آزاد است، ولی مدیریت آن بعد از انقلاب براساس انجمن سینمای جوان در آلمان ساخته شد که از دل آن فیلمسازانی مثل ورنر هرتسروک، فاسبیندر و... درآمدند. من در کتاب مکتب‌های سینمایی، بخش آخر این مطالب را عنوان کردم. آقای فتاح میرمحمدی هم در کتاب تاریخ سینما بدان اشاره کرده است. سال 92 که آقای سعید پوراسماعیلی با فکر و ایده‌ای خوب، سمت معاونت آموزشی کل انجمن‌های سینمایی کشور را به دست آوردند، از این‌ور و آن‌ور پرس‌وجو کردند و گفتند آدمی را می‌خواهیم که از لحاظ آموزشی، پراتیک باشد تا ما بتوانیم سیستم انجمن سینمای جوان را عوض کنیم، چون به این نتیجه رسیدیم که خروجی ندارد. خیلی خوب بود که به این نتیجه رسیده بودند. کسی که معرفی کردند من بودم. اولین برخورد من و آقای پوراسماعیلی با تلفن ایشان بود. قرار گذاشتیم و آنجا رفتم. در جلسه‌ای که با سعید پوراسماعیلی در انجمن سینمای جوان در خیابان گاندی داشتیم، ایشان گفت من از شما می‌خواهم به تمام مراکز 31 استانی که در ایران وجود دارد، سر بزنید و سرفصل‌های شما که براساس مدرسه سینمایی لس‌آنجلس است را در آنجا پیاده کنید تا انجمن سینمای جوان متحول شود، ولی ایشان بعدا به من تلویحا گفت کارشکنی شد و حتی از من حلالیت طلبید. همان زمان که بعد از جلسه، از آنجا بیرون می‌رفتم، به‌طور اتفاقی مسئول یکی از موسسات آموزش خصوصی سینما بیرون آمد و چنان چشم‌غره‌ای به من رفت که من گفتم تمام شد و اینها با من تماس نمی‌گیرند. پیش از آن پولاد کیمیایی هم به من و سعید عقیقی گفته بود که چند آموزشگاه خصوصی چشم دیدن شما را ندارند.من این را خیلی شفاف بیان می‌کنم و پای این ایستاده‌ام. بر سیستم آموزشی ایران، چه در کارگاه‌های سینمایی و هنری، چه در آموزشگاه‌ها، چه در قسمت انجمن سینمای جوان، مخصوصا دانشگاه‌های معتبر هنری- سینمایی ایران، دو سه باند و اکیپ و مافیا دست انداختند و هیچ چیزی خارج از خود را برنمی‌تابند.آدم‌هایی که روی انجمن سینمای جوان چنبره زده‌اند، معلوم نیست آنجا چه‌کاره هستند، ولی سال‌ها است از جایشان تکان نمی‌خورند. برای همین سال‌ها آنجا هیچ خروجی‌ای ندارد. البته بگویم برای خروجی‌های سالیان قبل هم در این سینما، حمایت نشده است. سال‌ها گذشته و حالا باید از خودمان بپرسیم سیما امامی چه شد؟ خانم آناهیتا اقبال‌زاده چه شد؟ خانم عاطفه خادم‌الرضا چه شد؟ همه مهاجرت کردند. مخصوصا خانم عاطفه اقبال‌زاده و خانم خادم‌الرضا که فیلمساز بلند نشدند و در حد فیلم کوتاه باقی ماندند. البته مشکل آموزشی ما فقط انجمن سینمای جوان و کارگاه‌های آزاد آموزشی نیستند. دانشکده‌های هنری- سینمایی هم مشکل‌ دارند. مگر بهترین جایی که خود من درس خواندم و درس دادم، چه وضعیتی دارد؟ می‌دانید دانشگاه هنر سینما به چه چیزی معروف است؟ به استعدادهای افسرده معروف است. وارد که می‌شوید، انگار وارد سمساری شده‌اید. چیزی قریب به 30سال است که جماعتی از استادان آنجا عین اختاپوس چنبره زده‌اند و نیرویی که از آنجا خارج می‌شود، اصلا پویا نیست. همه مستعد هستند. کسی که دانشگاه هنر تهران یا دانشگاه دولتی همانند دانشگاه هنرهای زیبا قبول می‌شود، نخبه است. این نخبه‌ها در این همه سال چه شدند؟

