پایگاه تحلیلی خبری شعار سال

سرویس ویژه نمایندگی لنز و عدسی های عینک ایتالیا در ایران با نام تجاری LTL فعال شد اینجا را ببینید  /  سرویس ویژه بانک پاسارگارد فعال شد / سرویس ویژه شورای انجمنهای علمی ایران را از اینجا ببینید       
جمعه ۳۱ فروردين ۱۴۰۳ - 2024 April 19
کد خبر: ۱۳۰۶۲۳
تاریخ انتشار : ۰۶ خرداد ۱۳۹۷ - ۰۹:۵۹
امروز، شنبه، پنجم خرداد 28سال پس از روزی‌است که علی‌اکبر سیاسی برای همیشه رفت؛ مردی که 95سال زیست و همه عمرش خدمت به فرهنگ ایران بود؛ کسی که 12سال برای «دانشگاه» و استقلال آن کوشید؛ او که دانش «روانشناسی» را آغازگر بود و بسیاری دیگر از خدمات علمی و فرهنگی را پیش برد. به این انگیزه، در گپ‌وگفتی با فرزندش فریدون سیاسی، بر زندگی این دانشی‌مرد، مروری داشتیم؛ کسی که 45سال پس از پدر تولد یافته و اگرچه خود، اکنون رئیس دانشکده تغذیه و رژیم‌شناسی دانشگاه علوم‌پزشکی و خدمات بهداشتی‌درمانی تهران است، آنگاه که از پدر سخن می‌گوید، صدایش می‌لرزد و زبانش از مدار احترام خارج نمی‌شود. آنچه در ادامه می‌خوانید، روایتی‌است از این دیدار.

شعار سال: تولد؛ 11سال پیش از مشروطه

«علی‌اکبر سیاسی در سال1274 خورشیدی برابر با 1895 میلادی در تهران زاده شده و این یعنی درست 11سال پیش از وقوع انقلاب مشروطه»؛ او با این جمله، مرور زندگی پدر را آغاز می‌کند و بعد، ادامه می‌دهد: «پدر علی‌اکبر سیاسی، محمدحسن نام داشته و مردی متدین و اهل یزد بوده اما به پایتخت مهاجرت می‌کند؛ در نتیجه، پدرم در خانه‌ای حوالی بازارچه مهدی‌موش در خیابانی که بعدا شاهپور (وحدت‌اسلامی فعلی) نام گرفت، متولد می‌شود. پدرش علاقه داشته که او به نجف برود و درس دینی بخواند اما خودش علاقه‌ای نداشته و با حمایت مادرش می‌تواند به مدرسه برود. او در سال1281 ابتدا به مکتبخانه و بعد به اصرار خودش به مدرسه خِرَد و سپس مدرسه علوم سیاسی می‌رود


اول از 200نفر

«پدرم وقتی 17سال داشته، میان 200داوطلب اعزام محصل به خارج از کشور در زمان احمدشاه، جزو پنج نفر اول می‌شود»؛ فریدون سیاسی این را می‌گوید و بعد به نکته‌ای جالب اشاره می‌کند؛ «آن‌زمان عینک در کار نبوده و چون پدرم ضعف بینایی داشته، ترفندی به کار می‌برد تا از آزمون جسمی هم با موفقیت بیرون آید.» او به همراه عده‌ای به سرپرستی مسیو ریشارخان عازم فرانسه می‌شود. حین سفر، او صاحب نام‌خانوادگی می‌شود. آنگونه که علی‌اکبر سیاسی در خاطراتش نوشته است، چون در ایران مرسوم نبوده، جناب سرپرست برای هر یک نامی برمی‌گزیند تا به قول فرانسوی‌ها، صاحب Nom de famille شوند؛ «مسیو ریشار تا به من رسید گفت: می‌دانم تو شاگرد مدرسه سیاسی بوده‌ای؛ نام فامیلی تو «سیاسی» است». او پیش از این انتخاب، به «میرزاعلی‌اکبرخان» شناخته می‌شده است.

