شعار سال:بحران اوکراین در هفته های اخیر مبدل به سرخط رسانه ای دنیا شده است. بحرانی که برخی از تحلیلگران خطر آن تا حد آغاز «جنگ جهانی سوم» پیش بینی کرده اند. برخی دیگر نیز با اشاره به بالا گرفتن تنش ها میان چین و ایالات متحده، آن را دلالت از برآمدن «جنگ سرد جدید»ی دانسته اند. نشریه اکونومیست در جدیدترین شماره خود با انتشار مقاله ای با عنوان «بزرگترین دستاورد سیاسی بشریت، افول جنگ بوده، که اکنون در خطر است» به تحلیل خطری که جهان را به واسطه بحران اوکراین تهدید می کند از منظری تاریخی پرداخته است.
تاریخ؛ تکرار یا تغییر؟
نویسنده این مقاله باور دارد در قلب بحران اوکراین یک پرسش اساسی در مورد ماهیت تاریخ و ماهیت بشریت نهفته است:
آیا تغییر امکانپذیر است؟ آیا انسانها میتوانند رفتار خود را تغییر دهند؟ یا تاریخ بیپایان تکرار میشود و انسانها برای همیشه محکوم به اجرای تراژدیهای گذشته بدون تغییر چیزی جز دکور هستند؟
یک مکتب فکری به شدت امکان تغییر را رد می کند. این رویکرد استدلال می کند که جهان یک جنگل است، که قوی شکار ضعیفان است و تنها چیزی که مانع از نابودی یک کشور می شود، نیروی نظامی است. همیشه همینطور بوده و همیشه همینطور خواهد بود. کسانی که به قانون جنگل اعتقاد ندارند نه تنها خود را فریب می دهند، بلکه موجودیت خود را به خطر می اندازند. آنها مدت زیادی زنده نخواهند بود.
مکتب فکری دیگری استدلال می کند که به اصطلاح قانون جنگل یک قانون طبیعی نیست. انسان ها آن را ساخته اند و انسان ها می توانند آن را تغییر دهند. برخلاف تصورات نادرست رایج، اولین شواهد روشن برای جنگ سازمان یافته در پرونده باستان شناسی تنها 13000 سال پیش ظاهر می شود. حتی پس از آن تاریخ، دورههای زیادی بدون شواهد باستانشناسی برای جنگ وجود داشته است.
برخلاف جاذبه، جنگ نیروی اساسی طبیعت نیست. شدت و وجود آن به عوامل زیربنایی تکنولوژیکی، اقتصادی و فرهنگی بستگی دارد. با تغییر این عوامل، جنگ نیز تغییر می کند.
شواهد تغییر و پارامترهای صلح
شواهدی از چنین تغییری در اطراف ما وجود دارد. در طول چند نسل گذشته، تسلیحات هسته ای جنگ بین ابرقدرت ها را به یک اقدام جنون آمیز خودکشی دسته جمعی تبدیل کرده است و قدرتمندترین کشورهای روی زمین را وادار به یافتن راه های کمتر خشن برای حل مناقشات کرده است. در حالی که جنگهای قدرتهای بزرگ، مانند جنگ دوم پونیک یا جنگ جهانی دوم، یکی از ویژگیهای برجسته برای بیشتر تاریخ بودهاند، در هفت دهه گذشته هیچ جنگ مستقیمی بین ابرقدرتها وجود نداشته است.
* سودآوری فتح کاهش یافته است
در همین دوره، اقتصاد جهانی از اقتصاد مبتنی بر مواد به اقتصاد مبتنی بر دانش تبدیل شده است. جایی که زمانی منابع اصلی ثروت، دارایی های مادی مانند معادن طلا، مزارع گندم و چاه های نفت بود، امروز منبع اصلی ثروت دانش است. و در حالی که شما می توانید میدان های نفتی را به زور تصرف کنید، نمی توانید از این طریق دانش کسب کنید. در نتیجه سودآوری فتح کاهش یافته است.
*تغییر تکتونیکی فرهنگ جهانی
سرانجام، یک تغییر تکتونیکی در فرهنگ جهانی رخ داده است. بسیاری از نخبگان در تاریخ - برای مثال، روسای هون، وایکینگها و پاتریسیونهای رومی - به جنگ نگاه مثبتی داشتند. فرمانروایان از سارگون کبیر تا بنیتو موسولینی به دنبال این بودند که خود را با فتح، جاودانه کنند (و هنرمندانی مانند هومر و شکسپیر با سرخوشی چنین خیالاتی را ملزم کردند). دیگر نخبگان، مانند کلیسای مسیحی، جنگ را شیطانی اما اجتنابناپذیر میدانستند.
