حجتالاسلام عبدالحسین خسروپناه، رئیس موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران در صبح روز چهارشنبه، ۲۶ مرداد ۱۳۹۶ در سومین دورۀ طرح ملی نخبگان علوم انسانی دربارۀ نسبت علوم اسلامی و علوم انسانی و نقش آنها در تحقق علوم انسانی اسلامی و نیز ارتباط دو نهاد متولی این دو دسته از علوم، به ارائه دیدگاه های خود پرداخته است .
شعار سال :
*نسبت حوزه و دانشگاه در تحول علوم انسانی:
حجتالاسلام عبدالحسین خسروپناه، رئیس موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران در صبح روز چهارشنبه، ۲۶ مرداد ۱۳۹۶ در سومین دورۀ طرح ملی نخبگان علوم انسانی دربارۀ نسبت علوم اسلامی و علوم انسانی و نقش آنها در تحقق علوم انسانی اسلامی و نیز ارتباط دو نهاد متولی این دو دسته از علوم، به ارائه دیدگاههای خود پرداخته است . در ادامه گزارشی از این نشست از نظر شما می گذرد.
مقدمه
سؤال و پرسش اصلی بحث این است که آیا دانشگاهیان و حوزیان با هم سهمی در تحول علوم انسانی دارند یا تحول علوم انسانی و تولید علوم انسانی و اسلامیسازی علوم انسانی فقط بر عهده دانشگاهیان یا فقط برعهدۀ حوزویان است؟ آیا برای اینکه تحولی در علوم انسانی اتفاق بیفتد و علوم انسانی، اسلامی شوند، باید دانشگاهیان وارد حوزه شوند یا برعکس حوزویان، وارد دانشگاه شوند تا تحولی اتفاق بیفتد؟ آیا حوزویان با طیکردن دروس حوزه و دانشگاهیان با طیکردن دروس دانشگاه، هر کدام میتوانند سهمی در تولید علوم انسانی اسلامی داشته باشند؟
**سه گرایش در نسبت علوم اسلامی و علوم انسانی:
حجت الاسلام عبدالحسین خسروپناه با نظر به شرایط موجود، سه گرایش عمده در نسبتِ علوم انسانی اسلامی را احصا کرده است. اول، «گرایش کسانی است که مخالف علوم انسانی اسلامی هستند. این افراد، معتقدند که علوم انسانی، اسلامی و غیر اسلامی، فرانسوی و آمریکایی و ایرانی ندارد، بلکه علم، علم است. علوم انسانی از غرب به دست ما رسیده و دانشگاه بهترین محل تحصیل آن است. این علوم انسانی در غرب تولید شده و باید علومی را که با روشهای مختلف تبیینی، تفسیری و انتقادی، توسط شخصیتهایی مانند آگوسنت کنت، امیل دورکیم، فروید یا هابرماس و دیگران مطرح شدهاند، بهخوبی فرا گرفت تا وضعیت جامعۀ علمی از این رکورد بیرون آید. البته روشن است که این افراد نه در حوزههای علمیۀ اسلامی و نه حتی در محافل مذهبی به کسب علوم دینی نپرداختهاند.گرایش دوم از سوی موافقان علوم انسانی اسلامی مطرح میشود که میگویند علوم انسانی اسلامی به علوم اسلامی مانند فلسفۀ اسلامی، فقه اسلامی محتاج هستند و روش کسب علوم اسلامی، اجتهاد و استدلال است که مبتنی بر سه علم رایج در حوزههای علمیه به نام علمالاسناد، علمالفهم و علمالاستنباط است. «تا کسی روش استدلال و اجتهاد را به دست نیاورد، به علوم اسلامی دست نمییابد و تا علوم اسلامی تحصیل را نکند، نوبت به علوم انسانی اسلامی نمیرسد. بنابراین با اتکا به این سه علم است که ابتدا به علوم اسلامی دست مییابیم و سپس به علوم انسانی اسلامی میپردازیم». روشن است که دانشگاهیانی که تحصیلات حوزوی نداشتهاند، صرفاً میتوانند ناقل این علوم باشند و توان نظریهپردازی در این باره را ندارند. در همین راستا است که موسساتی نظیر موسسۀ امام خمینی (ره) شکل گرفتند تا طلاب حوزههای علمیه و علوم اسلامی پس از تسلطی نسبی بر این علوم، به تحصیل علوم انسانی غربی بپردازند و اقدام به نظریهپردازی کنند.