آغاز جنگ، پایان سفر

چندی پس از آغاز تحصیل، آغاز جنگ جهانی اول، سبب می‌شود که محصلان اعزامی به‌ناچار فسخ عزیمت کنند؛ «پس از پنج سال، در سال1296 مجبور می‌شود درسش را نیمه‌تمام بگذارد و برگردد. همان زمان در مدارس دارالفنون و سیاسی تدریس می‌کند. 2سال بعد هم مدتی مترجمی سفارت فرانسه در تهران به او محول می‌شود

ایجاد جمعیت ایران جوان

«پدرم در همین زمان، جمعیت ایران جوان را ایجاد می‌کند. او به همراه دوستانش که تحصیل‌کرده فرنگ بوده‌اند، ایران را با اروپا مقایسه می‌کرده‌اند. شرایط کشور برایشان دردناک بوده و شوقی برای تغییر داشته‌اند؛ در نتیجه گروهی تشکیل می‌دهند که در روزگار خود، کاملا پیشرو بوده است. آنان در مرامنامه خود، به ضرورت تجزیه امور مدنی از مسائل روحانی، الغای کاپیتولاسیون، الغای محاکم خصوصی و ارجاع همه امور به محاکم عمومی، تجدیدنظر در قراردادهای گمرکی، ایجاد راه‌آهن، ایجاد مدارس عمومی و اجباری برای پسران و دختران اشاره کرده بوده‌اند؛ اتفاقی که چندی بعد، در دوره پهلوی اول به وقوع می‌پیوندد. حتی رضاشاه در همان ماه‌های نخست پس از کودتای سوم اسفند، آنان را دعوت و از این مرامنامه مترقی استقبال می‌کند

انجمن ایران جوان با حضور علیقلی مهندس‌الدوله، جواد عامری، حسن مشرف‌نفیسی، اسماعیل مرآت و حسن شقاقی در فروردین1300 اعلام موجودیت می‌کند و حتی روزنامه ایران‌جوان را هم نشر می‌دهد؛ «جالب اینکه نمایشنامه «جعفرخان از فرنگ برگشته» به توصیه آنان، توسط حسن مقدم نوشته می‌شود



بازگشت به فرنگ و اخذ دکتری

«دوباره شرایط فراهم می‌شود و پدرم در سال1306 به فرانسه می‌رود و سه سال بعد، در هر دو رشته فلسفه (با عنوان «ایران در تماس با مغرب زمین») و روانشناسی (با عنوان «متدِ تست، فواید و مضار آن») از دانشگاه سوربن دکتری می‌گیرد و به ایران برمی‌گردد.» جلسه دفاع او چنان باشکوه بوده که خبرش را حسین علاء که آن‌زمان وزیرمختار ایران بوده، طی تلگرافی به تهران اعلام می‌کند. جالب اینکه «ایران در تماس با مغرب‌زمین»، شایسته جایزه دوهزار فرانکی آکادمی فرانسه هم دانسته می‌شود.

قانون دانشسراها و دانشگاه

او که حالا دیگر «دکتر علی‌اکبر سیاسی» بوده، مدتی بعد به وطن بازمی‌گردد؛ «ابتدا یک سال در مدرسه دارالفنون تدریس می‌کند و بعد، در فاصله سال‌های 1312تا 1314 ریاست اداره تعلیمات عالیه وزارت فرهنگ را بر عهده می‌گیرد. در همین فاصله در 19اسفند 1312، قانون تاسیس دانشسراها (مقدماتی و عالی) به تصویب مجلس می‌رسد.» خودش در خاطراتش می‌نویسد: «من در مدتی کوتاه لایحه قانون تربیت معلم را تهیه کردم و [علی‌اصغر] حکمت آن را به مجلس شورای ملی برد و به تصویب رساند. این قانون بدون سروصدا انقلابی عظیم در فرهنگ ایران ایجاد نمود». همچنین همان زمان، «کمیسیونی مرکب از محمدعلی فروغی، غلامحسین رهنما، دکتر عیسی صدیق و من تشکیل یافت برای تهیه قانون تاسیس دانشگاه که لایحه آن، در 15بهمن1313 به تصویب مجلس رسید

