شعار سال:همه ما میخواهیم خوشبخت باشیم، این گزاره چنان مقبول همگان است که تکرارش بیهوده به نظر میرسد و شنیدنش نیز تقریبا آزاردهنده است، زیرا همه آن را میدانند و تصدیقش میکنند. ما شاید لزوما ندانیم چگونه میتوان به خوشبختی دست یافت، اما بی تردید همه آن را میخواهیم و این یک واقعیت عام و انکارناپذیر است. نمیتوان شماری قابل توجه از افرادی را یافت که افسرده و ناخوشبخت باشند و بگویند: “من خیلی دلم میخواهد بدبخت باشم اما متاسفانه نمیتوانم.”، این یک عبارت خودمتناقض است، یک عبارت پوچ و بی معناست. اگر هم منطقا یعنی بنا به منطق صوری خودمتناقض نباشد قطعا بنا به منطق عرفی واجد یک تناقض درونی است و خلاصه با عقل سلیم سازگار نیست. از دو حال خارج نیست: یا شخصی که این جمله را میگوید خوشبخت است پس بدبخت نیست در حالیکه مفروض ما آن است که گویندۀ جمله بدبخت باشد زیرا آنچه را که میخواهد و آرزو میکند ندارد و نمیتواند داشته باشد؛ یا آنکه بدبخت است پس معنا ندارد آرزوی بدبختی کند چون بالفعل بدبخت است و هم اینک نیز همانست که آرزوی شدنش را دارد. بنابرین میتوان گفت ما بالخصوص در جستجوی خوشبختی هستیم، آنچه در پی آنیم و به دنبالش میگردیم خوشبختی است، چون به دست آوردنش سخت تر است از به دست آوردن هر چیز دیگر، در حالی که برای بدبخت شدن نیازی به جستجو و تلاش و پیگیری نیست و کافی است کمی صبر کنیم و سپس بدبختی خودش به تنهایی از راه میرسد. اما پرسش اصلی در اینجا اینست که معلوم کنیم چگونه میتوان خوشبخت بود و به خوشبختی رسید؟ کجا باید آن را جستجو کرد؟ با چه وسیله و واسطهای میتوان به آن دست یافت؟
گاه با افرادی روبرو میشویم که یکسر و مدام خوشبخت و شادند چرا که دائما در مستی به سر میبرند؛ فارغ البال از هر هست و نیست عالمند و بنابرین شاد و سرخوشند. گاه نیز با افرادی روبرو میشویم که آنها نیز بسیار شاد و خوشبختند اما شادی آنان از آنروست که نمیخواهند هیچیک از حقایق و واقعیاتی را بدانند که ملایم طبعشان نیست و نمیتوانند آنها را تحمل کنند یا با آنها کنار بیایند. مورد اول را میتوان سرخوشی نامید و مورد دوم را نیز الکی خوشی. اما خوشبختی مورد نظر ما هیچکدام از این دو نیست. خوشبختی مورد نظر ما در گریز از واقعیتها یا پرواز به عالم تخیل و توهم نیست. خوشبختی مرجَّح و مطلوب ما آنست که در بطن واقعیتها و همراه با تعهد باشد نه در گریز از واقعیات و سلب همۀ تعهدات. به سخن دیگر خوشبختی مورد نظر ما خوشبختی فیلسوفانه است یعنی ماهیت و ذات خوشبختی؛ چیزی که فیلسوف در جستجوی آن و در پی کشف آن است. فیلسوف ابتدا میکوشد ماهیت خوشبختی را کشف کند و آنرا با دقت تعریف کند تا سپس بتواند آنرا حاصل کند و به آن دست یابد.
