
شعارسال: در شرایط بحرانی، سطوح تحولات متفاوت است؛ گاه فجایع «طبیعی» هستند و گاهی «اجتماعی»؛ اما اغلب فجایع در هر دو سطح اتفاق میافتند و در واقع از یک سطح به سطح دیگر هم سرایت میکنند؛ به عنوان مثال بیماریهای اپیدمی، ضمن اینکه یک ریشه طبیعی دارند، از طریق فرهنگ و نوع روابط اجتماعی در یک جامعه بسط و گسترش پیدا میکنند،
قحطیها که علیرغم داشتن جنبههای طبیعی، ابعاد اجتماعی نیز پیدا خواهند کرد. بنابراین، فجایع در بردارنده یک «بعد طبیعی» و یک «بعد اجتماعی» هستند و وقتی رخ میدهند بطور معمول اشکالی از تأثیرات را پدید میآورند.
اما اینکه این تأثیرات و تحولات در چه سطحی باشد به نوع فاجعه باز میگردد و اینکه در تداوم فاجعه چه اتفاقی رخ میدهد؟ واقعیت این است که هر قدر فاجعهها تداوم بیشتری داشته باشند، تأثیرات ماندگارتر و جدی تری خواهند داشت. اما اینکه در کدام بخش «فرهنگ» و «جامعه» تأثیرشان را میگذارند، موضوع متفاوت است. بطور معمول فاجعههایی همچون بیماریهای همهگیر در سطح فکری و فرهنگی تأثیر جدی میگذارند و تغییرات و تحولات جدیدی را ایجاد میکنند. اغلب در جریان وقوع فجایع، در برخی از افکار دینی و اعتقادی فرسایشی رخ خواهد داد؛ البته این اظهارنظر بیشتر در سطح اندیشگی طرح میشود و برای بررسی و راستیآزمایی آن به کارهای تجربی بیشتری نیاز است.
باورهای دینی را به نوعی میتوان به سه دسته «باورهای آزمونناپذیر»، «باورهای آزمونپذیر» و «باورهای آزمونگریز» تقسیم کرد. اکثر، باورهای دینی در تمام دنیا «آزمونناپذیر» هستند؛ یعنی در این دنیا نمیتوان آنها را مورد آزمون قرار داد؛ اینگونه باورها اغلب در زمان فجایع در جایگاه خود باقی میمانند.
یک دسته از باورهای دینی آزمونپذیر هستند، به عنوان مثال باوری که میگوید: «دینداران، افراد سعادتمندتری هستند» میتوان این گزاره را از رهگذر تحقیقات روانشناسی به آزمون گذاشت؛ به این شیوه که نخست، تعریف مشخصی از سعادتمندی ارائه کنیم و در ادامه گزاره «دینداران، افراد سعادتمندتری هستند» را به آزمون بگذاریم.
اما برخی باورهای دینی، آزمونگریز هستند؛ یعنی هر قدر که بکوشیم آنها را آزمون کنیم نتایج به گونهای تفسیر میشود که در عمل نمیتوان آنها را به آزمون گذاشت.
2. البته بحث ما در این نوشتار، بیشتر از منظر اندیشه و ناظر به تغییر الگوهای رفتاری و سبک زندگی در جهان پساکرونا است. به نظر میرسد که اولا، آگاهی مردم نسبت به امور بهداشتی افزایش پیدا کرده است و از آنجا که موضوع (شیوع ویروس کرونا) دامنهدار بوده و تداوم دارد، در بخشی از مردم تغییر رفتاری را در الگوهای پزشکی و بهداشتی ایجاد خواهد کرد.
سطح دیگری از تغییرات که مورد انتظار است، به مسائل اقتصادی مردم برمیگردد، امروزه به دلیل شیوع ویروس کرونا بسیاری از کسب و کارها دچار مشکل شده است، از این رو، دنیای مجازی و دنیای الکترونیک جدیتر گرفته شده و بخشی از کسب و کارها از آن طریق دنبال میشود. این درهم تنیدگی عرصه «کسب و کار» با «دنیای مجازی» باعث میشود تا در جهان پساکرونا بخشی از کسب و کارها در این فضا دنبال شود.
سوم، از نظر تمدنی، جوامعی که در حوزه تکنولوژیک فعالیت میکنند، گرایشی به سمت رویکردهای ضد ویروسی پیدا خواهند کرد و روابط بینالملل به سمت و سویی پیش خواهد رفت که بتواند تمدن فردا را در برابر اینگونه خطرات ایمن کند.