**گرایش سوم:
ئیس موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران پس از طرح دو گرایش، گرایش سوم را با نقد دو گرایش قبلی مطرح نمود و برای طرح آن، مقدماتی را ذکر کرد. «من با هر دو گرایش مخالفم و به آنها نقد دارم و معتقدم حوزویان و دانشگاهیان هر کدام سهمی در تولید و تحول علوم انسانی و اسلامی سازی علوم انسانی اسلامی دارند اما این سهم و نقش مهم است. برای اینکه ادعای من تبیین بشود باید مقدمه ای را عرض کنم».علوم به سه دسته تقسیم می شود. یک دسته علوم مبنایی هستند، مانند فلسفه، عرفان، قرآنشناسی، حدیثشناسی و نظایر آنها. باید در زیربنا و زیرساخت مبانی علوم انسانی اسلامی از این علوم استفاده کرد. دستۀ دوم علوم کرداری هستند که مربوط به رفتار مسلمان میشوند مانند فقه و اخلاق که در دانشگاه و حوزه تدریس میشوند. دستۀ سوم از علوم انسانی، علوم کاربردی هستند که اصطلاحاً به آنها علوم رفتاری-اجتماعی میگویند مانند اقتصاد، مدیریت، جامعهشناسی، روانشناسی، علوم تربیتی و نظایر آنها. اکنون این پرسش مطرح است که هر کدام از این سه دسته از علوم هر کدام با چه روشی تحصیل میشوند و کدام یک از این دو نهاد حوزه و دانشگاه بهتر میتواند متولی آنها شود؟علوم مبنایی به دو روش نیازمندند: یک روش استدلال و دو روش استنباط. ما در بحث های فلسفی و عرفانی بیشتر به روش استدلال نیاز داریم در فلسفه، قرآن شناسی و حدیث شناسی به روش استنباط و اجتهاد نیاز داریم. در عرفان اسلامی، هم روش استدلال و هم روش استنباط هر دو نیاز است. از این دو نهاد حوزه و دانشگاه نهادی که بیشتر تمرکز بر روش استدلال و استنباط دارد حوزه های علمیه هستند. لذا اگر یک دانشگاهی بخواهد روش استدلالی و روش استنباطی و اجتهادی قوی به دست بیاورد، بهتر است از سیر آموزشی حوزه استفاده کند. برخی دانشجویان که در فلسفه و قرآنشناسیِ دانشگاه موفق هستند از روشهای آموزشی حوزه هم استفاده کردهاند و از سیر آموزشی حوزه بهره بردهاند.
اما همین علوم مبنایی در وضعیت فعلی، پیوندی با موضوعات جدید پیدا کرده اند که اصطلاحا از آن به فلسفه های مضاف تعبیر می شود. موضوعاتی مانند فرهنگ، تمدن، تکنولوژی و نظایر آنها سبب شده که مباحث فلسفی به این حوزه ها ارتباط پیدا کند و فلسفۀ فرهنگ، فلسفۀ تمدن و فلسفۀ تکنولوژی شکل بگیرد و بنابراین فلسفه از فلسفۀ محض به فلسفه های مضاف توسعه پیدا کرده است. در توسعه فلسفه محض به فلسفه های مضاف نقش دانشگاهیان پررنگ تر است، چون دانشگاهیان در نسبت با حوزویان، به موضوعات جدید و موضوعات کاربردی آشنایی بیشتری دارند. ما امروز هم به فلسفه محض نیاز داریم و هم به فلسفه های مضاف. ساختار آموزشی حوزه در تعمیق بخشیدن به فلسفه محض ساختار مناسبی است، اما ساختار دانشگاه برای تعمیق فلسفه محض مناسب نیست، در حالیکه ساختار دانشگاه برای توسعه فلسفه محض به فلسفه مضاف پاسخگو است.