فیلسوف هم یک انسان است همچون دیگر انسانها. او نیز میخواهد خوشبخت باشد. اما او در جستجوی نوع خاصی از خوشبختی است. یک خوشبختی واقعی و پایدار. خوشبختی یا سعادت همۀ آن چیزی است که یک فیلسوف در فلسفۀ خود به عنوان هدف غایی و برگزیدۀ زندگی در نظر میگیرد. چنانکه آندره کنت اسپونویل نیز در تعریف فلسفه به همین فقره اشارت میکند آنجا که میگوید: “فلسفه یک کارورزی گفتمانی است که موضوعش زندگی، روش و ابزارش تعقل، و غایتش خوشبختی و سعادت است.” به سخن دیگر فیلسوف در بارۀ زندگی میاندیشد و عقل و اندیشه را به تفکر و استدلال وامیداردتا دریابد چگونه میتوان بهتر زیست. خوشبختی مورد نظر فیلسوف همانست که او حکمت و خردمندی مینامد. بنابرین حکمت و خردمندی خود نوعی خوشبختی است، اما شامل هر خوشبختی از انواع آنچنانیاش نمیشود. خوشبختی مورد نظر فیلسوف نشئت گرفته از توهمات و دروغها نیست، یک خوشبختی مبتنی بر چشم بستن بر واقعیات و تعطیل کردن عقل نیست. از آن دست خوشبختیها نیست که لذتی میآفریند صرف نظر از آنکه عادلانه و حقیقی باشد یا نه، زیرا حکیم خردمند لذتی را نمیجوید که درد و رنج در پی داشته باشد. حکمت و خردمندی خوشبختی و سعادتی است در بطن حقیقت. حکیم میکوشد در بستر شفافیت معرفتی و شناخت عینی و بی شائبه خوشبختی را تجربه کند و بنابرین برای فیلسوف “یک اندوه حقیقی به یک شادکامی کاذب ترجیح دارد.”
با این وصف ما آنگونه خوشبختی را ترجیح میدهیم که یک فیلسوف در جستجوی آنست. اما این پرسش در برابر ما خود را مینمایاند که چه چیزی مانع از آن میشود که ما خوشبخت باشیم؟ به هر روی خوشبختی یک فقدان است، یک خلأ و تهیگونگی که ما میکوشیم آنرا پر کنیم. ما در پی این اشیا که گمان میکنیم خلأهای ما را پر میکنند و ما را به رضایت و خرسندی و شادکامی میرسانند میدویم؛ تا زمانی که به آنها نرسیدهایم و از آنها محرومیم رنج میکشیم و هنگامی که به آنها دست مییابیم روز از نو و روزی از نو، دوباره خلأ و کمبودی دیگر را حس میکنیم. واقعیت آنست که فقدانها و خلأهای آزاردهنده پس از دستیابی به اشیا . امور شادی آفرین-هر چه که باشند- پر نمیشود. ما همیشه آرزو داریم که در آینده خوشبخت شویم، اما به آن نمیرسیم. شاید این ناکامی دقیقا از آنروست که آرزو داریم که به آن نرسیم و این همان نکته است که اسپونویل میخواهد بیان کند. در واقع اگر ما آرزو داریم خوشبخت شویم از آنروست که فعلا خوشبخت نیستیم زیرا آدمی چیزی را که فعلا هم دارد جستجو نمیکند و در پی آن نمیدود. اما تا زمانی که ما به آرزوی خوشبخت بودن ادامه میدهیم خوشبخت نیستیم، زیرا تا زمانی که در جستجوییم، موضوع جستجوی ما دور از دسترس ما و در ورای مالکیت و تصاحبمان باقی میماند. ” ما همچنان از خوشبختی جدا افتادهایم دقیقا به سبب همان آرزو و جستجوی خوشبختی.” چرا که آرزوی چیزی و جستجوی آن مستلزم نداشتنش است. پاسکال این بحث را بهتر به نتایج منطقیاش منتهی میکند آنجا که میگوید: “بدین ترتیب ما هرگز زندگی نمیکنیم بلکه امیدواریم (آرزو داریم) زندگی کنیم.”