آغاز تدریس در دانشگاه

«پس از تاسیس دانشگاه، ستاد روانشناسی در دانشکده ادبیات مستقر می‌شود. در آن زمان، رشته مستقل روانشناسی نبوده اما به پیشنهاد پدر و موافقت حکمت، به‌عنوان تک‌درس ارائه می‌شود. او نخستین کتابش را هم با عنوان «علم‌النفس یا روانشناسی از نظر تربیت» در سال1317 چاپ می‌کند. از قدیم، نام این دانش، «علم‌النفس» بوده که پدرم، نام «روانشناسی» را مطرح می‌کند که از قضا، مورد توجه علامه دهخدا هم قرار می‌گیرد و متداول می‌شود

مصدر وزارت فرهنگ

«در 18مرداد1321، احمد قوام در مجلس رای اعتماد می‌گیرد و پدرم، وزیر فرهنگ این کابینه می‌شود. او در آذر همان سال، لایحه‌ای را در مجلس به تصویب می‌رساند که ضمن لغو تمام امتیازات برای صاحب‌امتیازی مطبوعات، اصول جدیدی مانند داشتن دیپلم متوسطه و بضاعت مالی در آن لحاظ می‌شود. همچنین در سوم دی، لایحه قانون تعلیمات اجباری، رایگان و همسان را به تصویب مجلس سیزدهم می‌رساند. او معتقد بوده که باید معلم تربیت کرد تا کودکان ایرانی به‌درستی تعلیم یابند. وقتی همین قانون را به مجلس می‌برد، مدتی معطل می‌ماند. برخی از وکلای مجلس با آن مخالفت می‌کرده‌اند و معتقد بوده‌اند که باسوادی باعث می‌شود مردم به کمونیسم روی بیاورند اما پدرم می‌گفته اتفاقا سواد موجب می‌شود مردم، خود راه درست را از راه غلط تفکیک کنند

استقلال دانشگاه

گفته می‌شود که یکی از مهم‌ترین خدمات علی‌اکبر سیاسی، مستقل‌شدن دانشگاه است؛ «‌آن‌زمان دانشگاه زیر نظر وزیر فرهنگ بود؛ یعنی رئیس آن را وزیر فرهنگ مشخص می‌کرد و بودجه آن از سوی وزارت فرهنگ تخصیص داده می‌شد و اختیار مستقلی نداشت. بر این پایه، پدرم در هیأت دولت مطرح و مصوب می‌کند که دانشگاه از وزارت فرهنگ جدا شود؛ به این معنا که رئیس دانشگاه توسط شورای دانشگاه انتخاب شود و شاه هم به او حکم بدهد و بودجه‌اش مستقیما توسط دولت معین شود. در شورا همه روسای دانشکده‌ها حضور داشته‌اند و رئیس هر دانشکده را هم استادان همان دانشکده انتخاب می‌کرده‌اند». به این ترتیب، در 15بهمن 1321 طی جشنی با حضور شاه و فوزیه در دانشکده حقوق، او اعلامیه‌ای اینگونه می‌خواند: «با تصویب اعلیحضرت شاهنشاه و با توجه به روح قانون اساسی، دانشگاه، این مؤسسه بزرگ علمی از امروز از وزارت فرهنگ تفکیک می‌شود و از این پس، مستقیما و مستقلا به اداره امور علمی و اداری خود می‌پردازد

ادامه وزارت در کابینه‌های بعد

«پدرم در سال1322 در کابینه علی سهیلی، وزیر فرهنگ و در سال1323 در کابینه مرتضی‌قلی‌بیات که عموی مادرم بود، وزیر مشاور می‌شود. او وزیر کشاورزی رضاشاه بود که صنایع قند را به ایران آورد. پس از استعفای قوام در بهمن1321، وزارت پدرم در دولت علی سهیلی تا فروردین1323 تداوم می‌یابد. او در دولت مرتضی‌قلی بیات هم از آذر1323 تا اردیبهشت۱۳۲۴ وزیر مشاور بوده، چون بیات، او را مشاوری امین می‌دانسته و می‌خواسته که در کابینه‌اش حضور داشته باشد. پدرم همچنین در دی‌ماه 1326 به عنوان وزیر فرهنگ دولت ابراهیم حکیمی برگزیده می‌شود و بعد، از آبان ۱۳۲۷ تا فروردین ۱۳۲۹ در دولت محمد ساعدمراغه‌ای وزیر امورخارجه بوده است

