شعار سال: درباره تحلیل وقایع چند ماه اخیر محمدرضا پویافر، پژوهشگر اجتماعی مصاحبه ای انجام داده است. وی یکی از مهمترین عوامل بروز اتفاقات اخیر و شرایط فعلی را بیتوجهی نهاد حکمرانی به تغییرات اجتماعی جامعه دانست و از تعارضات اجتماعی درون جامعه سخن گفت. پویافر در این گفتگو پیشنهادهایی را نیز برای برونرفت از شرایط فعلی ارائه داد. بخش نخست این گفتگو را در ادامه از نظر میگذرانید.
به نظر شما در حوادث اخیر محل نزاع کجاست و آیا میتوان این مساله را در تقابل تاریخی اسلام و مدرنیته فهم کرد و در این مورد تحلیلی تمدنی ارائه داد یا این مساله را ناشی از مسائلی ازجمله برخی تغییرات اجتماعی و شکافهای اجتماعی و ضعف حکمرانی و نارضایتیهای اقتصادی میبینید؟
بهنظر من باید از این سوال بهنوعی بگذریم. اینکه این مساله را وارد انگاره سنتی اسلام و مدرنیته کنیم یا رویکرد تمدنی را مطرح کنیم، من اصلا علاقهمند نیستم مساله را در این شرایط، اینطور ببینم. مساله در بستر تغییرات اجتماعی است. نظام حکمرانی ما فهم مناسبی از این تغییرات اجتماعی و زمینههای درست و واقعیاش ندارد؛ یعنی ما در نظام حکمرانی، از زمینهها و ریشههای اتفاقاتی که در جامعه و در تغییرات فرهنگی میبینیم، فهم درستی نداریم و آدرسهای نادرست میدهیم. این نکته مهمی است.
در نتیجه، فهم نادرست از تحولات اجتماعی و تحولات ارزشی و فرهنگی در جامعه و واقعیتهای اجتماعی و ریشهها و زمینههای اجتماعی آن، موجب شده که نتیجهگیریهای نادرست و راهکارهای نادرست و سیاستها و برنامههای نادرست در پیش بگیریم. مساله اصلی این است که ما با انباشتی از تعارضات اجتماعی روبهرو هستیم که از جمله شکافهای اجتماعی است که لزوما شکافهای طبقاتی نیست؛ بلکه شکافهای اجتماعی بهمعنای کلی است. بخش عمدهای شکافهای فرهنگی است. همچنین ناکارآمدیهایی در بخشهای مختلف جامعه را شاهد هستیم که همراه با بروز بیش از پیش فساد در زمینههای مختلف است. مثلا فساد ساختاری و اداری و اقتصادی بهعلاوه عدم احساس عدالت رویهای -یعنی عدالت در رویههای اجتماعی و قانونی و اداری و ساختاری در کشور- از این دست است؛ لذا از یک طرف این وضعیت انباشته شده است و از طرف دیگر امکان و فرآیند گفتگو بین سطوح مختلف در جامعه ما، یعنی گفتوگوی فرد با فرد و گفتوگوی گروه با گروه و گفتوگوی دستگاههای حاکمیتی با هم و همچنین مردم با گروهها و گروهها با مردم و مردم با دستگاه حاکمیتی و بهطور ویژه گفتوگوی بدنه حکمرانی با مردم، منقطع است. از این رو، امکان انتقال مناسب آنچه در جامعه اتفاق میافتد به حکمرانی و بدنه تصمیمگیر خیلی ضعیف شده است. به آنچه بخشی از دانشگاهیان منتقل میکنند، در بسیاری از موارد با بدبینی نگاه میشود. در نتیجه، نظام حکمرانی و برنامهریزی و سیاستگذاری ما خودش، خودش را از درک واقعیتهای جامعه و اندیشیدن چارهای برای آن، محروم کرده است.