آری، ما فقط در انتظار آن خوشبختی به سر میبریم که امیدواریم یک روز از راه برسد. اما وقتی به آن میاندیشیم، این نوع زندگی یعنی زیستن در انتظار خوشبختی- همان نیست که ما خواهان آنیم. ما یک زندگی را میخواهیم که در خوشبختی ولو بخشی از آن و یا حتی به طور ناقص- بگذرد نه صرفا در انتظار خوشبختی. پس چگونه میتوان از این فاصلهای که میان ما و خوشبختی افتاده رها شویم؟ به نظر میرسد برای پر کردن این فاصله پیش از هر چیز باید به درک ماهیت و طبیعت امید و آرزو نایل شویم زیرا امید و آرزو این فاصله را پدید آورده است. باید دید وقتی امید و آرزوی نیل به چیزی را داریم در واقع چه میخواهیم یا چه چیزی از ما سر زده است. به سخن دیگر امید و آرزوی چیزی را داشتن دقیقا به چه معناست؟
ویژگیهای امید و آرزو
در نگاه اسپونویل امید و آرزوی چیزی را داشتن یک نوع یا شیوۀ خاص از دلخواست و میل داشتن است. امید و آرزو داشتن یک میل و دلخواست است که سه ویژگی دارد. نخست اینکه امید و آرزو میلی است مربوط به آنچه که نداریم و در دسترس ما نیست، مربوط به چیزی که از آن بی بهرهایم و گمان میکنیم حصولش ما را خوشبخت میکند. مثل وضعیت کسی که شخص ثروتمندی را پشت فرمان یک خودروی لوکس و گرانقیمت با لبخندی حاکی از رضایت میبیند و با خود میگوید: “چقدر دوست داشتم جای او باشم، چقدر دوست داشتم من هم چنین خودرویی میداشتم تا خوشبخت باشم و دیگران به حالم غبطه بخورند.” مادام که این شخص خودرو را نداد احساس بدبختی میکند چون میخواهد به لذت رانندگی با چنان خودرویی دست یابد اما نمیتواند. مثال دوم وضعیت کسی است که آرزو دارد شغل دیگری غیر از شغل کنونیاش داشته باشد چرا که فکر میکند با شغلی که آرزویش را دارد خیلی بیشتر احساس خوشبختی خواهد کرد. مادام که در پیشۀ کنونیاش شاغل است رنج میکشد و تا زمانی که این پیشه را عوض نکند هیچگونه لذتی را تجربه نخواهد کرد. آندره کنت اسپونویل این فقره را چنین جمعبندی میکند که: “امید و آرزو داشتن، یعنی میل و دلخواست به چیزی بی بهرهمندی و بی لذت بردن از آن.”
اما امید و آرزو فقط تمایل و دلخواست نسبت به چیزی که نداریم و دوست داریم که در آینده داشته باشیم نیست. بلکه علاوه بر این فقره، دو ویژگی دیگر نیز در قوام ماهیت امید و آرزو دخیل است. نخستین ویژگی چنانکه گفته شد نداشتن است. دومین ویژگی نیز ندانستن است. امید و آرزو به آنچه که معلوم و دانستۀ ما نیست مربوط است. بنابرین میتوان امید و آرزوی چیزی را داشت که اتفاق افتاده ولی ما هنوز نمیدانیم. به عنوان مثال، یک داوطلب ورود به دانشگاه را در نظر بگیریم که منتظر اعلام نتایج آزمون کنکور است و آزمون هم دو ماه پیش برگزار شده. نتایج قرار است از طریق جراید کثیرالانتشار و سایت وزارت علوم و تحقیقات اعلام شود، اما این نتایج فی الحال قطعی شده و چند هفته است که پس از تصحیح برگههای آزمون همه چیز با جزئیات مشخص شده و اسامی و نمرات اکتسابی در حال چاپ روی کاغذ روزنامهها یا بارگذاری روی سایتهاست. حال اسم داوطلب مورد نظر ما چه در فهرست در حال چاپ موجود باشد و چه نباشد، او خودش هنوز نمیداند و بنابرین اگر چه همه چیز با قطعیت در زمان گذشته مشخص شده، ولی او چون اطلاعی از امور واقع در گذشته ندارد فقط میتواند امید و آرزو داشته باشد به اینکه نامش در روزنامه و سایت به عنوان یکی از افراد پذیرفته شده اعلام شود. همچنانکه میتواند نگران نبودن اسمش هم باشد. در غیر این صورت، یعنی اگر امید به کامیابی نداشت و از ناکامی نگران نبود چرا برای خرید روزنامه یا باز شدن سایت اعلام اسامی ساعتها و شاید چندین روز با دلهره انتظار بکشد؟
همین وضع و حال را هوادار یک تیم فوتبال دارد که شب مسابقۀمحبوبش خوابیده و فردا صبح زود از خواب برمیخیزد و با شتاب و هیجان به سمت گوشیاش هجوم میبرد تا در سایتهای خبری از نتیجۀ بازی شب قبل مطلع شود و در حالی که نتیجۀ مسابقه ساعتها قبل مشخص شده او با خود میگوید: “امیدوارم تیم مورد علاقهام با یک نتیجۀ پرگل بازی را برده باشد.” بازی قبلا تمام شده و هیچ چیز غیر قطعی و نامتعینی باقی نمانده است، با اینهمه او امیدوار است و آرزو دارد چیزی که مربوط به گذشته است از راه برسد چون او هنوز به آن نتیجۀ قطعی مربوط به گذشته علم و آگاهی ندارد و بنابرین راهی جز امید و آرزو ندارد. از همینروست که اسپونویل میگوید: “امید و آرزو داشتن یعنی میل و دلخواست داشتن بدون دانستن.”