دسته دوم علوم کرداری و رفتاری بود. علومی که جنبۀ عملیاتی دارد، مانند فقه و اخلاق و عرفان عملی. تقسیمبندی قبلی دربارۀ علوم مبنایی در اینجا نیز صادق است. مباحث اجتهادی فقه، فقه عبادات، فقه معاملات و نظایر آنها بهتر است در حوزههای علمیه تحصیل شوند، زیرا ساختار دانشگاه برخلاف حوزه مجتهدپرور نیست. در حالیکه اگر بخواهیم فقیه را در عرصههای جدید درگیر کنیم، مانند اینکه وارد فقه فرهنگ یا فرهنگ توسعه شویم، حوزویان نیازمند تعامل با دانشگاهیان هستند. حوزویان، اطلاعی از اصطلاح توسعه، فرهنگ، تمدن و رسانه ندارند و از فضای مجازی بیاطلاع هستند. مثلاً اگر بخواهیم دربارۀ فقه فضای مجازی کار کنیم، فقه و اجتهاد فقهی را باید از حوزه کسب کرد، اما بخشی از این فقه مضاف، روشهایی است که رسانه، توسعه و تکنولوژی در اختیار ما قرار میدهد که از عهده دانشگاه بر میآید. فقه رسانه یک علم میان رشتهای است و بدون علوم حوزوی و دانشگاهی رسیدن به این علم غیرممکن است. در همین میتوان به موفقیت نسبی حوزۀ علمیه قم در تحقیقات پزشکی اشاره کرد که ماحصل جلسات متعدد متخصصین پزشکی جدید با فقها بوده است.ما بحث اصلی علوم کاربردی است مانند مدیریت اقتصاد علوم سیاسی علوم تربیتی و مانند آن. حجت الاسلام خسروپناه تعیین نسبت دربارۀ این علوم را که بهطور کلی در ذیل علوم اجتماعی به معنای عام قرار میگیرند، «یکی از مهمترین دغدغههای نظام جمهوری اسلامی ایران میداند و معتقد است اکتفا به یکی از دو نهاد حوزه علمیه یا دانشگاه در این باره، کافی نیست».
**کارکردهای علوم اجتماعی در جهان فعلی:
علوم اجتماعی، مخصوصاً مدیریت، اقتصاد، جامعهشناسی و روانشناسی در دنیای کنونی سه کار انجام می دهد: توصیف انسان مطلوب، توصیف انسان محقق و تغییر انسان محقق به انسان مطلوب. نقش حوزویان و دانشگاهیان در این سه شاخه و سه فعالیت علوم اجتماعی چیست؟ در وضعیت فعلی ما، کدام علوم، متفکل این سه بخش هستند؟
علوم مبنایی و تا حدی کرداری، توصیف انسان مطلوب را در اختیار ما قرار میدهند که از جملۀ آنها فلسفه، عرفان نظری، علوم قرآنی و حدیث یا علوم ارزشی و کرداری هم مانند فقه اخلاق و عرفان عملی است. این مجموعه علوم که از انسان کامل و انسان ایدهآل بحث میکنند، به ما کمک میکنند که انسان مطلوب جامعه را بشناسیم. انسان کامل در عرفان و فلسفه بحث میشود، اما در علوم اجتماعی از انسان کامل بحث نمیشود، بلکه اما از انسان متعارف بحث میشود. برای اینکه بتوانیم به ارتقاء انسان متعارف به انسان مطلوب دست بیابیم، حتما باید از این دو دسته علوم مبنایی و ارزشی-کرداری کمک بگیریم. این علوم هم با روش استدلالی، استنباطی و اسنادی تحصیل میشوند.
حوزویان با روش استدلالی و استنباطی، تحصیل علم میکنند و بنابراین در توصیف انسان مطلوب، به علوم مبنایی و علوم ارزشی آنها نیاز داریم که از روش های اسنادی، استنباطی و استدلالی استفاده میکنند. اما برای پرداختن به وضعیت انسان متعارف و محقق، باید از دیگر علوم کاربردی استفاده کرد و برای کسب این علوم به دانشگاه نیاز داریم. در واقع یکی از مهمترین وظایف علوم اجتماعی فعلی، همین توصیف انسان محقق است. رابطه درآمد و مصرف اینگونه است؟ توصیف انسان محقق با روش آماری و میدانی و تحقیقات آماری انجام پذیر است. یعنی باید درون جامعه حضور پیدا کرد و عوامل خودکشی، طلاق، گرایش جامعه به بندگی خدا و عبادت و شب های قدر و اعتکاف را کشف کرد. این دست از علوم نیازمند تحقیق میدانی هستند. بنابراین ما در تحقق علوم اجتماعی اسلامی نیازمند تحقیقات میدانی و کارهای تجربی هستیم، زیرا توصیف انسان محقق بدون تجربه و آمار میدانی ممکن نیست. چنانکه میدانید روش های تحقیقات میدانی در نهادهای دانشگاهی مطرح است و در نهادها حوزه علمیه، آموزشی به نام روش تحقیق آماری نداریم.
