شعار سال: عشق از ازل است و تا ابد خواهد بود جوینده عشق بیعدد خواهد بود
فردا که قیامت آشکار گردد هرکس که نه عاشق است رد خواهد بود
واقعه شگفتانگیز دیدار مولانا و شمس و پیامدهای اعجاب انگیز آن، بیانگر غوغای دو روش در شناخت است. در ساحت این دیدار با دو مولانا روبهرو هستیم: «مولانای اوّل» و «مولانای دوّم».
«مولانای اوّل»؛ خطیب و دانشمندی معتبر در شهر قونیه قبل از دیدار با حضرت شمس است که تحت تأثیر و تعلیم پدر بزرگوار خویش معروف به بهاءِولد (سلطان العلما) به معارف اسلامی و جنبههای ظاهری و معنوی دین علاقهمند است و علاوه بر فراگیری علوم مذهبی در مدارس دینی، عرفان را نیز در محضر سیدبرهانالدین محقق ترمذی تلمذ کرده و چنانکه از کتاب ارزشمند «مجالس سبعه» او برمیآید؛ دانشمند عارفی است که مجالس وعظ و خطابه معتبر دارد. سیّدبرهانالدین محقّق ترمذی شاگردِ بهاءِولد؛ پدر حضرت مولانا و نخستین مرشد مولانا بود که او را به وادی طریقت رهنمون شد. سیّدبرهانالدین به قصد دیدار با مرشد خویش بهاءِ ولد سفر کرد؛ اما زمانی به قونیه رسید که استاد به دیار باقی شتافته بود. از این رو به حضرت مولانا فرمود: «در باطن من علومی است که از پدرت به من رسیده است. این معانی را از من بیاموز تا خلف صدق پدر شوی.» مولانا به دستور سیّد به ریاضت پرداخت و مدت نُه سال با او همنشین بود تا سیّدبرهانالدین نیز رحلت فرمود.
«مولانای دوم» زاییده ملاقات با حضرت شمسالدین تبریزی، قله بلند عرفان اسلامی است. چنانچه دیدار مولانای بزرگ با حضرت شمس صورت نمیگرفت؛ او نیز همچون هزاران دانشمند دیگر تنها چندین سطر در کتب تخصصی تاریخ را به خود اختصاص میداد. مولانای دوم است که اینک شُهره خاصّ و عامِّ جهان است و شرق و غرب عالم، شاهد او به سان درخششی شکوهمند در سیاهی برهوت مدرنیتهاند. چنانکه در سال۲۰۰۱ بیش از ۵۰۰هزار نسخه از «گزیده کوتاه اشعار مولوی» ترجمه کولمن بارکس در آمریکا به فروش رفت.
حضرت جلالالدین محمد مولوی در ۳۷سالگی به توفیق زیارت حضرت شمس نائل آمد. مولانای بزرگ حال خویش را پس از زیارت حضرت شمس اینچنین به تصویر میکشد:
زاهد بودم ترانه گویم کردی
سرحلقه بزم و باده جویم کردی
سجّاده نشین با وقاری بودم
بازیچه کودکان کویم کردی
حضرت شمس چنان حضرت مولانا را متحول فرمود که درس و وعظ را به کناری نهاد و به ساحتِ بسی والاتر از معرفت عروج کرد و پس از آن تجربیات عرفانی خویش را به زبان هنری در قالب مثنوی و حکایت در «مثنوی معنوی» و در قالب غزل در «کلیات شمس تبریزی» بیان فرمود.
زندگی حضرت شمس برخلاف زندگانی حضرت مولانا، رمزآلود است. ظهور و غیبتش نیز همچون سخنان گهربارش، رازی بزرگ و ناشناخته است. براساس اسناد موجود میتوان گفت حضرت شمس؛ عارفی جهاندیده و فرمانده سپاه نور است وَ مأموریت الهی او کشف و شکار سرداران لشکر نورالانور است. او «خط سوّم» است که تنها خداوند متعال بر عظمت او داناست. او خود میفرماید: «چنانکه آن خطاط سه گونه خط نوشتی: یکی را او خواندی، لاغیر … یکی را هم او خواندی، هم غیر او... یکی را نَه او خواندی، نَه غیر او. آن خط سوم منم که سخن گویم. نَه من دانم، نَه غیر من». حضرت شمس در باره حقیقت وجود و هویت اصلی خود میفرماید: «راست نتوانم گفتن؛ که من راستی آغاز کردم، مرا بیرون کردند».
