پایگاه تحلیلی خبری شعار سال

سرویس ویژه نمایندگی لنز و عدسی های عینک ایتالیا در ایران با نام تجاری LTL فعال شد اینجا را ببینید  /  سرویس ویژه بانک پاسارگارد فعال شد / سرویس ویژه شورای انجمنهای علمی ایران را از اینجا ببینید       
کد خبر: ۲۶۷۵۵۵
تاریخ انتشار : ۰۷ فروردين ۱۳۹۹ - ۱۵:۱۰
«وقتی بچه بودم مامانم می‌گفت یه شهاب‌سنگ خورده به ماه و یه تیکه‌اش افتاده رو پشت بوم ما. دیدیم بالا پشت بوممون یه چیزی افتاد رفتیم دیدیم تویی. همش فکر می‌کردم اگه همه اینطوری دنیا اومده باشن که نباید چیزی از ماه مونده باشه. وقتی راهنمایی بودم دوستام یه چیزایی گفتن اولش باورم نمی‌شد بعدا که باور کردم هرکدوم از دوستام که ازم در این مورد می‌پرسیدن با یه قیافه‌ی جدی می‌گفتم اونم هست اما دوتا راه وجود داره یکیش دعاس یکیش هم این.»

 شعارسال «وقتی بچه بودم مامانم می‌گفت یه شهاب‌سنگ خورده به ماه و یه تیکه‌اش افتاده رو پشت بوم ما. دیدیم بالا پشت بوممون یه چیزی افتاد رفتیم دیدیم تویی. همش فکر می‌کردم اگه همه اینطوری دنیا اومده باشن که نباید چیزی از ماه مونده باشه. وقتی راهنمایی بودم دوستام یه چیزایی گفتن اولش باورم نمی‌شد بعدا که باور کردم هرکدوم از دوستام که ازم در این مورد می‌پرسیدن با یه قیافه‌ی جدی می‌گفتم اونم هست اما دوتا راه وجود داره یکیش دعاس یکیش هم این.»
 
این روایت رضا از دوران کودکیش است از زمانی که در مورد اینکه چطور به دنیا آمده از پدر و مادرش سوال کرده و مواجهه‌ی او با امر جنسی در سنین نوجوانی. انصاف نیوز از بیست نفر مختلف در مورد این تصورات و نوع مواجهه‌ی اولیه‌شان با موضوعات جنسی پرسیده است. همینطور عالیه شکربیگی، جامعه‌شناس خانواده و عضو انجمن جامعه‌شناسی ایران در این مورد با انصاف نیوز به گفت‌وگو پرداخته است. در ادامه متن این گزارش را می‌خوانید:

مواجهه با سکسوالیته از روستا تا دانشگاه
 
از بیست نفر مختلف در مورد مواجهه‌ی آنها با امر جنسی و تصور کودکی آنها پرسیدیم جواب‌هایی که بیشتر ناظر به دعا و خواست خدا بود اما سنین نوجوانی و روبه‌رو شدن با واقعیت بیشتر حس عصبانیت را در آنها بیدار کرده بود و آنها بیشتر از کلمات مربوط به خشم یا انزجار استفاده کردند. الناز ۳۰ سال دارد و تجربه‌ی خوبی از مواجهه با موضوعات جنسی در کودکی ندارد او در توضیح این دوره می‌گوید: «مامانم می‌گفت یک کلید وجود داره که توی ناف می‌چرخه و در شکم رو باز می‌کنه.» او در مورد اینکه چطور با واقعیت امر مواجه شده می‌گوید: «خیلی بد متوجه شدم، وقتی راهنمایی بودم یکی از همکلاسی‌هایم چیزهای وحشتناکی تعریف می‌کرد، فکر می‌کنم مریض بود یا خیلی فیلم خشن می‌دید مثلا می‌گفت مردها سینه‌ی زن‌ها را می‌برند. بعد از شنیدن اینها خیلی از پدر و مادرم می‌ترسیدم و حس تنفر پیدا کرده بودم و فاصله‌ام را با آنها زیاد کرده بودم. یک بار هم متوجه رابطه‌ی جنسی بین پدر و مادرم شدم و پدر برای اولین بار به گوش من سیلی زد. این باعث شده هنوز هم از رفتن پشت در اتاق کسی بترسم».
 