اما سومین و آخرین ویژگی امید و آرزو. اگر به چیزی میل و دلخواست داشته باشیم که مربوط به آینده است و هنوز آن را نداریم، اما به طور خودکار در دسترس ما قرار خواهد گرفت، آن چیز متعلق امید و آرزوی ما نخواهد بود.شخصی را در نظر بگیرید که صبح روز تعطیل در بستر خود تا نزدیک ظهر آرام خوابیده و کم کم احساس گرسنگی میکند. او دلش میخواهد ساعت یک بعد از ظهر ناهار مفصلی بخورد و برای تحقق این دلخواسته کافیست از جا برخیزد، به آشپزخانه برود و غذاهایی را که شب قبل برای ناهار امروز سفارش داده یا آماده کرده گرم کند و بخورد و این کارها هم که به طور طبیعی از او بر میآید و نه وقت میگیرد و نه زحمتی دارد. بنابرین او نیازی ندارد که امید و آرزویی برای خوردن داشته باشد چرا که به سادگی از عهدۀ این کار بر میآید واز ظواهر امر هم بر میآید که مانعی در کار نخواهد بود.
همچنین میتوان فردی را در نظر گرفت که راس ساعت هشت شب به صرف شام میهمان همسایۀ طبقۀ بالاست و کافیست با آسانسور یا از راه پله در عرض چند دقیقه یا کمتر خودش را برساند. قابل فهم است که میزبان پیش خودش امید و آرزو داشته باشد و بگوید کاش میهمان سر وقت برسد، چون او کاری نمیتواند انجام دهد جز اینکه انتظار بکشد؛ اما به موقع رسیدن برای میهمان، البته در شرایط عادی و متعارف که مانع خاصی در کار نباشد، متعلق امید و آرزو نیست چون میتواند طی دو دقیقه خودش را به خانۀ همسایۀ بالایی برساند. بنابرین امید و آرزو مربوط است به آنچه تحققش یکسره وابسته به ما نیست وخارج از توان و ارادۀ ماست. وقتی دلمان چیزی را میخواهد و توانایی آنرا نداریم که آنرا بی مانع و مشکلی متحقق کنیم می توان سخن از این گفت که آرزوی آنرا داریم و چشم امید به تحققش میبندیم. اسپونویل این ویژگی سوم و آخر را چنین جمعبندی میکند که: “امید و آرزو داشتن یعنی میل و دلخواست داشتن بدون توانستن.”
چگونه میتوان بی آرزومندی خوشبخت بود؟
با ویژگیهای سهگانهای که گفته شد میتوان امید و آرزو را که سبب جدایی ما از خوشبختی میشود بازشناخت. بنابر آنچه گفته شد آرزومندی و امیدواری عبارتست از دلخواست بدون داشتن، بدون دانستن و بدون توانستن. از همینرو آنچه باید برای خوشبخت بودن یا خوشبختتر شدن انجام داد این نیست که میل و دلخواستی نداشته باشیم یا اگر داریم آنرا سرکوب کنیم، بلکه در واقع اولا باید بکوشیم به چیزی میل و دلخواست داشته باشیم که آن را داریم و از آن بهرهمندیم. به عبارت دیگر به جای آنکه سودای داشتنِ آنچه را نداریم در سر بپرورانیم، از چیزی لذت ببریم که فی الحال آن را داریم و در دسترس ماست. و ثانیا باید بکوشیم به جای نشخوار کردن آنچه نمیدانیم شناخت کسب کنیم و میل و دلخواستمان نیز به چیزی باشد که آنرا میدانیم. و دست آخر اینکه به جای ماندن در انتظار آنکه چیزی خارج از اراده و ادارۀ ما تحقق یابد، دلمان چیزی را بخواهد که در توان ماست یعنی در پی کاری باشیم که در حیطۀ تدبیر و تمشیت خودمان است.