شما فکر میکنید که مساله را باید در شکاف بین مردم و حکمرانی جستوجو کرد؟
بله تا حدی همینطور است. واقعیت این است که نیازمند فهم دقیق و عمیق روند تحولات فرهنگی در جامعه از سوی حاکمیت هستیم. در مقابل، احساس محرومیت نسبی و تبعیض بین مردم بیشتر از قبل شده است و بیش از پیش به ناکارآمدی و فساد و نبود عدالت رویهای معترضند؛ درحالیکه امکان بروز و نقد به آن را در حالت عادی پیدا نمیکردند و احساس میکردند اگر در جایی عادی این را ابراز کنند، برایشان خطر زیادی دارد. اما نتایج آن بیش از اینکه برای آدمها مخاطره ایجاد کند، برای کل سیستم مخاطره ایجاد کرده است. چیزی که من میفهمم این است.
به نظر میرسد لفظ مردم یا طبقه در توصیف افرادی که در این دو ماه به خیابان آمدند، نارسا باشد. آیا واژه شأن یا گروههای منزلت از منظر وبری یا سکتور اجتماعی میتواند تصویر بهتری به ما بدهد؟ شما افرادی را که به خیابان آمدند، چه کسانی میدانید؟
«مردم». بقیه برچسبها میتواند درست باشد و نادرست نیست؛ من این را خیلی متوجه نمیشوم که چرا نباید به این افراد گفت مردم؟ مردم در هر صورت مردم هستند. این مطلب بهسادگی همین است. طبقه وقتی است که احساس کنیم کسانی که آمدهاند و اعتراض میکنند، بخشی از جامعه را نمایندگی میکنند. اما اینطور که امروز میبینیم، بخشی از جامعه را نمایندگی نمیکنند. اگر بخشی از زنان و دختران یا دانشآموزان و دانشجویان را میبینیم، از گروههای مختلف جامعه هستند. بخش فرودست و فرادست جامعه امروز کف خیابان است. من فقط مردم را میبینم. البته این احتمال وجود دارد که ما بخواهیم به هر دلیلی اینها را مردم نبینیم و کسان دیگری بدانیم. ولی من علاقهمند هستم اینها را مردم بدانم. همانطور که وقتی تماشاگری به داور توهین میکند یا به بازیکن ناسزا میگوید او باز هم تماشاگر است و تماشاگرنما نیست.
ممکن است پشت این انگیزشها خشمهای ناشی از وضعیت نامناسب اقتصادی هم باشد؛ اما شعاری که امروز میدهند اقتصادی نیست. در عین حال زندگی یک مفهوم بزرگ است که البته اقتصاد میتواند جزء اصلیاش باشد. وقتی فرد شعار زندگی را میدهد، حتما همه شرایط و ملزومات ضروری برای ادامه بقا در این واژه «زندگی» وجود دارد و نهفقط اقتصاد.
درمورد وقایع اخیر، برچسبهای مختلفی به این اتفاقات زده شد. برخی تعبیر به جنبش داشتند و برخی آن را شورش تعبیر کردند. برخی این وقایع را اعتراض و برخی آنها را اغتشاش نامیدند. برخی تلفیق هر دو، یعنی هم اعتراض و هم اغتشاش را ذکر کردند. سوال این است که ما این حرکت اخیر مردم را باید چه بنامیم؟
اعتراض. هنوز زود است که قضاوت کنیم و بگوییم از جنس جنبش است یا انقلاب. چون انقلاب مولفهها و قدرت و هدفمندی دارد. اگر جنبش باشد، یک بحث دیگر است؛ ولی در یک جنبش یا خیزش، باید یک هدفمندی احساس شود. اما فعلا یک اعتراض است و در کل اغتشاش نیست. یعنی وقتی اعتراض واقع میشود، یک مفهوم بسیط نیست که همه یکجور کار انجام بدهند. این تفکیک و دوگانهسازی در این مورد که ما اعتراض داریم یا اغتشاش، فقط در سطح عملیاتی کاربرد دارد که بخواهیم در سطح نظام سیاسی تفکیک ایجاد کنیم؛ وگرنه اعتراض، اعتراض است. ممکن است اعتراض خشن باشد یا نه. ولی من همه این اتفاقات را اعتراض میدانم. وقتی به جریانات انقلابهای مختلف نگاه میکنیم یا شورشهایی را که در کشورهای مختلف رخ داده مینگریم، اینها ترکیبی از کنشها را داشتند؛ مثلا از نافرمانی مدنی تا فریاد اعتراضی کف خیابان تا تخریب یا ناسزا گفتن به مسئولان و شخصیتهای طرازاول مملکت را شامل میشود. همانطور که در انقلاب اسلامی هم در برخی از تجمعاتی که وجود داشت، شعارهایی علیه خانواده شاه داده میشد. قاعدتا شاه و خانواده و دارودستهاش میتوانستند بگویند این افراد بیادب هستند و انسان نیستند و اغتشاشگر و خرابکار و... هستند. ولی اعتراض، اعتراض است. با رفتارهای مختلف که ممکن است درست یا نادرست باشد. ولی به این دلیل که از نظر اخلاقی یا براساس شرع درست یا نادرست است، نمیتوان نام دیگری بر آن گذاشت. اگر من و شما اسم آن را اعتراض یا اغتشاش بگذاریم، چیزی را تغییر نمیدهد و ماجرا راه خود را میرود. ضمن اینکه با این دو برچسب نمیتوان آدمها را از هم جدا کرد و گفت عدهای اعتراضگر و عدهای اغتشاشگر هستند. چنین مفهومی نمیتواند مرزبندی یا تمایزهایی بین این افراد ایجاد کند. من عملا این کار را سخت و نزدیک به غیرممکن میدانم که شما به کف خیابان بروید و اینها را دو دسته کنید. هر آدمی که در کف خیابان کنش میکند، نافرمانی مدنی میکند یا حتی بوق میزند، ممکن است بعد از چند روز رفتار خود را به مرحله تخریب برساند یا رفتارش از تخریب شروع شود و به دلایلی آرام شود. قرار نیست با تفکیکهای مکانیکی با مساله برخورد کنیم. این افراد انسان هستند و ما درباره جامعهای انسانی صحبت میکنیم. ولی فهم مکانیزیستی از واقعیتهای اجتماعی ما را به چنین تعابیری میرساند.
برخی از وقایع اخیر را انقلاب تعبیر میکنند. سوال این است که انقلاب چیست و وقایعی که اتفاق میافتد چه نسبتی با انقلاب دارد؟
من الان نمیتوانم موضع دقیقی اتخاذ کنم؛ چون احساس میکنم بخشی از تعبیر عدهای که این را انقلاب میدانند، به عاطفهشان ارتباط دارد. من احساس میکنم یک انقلاب با مفهومی که به آن اطلاق میشود متفاوت است. مفهوم انقلاب برساختشدنی است. ضمن اینکه اتفاقاتی در تاریخ این کشور رخ میدهد که تعابیر متفاوتی از طرف نویسندگان متفاوتی به آنها اطلاق میشود؛ مثلا به وقایع دوران مشروطه، انقلاب مشروطه و نهضت مشروطه و جنبش مشروطه میگویند؛ درصورتیکه ما درمورد مشروطه با یک واقعیت روبهرو هستیم. این عنوان به آدرس نظری بستگی دارد که شما چه چیزی را انقلاب میدانید. شاید سر جمع، حد میانه در این باشد که ما جنبش مشروطه داریم.
اگر فرض کنیم که انقلاب خیزش عمومی اجتماعی برای تحول ساختاری در جامعه است، هنوز زود است قضاوت کنیم که آیا این خیزش عمومی وارد تغییر ساختار شده است یا نه. حتی من بهشدت تردید دارم که همه کسانی که در کف خیابان هستند، با وجود شعارهایی که میدهند دوست داشته باشند کلا نظام سیاسی دگرگون شود. با وجود اینکه شاید خواسته برخی از معترضان این باشد، من شک دارم که همه این را بخواهند. بهفرض اگر فردا اصلاحاتی مهم در رویه حکمرانی ایجاد شود، بخشی از این جمعیت از کف خیابان باز نخواهند گشت؟ انقلاب اسلامی هم در روزی که شروع کرد انقلاب نبود. اعتراض و نقد به حاکمیت بود که هرچه جلوتر رفت، انباشتهتر شد و به انقلاب تبدیل شد. بهنظر من این مفهوم باید در فرآیند اجتماعی برساخته شود تا بتوان به آن انقلاب گفت. با اینکه بیش از دو ماه از آن گذشته است، هنوز این مفهوم برساخته نشده است. یعنی اگر به کف خیابان یا پشت در خانه مردم برویم و از مردم بپرسیم که شما به اتفاقات امروز چه میگویید؟ به ظن من امروز اکثر آدمها معتقد نیستند که این یک انقلاب است. البته بسیاری میگویند وقتی پهلوی دوم ساقط شد، خیلیها تا چند ماه و چند هفته قبل، انتظار یک اتفاق ناگهانی را نداشتند. ولی مردم کماکان چیزهایی حس میکردند. کسی در سال ۴۲ برخاسته و اعتراض داشته و بعد اتفاق وحشتناک هفدهم شهریور ۵۷ و... رخ داده است. مردم اینها را میدیدند. کسی که میگفت: «من رهبری این جماعت را برعهده دارم» و عدهای بهخاطر او به میدان میآمدند، در تبعید بود و از آنجا به ایران رفتوآمدی بود. اگر این مسائل مدتی بیش از این ادامه داشته باشد و ساختارها را درگیر کند، شاید وضع متفاوت شود. البته که در این دو ماه هم بیش از حد انتظار ساختارها را درگیر کرده است. ازاینرو سعی میشود بهشکل سختی پیشاپیش این سوال را جواب بدهند. در سالهای ۸۸ و ۹۶ و ۹۸ کسی به سراغ این سوال نمیرفت که بخواهد به آن جواب بدهد که فردای براندازی چه و جانشین حکومت اسلامی چه بشود و... به چنین سوالاتی جواب داده نمیشد؛ چون آن سوالات را طرحشده نمیدانستند. ولی امروز صدای این حرف آنقدر بلند است که واکنش نشان داده میشود و اینها نشانههایی جدی هستند. اگر این وضعیت تداوم پیدا کند، شما میتوانید به آن بگویید انقلاب. فعلا یکسری اعتراضات است که خاموش نشده است و شاید بتوان مدتی بعد به آن اسم جنبش داد. ولی امروز من آن را در سطح اعتراضاتی فراگیر میبینم نه پدیدهای ناچیز و قابلانکار و متعلق به یک گروه ناموثر و متعلق به اقلیت و نه البته انقلاب به معنای تام آن.
در بحث ریشهها و عوامل این اعتراضات، بسیاری علت آن را شکاف بین نسلها میدانند. طردشدگی که جوانان و نوجوانان تجربه کردهاند، منجر میشود به خیابان بیایند و اعلام موجودیت کنند. نقش شکاف نسلی را در وقایع اخیر چقدر مهم میدانید؟
این موضوع بهاندازه خودش سهمی مهم دارد؛ ولی این حرف که دهه هشتادیها به این مساله شکل میدهند، آنقدر پررنگ نیست، چون سهمشان زیادتر از دورههای قبلی است، بیشتر به چشم میآید؛ وگرنه کسانی که جزء دستگیرشدهها هستند، لزوما سن چندان پایینی ندارند، اما چون در مقایسه با قبل، معترضانی در سنین پایینتر و حتی نوجوان در میان بازداشتشدگان هستند، مساله برجسته شده است. در دورههای قبل، اعتراضات عمومی با این مقدار حضور گروههای اجتماعی با سن پایین، یا نبود یا اگر بود بسیار کم بود. ورود اعتراضات عمومی به مدارس و بدنه دانشآموزی نشان میدهد که این اتفاقات جدی است. دانشآموز درگیر میشود. معلم درگیر میشود. دانشجو درگیر میشود. استاد درگیر میشود. پدرها و مادرها درگیر میشوند. ازاینرو خطرناک است و خطرناک نه برای جمهوری اسلامی، بلکه به این معنا خطرناک است که ممکن است یکباره بسیاری از مسائل از کنترل خارج شود و نتوانیم حتی به هزینههای اجتماعی آن فکر کنیم و ممکن است بهاندازه کافی برایش فکر نداشته باشیم.
حاکمیت سالهاست که با مردم گفتگو نکرده است و هرچه جلوتر آمدهایم، باب گفتگو منقطع شده است. ما در سطوح مختلف راه این گفتگو را بستهایم. گروههای اجتماعی نمیتوانند سیستم را نقد کنند، چون امکان نقد و گفتگو و فهم متقابل بهشدت پایین آمده است. این برای یک جامعه بسیار خطرناک است و من بهشدت احساس میکنم که این ظرفیت همچنان در جامعه پایین است.