هلیا ۲۵ ساله می‌گوید: «فقط به  این فکر می‌کردم که بچه از شکم مادر بیرون میاد دیگه به اینکه چطور به وجود میاد فکر نکرده بودم دوم راهنمایی بودم که متوجه شدم رابطه جنسی چیه و فقط کمی متعجب شدم.» مرضیه هم می‌گوید فکر می‌کرد بچه‌ها را در بیمارستان می‌فروشند و بعد از آشنایی با فرآیند رابطه‌ی جنسی حس بدی نسبت به پدرو مادر خود پیدا کرده بود
 
سیامک ۳۸ سال دارد و موضوع را اینطور به خاطر دارد: «فکر می‌کردم خواست خدا مستقیما باعث می‌شه بچه‌ها به وجود بیان، بعد که فهمیدم حس بدی نداشتم اما فکر می‌کردم به تعداد بچه‌ها رابطه برقرار می‌کنند.» بابک چهل ساله تصور می‌کرد پدرو مادرها با خوردن دارو بچه‌دار می‌شوند.
 
پریا ۲۵ سال دارد و می‌گوید: «منم فکر می‌کردم پدرومادرا دعا می‌کنن، دوم راهنمایی متوجه شدم که اینطور نیست، اول باورم نمی‌شد بعد چندشم می‌شد مثلا به شخصیت‌های دینی فکر می‌‌کردم می‌گفتم خب اونا که کار بد نمی‌کنن، دوست نداشتم اینطوری باشه. اما الان فکر می‌کنم نسبت به اون سالا کامل‌تر شدم، فکر می‌کنم بعدش بود که عاشق هم شدم.»
 
شیما ۳۶ سال دارد می‌گوید: «من به این فکر نمی‌کردم که چطوری به وجود میان فقط فکر می‌کردم که مامانم رو می‌بُرن من بیرون میام. راهنمایی بودم و فهمیدم اصل ماجرا چیه. حسم نسبت به پدر و مادرم تغییری نکرد اما از ازدواج خیلی ترسیدم. یه چیزی داشتم می‌شنیدم که قبلش هیچی ازش نمی‌دونستم، اون موقع نه اینترنت بود نه ماهواره ولی بعدها که بزرگتر شدم و حسایی مثل عاشق شدن رو تجربه کردم دیدم اصلا ترسناک نیست. فکر می‌کنم اون لحظه حسم مثل کسی می‌موند که از یه دنیا رفته به یه دنیای جدیدتر که هیچی ازش نمی‌دونه خب مسلما با ترس همراهه.»
 
مریم ۳۷ ساله و متولد دهه‌ی شصت است و تعریف می‌کند: «وقتی دو نفر قبل از ازدواج می‌رفتن آزمایشگاه و ناراحت برمی‌گشتن فکر می‌کردم دو نفرهایی توی جهان وجود دارن که اگه باهم زندگی کنن می‌میرن و همیشه ناراحتشون بودم. در مورد بچه هم فکر می‌کردم با همون دعاس. وقتی تو دبیرستان فهمیدم هم واسم جالب بود و فکر کردم که چرا از اول بهم نگفتن اگه می‌گفتن حتما می‌پذیرفتم.»
 
نازنین ۲۴ سال دارد و تصورات کودکیش را اینطور به یاد دارد: «مامانم بهم گفته بود آسمون باز شد و یه نوری تابید و تو اومدی پایین. ما هم با همسایه‌ها جنگ کردیم و تو رو آوردیم خونه منم باور کرده بودم و حتی به این فکر می‌کردم یعنی اگه همسایه‌ها برده بودن من شبیه اونا بودم؟ راهنمایی متوجه شدم که رابطه جنسی چیه و نوزادا چطور دنیا میان حسم بد نبود ولی کنجکاو شده بودم و دوست داشتم بیشتر بدونم یا حتی تجربه‌اش کنم.»
 
علی ۱۹ ساله در این مورد می‌گوید: «فکر می‌کردم هر زنی شوهر داره دعا می‌کنه خدا یه بچه میذاره تو شکمش. فکر می‌کردم خدا دعای مجردا رو نمی‌شنوه چون می‌دونه بچه به پدر نیاز داره. وقتی راهنمایی بودم و از طریق دوستام فهمیدم ماجرا چیه به پدر و مادرم فکر می‌کردم. می‌گفتم نه بابای من همچین آدمی نیست.»
 