همیشه وقتی دچار بیم و هراس میشویم به ما گفته میشود امیدوار باشید. اما امید متضاد یا نقطۀ مقابل ترس نیست. اگر امید و آرزوی تحقق چیزی را داریم بدین معناست که همزمان از عدم تحققش نیز بیم و هراس داریم. ترس با امیدواری و آرزومندی از میان نمیرود بلکه همیشه با آن قرین و همراه است. اسپونویل تصریح میکند که: “امیدواری و هراس ضدین نیستند، بلکه بیشتر به دو روی یک سکه میمانند و نمیتوان یکی را بدون دیگری داشت. متضاد امیدواری و آرزومندی هراسناکی نیست، بلکه دانستن، توانستن و بهرهمندی است.” چرا حکیم خردمند خوشبخت و سعادتمند است؟ این نه از آنروست که از میل و دلخواست دست کشیده یا آنرا سرکوب کرده است، بلکه از آنروست که او دیگر به چیزی میل نمیکند و دلش چیزی نمیخواهد مگر آنکه فیالحال آنرا دارد و متعلق علم و قدرت اوست و بنابرین او چیزی برای آنکه موضوع آرزومندیاش باشد ندارد. و این همان است که یک فیلسوف باید در پی یافتنش بکوشد اگر میخواهد از حکمت و خردمندی بیشتری برخوردار باشد.
چگونه میتوان بی امیدواری و آرزومندی عمل کرد؟
آنچه اسپونویل در صدد ایضاح و بیان آن برآمده اینست که برای نیل به خوشبختی کامل و همه جانبه باید دست از آرزومندی نسبت به زیستی بهتر در آینده بکشیم و بکوشیم در زمان حال واقعا خوب زندگی کنیم. اگر آرزومند آن چیزی باشیم که فردا میتوانیم داشت، نمیتوانیم در زمان حال خوشبخت باشیم؛ اما با دوست داشتن آنچه امروز داریم و اینک در دسترس ماست و از آن محروم نیستیم میتوانیم خوشبخت باشیم، و نیز با لذت بردن از آنچه که فی الحال در تملک و تصاحب و تصرف خویش داریم، با لذت بردن از کسانی که فی الحال در اطراف ما هستند، با بهرهمندی از آنچه داریم و غالبا از آنها غافلیم و اصلا به چشممان نمیآیند از آنرو که چونان داشتههای مسلم و بدیهی به آنها مینگریم (نظیر تندرستی، لذت خوردن قوتی سالم، طبیعت اطرافمان که هر روز عجایب تازهای به ما عرضه میکند.)
آموختن بهرهوری از آنچه در حال حاضر در یدِ تصرف خویش داریم ضروری است، زیرا اگر این آموزه را نداشته باشیم و نتوانیم به کار بندیم، حتی اگر هم چیزی را که متعلق به آینده است آرزو کنیم و به دستش هم بیاوریم، پس از به دست آوردنش نخواهیم توانست از آن بهره ببریم چرا که هنر بهره بردن از حال حاضر و داشتههای حاضر را نداریم و نیز از آنرو که ما جز “آرزومندیِ آینده” را نیاموختهایم و یاد نداریم. از همینروست که ما همیشه حس میکنیم چیزی کم داریم و خلأی در زندگی ما هست، و این خود از آنروست که آنچه کم داریم شیئ یا اشیایی نیست که به ما شادی و لذت دهد، بلکه گوهر مفقود ما هنر شادی و لذت بهرهمندی از اشیائی است که در اختیار داریم. همین لذت و شادی است که باید آنرا بیاموزیم، همین عشق به زمان حال حاضر است که باید در خود پرورش و توسعه دهیم.