حتی در بخشی از تحلیل مساله که به نسل جدید و بهعنوان مثال دهه ۸۰ مربوط میشود، پیشنهادهایی ارائه میشود که به سهم خود نشانه فهم نادرست از واقعیت است. درنتیجه پیشنهاد میشود که برای کاهش چالشهای هویتی و نارضایتی و کم شدن پتانسیل ناآرامی در سطح نوجوانان و مدارس، فرآیندهای سختگیرانهتر گزینش را در پیش گیریم. اگر هم این راهحل را درست بدانیم، ابتدا باید به فرآیند گزینش معلمهای حوزه پرورشی و فکری و دینی و قرآن و به دروس معارف و قرآن فکر شود، چون دقیقا در جاهایی که نیاز به گفتگو داشتید، در بسیاری از موارد نیروی انسانی و معلم و بدنهای داشتید که کمتر مهارت و توانایی و تمایل به گفتگو را داشتند و امروز کمتر دانشآموزان بهیاد میآورند که دوستداشتنیترین معلمانشان معلمان حوزه معارف دینی و قرآن باشند. اینها کارهایی است که ما نکردیم. اینها مواردی بود که اتفاقا نیاز به پولهای کلان و بودجه فراوان نداشت. کشور نمیتواند بگوید به این دلیل که من در بحران بودم و در تحریم اقتصادی بودم نتوانستم این کار را بکنم. اتفاقا در موضوعات مختلف میلیاردها تومان پول خرج شد که نهتنها اثرگذاری نداشت، بلکه اثر منفی هم داشت.
نکته بعدی این است که ما در حوزههای مختلف، بحران تنظیمگری داریم و این بسیار خطرناک است. شاید به دلایلی نظام حکمرانی تصمیم گرفته است برای برخی حوزهها، بیش از یکنهاد متولی حضور داشته باشد تا بتواند کنترلی داشته باشد. هر حوزه و نهادی و هر دستگاهی نهاد موازی خودش را کنترل کند. نمیدانم این فکر تا چه زمانی میتواند جوابگو باشد. تا اینجا معلوم شده که منابع بسیاری را هدر میدهد. در بسیاری از موارد، تعارض و شکاف و بدبینی به نهادهای اصلی حاکمیت را ایجاد کرده و موجب فرسایش سرمایه اجتماعی نهادی شده است. ازجمله اعتماد و مشارکت مردم در نهادهای حاکمیتی کاهش یافته است.
مثلا درمورد سیاستگذاری مسائل و آسیبهای اجتماعی یا سیاستگذاری امور دینی یا برنامههای فرهنگی، این چندگانگی در تولیگری باعث شده انواع فعالیتها با رویکردهای متفاوت با پشتوانههای فکری و نظری متعارض فعالیت و نیروی همدیگر را خنثی و اثربخشی را کم کنند. گاهی اوقات دست بالا را آن نوع نگاه به مسائل اجتماعی و حل این مسائل دارد که کمتر تخصصی، حرفهای، علمی و دقیق است و با کارآمدی ناقص و عدم اثربخشی کافی، هرچه بیشتر از اعتماد عمومی کم میکند. درنتیجه طی سه یا چهار دهه گذشته دچار فرسایش در انواع سرمایهها شدهایم، مثلا سرمایه و منابع طبیعی ما مصرف شده و رو به اتمام است. آب تمام و هوایمان آلوده میشود. سرمایههای اقتصادیمان خوب استفاده نمیشود و هدر میرود. سرمایه اجتماعی ما که از جنس اعتماد اجتماعی و مشارکت اجتماعی و احساس تعلق اجتماعی است، درحال کم شدن است. سرمایههای فرهنگی ما از جنس دانش و داشتههای فرهنگی کمتر میشود. ضمن اینکه نظام باورمندی به دین و دینداری هم فرسوده میشود. اگر بتوان اسم آن را سرمایه دینی جامعه گذاشت، آن هم درحال کاهش است. نقطه خطرناک این است که اگر رژیم پهلوی از منابع مختلفی هزینه کرد و آخر نتوانست جوابگو باشد، ما علاوهبر اینها سرمایه فرهنگی و دینی کشور را نیز مصرف میکنیم. سرمایه اقتصادی، اجتماعی و انسانی هم درحال مصرف شدن است. درمورد سرمایه اجتماعی میبینیم که بخشی از افراد جامعه در این فکر هستند که از کشور بروند. با فرسایش انواع سرمایههای طبیعی، اقتصادی، انسانی، اجتماعی و فرهنگی، عملا خزانه سرمایهها را به کف میرسانید. درنتیجه کسانی را که در این جامعه زندگی میکنند، عصبانی میکنید. حداقل عمل این است که اگر به کف خیابان نیامده باشند، بهشدت ناراضی میشوند. اما اگر در مقابل ببینند که این موضوع برای عدهای خوب است و میتوانند هرطور که میخواهند زندگی کنند و به هرچه اراده میکنند میرسند، این مساله آنها را به خشم میآورد. مردم میبینند رویههای ناعادلانه در اجرای قانون وجود دارد، مثلا افرادی هستند که میتوانند با سوءاستفاده از سمت خود، از برخی مجازاتهای قانونی معاف شوند یا تخفیفهایی بگیرند. مردم این مسائل را میفهمند درنتیجه اینجا احساس تبعیض شدت پیدا میکند.