اکبر مردی ۶۴ ساله است که به خوبی دوران کودکیش را به خاطر دارد و تعریف می‌کند: «اون موقع که پدر مادرای ما این چیزا حالیشون نبود که چیزی به ما بگن. از اولم من این دنیا اومدن زیاد دیدم ما ۱۴ تا بچه بودیم که ۷ تاشون مردن و ۷ تا موندیم. ۵ تا پسر، ۲ تا دختر. همش هم می‌دیدم دکتر می‌رن. فهمیدم دیگه یه چی مربوط به دکتر و ایناس و کلاغا نمیارنش ۸، ۹ ساله‌ام بود خودم فهمیدم ماجرا چیه. حسم هم اصلا بد نبود.»
 
فاطمه ۲۳ ساله می‌گوید وقتی برای اولین بار در این مورد شنیده سعی در انکار موضوع داشته و توضیح می‌دهد: «بچه که بودم اصلا فکر نمی‌کردم به این موضوع اما کلا یه ذره ساده بودم اوایل ابتدایی، هر چرت و پرتی دوستام در مورد جن و ارواح خبیث می‌گفتن باور می‌کردم. بعد یه مدت اونقد کابوس دیدم و ترسیدم و بهم گفتن باور نکن که از اون ور بوم افتادم هرچیز عجیبی می‌شنیدم باور نمی‌کردم. چهارم پنجم ابتدایی بودم که دوستم یه چیزایی بهم گفت باور نمی‌کردم، بعدش حس کردم نارو خوردم. خیلی ناراحت بودم از وجود چنین واقعیتی.»
 
سارا ۲۶ ساله که در یک خانواده‌ی مرفه و مذهبی زندگی کرده، اینطور که می‌گوید مواجهه‌اش خیلی دیر و سال دوم دانشگاه بوده است: «من هیچ ایده‌ای نداشتم تا هشت سالگی که عمم بچه‌اش رو به دنیا آورد و بعدش فکر کردم از شکم میاد بچه، شاید باورت نشه که تا سال دوم دانشگاه من نمی‌دونستم ماجرا چیه، یه درسی داشتیم به اسم حقوق خانواده که اونجا با جزییات فهمیدم. سرکلاس همش حالت تهوع داشتم حتی روز امتحانش حالم بد شد. هنوز نمی‌تونم با یه مرد ارتباط برقرار کنم و همیشه با دافعه برخورد می‌کنم و این خیلی ذهنم رو مشغول کرده، الان سعی می‌کنم با پسرای دانشگاه حرف بزنم اما خیلی موفق نبودم.»
 
محمدرضا ۳۱ ساله با خنده می‌گوید: «ما بچه مومن بودیم، فکر می‌کردیم دعا می‌کنن خدا بچه می‌ده. فکر می‌کنم چهارم، پنجم دبستان بودم که فهمیدم اصل قضیه چیه. اون موقع اینترنت نبود دیر به روشنایی می‎رسیدیم. نسبت به امروزیا دیره. امروز از بدو تولد می‌دونن نمی‌فهمم چجوری و از کجا؟»
 
سمانه هم تصورش همان دعا بوده و در سال‌های راهنمایی با رابطه جنسی آشنا شده می‌گوید: «من شوکه شده بودم دوستم یه چیزای دیگه هم گفته بود مثل همون رسم دستمال خونی. اینکه یه روز باید خودمم انجامش بدم حالمو بد می‌کرد.»
 
مهرنوش ۲۰ ساله به تازگی جلسات مشاوره و روانشناسی را به خاطر مشکلی که در رابطه با ارتباط جنسی داشته پشت سرگذاشته می‌گوید: «من یک چیزهایی از دوستام شنیدم که اشتباه بود، شاید تو کتاب دیده بودن یا تو فیلم اما اشتباه بود. به مادرم که گفتم گفت یه مهری از دل مرد میره تو دل زن و بچه به وجود میاد. یه بخشی از واقعیت رو گفت اما تاکید کرد که نباید هیچکس اینو بدونه. تو ذهن من این یه کار زشت و قایمکی بود از پدر و مادرم و هرکی که می‌دونستم متاهله متنفر شدم. بعدها هم خیلی مشکل برام به وجود اومد چون ذهنیتم همین بود.»
 
آرمان مردی ۴۲ ساله است می‌گوید: «من فکر می‌کردم دعا می‌کنن. همیشه می‌گفتم بابا چی کاره بوده مامان تنهایی دعا می‌کرد. حس خاصی هم نداشتم تعجب کردم چرا قایم کردن.»
 