وقتی سال‌های سال سه نهاد کارگاه‌های سینمایی، دانشکده‌های سینمایی و انجمن سینمای جوان، در دست سه باند و اکیپ بخصوص هستند، معلوم است خروجی اینها یا با تعلیمات اینها بیرون می‌آیند که همانند همان‌ها می‌شوند؛ یعنی سری‌سازی شده است یا اگر کس دیگری چیز دیگری بخواهد بسازد، همین‌ها نابودش می‌کنند. شما باید به سیستم آموزشی آنها تمکین کنید. اگر کسی غیر از اینها باشد، محو می‌شود. در هنر ایران در بخش آموزشی کسانی هستند که چند دهه بر مسند حکومت هستند و اینها اگر افراد جدیدی را بین خود راه می‌دهند، کسانی‌اند که زنبور بی‌عسل هستند؛ یعنی هیچ تولید هنری ندارند، بنابراین چه انتظاری دارید کسانی که از زیر دست اینها می‌آیند، هنرمندان بزرگی باشند؟

داوود جلیلی/

 از تکاوری تا فیلمسازی برای دزدان دریایی

ما در سربازی، در رسته تکاوران ارتش بودیم. ما را به‌عنوان سیاهی لشکر بردند سر صحنه سریال «ولایت عشق». زمانی که ما فضای فیلم را دیدیم، برای همه خیلی کسل‌کننده بود، ولی برای من خیلی جالب شد. من همیشه یا صف اول سیاهی لشکرها بودم یا با عوامل آنجا می‌چرخیدم که بیشتر جلوی صحنه باشم. یک هم‌تختی داشتم که خیلی کمک کرد تا به سینما بیایم. او من را راهنمایی کرد و گفت اگر می‌خواهی ورود پیدا کنی، به انجمن سینمای جوان برو. مرخصی اول که آمدم، رفتم سراغ انجمن. من آن زمان سیکل داشتم و برای اینکه به سینما بیایم، در مدرسه شبانه شرکت کردم تا دیپلم بگیرم. از آنجا عزم خودم را جزم کردم تا وارد سینما شوم، هم تحصیلات خود را بالا بردم و هم مطالعه کردم و با ورودم به این امر، آنقدر کار را جدی گرفتم که یک سال‌ونیم بعد از ورود به انجمن، فیلم کوتاه «جاده» را ساختم. فیلم «جاده» جایزه بهترین فیلم و جایزه بزرگ جشنواره فیلم کوتاه تهران را گرفت و در جشنواره‌های 34 کشور اول شد. با پول جاده من یک تاکسی خریدم. دو سال با تاکسی کار کردم و فیلم بعدی‌ام را با درآمدی که از تاکسی کسب کرده بودم ساختم و کم‌کم شناخته شدم و دفتری زدم. من فیلم دوم را که ساختم، به لحاظ دیده شدن در جشنواره‌های جهانی خیلی برایم موفقیت‌آمیز بود. فیلم را به  14-13 کشور ارسال کردیم و آنجا درخشش داشت و داخل ایران هم در جشنواره رحمت و یک‌سری جشنواره‌ها درخشید. کم‌کم این باب شد که مسافرکشی می‌کردم و فیلم می‌ساختم. 20 سال است که در این جریان هستم و همه نوع فیلمی ساخته‌ام. درباره دزدان دریایی سومالی تا هر چیزی که فکر کنید در کارنامه خودم فیلم دارم. خیلی از فیلمسازان فیلم کوتاه ایران هم من را می‌شناسند و به من می‌گویند هنوز فیلم کوتاه می‌سازی؟ خب ما رانت یا سرمایه بی‌حساب نداشتیم که بتوانیم فیلم بلند بسازیم، گرچه در تمام این سال‌ها عشقش با ما بود. من هم هر سال رصد می‌کنم و فیلمسازان کوتاه ایران را می‌شناسم. یک روز در یک جشنواره 50 فیلم خوب می‌بینید و 50 نفری که ایده‌ای داشتند. 10 سال می‌گذرد و می‌بینید هیچ‌یک از آنها به سینمای حرفه‌ای نیامدند. در عوض50 نفر دیگر آمدند که مشخص نیست از کجا آمدند. من درباره این مساله خیلی فکر کردم و خیلی نتوانستم خط‌ها را پیدا کنم. مساله اینجاست که آنها با نفوذ می‌روند. ما اکثرا وقتی فیلم اول آنها اکران می‌شود، رصد می‌کنیم و می‌بینیم اینها اصلا فیلم کوتاه ندارند. توانایی اینها چطور است؟ اینها چطور این فیلم را جمع می‌کنند؟ عوامل خوبی جمع می‌کنند.