پیشنهاد تاسیس سازمان یونسکو

شاید حضور سیاسی در ترکیب نخستین هیأت ایران در مجمع عمومی سازمان ملل متحد، از نقاط عطف زندگی‌اش باشد؛ «در فروردین1324 که وزیر مشاور مرتضی‌قلی بیات بوده، به همراه هیأتی از ایران به ریاست مصطفی عدل، به سانفرانسیسکو می‌رود تا در تصویب منشور سازمان ملل شرکت کند. در کمیته فرهنگ بحث بر سر این بوده که چگونه می‌شود کاری کرد که دیگر جنگی رخ ندهد. پدرم می‌گوید آنچه جنگ افروز است، عدم‌تفاهم فرهنگی کشورهاست که باعث می‌شود کشورها به جان هم بیفتند؛ همان نکته‌ای که بیش از نیم قرن بعد، رئیس دولت اصلاحات با عنوان «گفت‌وگوی تمدن‌ها» مطرح کرد. پیشنهاد پدرم، مقدمه پایه‌گذاری سازمان یونسکو می‌شود

خود او خاطره روز تصویب اساسنامه سازمان ملل را اینگونه شرح می‌دهد: «این اساسنامه در مجمع عمومی کنفرانس، تقریبا بدون اصلاح یا تغییر، عینا به تصویب رسید و عموم اعضای کنفرانس آن را امضا کردند. من بسیار خوش‌وقت بودم، نه‌تنها برای اینکه پای این اساسنامه را که از آن پس «منشور ملل متحد» خوانده شد، امضا کرده بودم بلکه خیلی بیشتر برای آنکه بدون خفض جناح در پایه‌گذاری کمیسیون تربیتی، علمی و فرهنگی سازمان ملل متحد، یونسکو (UNESCO)، نقشی اساسی و مؤثر داشته بودم


پایان یک دهه ریاست دانشگاه

علی‌اکبر سیاسی چون خود، معتقد به استقلال دانشگاه بوده، زیر بار ظلم نمی‌رود و حاضر نمی‌شود که مطیع فرمان شاه شود؛ «یک سال پس از کودتای 28مرداد، 12نفر از استادان دانشگاه مانند مهندس مهدی بازرگان، دکتر یدالله سحابی، دکتر کریم سنجابی و دکتر محمد قریب، نامه‌ای امضا می‌کنند و معترض می‌شوند که ملت به پا خاست و نفت را ملی کرد و حالا با کنسرسیوم، نفت ما باز هم به بیگانگان خواهد رسید. شاه خواستار اخراج این استادان می‌شود. سپهبد زاهدی که برای پدرم احترام قائل بوده، خواسته شاه را ابلاغ می‌کند اما پدرم می‌گوید: «من اگر دستم را قطع کنند با ابلاغ اخراج این استادان موافقت نخواهم کرد». او اجازه نمی‌دهد که استقلال دانشگاه لکه‌دار شود یا احترام استاد دانشگاه آسیب ببیند. به این ترتیب قانونی را از مجلس می‌گذرانند که هیچ‌کس نمی‌تواند بیش از سه دوره رئیس دانشگاه شود. سه نفر را شورای دانشگاه معرفی می‌کند و یک نفر را وزیر فرهنگ. پدرم در شورای دانشگاه، بیشترین آرا را می‌آورد. منوچهر اقبال اما رئیس دانشکده هم نبوده و به این قانون اضافه می‌کنند که اگر کسی سابقه ریاست دانشکده هم نداشته باشد، می‌تواند رئیس دانشگاه شود. منوچهر اقبال در دی‌ماه1333 رئیس دانشگاه تهران می‌شود. در دوره او و پس از او (احمد فرهادمعتمد) تا حد زیادی‌استقلال دانشگاه به نحوی حفظ می‌شود اما وقتی جهانشاه صالح در سال1342 به ریاست دانشگاه رسید، با انتصاب رئیس دانشکده پزشکی، استقلال دانشگاه را بر هم زد. همان زمان، پدرم از غصه سکته قلبی کرد و در بیمارستان بستری شد