ماجرا اما در روستا شکل دیگری به خودش می‌گیرد مواجهه‌ی زود، عینی و بی‌واسطه. روح‌الله ۳۰ ساله است می‌گوید: «بچه که بودم فرصت فکر کردن نداشتم یا کتک می‌خوردم یا سر زمین بودم اما تو راهنمایی فکر می‌کردم یه ژن از زن با یه ژن از مرد تو هوا قاطی می‌شن یه چیزایی در مورد ژن تو دایره المعارف خونده بودم. یعنی فکر می‌کردم مثل مارماهی هستن. دبیرستان بودم با نگاه کردن حیوونا متوجه شدم از چه قراره. بابام یه دوستی داشت که معلم اخراجی بود اونم یه چیزایی بهم توضیح داد. تو کتاب‌های ادبیات کلاسیک هم می‍‌شد یه چیزایی پیدا کرد مثل خسرو و شیرین و اونارو هم می‌خوندم اما درکل چیزی که به نظرم از آموزش جنسی مهم‌تره آموزش ارتباط اجتماعی دو جنسه.»
 
صادق مرد ۳۹ ساله‌ای است که در روستا رشد کرده او ماجرای خود را اینطور روایت میکند: «من شخصاً زمان‌های خیلی دور یادم نیست. اما از ۴ یا ۵ سالگی مجبور بودم کار کنم، گوسفند داشتیم. گاه‌بی‌گاه، حرکات نامعقولی ازشون می‌دیدم به‌هرحال؛  وقتی چندبار از این چیزها پرسیدم، پاسخ روشنی نگرفتم و اما متوجه شدم داستان چیه. بعد فهمیدم آدم‌ها هم ازین طریق به‌وجود میان.
 
اما اینو دقیقاً یادمه که سوم ابتدایی هم وقتی واقعیت رو با دوستان مطرح می‌کردم، ازم می‌پرسیدن یعنی فکر می‌کنی شخصیت‌های دینی هم این‌طور به‌وجود اومدن؟ اونجا بود که شک می‌کردم در عقایدم. حتی هنوز هم شک دارم چون نمی‌تونم بپذیرم همه اون کار زشت و کثیف رو انجام می‌دن برای بچه‌دار شدن  متأسفانه روی شخصیت‌مون اثر گذاشته این موضوع.  من خب چون خیلی مذهبی بودم، رابطه‌ی جنسی حالت پلید و رمزآلود خودش رو حفظ کرده برام همچنان.
 
من اصلاً تا اوایل بلوغ تصور نمی‌کردم می‌شه با زن هم رابطه جنسی داشت! فکر می‌کردم فقط بین مردهاست. چون خیلی رایج بود. به خصوص توی خوابگاه راهنمایی و دبیرستان به‌ شدت صحبت‌هاش مطرح بود و می‌شنیدیم. ما کاملاً آگاه بودیم، اما کلاً تصوری از باور و واقعیت فیزیکی دخترها نداشتیم. البته الان دیگه این‌طور نیست بچه‌ها از بچگی با جنس مخالف ارتباط دارن. زمان ما کلاً تفکیک بودیم. به‌صورت صد درصد. حتی توی فامیل و جامعه و محیط و همه جا.
 
وقتی تهرانی‌ها می‌اومدن روستامون، کاملاً متوجه بودیم که چقدر نسبت به این مسائل عقب هستند. ما می‌دونستیم داستان چیه اما اونا خیلی کم می‌دونستن. به تعبیر خانواده‌ها، ما بی‌تربیت‌تر بودیم. اما فکر می‌کنم علتش ارتباط با گوسفند و گاو و الاغ و این تجربه‌های عینی بود که زود می‌فهمیدیم. این باعث شد توی روابط عاطفی و جنسی با جنس مخالف ناموفق باشیم مثلاً از ۱۵ نفر دوست هم‌ سن من توی روستا، می‌دونم نصفشون تا همین الان هم تجربه نکردن اما توی دوستان شهری‌ام، خیلی خیلی کم چنین موردی رو دیدم فکر می‌کنم علتش اینه که زود مواجه شدیم این موضوع از بچگی حالت پلیدی و رمزآلود ایجاد می‌کنه و روی شخصیتمون اثر می‌ذاره. البته یه این موضوع خیلی زیاد فکر کردم. برای همین می‌تونم اینقدر راحت صحبت کنم از ریشه‌هاش وگرنه شناخت ریشه‌هاش راحت نیست. چون همیشه برام سؤال بود که چرا «ما»، روابطی به موفقی «شهری‌»ها در بحث ارتباط با جنس مخالف نداریم.»
 