با این حال، در چند نسل گذشته، برای اولین بار در تاریخ، جهان تحت سلطه نخبگانی قرار گرفت که جنگ را هم شیطانی و هم قابل اجتناب میدانستند. حتی افرادی مانند جورج دبلیو بوش و دونالد ترامپ، بدون در نظر گرفتن مرکلها و آردرنهای جهان، با انواع سیاستمدارانی مانند آتیلا هون یا آلاریک گوت بسیار متفاوتاند. آنها معمولاً با رویاهای اصلاحات داخلی به جای فتوحات خارجی به قدرت میرسند. همچنین در قلمرو هنر و اندیشه، بیشتر چراغهای برجسته این عرصه -از پابلو پیکاسو گرفته تا استنلی کوبریک- بیشتر به خاطر به تصویر کشیدن وحشتهای بیمعنا و بیپایان نبرد شناخته میشوند تا تجلیل از معماران آن.
در نتیجه همه این تغییرات، اکثر دولتها جنگهای تجاوزکارانه را ابزاری قابل قبول برای پیشبرد منافع خود نمیدانستند و بیشتر کشورها از خیالپردازی درباره تسخیر و الحاق همسایگان خود دست کشیدند. این که نیروی نظامی به تنهایی مانع از فتح اروگوئه توسط برزیل و یا جلوگیری از حمله اسپانیا به مراکش میشود، به سادگی درست نیست.
* باروت کمتر از شکر کشنده است
کاهش جنگ در آمارهای متعدد مشهود است. از سال 1945، ترسیم مجدد مرزهای بینالمللی توسط تهاجم خارجی نسبتاً نادر شده است و حتی یک کشور شناخته شده بینالمللی به طور کامل توسط تسخیر خارجی از روی نقشه محو نشده است.
انواع دیگر درگیریها، مانند جنگهای داخلی و شورشها، کم نبوده است. اما حتی با در نظر گرفتن انواع درگیریها، در دو دهه اول قرن بیست و یکم، خشونت انسانی نسبت به خودکشی، تصادفات رانندگی یا بیماریهای مرتبط با چاقی باعث مرگ افراد کمتری شده است. باروت کمتر از شکر کشنده شده است.
* تغییر اساسی در معنای صلح
محققان در مورد آمار دقیق بحث می کنند، اما مهم است که فراتر از ریاضیات نگاه کنیم. افول جنگ یک پدیده روانی و همچنین آماری بوده است. مهمترین ویژگی آن تغییر اساسی در معنای اصطلاح صلح بوده است. در بیشتر تاریخ، صلح فقط به معنای «غیبت موقت جنگ» بود. وقتی مردم در سال 1913 گفتند که بین فرانسه و آلمان صلح وجود دارد، منظورشان این بود که ارتش فرانسه و آلمان مستقیماً درگیر نمیشوند، اما همه میدانستند که با این وجود ممکن است هر لحظه یک جنگ بین آنها شروع شود.
در دهههای اخیر، «صلح» به معنای «غیرقابل قبول بودن جنگ» است. برای بسیاری از کشورها، تهاجم و تسخیر همسایگان تقریباً غیرقابل تصور شده است. من در خاورمیانه زندگی می کنم، بنابراین به خوبی میدانم که استثناهایی برای این روندها وجود دارد. اما شناخت روندها حداقل به همان اندازه مهم است که بتوان به استثنائات اشاره کرد.
«صلح جدید» یک اتفاق آماری یا فانتزی هیپی نبوده است. این به وضوح در بودجههای سرد و بطور غیرجنگی محاسبه شده، منعکس میشود. در دهههای اخیر، دولتها در سراسر جهان به اندازه کافی احساس امنیت کردهاند که بهطور متوسط تنها حدود 6.5 درصد از بودجه خود را صرف نیروهای مسلح خود کردهاند، در حالی که هزینههای بسیار بیشتری را برای آموزش، مراقبتهای بهداشتی و رفاه هزینه میکنند.
ما تمایل داریم آن را بدیهی تلقی کنیم، اما این یک تازگی شگفت انگیز در تاریخ بشر است. برای هزاران سال، مخارج نظامی تا حد زیادی بزرگترین اقلام در بودجه هر شاهزاده، خان، سلطان و امپراتور بود. آنها به سختی یک پنی برای آموزش یا کمک پزشکی به تودهها خرج میکردند.
افول جنگها انتخاب بشر بود، به همین دلیل برگشتپذیر است
زوال جنگ ناشی از یک معجزه الهی یا تغییر در قوانین طبیعت نبود. این ناشی از انتخاب های بهتر انسان ها بود. مسلماً این بزرگترین دستاورد سیاسی و اخلاقی تمدن مدرن است. متأسفانه، این واقعیت که ناشی از انتخاب انسان است نیز به معنای برگشتپذیر بودن آن است.
تکنولوژی، اقتصاد و فرهنگ همچنان در حال تغییر هستند. ظهور سلاحهای سایبری، اقتصادهای مبتنی بر هوش مصنوعی و فرهنگهای جدید نظامیگرا میتواند به دوران جدیدی از جنگ منجر شود، بدتر از هر چیزی که قبلاً دیدهایم.
برای لذت بردن از آرامش، تقریباً همه به انتخاب خوب نیاز داریم. در مقابل، یک انتخاب ضعیف فقط از سوی یک طرف میتواند منجر به جنگ شود.