ریاست دانشکده ادبیات؛ 21سال

فارغ‌التحصیلان دانشکده ادبیات دانشگاه تهران در دهه‌های 1320 و 1330 حتما او را به یاد دارند؛ «پدرم تا سال1342 که بازنشسته شد، رئیس دانشکده ادبیات بود؛ یعنی 21سال. سپس به نوشتن کتاب مشغول شد و به‌عنوان یک شخصیت علمی، در مجامع مختلف داخلی و خارجی سخنرانی می‌کرد

بناگذاری انتشارات و کوی دانشگاه

در مرور خدمات علی‌اکبر سیاسی به دانشگاه تهران، شاید اشاره به این نکته هم بد نباشد که کوی دانشگاه در امیرآباد تهران، به همت او در 23آذر1324 شکل گرفت؛ «از روزی که به ریاست دانشگاه انتخاب شدم یکی از آرزوهای قلبی‌ام ایجاد یک شهر دانشگاهی بود، نظیر آنچه در پاریس و جاهای دیگر دیده بودم... در ایجاد بناهای جدید در امیرآباد تسریع به عمل آوردیم و نخستین خوابگاه بزرگ و مجهز زیر نظر مهندس جفرودی در مدتی کوتاه ساخته شد و مورد استفاده دانشجویان قرار گرفت.» همچنین به سبب توجه او و زیر نظر پرویز ناتل خانلری، در شهریور1325، انتشارات و چاپخانه دانشگاه تهران بنیان نهاده شد.

روانشناسی تجربی

«پدرم به رفتار انسان‌ها علاقه داشت و خیلی دقت می‌کرد و شاید به همین دلیل برای شناخت شخصیت انسان‌ها سراغ روانشناسی رفت. او بود که نخستین آزمایشگاه روانشناسی در دانشکده ادبیات را ایجاد کرد و تست‌های عملی روانشناسی را به ایران آورد». خود سیاسی در این ‌باره یادآور می‌شود که «به‌مناسبت افتتاح این آزمایشگاه، روزی در تالار بزرگ دانشکده ادبیات و دانشسرای عالی، با حضور استادان و محمدعلی فروغی، من درباره روانشناسی علمی و شعب آن و به‌خصوص درباره روانشناسی تجربی توضیحاتی دادم و با چند فقره اسباب‌آلات... آزمایش‌هایی انجام دادیم که سخت موجب شگفتی حاضران گردید، زیرا تا آن زمان تصور نمی‌کردند که بتوان حالات و فعالیت‌های روانی را تحت اندازه و قیاس درآورد