انگار دوران شهید ثالث گذشت که هر نگاتیو را یک‌به‌یک به شما فیلم تحویل می‌داد؛ یعنی فیلم اولش این‌طور بود که یک ساعت‌ونیم به او نگاتیو دادند تا یک فیلم کوتاه نیم‌ساعته تحویل بدهد و او بدون هدر دادن حتی یک فریم، با آن نگاتیوها فیلم بلند یک‌ونیم ساعته‌اش را ساخت. الان آنقدر فیلم ضبط می‌کنند تا در تدوین دربیاید. این همان چیزی است که ما یک عمر در سینمای کوتاه از آن پرهیز کردیم؛ یعنی برای یک فیلم بلند یک ساعت و نیمه، باید به یک میزانی راش بگیریم، اما متوجه می‌شویم آنها 30 تا 50 برابر استاندارد، راش می‌گیرند. پول دارند، با تزریق پول معایب را می‌گیرند. خب همین‌ها سطح کلی سینمای حرفه‌ای ما را پایین می‌آورد. این درحالی است که سطح فیلمسازان فیلم‌های کوتاه ما خیلی بالاتر از سینمای بلند است. اگر این را عیان کنیم، به‌نظر من این فیلمسازان بلند خیلی‌هایشان باید جمع کنند و بروند. برخی مواقع من خجالت می‌کشم فیلم‌هایی که روی پرده است را ببینم. اصلا در سطح یک‌سری از فیلمسازانی که فیلم کوتاه می‌سازند، این نوع سینمای بلند هم نیست. ما خجالت می‌کشیم اینها را ببینیم، ولی راه‌ها برای ورود بچه‌های فیلم کوتاه به سینمای حرفه‌ای بسته است. شما چقدر می‌توانید فیلم کوتاه بسازید و دیده نشوید؟ چقدر خانواده به شما این اجازه را می‌دهند؟ چقدر باید شما پوست‌کلفت باشید؟ چقدر شما باید پررو باشید و با این شرایط همچنان کار کنید؟ این امکانات از خیلی‌ها گرفته می‌شود. الان در حق فیلم کوتاه ایران خیلی بی‌انصافی می‌شود. چند فیلمنامه سینمایی نوشتم و بردم و طرف می‌گوید کار اولی هستید؟ ما این فیلمنامه را با کار اولی نمی‌سازیم. می‌گوییم این همه آدم در این مملکت هستند یک فیلم اول در کارنامه خود دارند. همه از یک فیلم اولی شروع کردند. چرا شما با ما شروع نمی‌کنید؟ می‌گویند ریسک این بالا است. دوباره باید سر خانه اول بازگردیم. آقای رضا کمالی از فیلمسازان کوتاه موفق در این مملکت است که یک نسل از خود ما هم جلوتر است. او عمری فیلم کوتاه ساخته و موهایش سفید شده و تازه امسال یک فیلم بلند ساخت. من خیلی خوشحال شدم. این بنده‌خدا هم با هزار سختی یک فیلم بلند ساخته است. او الان نباید فیلم بلند می‌ساخت، باید 15سال پیش می‌ساخت، ولی به او راه ندادند؛ نه سرمایه‌گذار پشت او آمد و نه کسی برای حمایت.