جهان باید نگران حمله به اوکراین باشد
به همین دلیل است که تهدید روسیه برای حمله به اوکراین باید همه افراد روی زمین را نگران کند. اگر دوباره برای کشورهای قدرتمند هنجاری شود که همسایگان ضعیفتر خود را از بین ببرند، بر احساس و رفتار مردم در سراسر جهان تأثیر میگذارد.
اولین و بارزترین نتیجه بازگشت به قانون جنگل، افزایش شدید هزینههای نظامی به قیمت هر چیز دیگری خواهد بود. پولی که باید نصیب معلمان، پرستاران و مددکاران اجتماعی شود، در عوض صرف تانک ها، موشکها و سلاحهای سایبری میشود.
بازگشت به جنگل همچنین همکاری جهانی در مورد مشکلاتی مانند جلوگیری از تغییرات فاجعه بار آبوهوایی یا تنظیم جنبه مخرب فناوریهایی مانند هوش مصنوعی و مهندسی ژنتیک را تضعیف میکند. کار کردن در کنار کشورهایی که آماده حذف شما هستند کار آسانی نیست.
و با شتاب گرفتن تغییرات آب و هوایی و مسابقه تسلیحاتی هوش مصنوعی، خطر درگیری مسلحانه بیشتر خواهد شد و یک دور باطل ایجاد میشود که ممکن است گونه ما را نابود کند.
جهت تاریخ؛ ماندن در جنگل، گریز یا بازگشت؟
اگر معتقدید که تغییر تاریخی غیرممکن است و بشریت هرگز جنگل را ترک نکرده و نخواهد کرد، تنها انتخاب باقی مانده این است که نقش شکارچی را بازی کنید یا طعمه. با توجه به چنین انتخابی، اکثر رهبران ترجیح می دهند به عنوان شکارچیان آلفا در تاریخ ثبت شوند و نام خود را به لیست سیاه فاتحانی اضافه کنند که دانش آموزان بدبخت محکوم به حفظ کردن نام آنها برای امتحانات تاریخ هستند.
اما شاید تغییر ممکن است، شاید قانون جنگل یک انتخاب باشد تا امری اجتنابناپذیر. اگر چنین است، هر رهبر که فتح همسایه را انتخاب کند، جایگاه ویژهای در حافظه بشریت خواهد داشت، به مراتب بدتر از تیمور لنگ. او به عنوان مردی که بزرگترین دستاورد ما را نابود کرد در تاریخ ثبت خواهد شد. درست زمانی که فکر میکردیم از جنگل بیرون آمدهایم، او ما را به داخل کشید.
درس تغییر تاریخ را باید از اوکراینیها آموخت
من نمی دانم در اوکراین چه اتفاقی خواهد افتاد. اما من به عنوان یک مورخ به امکان تغییر اعتقاد دارم. من فکر نمیکنم این سادهلوحانه باشد؛ بلکه واقعگرایی است.
تنها فاکتور ثابت تاریخ بشر، تغییر است. و این چیزی است که شاید بتوانیم از اوکراینیها یاد بگیریم. برای بسیاری از نسل ها، اوکراینیها جز استبداد و خشونت چیز کمی میدانستند. آنها دو قرن استبداد تزاری را تحمل کردند که سرانجام در میان فاجعه جنگ جهانی اول فروپاشید. تلاش کوتاهی برای استقلال به سرعت توسط ارتش سرخ سرکوب شد و حکومت روسیه را دوباره برقرار کرد.
سپس اوکراینیها قحطی وحشتناک هولودومور، ترور استالینیستی، اشغال نازیها و دههها دیکتاتوری کمونیستی را که توسط انسان ساخته شده بود، تجربه کردند.
وقتی اتحاد جماهیر شوروی فروپاشید، به نظر میرسید که تاریخ تضمین میکرد که اوکراینیها دوباره در مسیر استبداد وحشیانه قرار خواهند گرفت. مگر آنها چه چیز دیگری میدانستند؟
اما اوکراینیها طور دیگری انتخاب کردند. با وجود تاریخ، با وجود فقر شدید و با وجود موانع به ظاهر غیرقابل عبور، اوکراینی ها یک دموکراسی ایجاد کردند.
در اوکراین، برخلاف روسیه و بلاروس، نامزدهای اپوزیسیون بارها جایگزین کاندیداهای فعلی شدند. وقتی در سالهای 2004 و 2013 با تهدید استبداد مواجه شدند، اوکراینیها دو بار برای دفاع از آزادی خود قیام کردند.
همه چیز به انتخاب بشر برمیگردد
دموکراسی آنها چیز جدیدی است. "صلح جدید" نیز همینطور است. هر دو شکننده هستند و ممکن است دوام زیادی نداشته باشند. اما هر دو ممکن هستند، و ممکن است ریشه های عمیقی داشته باشند. هر چیز قدیمی، زمانی نو بود. همه چیز به انتخاب انسان برمیگردد.
شعارسال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از سایت اکوایران ، تاریخ انتشار: 28 بهمن1400، کدخبر: 11327،www.ecoiran.com