اهتمام به خاطره‌نویسی

او از معدود رجال سیاسی و فرهنگی‌است که به نگارش خاطرات خود همت گماشته و البته آنها را پیش از مرگ به طبع رسانده است؛ «قلب و چشم پدرم ناراحتی داشت. قرار بود برای درمان به خارج از کشور برود. این سفر با وقوع انقلاب، به تأخیر افتاد تا آنکه در سال1359 ابتدا به انگلیس (منزل خواهرم) رفت. آنجا بود که از من خواست تا دست‌نوشته‌هایش را برایش بفرستم، چون همیشه اصرار داشتیم که خاطراتش را جمع‌وجور کند؛ هرچند پدرم همیشه به نوشتن روزمره‌هایش عادت داشت و نوشته بود. من هم هر چه پیدا کردم به لندن فرستادم. خودش در آنجا ماشین تحریر فارسی پیدا کرد و نوشت و آماده چاپ کرد. آن‌موقع هنوز بینایی‌اش را از دست نداده بود. سرانجام خاطراتش در انگلیس چاپ شد. وقتی من در سال1365 برای فرصت مطالعاتی به آمریکا رفتم تا پدرم را هم ببینم، نسخه چاپ‌شده کتاب در انگلیس را برایش بردم. به پدرم گفتم برای چاپ کتاب در ایران، بگذارید بخش‌هایی را حذف کنیم چون ممکن است همه آنچه نوشته‌اید، مجوز انتشار در ایران پیدا نکند. او هم قول گرفت که روزی همه کتاب ـ همراه با محذوفات ـ منتشر شود. کتاب را به علی دهباشی دادم تا ترتیب چاپش را فراهم کند که نشد اما بعد متوجه ‌شدیم که نشر اختران بدون اطلاع ما، آن را در ایران منتشر کرده است. اتفاقا خیلی هم خوشحال شدیم که چنین شده است؛ ضمن اینکه تنها یک پاراگراف آن حذف شده بود. ولی نشر ثالث که بعد، آن را منتشر کرد، متأسفانه بخش‌های بیشتری را حذف کرده بود

چهار فرزند، سه پزشک

او درباره فرزندان علی‌اکبر سیاسی می‌گوید: «پدرم در سال1311 با روشن‌ملک ـ دختر مصطفی‌‌قلی ‌بیات (صمصام‌الملک) ـ ازدواج می‌کند که حاصل آن، چهار فرزند است: ایرج، متولد 1312 که روانپزشک شد؛ بیژن، متولد 1317 که متخصص قلب اطفال شد؛ من، متولد 1319 که متخصص تغذیه شدم و ژاله، متولد 1329. جالب است بدانید که مادرم همیشه علاقه داشت بیمارستانی در ایران به اسم پدر ایجاد شود که همه ما در آن کار کنیم. من هم مانند دو برادر بزرگم پزشکی خواندم و یک ترم هم در بیمارستان کار کردم ولی هیچ‌گاه علاقه خاصی به آن نداشتم. وقتی دیدم برخی همکلاسی‌های من، به بیمار، به‌عنوان محل ارتزاق نگاه می‌کنند، دلزده شدم. حس کردم تغذیه است که سبب بیماری می‌شود؛ پس به سراغ آن رفتم. البته من در سال1338 برای تحصیلات دانشگاهی از ایران رفتم و در سال1354 از دانشگاه USLA در کالیفرنیا، دکترای خود را دریافت کردم و فلوشیپ گرفتم تا وارد هیأت علمی دانشگاه شوم. آن‌زمان ایرج، استاد دانشگاه پیتزبورگ و بیژن، استاد دانشگاه UAC بودند. تابستان آن سال، پدرم برای سفری به آمریکا آمد. گفت من شما را به آمریکا نفرستادم که بمانید. همان‌جا، حکم قائم‌مقام وزیر بهداری (دکتر شجاع‌الدین شیخ‌الاسلام‌زاده) در امور توانبخشی را به ایرج داد. همچنین حکم ریاست بخش قلب اطفال در بیمارستان قلب (شهید رجایی فعلی) را به بیژن داد. به من هم دعوت‌نامه دکتر هوشنگ نهاوندی ـ رئیس دانشگاه تهران ـ برای دانشکده بهداشت را داد. همه ما طی 3ـ2‌ماه به ایران برگشتیم. من نزد دکتر ابوالحسن ندیم ـ رئیس دانشکده ـ رفتم. او گفت اگر دنبال کار آزمایشگاهی هستی که برو در بخش بیوشیمی و بیوفیزیک دانشگاه و اگر می‌خواهی مستقیم به مردم شهر و روستا خدمت کنی، همین‌جا بمان. من هم فورا پذیرفتم. او دو طرح سرطان مری در شمال کشور و ایجاد ایستگاه تحقیقات بهداشتی در کرمان را به من داد. من تا بازنشستگی در سال1390 در دانشگاه تهران بودم. گروه اکولوژی انسانی دانشکده بهداشت، شامل چهار بخش بود؛ اکولوژی انسانی، ژنتیک انسانی، بیوشیمی و تغذیه. من به بخش تغذیه رفتم. آن‌زمان در ایران، فقط انستیتو تحقیقات تغذیه وجود داشت.در سال1373 گروه تغذیه و بیوشیمی ایجاد شد. همچنین از همان زمان می‌خواستم دانشکده تغذیه داشته باشیم ولی نیروی انسانی زیادی نداشتیم تا آنکه وقتی تعداد ما کافی شد، تاسیس دانشکده تغذیه و رژیم‌شناسی در سال1389 تصویب شد اما در مکان فعلی، پس از کش‌وقوس‌های فراوان، از سال1392 رسما آغاز به‌ کار کرد که دارای دو مقطع کارشناسی‌ارشد و دکتری در رشته‌های تغذیه جامعه، تغذیه بالینی وتغذیه سلولی و مولکولی است