حضرت شمس با دمیدن نور ولایت خویش در قلب مستعد حضرت مولانا، با مشتعل نمودن شعله عشق در نهادش؛ او را با ساحتی از معرفت مأنوس فرمود که دستیابی به آن از طریق علوم تحصّلی محال است. این نوع معرفت، علم شهودی به حقیقت هستی است که به مدد نور ولایت «ولی» در سالک و همت و مجاهده سالک؛ در قلب سلیم پدیدار میشود. معرفت شهودی که حضرت شمس به مولانا عطا نمود، از جنس سیر حُبّی به سوی حضرت محبوب بود؛ سرعت سِیر در این روش به نسبت روش فقر و زهد، بسی والاتر است.
سالکی که چشم دلش از طریق عشق گشوده شده؛ جهان را سراپا تجلیات جمال بینظیر حضرت محبوب میبیند. عشق به انسان و خدمت به مردم فارع از دین و ملیت؛ نشانه عشق به خداست، زیرا بر اساس فرموده پیامبر اسلام محمدرسولالله ؟ص؟ مردم؛ کسان خداوندند. «النّاس کلّهم عیال الله فأحبّهم إلیه أنفعهم لعیاله».(نهج الفصاحه، حدیث۳۱۵۰): مردم همگی کسان خدایند و محبوبتر از همه پیش خدا؛ کسی است که برای کسان او سودمندتر باشد.
سالک پس از سیر الیالله؛ هر روز با عروج فیالله، دَم به دَم به فضلالهی، ساحتهای پنهان هستی را کشف کرده، حجابهای نوری را به کناری زده؛ دَم به دَم از شراب عشق حضرت محبوب مینوشد. این شراب که مستی ابدی میآورد؛ او را شیدا کرده، در معرفت محبوب به حیرت استعلایی دست مییابد که مافوق حیرت دانشمندان است. آنچه مولانای بزرگ را ناب و خالص نمود؛ اعطای نور ولایت و اتصال به مکتب عشق و شیدایی توسط حضرت شمس بود که با خواندن کتاب و تلمذ نزد اساتید علوم ظاهری حاصل نشد. پس از آن جنس معرفت حضرت مولوی، شهودی گشت و مراتب فتوحات ربانی بر قلب او وارد گردید که در مثتوی معنوی و دیوان شمس تبریزی مشهود است.
حضرت مولانا تجربه مستی عرفانی و معرفت آن را چنین توصیف میکند:
چنان مستم چنان مستم من امروز
که از چنبر برون جستم من امروز
چنان چیزی که در خاطر نیابد
چنانستم چنانستم من امروز
به جان با آسمان عشق رفتم
به صورت گر در این پستم من امروز
گرفتم گوش عقل و گفتم ای عقل
برون رو کز تو وارستم من امروز
بشوی ای عقل دست خویش از من
که در مجنون بپیوستم من امروز
به دستم داد آن یوسف ترنجی
که هر دو دست خود خستم من امروز
چنانم کرد آن ابریق پُر می
که چندین خنب بشکستم من امروز
نمیدانم کجایم لیک فرخ مقامی
کاندر و هستم من امروز
بیامد بر درم اقبال نازان ز مستی
در بر او بستم من امروز
چو واگشت او پی او میدویدم
دمی از پای ننشستم من امروز
چو نحن اقربم معلوم آمد
دگر خود را بنپرستم من امروز
مبند آن زلف شمسالدین تبریز
که چون ماهی در این شستم من امروز
(جلال الدین محمد مولوی، دیوان شمس، غزل۱۱۸۵)
برخی ادعا کردهاند حضرت شمس بهرهای از دانش نداشته، اما نوشتار او در کتاب گرانسنگ «مقالات شمس» بهترین گواه بر دانش عمیق و گسترده او در ادبیات، تفسیر قرآن حکیم و عرفان است. حتی حضرت مولانا با چنان مرتبه والا، هنوز تا وصال به قله بلند معرفت حضرت شمس فاصله دارد. اگر حاسدان و علمای ظاهری مانع اقامت بیشتر حضرت شمس نزد حضرت مولانا نشده بودند، اینک جهان شکل دیگری داشت؛ لیکن حضرت شمس پس از ظهوری کوتاه، مجدداً در غیبت رفت؛ تا چه زمانی اراده الهی اجازه ظهور مجدد به او عطا فرماید. البته حضرت شمس الدین تبریزی همچنان دستگیر تشنگان حقیقت است و بر اهل دل ظهور میکند؛ چنانکه حضرت خضر زنده و دستگیر در راهماندگان است. داستان مولانا و حضرت شمس همچون داستان حضرت موسی و خضر ؟ع؟ است؛ سرشار از شگفتی، تأویل، معرفت و عبرت.
شعار سال با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از صبح نو، تاریخ انتشار خبر: 8 مهر 1399، کد خبر: 41870، www.sobhe-no.ir