رضا نوروزی گهر/

 سینمای جوان یا بنگاه اقتصادی

از روزی که وارد سینما شدم، چشم‌اندازم انجام کار سینما بود؛ یعنی شما به‌عنوان یک علاقه‌مند هنر، اگر روند معقولی طی شود، همزمان باید شغل و علاقه‌تان یکی شود. در شرایط درست، مدیریت فرهنگی این شرایط را فراهم می‌کند و کسی که مساله‌اش سینماست، باید به خود سینما بپردازد؛ در حالی‌که ما مطلقا چیزی به نام مدیریت فرهنگی نداریم. ما چون چنین چیزی را نداشتیم، طبیعتا کار خیلی سخت می‌شود. چون کسی که مساله او هنر و سینماست، مجبور است سینما را کمرنگ‌تر کند و قدری از وقتش را اختصاص دهد تا برای خود فضای کار بسازد.این شایسته‌سالارانه هم نیست، ابدا نیست. یک‌سری تفکرات به تصمیم‌گیری‌های ما حاکم است مثل قبیله‌گرایی، نداشتن چشم‌اندازهای بزرگ و... اگر چشم‌انداز بزرگ دارید یعنی میهن من، فرهنگ من، کشور من و... طبیعتا آن کسانی که کار می‌کنند به‌عنوان سرمایه فرهنگی دیده می‌شوند. چنین دیدگاهی وجود ندارد. طبیعتا رصدی هم وجود ندارد که بتوانیم سرمایه‌های فرهنگی را حفظ کنیم و اینها منزوی می‌شوند.سینما مساله من است و نمی‌توانم بدون سینما زندگی کنم. من خودم این مساله را مدیریت کردم که به سختی و به خون جگر بود، ولی بسیاری از دوستان بااستعداد من اصلا نیست شدند. دوستان 10نفره‌ای بودیم که با هم کار می‌کردیم و حالا واقعا کسی از بین آنها کار هنر انجام نمی‌دهد. الان شغل آنها چیست؟ یک‌سری شغل‌های نازل غیرمرتبط که وقتی آنها را می‌بینم، افسرده هستند. الان ممکن است بگویند خیلی از این هنرمندان خودشان دوست ندارند ادامه بدهند. مثلا فرد به فیلم کوتاه عادت کرده یا به مستند عادت کرده است. نه، این‌طور نیست. اتفاقا خود من دوست دارم. تمام پس‌اندازم را گذاشتم تا در فاصله سال‌های 96 و 97 فیلم بلند خودم را بسازم. من زمینه فیلم کوتاه را داشتم و آدمی هستم که سال‌هاست در فیلم کوتاه با مشخصه‌هایی که خودشان تعیین کردند کار می‌کند. حالا این آدم از یک‌سری چیزها گذر کرده و می‌گوید به ابزار و کار مسلط است و یک بیننده‌ای دارد و معرفی شده است و او را می‌شناسند. می‌گوید قدم بعدی اضافه کردن به این چیزی است که وجود دارد؛ تولید سرمایه فرهنگی و تولید سرمایه فکری. آن لحظه که این انتخاب را می‌کنید، همه می‌ترسند، چراکه چشم‌انداز مدیریت فرهنگی وجود ندارد. آزمون و خطا را درک نمی‌کنند. کار امثال من هنر و خلق کردن است. من نمی‌خواهم از کسی تقلید کنم. اینها درک نمی‌شود و به‌خاطر خلأ مدیریت فرهنگی است. شما ناگزیر هستید فاصله بگیرید. به خاطر اینکه می‌خواهید کار هنری بکنید، شما سرباز کسی نیستید. می‌خواهید کار هنری بکنید و کار خود را هم بلدید و خودتان را ثابت کرده‌اید، ولی رفتار درستی با شما نمی‌شود. من از اولین فیلم کوتاه خود تهیه‌کننده داشتم، اما یک جایی به خودم نهیب زدم. آخرین قراردادم را که بستم، دیدم مشکل است که دیگر با این وضع کنار بیایم. قراردادم را پس دادم و گفتم این پول را نمی‌خواهم. من خودم تلاش می‌کنم و فیلم خودم را می‌سازم، ولی این راه و رسمش نیست. این پیغام‌ها چون مدیریت فرهنگی نیست، دریافت نمی‌شود. البته من ریسک هم کردم، خیلی‌ها این ریسک را نمی‌کنند، اما این ریسک را برای علاقه‌مندی‌های خود می‌کنیم. برخی ماشین می‌خرند و... ولی من تمام پس‌اندازم را صرف فیلم بلند خود کردم. آن را با شیوه تولیدی که خودم به دست آورده بودم ساختم و کار من هم آماده است. حالا که فیلم را بردم می‌گویم آقای مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی، این فیلم من است و شما این را ببینید، قانونی است و شما باید به من کمک کنید.من کار خودم را انجام داده‌ام و این کار شماست. در پروسه تولید من همه کارها را خودم کردم، چون می‌دانستم اگر بخواهم به شما توضیح بدهم، 10سال طول می‌کشد. خودم کار را انجام دادم، همه با خون جگر بود و درنهایت باز هم می‌گویم آقای مدیر آماده تعامل هستم و خودم را سرمایه فرهنگی می‌دانم، ولی باز هم حمایت نشد. هیچ حمایتی نیست. هنوز به تولید بی‌توجهی می‌شود. مشکل چیست؟ جواب نمی‌دهند. من تصمیم‌گیری را به آنها سپردم، اما حرف هم با شما نمی‌زنند.انجمن سینمای جوان الان بیشتر بنگاه اقتصادی است. آخرین بار حدود یک سال پیش بود دعوت شدم تا کارگاه تجربه‌گرا را تدریس کنم.

