شعار سال: دقیقاً ۲۳ سال پیش در اتوبان قزوین- تهران بعد از سیمان آبیک با سرعت ۱۵۰ کیلومتر در ساعت با اتومبیل پاترول دو درب به سمت تهران میآمدم. هم عشق سرعت داشتم و هم اینکه کلاسم دیر شده بود. ناگهان متوجه یک افسر راهنمایی و رانندگی شدم که کنار اتوبان برای اینکه من را متوقف کند چنان بالا و پایین میپرید و دست تکان میداد که به نوبه خودش، دیدنی بود.
به ناچار در فاصلهای جلوتر توقف کردم و قبل از اینکه من دنده عقب بگیرم ایشان سوار ماشین راهنمایی و رانندگی شد و خودش را به من رساند. تصور من این بود؛ که اتومبیل را به پارکینگ هدایت خواهند کرد و خودم هم، با جریمه سنگینی مواجه خواهم شد. پیاده شدم او هم پیاده شد. آنقدر عصبانی بود و فریاد میکشید که اجازه حرف زدن پیدا نکردم. در همان حال پرسید؛ شغلت چیست؟
من هم که تازه مدرس دانشگاه شده بودم و در سنین جوانی برایم بسیار مهم بود، با عذرخواهی بابت سرعت بالا گفتم استاد دانشگاه هستم؛ کلاس دارم. چون دیر کردهام با سرعت میرفتم. او با فریاد (البته کمی نسبت به لحظات قبل آهستهتر) گفت عزیزم، من و امثال من زحمات زیادی کشیدیم تا شما و جوانانی مثل شما فرصت درس خواندن، کار کردن و بالندگی پیدا نموده و به ثمر برسند. سینه، صورت و بدن ما خاطرات سرماهای کشنده زمستانی دارند و گرماهای شدید تابستانی. روزها و هفتهها میشود که از خانواده دوریم و عشق به ثمر رسیدن امثال شما، زنده مان میکند و توان میبخشد.
شما عزیز ما هستید. سرمایه این مملکت هستید. تقاضا میکنم به خاطر خودت و به خاطر کشورت، مواظب جان خودت باش و این را بدان اگر از خودت مواظبت نکنی بابت مالیاتی که دادم تا تو درس بخوانی و زحمات شبانه روزی که در این جاده برای شما کشیده ام، راضی نیستم؛ و بعد دست داد و خداحافظی کرد. مات و مبهوت شده بودم.
خودم را جمع و جور کردم؛ و گفتم: من به شما قول میدهم؛ هیچگاه بیش از سرعت ۱۲۰ کیلومتر نروم. آنقدر برخورد ایشان برایم آموزنده بود؛ که همواره به قولم وفادار بوده ام و همیشه تصور میکنم آن افسر شریف من را میبیند. اگر او اتومبیل مرا میخواباند و من را جریمه میکرد، آنقدر تحت تأثیر قرار نمیگرفتم. گاهی یک رفتار چقدر میتواند آموزنده باشد. هرچند هر برخورد قانونی حق ایشان بود.
این گذشت تا چند ماه پیش و بعد از ۲۳ سال، در اتوبان باقری تهران از سمت شمال به جنوب با سرعت ۱۰۰ کیلومتر میرفتم. ناگهان متوجه افسر جوانی شدم که به سمت وسط اتوبان دوید و با تابلویی در دست دستور توقف داد. در کنار اتوبان ایستادم و پیاده شدم. عرض کردم؛ قربان تخلف کردم؟ گفتند: بله اینجا سرعت ۸۰ تاست ابتدای اتوبان هم مشخص شده است. گفتم معذرت میخواهم متوجه نشدم. مدارک را گرفت و جریمه کرد. وقتی مدارک و جریمه را به دستم داد، گفتم:حال که کار تمام شده است میخواستم مطلبی را عرض کنم و ادامه دادم. شما عزیز ما هستید و سرمایه این مملکت، آنطور که شما به وسط اتوبان دویدید من نگران سلامتی تان شدم. شما میتوانید شماره اتومبیل خاطی را بردارید و جریمه کنید یا به گشت بعدی اطلاع دهید. اما خواهش میکنم به وسط اتوبان ندوید.
افسر ساکت بود. به چشمان او نگاه کردم مبهوت شده بود با بغض خفیفی گفت تا به حال کسی که او را جریمه کرده باشم با من اینطور صحبت نکرده بود!
خداحافظی کردم و یاد آن افسر شریفی افتادم که همین جملات را ۲۳ سال پیش به من گفته بود و آن تأثیرات را در روح و روان و دل من گذاشته بود؛ که دیگر آنطور عشق سرعت نداشته باشم. حال خداوند فرصتی برایم فراهم کرد که من آن جملات سازنده و زیبا را به نسل بعدی همان افسر بگویم.
جوانان، عزیزان ما هستند و سرمایه این مملکت؛ لازم است مواظب خودشان باشند. تمام مردم برای بالندگی آنان هزینه دادهاند، مالیات دادهاند و زحمت کشیده اند و آنان را دوست دارند. لطفا در هر پست و مقام و حرفهای که هستید، نگذارید از دست بروند.
شعارسال با اندکی اضافات و تلخیص، برگرفته از فضای مجازی