با این حال در این تحقیقات میدانی هم نقش توصیفی که از انسان مطلوب در بخش اول بیان شد، تأثیرگذار است. هیچ پرسشی در خلاء زاده نمیشود و بنابراین پرسشهایی که در تحقیقات میدانی مطرح میشود، متاثر از توصیفی است که از انسان مطلوب داریم. بهعلاوه این توصیفات بر موضوع و سوژهای که پژوهشگر انتخاب میکند نیز تاثیرگذار است. مثلاً «مسألۀ حجاب برای یک محقق متدین، سوژۀ مناسبی است و دینداری او در انتخاب این سوژه و پرسشهایی که مطرح میکند نقش دارد». با این حال نقش دانشگاهیان در این بخش پررنگتر از حوزویان است.
شاخۀ سوم، تغییر انسان محقق به انسان مطلوب است. در تغییر وضع موجود به وضع مطلوب و تغییر انسان محقق به انسان مطلوب ناچاریم نظامات اجتماعی درست کنیم. نظامات اجتماعی با نظامات حقوقی شکل میگیرند و فقه میتواند تغییر ایجاد کند، اما نسبت به کسی که اعتقاد به مبانی فقه دارد. سرقت، ضمانت اجرایی دارد و حرام است اما وجوب نماز، ضمانت اجرایی ندارد زیرا فقه نماز به نظام حقوقی تبدیل نشده و بنا نیست هم بشود، اما حرمت سرقت از مسائل فقهی است که تبدیل به یک نظام حقوقی شده و لذا ضمانت اجرایی دارد. اگر فقههای مضاف، اخلاق مضاف و عرفانهای عملی مضاف، بخواهند بایدها و نبایدها را بیان کنند، باید تبدیل به نظام حقوقی شود و دانشگاه است که می تواند نظام فقه را به نظام حقوقی تبدیل کند.
**ادغام یا عدم ادغام حوزه و دانشگاه:
حجت الاسلام خسروپناه پس از تشریح مباحثی در حوزۀ علوم و معارف، به بحث نهادهای علم بازگشت و معتقد است که در وضعیت فعلی، تلاش برای ادغام صوری و سازمانی حوزه علمیه و دانشگاه نه تنها مقدور نیست، بلکه مطلوب هم نیست. بهعلاوه باید به دنبال تغییراتی در ساختار این دو نهاد بود. «اگر حوزویان و دانشگاهیان بخواهند این نقش سه گانه خود را برای تحول علوم انسانی به درستی انجام دهند، باید قدری رشتههای حوزوی و دانشگاهی تخصصیتر شوند. مثلا حوزویان در کنار فقه عمومی، باید به سمت فقههای تخصصی مانند فقه اقتصاد، فقه فرهنگ، فقه سیاست و نظایر آنها بروند و از آن طرف، در دانشگاه حتما محتاج رشتههایی مانند فرهنگشناسی و فضای مجازیشناسی و توسعهشناسی هستیم. بعضی رشته های دانشگاهی و بعضی رشته های حوزوی برای اداره دویست سال پیش جامعه هستند و باید کارآمدتر و کاربردیتر شوند. بهعنوان مثال، «وقتی الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت نوشته میشود، متخصص توسعه یا فقیه زبدۀ توسعه نداریم».
**نقطۀ آغاز حرکت:
رئیس موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران فقدان منابع قابل توجه دربارۀ اسلامیسازی علوم انسانی و اجتماعی را با آثار شیخ مفید دربارۀ علم اصول در سدۀ سوم هجری مقایسه میکند. زمانیکه شیخ مفید کتاب مختصرِ «التذکره» را در اصول فقه نوشت، هیچ فردی تصور نمیکرد که این علم بعدها تا این حد گسترده شود. ابتدای علم، یک نقطه است و پرسشهای بعدی است که آن نقطه را به گسترهای وسیع تبدیل میکند. «ما به شدت نیازمندیم تا کسانی که در کارشناسی ارشد و دکتری تحصیل میکنند یا هر کدام از طلاب که در علوم حوزوی تا اجتهاد میخوانند، در یک یا چند موضوع تاملاتی عمیقتر داشته باشند و دربارۀ فلسفه آن موضوع، فقه آن موضوع و اخلاق آن موضوع کار تحقیقاتی و پژوهشی انجام دهند، زیرا کار پژوهشی مقدمۀ فعالیت آموزشی است».
شعارسال، با اندکی تلخیص و اضافات بر گرفته از سایت گفتمان نخبگان علوم انسانی، تاریخ انتشار: 28 آذر 1396، کدخبر:- ، www.gnoe.ir