اولین کاری که کردم، وقتی طرح درس را دیدم گفتم این طرح درس اشتباه است، ولی تلاش می‌کنم با توجه به آزادی‌هایی که در طرح درس وجود دارد، آن چیزهایی را که درست‌تر است بیان کنم، اما دیدم هدف این نیست. هدف این است که پولی بدهند تا آنجا باز بماند. یعنی قرار نیست مساله‌ای طرح شود و برای همین ادامه ندادم.اگر انجمن شرایط اولیه را به لحاظ شهریه نداشت، یعنی هزینه‌های ثبت‌نامش به اندازه حال حاضر بود، اصلا نمی‌توانستم بروم. اگر جایی نبود که از همه طبقات می‌توانستند به‌راحتی در آن شرکت کنند، من نمی‌توانستم بروم. من از انجمن شروع کردم و آنجا را بهترین جا معرفی کردم که بروند و مسیری را شروع کنند. البته اگر آن شرایط راحت و فضای خوب که پاتوق باحالی باشد، همچنان برقرار باشد؛ پاتوقی که چشم‌اندازها را به شما می‌دهد، نه اینکه الان هست. من موافق هستم که انجمن مستقل باشد و روی پای خودش بایستد، ولی موافق این وضع فعلی نیستم و این روی پای خود ایستادن نیست. این چیز دیگری است. الان یک عده واقعا نمی‌توانند برای آموزش دیدن سینما بروند. قضیه دیگر ونک به بالا است، واقعا برخی مواقع آن ثروت و آن داشته‌ها، برخی دغدغه‌ها را از شما می‌گیرد. مگر چند نفر داریم که خیلی ثروتمند بوده‌اند و دغدغه فرهنگ هم داشته‌اند؟ چنین چیزی کمتر پیش می‌آید. غالبا کسانی که دچار این مسائل هستند، می‌توانند خوب به آنها بپردازند. به همین خاطر با بالا بردن شهریه انجمن و کارهایی از این دست، ما عملا یک منبع فرهنگی را حذف می‌کنیم؛ منبعی که با کف اجتماع مواجه است و مهم‌ترین سیگنال‌ها از آنجا می‌آید. مهم‌ترین چیزها را باید آنجا پیدا کرد.