نکته چهارم، تأثیر کرونا بر حوزههای محیطزیستی است. به دنبال وقوع ویروس کرونا، محیطزیست در چشم همه برجستهتر شد. این آگاهی به شکل گستردهای در ذهنیت جمعی جامعه ایجاد شده که ما با زمین رفتار درستی انجام ندادهایم و به آن آسیب زدهایم در حالی که باید زمین را پاس بداریم. این آگاهی به شکل وسیعی در میان مردم گسترش یافت و این سطح از آگاهی تا حدی منجر به تغییرات رفتاری در نوع مواجهه با محیطزیست خواهد شد.
پنجم، برعکس اظهارنظرهایی که در مورد تقویت مرزهای ملی در جهان پساکرونا صورت میگیرد، معتقدم، دنیای جهانی شده به عقب برنمیگردد. در واقع، خود نفس پدیده کرونا نشان میدهد که ما چقدر به همدیگر پیوسته هستیم و سرنوشت آدمها در جای جای کره زمین با هم گره خورده است. یک ویروس به تنهایی، اکثر کشورهای دنیا را درگیر کرده و این خود نشان میدهد که ما مناطق جدا افتاده در جهان نداریم. بر این اساس، ضرورت «همگرایی جهانی» بیش از پیش باید فهم شود و بیشک، دولتهایی همچون آمریکا در آینده به موضوع «همگرایی جهانی» بیشتر توجه خواهند کرد و به پروتکلهای جهانی میپیوندند و حتی ممکن است بعضی از سازمانهای جهانی مثل «سازمان بهداشت جهانی» اختیارات بیشتری را برای مداخله در اینگونه مواقع (شیوع بیماریهای همهگیر) خواستار شوند. از این رو، معتقدم، ضرورت پیوسته بودن جهان به دنبال شیوع کرونا بیش از گذشته تقویت و فهمیده شده است.
3. اما فارغ از اثرات کرونا بر الگوهای زیستی و رفتاری باید پرسید که چگونه میتوان آمادگی لازم برای مواجهه با بحرانهایی همچون شیوع بیماریهای همهگیر را در جامعه ایجاد کرد و علوماجتماعی و جامعهشناسی در ایجاد این آمادگی چه مسئولیتی برعهده دارد؟
واقعیت این است که یکی از موانع اهالی علوماجتماعی برای اندیشیدن به مسائل جامعه وجود ممیزی است. از این رو، شاید یکی از دلایل فقر نظریهپردازی در حوزههای انضمامی در جامعه ما وجود چنین موانعی باشد که باعث میشود تا آراء متفکران در عرصههای علومانسانی و علوماجتماعی به سهولت به جامعه تزریق نشود.
فارغ از این بحث «فقیر بودن تاریخ اجتماعی در ایران» از دیگر موانع اهالی علوماجتماعی برای اندیشیدن به مسائل مبتلاءبه جامعه است تاریخی که در ایران نوشته شده، تاریخ حاکمان و پادشاهان بوده و ما از نگارش بسیاری از فجایع کشور در تاریخمان غافل بودهایم. این در حالی است که ایران همواره یک سرزمین فاجعهخیز بوده است و در بحثی تحت عنوان «ایران سرزمین فاجعه؛ جستوجوی نجات» بیان کردهام که ما ۲۰ نوع فاجعه طبیعی را در ایران تجربه کردهایم و باز تجربه خواهیم کرد. اما به رغم این، از داشتن منابعی که به ما بگوید در این فاجعهها بر مردم چه گذشت، محرومیم.
در نتیجه ما داستان زندگی مردم را در طول صد سال پیش در اختیار نداریم و هر قدر به عقبتر میرویم، دادههای تاریخی کمتر و فقیرتر میشوند. این در حالی است که پژوهشگر غربی به جزئیترین دادهها دسترسی دارد. از جمله اینکه در یک روز مشخص و در یک سال معین چه میزان از یک محصول کشاورزی مورد استفاده مردم قرار گرفته است. وجود چنین دادههایی دست محقق و مورخ غربی را باز میگذارد تا بتواند راجع به جامعهاش بیاندیشد و در مورد آن صحبت کند.
از این بحث میخواهم نتیجه بگیرم که دست محقق، مورخ و جامعهشناس برای بحث در خصوص فجایع واقع شده در ایران بسته است و ما مادامی میتوانیم از رهگذر علوماجتماعی و علومانسانی، در مردم برای مواجهه با فجایع، آمادگی ایجاد کنیم که به آنان آزادی عمل بیشتری در ارائه افکار و دسترسی به اطلاعات بدهیم.
*دکتر حسن محدثی جامعهشناس و استاد دانشگاه
شعارسال،با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از سایت جستار ،تاریخ انتشار: 30 اردیبهشت 1399،کدخبر: -،www.jostarha.com