گذرگاه مشاهیر و معاریف

او درباره خانه پدری هم به نکات جالبی اشاره می‌کند: «خانه پدری‌ام، در خیابان روزولت (شهید مفتح فعلی)، پشت ورزشگاه امجدیه، کوچه نامجو بود. آن‌موقع که من در این خانه‌باغ چندهزار متری متولد شدم، تمام آن منطقه بیابان بود اما بسیاری از رجال فرهنگی و سیاسی مانند مرتضی‌قلی‌ بیات و دکتر محمد مصدق که با مادرم هم نسبت فامیلی داشتند، دکتر غلامحسین صدیقی، دکتر سعید فاطمی، بدیع‌الزمان فروزانفر، ایرج افشار، عبدالحمید زنگنه که وزیر فرهنگ بود و ترور شد و پروفسور محمدقلی شمس ـ چشم‌پزشک مشهور که هر جمعه به خانه ما می‌آمد ـ را به یاد دارم. به یاد دارم که در کودکی، یک بار با پدرم به دیدار علامه دهخدا رفتیم. وقتی هم که در سال1327، به شاه سوءقصد شد، آمدند و او را به‌عنوان رئیس دانشگاه تهران به زندان بردند که لحظه بردن او را درست به یاد دارم که با مادر خداحافظی می‌کرد. سال کودتا را هم به یاد دارم که سپهبد زاهدی خیلی تلاش کرد که پدرم به وزارت فرهنگ برود اما ما به خانه مادربزرگ مادری در اراک رفتیم و او بی‌اعتنا به همه تلگراف‌ها بود. حتی ما به خاطر شروع مدارس به تهران برگشتیم و پدرم ماند تا وزیر، مشخص شود

مرگ در تهران، دفن در قم

علی‌اکبر سیاسی سرانجام در 95سالگی چشم بر جهان فروبست؛ «پدرم همیشه آرزو داشت که به ایران برگردد و مدام می‌گفت جنگ کی تمام می‌شود که به ایران برگردم. وقتی کتابش در انگلیس چاپ شد، آرامش نسبی پیدا کرد اما پدر را در سال1368 وقتی جنگ پایان یافت، به ایران آوردیم. پس از رسیدن به خاک وطن، گویی آرامشی تمام گرفته بود. عشق به وطن سبب شده بود که او بخواهد در ایران بمیرد و دفن شود و چنین هم شد؛ روز شنبه پنجم خرداد1369 دار فانی را وداع گفت و در آرامگاه خاندان سیاسی در قبرستان نو شهر قم به خاک سپرده شد. این آرامگاه هنوز هم هست و مدفن برادران و برادرزاده‌های پدرم و مادرم هم آنجاست

اما نام نیکش تا همیشه بر تارک فرهنگ و سیاست ایران می‌درخشد.

شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از روزنامه همشهری، تاریخ انتشار 5 خرداد 97، شماره: 1770304


اخبار مرتبط
خواندنیها-دانستنیها
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار
پربازدیدترین
پربحث ترین