  هشداری بر زوال سینمای ایران 

سینما را مخاطب می‌سازد و مخاطب را سینما. این نکته بدیهی در فیلمسازی ایران غایب است و به همین دلیل هرچند در این ۷۰ سال که به‌معنای واقعی در ایران فیلمسازی وجود داشت، بسیاری از اوقات نقاط درخشانی به چشم ‌خورده‌اند و افراد یا فیلم‌های شاخصی ظهور کرده‌اند، اما ایران هیچ‌گاه به‌طور کامل دارای صنعت فیلمسازی، چه در شکل دولتی و چه خصوصی نبوده است. به عبارتی سینمای ایران هنوز ساختارمند نشده است. سینمای ساختارمند به نیازهای واقعی مخاطبانش توجه می‌کند و این همان عبارت «سینما را مخاطب می‌سازد» است. اینکه اکثر سالن‌های نمایش فیلم در ایران در مال‌ها و پاساژهای بزرگ مناطق اعیان‌نشین کلانشهرها ساخته شده‌اند، یعنی سینمای ایران با مخاطب واقعی‌اش که مطابق دیگر نقاط جهان طبعا در کف اجتماع یافت می‌شود، دارای یک ارتباط منطقی و واقعی نیست و از طرفی سینمای ایران برای خودش مخاطب‌سازی هم نکرده است؛ یعنی نه به تربیت سلیقه دست زده و نه مخاطبانی را پرورش داده است که توسط ابزارهای مختلف با این سینما آمیخته شده باشند و به آن وفادار بمانند. اینکه سینمای ما را مخاطب ما نساخته و طبق سفارش‌هایی که از کف اجتماع می‌آیند، به تولیداتش جهت نمی‌دهد، غیر از هزار و یک ایراد مختلفی که می‌تواند داشته باشد، حتی با منطق بازار هم همخوان نیست. از طرف دیگر اگر سینمای ما نمی‌تواند مخاطب بسازد، یعنی بخش دولتی در آن به شدت ضعیف عمل کرده است. همه اینها یعنی هنوز در ایران ساختار سینمایی وجود ندارد.

در چنین شرایطی طبیعی است که معیارها برای ورود افراد جدید به عرصه فیلمسازی درست نباشد. در یک ساختار منسجم، هم سیستم آموزشی فعالی وجود دارد و هم معیارهایی مشخص برای گزینش افرادی که اولین فیلم‌ها را می‌سازند هست. در ایران بارها شنیده شده که تهیه‌کننده‌ها از کسانی که می‌خواهند اولین فیلم‌شان را بسازند، می‌پرسند: «خودت چقدر از سرمایه کار را می‌توانی بیاوری؟» این قضیه از چند سال پیش و قبل از به راه افتادن موج ورود پول‌های مشکوک به سینمای ایران وجود داشت و باعث شد وقتی درباره بسیاری از فیلم اولی‌های آن سال‌ها در سینمای ایران اندکی تحقیق به عمل می‌آمد، مشخص شود اکثریت آن کارگردان‌ها متعلق به خانواده‌هایی با تمکن مالی بالا هستند و خودشان بوده‌اند که توانسته‌اند هزینه تولید اولین فیلم و حتی فیلم‌های بعدی را بپردازند. هرچند این فیلم‌ها سرمایه اولیه را بازنمی‌گرداندند. مشخص است که ادامه این روند طی چند سال می‌تواند خمیرمایه سینمای یک کشور را نابود کند. سینما یک لوکوموتیو نیست که هرکس صرفا یاد گرفت دسته‌ها را چطور بکشد و چطور آن را راه بیندازد و نگه دارد، بتواند روی یک ریل مشخص به مقصد برسد. در سینما مثل هر شاخه هنری دیگری، نیاز به خلاقیت و‌انگیزه هست. یعنی فرق می‌کند که چه کسی پشت رل نشسته است و چطور حرکت می‌کند. وقتی معیار انتخاب افراد، نه خلاقیت آنها بلکه چیزهای دیگر ازجمله توان‌شان در پول پرداختن برای فیلمساز شدن باشد، این معیارهای هنری آن کشور است که سقوط خواهند کرد. اگر در هر کشوری عنوان «فیلمساز» یا «کارگردان سینما» خریدنی بشود (که در اینجا متاسفانه تا حدود زیادی شده است)، باید منتظر روزهای زوال سینمای آن کشور بود.

شعارسال، با اندکی اضافات و تلخیص برگرفته از روزنامه فرهیختگان، تاریخ انتشار: 27آذر1398 ، کدخبر: 35311: farhikhtegandaily.com

اخبار مرتبط
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار
پربازدیدترین
پربحث ترین