بخش دیگری از این احساس خشم محصول ابهام است. ابهام در ساختارهای مختلف وجود دارد. وقتی شما بهعنوان فعال فرهنگی و اجتماعی کاری در جامعه انجام میدهید و از نهاد قانونی دولتی مجوز دارید، نهادی موازی به شما میگوید از نظر ما شما مجوز ندارید. شما نمیدانید مجوز وجود دارد یا نه. روال بروکراتیک مشخص نیست. من ۲۱ سال کنشگری اجتماعی کردهام و حال برحسب این تجربه از نزدیک میگویم که ما چنین چیزی داریم. در حوزههای مختلف این مساله را داریم. شما نمیدانید در بسیاری از مسائل باید چه بکنید و چه آیندهای وجود دارد و چه چیزی درست و چه چیزی غلط است و باید با چه کسی هماهنگ باشید. ضمن اینکه در بسیاری از موارد که هیچ نیازی نیست، میبینیم قوانین در جزئیترین امور زندگی مردم دخالت میکنند. برای بسیاری از امور جرمانگاری شده و درعینحال در بسیاری از امور عمومی هیچ قانونی نداریم. مجلس درمورد موسیقی هیچ قانون مصوبی ندارد. این وضعیت ابهام ایجاد میکند و ابهام، خشم تولید میکند. وقتی به این خشم پاسخ داده نشود و امکان ابراز آن وجود نداشته باشد و گفتوگویی در این مورد نشود، خشم به کف خیابان میآید و اگر باز نخواهید واقعیت آن را درک کنید، در خیابان خود را بهصورت خشونت فیزیکی یا تخریب اموال نشان میدهد. من این را طبیعی میدانم و به همین دلیل اسم همه این رفتارها را اعتراض میگذارم. من استعارهای دارم: ما وقتی با مسالهای مواجه میشویم، گویی در تمثیلِ نسبت بین حاکمیت و مردم، با رابطه بین فرزند و پدر روبهرو هستیم؛ بنابراین اگر پدری یکفرزند ناخلف نادرست نابکار با رفتارهای غیراخلاقی داشته باشد و این فرزند تحتتاثیر همسایهای قرار بگیرد که بزهکار است و محتوای فرهنگی نامناسب و مواد مخدر در اختیارش قرار بدهد و هر آنطور که میخواهد او را از راه درست منحرف کند، کار پدر سخت میشود. به این خانواده و فرزندانش مثل مردم یک کشور هجمه رسانه خارجی و دشمن غربی و هر نوع هجمه بیرونی میشود. با همه اینها این پدر باید صورتمساله را حل کند و اگر درنهایت تصمیم بگیرد برای اینکه مشکل را حل کند و خانواده و خانه خود را از این مشکل رها کند این فرزند را از خانه خود بیرون کند، قاعدتا مقصر اول آن پدر است نه فرزند. ما خیلی ساده فکر میکنیم که این فرزند مشکل داشته و باید مجازات شود؛ درصورتیکه این پسر، فرزندِ زیست در چنین خانهای و محصول و ثمره تربیت این پدر است. درنهایت باید گفت این پدر در استراتژی زندگی خود نتوانسته با فرزندش گفتگو کند و اینقدر گفتوگوی بین فرزند و پدر منقطع مانده که نتوانستهاند با یکدیگر تعامل پیدا کنند تا پدر آنچه در ذهن پسر میگذرد و نیازهای او را بشناسد و پسر بتواند خود را سازگار با انتظارات پدر کند. این انقطاع اینقدر ادامه پیدا کرده که فرزند از آن خانه و جامعه بیرون رفته یا میرود. بههرحال یا بهطور جدی از این خاک بیرون میرود یا در این خاک زندگی میکند و به هیچ چیز این خاک اهمیتی نشان نمیدهد. در حالت بعدی اینگونه است که اگر این خانواده دو پسر داشته باشد و یکی از این فرزندان کاملا بهنجار و درست و با رفتار منطقی و سربهراه باشد و دیگری فرزندی با رفتارهای انحرافی و غیراخلاقی و نابهنجار و این پدر برای اینکه رفتارهای خانواده را درست و سالم کند، مدام سعی کند فرزند سربهراه خود را بهعنوان الگو نشان دهد و این الگو را در سر فرزند دیگری بکوباند، قاعدتا آن فرزند بعید است اصلاح شود.