اگر ما تمایل و دلخواستی به نیک زیستن داریم، باید بدانیم که زندگی خوب و خوشبخت در آرزومندی به آینده تحقق نمییابد؛ آیندهای چنانکه دوست میداریم و آرزو میکنیم، آیندهای متفاوت با آنچه از آن ترس یا نگرانی داریم. بر عکس زندگی خوب در داشتن اراده برای عمل کردن در حیطۀ اختیار و قدرت خودمان است بدانگونه که همه چیز را تا آنجا که در ید قدرت و ارادۀ ماست به سوی آیندهای که میخواهیم ببینیم برانیم و از آیندهای که نمیخواهیم ببینیم پرهیز کنیم. داشتن امیدواری و آرزومندی به دیگران امیدواری نمیدهد، بلکه آنچه امید و آرزو در دل دیگران میآفریند عمل کردن در جهان است بدانگونه که جهان را در جهت بهتر شدن تغییر دهد. با داشتن اراده برای عمل و عمل کردن به قصد تغییر، ما به آنان که عمل نمیکنند امیدواری میدهیم، و شاید بدین طریق بتوانیم ایشان را به سوی خود بکشیم و الهامبخش ایشان باشیم که اگر تا کنون فقط سودای امید و آرزو در سر داشتهاند از این به بعد عمل کنند و دست از امیدواری و آرزومندی محض کشیده و اراده کردن را آغاز کنند. اگر ما جز امیدواری و آرزومندی به کاری مشغول نباشیم کاری نمیتوانیم کرد جزآنکه ساکن و بی کنش در انتظار یک نجات دهنده بمانیم، تا یکی که صاحب اراده است بیاید و امور را تغییر دهد، و یا آنکه منتظر بمانیم از دل رخدادهای در هم ریخته و آشفته نظم مطلوب ما خود به خود سر بر آورد، چیزی که البته بسیار نادر است. از همینروست که اراده امری مهم و ضروری است، و جز این روشی وجود ندارد برای آنکه ساختن آیندۀ مطلوب و مورد دلخواستمان را بسازیم و از آیندهای که از آن بیم و هراس داریم پرهیز و پیشگیری کنیم.
حکیم خردمند، فیلسوف و آرزومندی
بنابرین حکیم خردمند کسی است که آرزومند هیچ نیست، اما میدانیم که حکیم خردمند در معنای آرمانیاش یافت نمیشود، و ما در بهترین حالت میتوانیم فیلسوف باشیم و بکوشیم به حکمت و خردمندی بیشتر تقرب یابیم. از اینرو هرگز نمیتوانیم از آرزومندی و امیدواری به طور مطلق پرهیز کنیم زیرا اگر چنانکه اسپونویل میگوید آرزومندی عبارت باشد از میل و دلخواست بدون داشتن و دانستن و توانستن: “نمیتوان در حال حیات عضو امید را از پیکرۀ خود قطع نمود، زیرا تا میل و خواهشی همراه با نادانستن هست، تا خواهشی همراه با نتوانستن و نداشتن هست، به گونهای اجتنابناپذیر امیدواری و آرزومندی هم هست. تا ما میل و خواهش و کششی داریم به سوی آنچه نمیدانیم، آنچه که متکی و وابسته به اراده و توانمان نیست و در عین حال از آن بهرهمند نیستیم، همواره امیدواری و آرزومندی موجود و باقی است. این سخن به معنای منع خویش از امید و آرزو نیست، بلکه به معنای آنست که باید اندیشیدن، اراده کردن و دوست داشتن را بیاموزیم. آلن در جایی نوشته که «خردمند خردمند است نه از آنرو که جنون و حماقتی کمتر از دیگران دارد، بل از آنرو که خردمندی و حکمتی بیشتر از دیگران دارد.»” بنابرین اگر امیدواری و آرزومندی نوعی حماقت و جنون است که هیچگاه از آن خلاصی نداریم، بهتر آنست که در جستجوی به دست آوردن حکمت و خردمندی باشیم و خود را به داشتن امید و آرزومندی صِرف قانع و خرسند نسازیم و به آندره کنت اسپونویل گوش فرا دهیم که میگوید: “خود را از امیدواری و آرزومندی منع نکنید، اندیشیدن را بیاموزید، اراده کردن را کمی بیشتر بیاموزید و دوست داشتن را کمی بهتر بیاموزید.”
شعارسال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته ازپایگاه خبری تحلیلی انصاف نیوز ، تاریخ انتشار: 24 بهمن1400، کدخبر: 328663، www.ensafnews.com