شکربیگی: مدعی نباشیم که نیازمند هیچکس نیستیم
 
عالیه شکربیگی، جامعه‌شناس در این مورد گفت: «مواجهه با امر جنسی به مثابه‌ی امری که تابو است، در جامعه‌ی ما چه از طرف سنت، چه از طرف نظام آموزشی و چه از طرف خانواده اساسا نادیده گرفته شده و تعلیم داده نمی‌شود و بچه‌ها را به حال خود رها کردند البته ممکن است در خانواده‌های مختلف با ایدوئولوژی‌های مختلف برخوردهای مختلفی با این موضوع صورت بگیرد اما اگر بخواهیم در یک نگاه این مسئله را تحلیل کنیم به نظر می‌رسد که امر جنسی نتوانسته در چرخه‌ی آموزش چه از طرف خانواده و چه از طرف نظام آموزشی و چه طرف سنت یا حتی در امر جامعه‌پذیری قرار بگیرد.
 
هرجا که موضوع امر جنسی مطرح بوده مدام تکرار شده که اصلا وارد این حیطه نشوید و نباید در مورد آن صحبت شود و سنت با کلماتی مثل این جزو عوامل بازدارنده‌ی امر جنسی بوده است.»
 
او در مورد این کلیشه که در طبقات ضعیف‌تر جامعه این دست از آموزش‌ها کمتر داده می‌شود گفت :«این مسئله در خانواده‌ها در طبقات مختلف یک امر نسبی است. ما هیچوقت نمی‌توانیم بگوییم که طبقات بالا و پولدار جامعه بیشتر به این مسئله پرداخته و طبقه‌ی پایین جامعه کمتر. گاهی می‌بینیم حتی در خانواده‌هایی که مذهبی هستند پرداخت به مسائل جنسی هم وجود دارد.
 
بسته به اینکه خانواده‌ها و افراد در چه گونه‌ای از خانواده مثل خانواده‌ی سنتی، درحال گذار، مدرن، پست مدرن یا ایرانی اسلامی قرار بگیرد نوع نگرش آنها و ایدوئولوژیِ آنها نسبت به امر جنسی متفاوت است و در پرداخت به این مسئله ما نمی‌توانیم جکم قطعی صادر کنیم و یک قضاوت کلی و ارزشی کنیم بلکه فقط می‌توانیم بگوییم به این مسئله در گونه‌های مختلف خانواده پرداخته شده اما برای پرداخت به میزان آن باید در بستر پژوهش قرار بگیریم که چقدر خانواده‌ها به این موضوع می‌پردازند و در کدام گونه‌ی خانواده با کدام نگرش پرداختن به امر جنسی بازتر یا بسته‌تر است.»
 
او در نهایت افزود: «آموزش جنسی در جامعه‌ی ما ممنوع است. موانع بازدارنده‌ای در این زمینه وجود دارد که پرداختن به مسائل جنسی هنوز تابو است و عده‌ای معتقدند نه تنها در کودکی بلکه افراد در نوجوانی و جوانی هم نباید از آن چیزی بدانند که چه می‌گذرد و افراد نسبت به اعضای بدن خود چطور باید برخورد کنند.
 
خانواده‌ها و نهادها باهم در یک دوگانگی به سر می‌برند؛ ممکن است خانواده یک سری آموزش بدهد اما در عین حال به فرزندش هم بسپارد که اینها باید پیش خودت بماند و به کسی نگو. وقتی این فرد وارد مدرسه یا دانشگاه یا به طور کلی جامعه می‌شود ممکن است اینها را در ناخودآگاه خود نگه دارد.
 
دو نهاد حمایتی و تربیتی خانواده و نظام آموزشی است، اینها باید افراد را نسبت به این مسائل آشنا کنند. در کشورهای پیشرفته بچه‌ها را به کارگاه‌هایی می‌برند و به صورت عملی با این مسائل آشنا می‌کنند. خب کمی به تجربه‌های کشورهای توسعه یافته توجه کنند نه اینکه مدعی باشند که ما همه چیز بلدیم و نیازمند هیچ کس و هیچ کشوری هم نیستیم. اصل موضوع این است که باید آن موانع برداشته شود.»
 

شعار سال،با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته  از پایگاه خبری تحلیلی   انصاف نیوز  ،تاریخ انتشار:  6 فروردین    1399،کدخبر:      223698،www.ensafnews.com
اخبار مرتبط
خواندنیها و دانستنیها
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار
پربازدیدترین
پربحث ترین