درحالیکه ما همین کار را انجام میدهیم. گروههایی را که بهاصطلاح خودمان خودی هستند، اینقدر بر سر گروه مقابل میکوبیم که نشان دهیم غیر از گروه خودیها، سایر گروههای جامعه را دوست نداریم و آنقدر فقط یک الگوی فرهنگی را ترویج میکنیم که گویی مدام درحال دیگریسازی هستیم. مدام از خودی و از غیرخودی حرف میزنیم و مدام از این حرف میزنیم که عدهای را کف خیابان بیاوریم که در مقابل رفتار نادرست اعلام حضور کنند. گویی بقیه اصلا عضو این جامعه نیستند. با چنین کاری طبیعی است فرزند دوم، همچون گروههای خارج از گفتمان رسمی حاکمیت، بهقدری عصبانی شود که مقداری از وسایل خانه را بشکند و خراب کند، چون قرار نیست ما حرف او را گوش دهیم. صورت مساله به این شکل است. با این مدل استعاره در سطح روانشناسی اجتماعی، فهمیدن آنچه در مناسبات بین مردم و حاکمیت رخ داده، مقداری آسانتر میشود. همه اشتباهاتی که آن پدر نسبت به فرزند و فرزندان خود میکند، نظام حکمرانی درحالحاضر انجام میدهد و اصرار دارد که این روش درست است. در این حالت اگر آن فرزند هر چقدر فریاد بزند و رفتار تخریبگرانه انجام دهد، ما مقصر بودهایم.
ضمن اینکه از اینجا به بعد هم جای امیدواری است، چون همه افرادی که درحالحاضر در کف خیابان هستند، از این رفتارها ندارند که حمله به نیروهای نظامی و امنیتی کنند یا در و دیوار را مخدوش و اموال عمومی را تخریب کنند. کسری از این افراد این رفتارها را دارند، همه افراد معترض که اینگونه نیستند، بنابراین هنوز فرصت وجود دارد، البته اگر بیشتر از این دیر نشود و فرصت از دست نرود. هنوز فرصت برای گفتگو وجود دارد، به این شرط که بهدنبال گفتگو باشیم. اما هنوز در سیستمهای مختلف خود -ازجمله در حوزه مهم مسائل فرهنگی، مدیریتهای اجتماعی و مسائل اجتماعی و آسیبهای اجتماعی و توانمندسازی و رسیدگی به مناطق محروم- در همه این موارد این اشکال جدی را میبینیم. متاسفانه مدتی است که خیلی از دستگاهها فکر میکنند این روش درست است. بسیاری از فعالان اجتماعی درست و متخصصمان طی این دورههای اخیر ناامید و طرد شدهاند و ما با دست خودمان با تابلوی اینکه دغدغه اجتماعی داریم، بخش بیشتری از سرمایه اجتماعی خود را خودمان فرسوده کردهایم. این واضح است با این فرمان امیدی نیست که به حل مساله نزدیک شویم.
شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از سایت روزنامه فرهیختگان، تاریخ انتشار: ۱۳ دی ۱۴۰۱، کدخبر: ۷۶۸۲۶،farhikhtegandaily.com